🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 دو شعر از #نادر_چگینی
🔸شعر اول :
ساحل طعم شور ماهی میدهد
و یادت
لنج کوچکیست
لنگر انداخته در پیراهنام
تا دوباره خزر نگاه کنی
تادوباره ماه رابنویسم
وقتی از دریا بیرون میآید
🔸شعر دوم :
حقیقت
تازگی یک ماهیست
روی رانهای زنانهی شعر
وقتی
میشود چشمان تو
طعم توتفرنگیهای وحشی را دارد
تار موییست
که روزهایم را درهم میریزد
خیابانی یکطرفهست
یک سلفیست
با مانکنهایی در مساحت ویترینی به نام شهر
جراحت جیبهای خالیست
یا صف سخی از گزارش
روی دهان زرد مُجری
روی تیتر روزنامه
برف است در دشت گریان تئودو*
مرگ است مثل کلاغی لهشده
حقیقت
لفظ چرثقیلیست در میدان بزرگ شهر
که گردنهای باریک را میکششششششد
جیغ...
روی نقطههای ننوشتن
نه دیدن
نه گفتن
حقیقت اخم ساعتیست که قهوهایترم میکند.
*فلیمی از تئودو آنگلوپولوس فیلمساز یونانی
http://www.uupload.ir/files/wwl3_n.ch.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2175
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 دو شعر از #نادر_چگینی
🔸شعر اول :
ساحل طعم شور ماهی میدهد
و یادت
لنج کوچکیست
لنگر انداخته در پیراهنام
تا دوباره خزر نگاه کنی
تادوباره ماه رابنویسم
وقتی از دریا بیرون میآید
🔸شعر دوم :
حقیقت
تازگی یک ماهیست
روی رانهای زنانهی شعر
وقتی
میشود چشمان تو
طعم توتفرنگیهای وحشی را دارد
تار موییست
که روزهایم را درهم میریزد
خیابانی یکطرفهست
یک سلفیست
با مانکنهایی در مساحت ویترینی به نام شهر
جراحت جیبهای خالیست
یا صف سخی از گزارش
روی دهان زرد مُجری
روی تیتر روزنامه
برف است در دشت گریان تئودو*
مرگ است مثل کلاغی لهشده
حقیقت
لفظ چرثقیلیست در میدان بزرگ شهر
که گردنهای باریک را میکششششششد
جیغ...
روی نقطههای ننوشتن
نه دیدن
نه گفتن
حقیقت اخم ساعتیست که قهوهایترم میکند.
*فلیمی از تئودو آنگلوپولوس فیلمساز یونانی
http://www.uupload.ir/files/wwl3_n.ch.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2175
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #علیرضا_الیاسی
با بوسه ات لب و دهنم را گرفته ای
تو تابِ دست و پا زدنم را گرفته ای
چسبیده ای به پوستِ من ای تنِ نحیف!
انگیزه یِ جدا شدنم را گرفته ای
عریان شدم چنان که تنی اینچنین نشد
همراهِ پوست پیرهنم را گرفته ای
شاید تنِ سپیدِ تو از برف آمده
شاید سپیدیِ کفنم را گرفته ای
روحی اسیرِ باد شدم در برابرت
در بَر کشیده ای بدنم را گرفته ای
ما سال هاست در تنِ هم وول می خوریم
مثلِ فسیل شکلِ تنم را گرفته ای!
http://uupload.ir/files/3dxs_a.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2176
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #علیرضا_الیاسی
با بوسه ات لب و دهنم را گرفته ای
تو تابِ دست و پا زدنم را گرفته ای
چسبیده ای به پوستِ من ای تنِ نحیف!
انگیزه یِ جدا شدنم را گرفته ای
عریان شدم چنان که تنی اینچنین نشد
همراهِ پوست پیرهنم را گرفته ای
شاید تنِ سپیدِ تو از برف آمده
شاید سپیدیِ کفنم را گرفته ای
روحی اسیرِ باد شدم در برابرت
در بَر کشیده ای بدنم را گرفته ای
ما سال هاست در تنِ هم وول می خوریم
مثلِ فسیل شکلِ تنم را گرفته ای!
http://uupload.ir/files/3dxs_a.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2176
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹داستانی از احمد خالد توفیق
🔸ترجمه ی فاطمه جعفری
میدانی (سلمی) ما نادانی و بیعقلی کردیم ...
باید به عنوان دو آدم بالغ این حقیقت را قبول کنیم ... باید اعتراف کنیم که از آن مرز باریک میان عقل و جنون تجاوز کردیم ... دلیلش هم، آن (نیاز مبرم به انجام چیزی است)، همان فرزند خلف خستگی، و حالا هم باید این هزینهی سنگین را بپردازیم.
فقط سعی کن به من بچسبی و پاهایت را کمی تکان بدهی تا گرمت شود ...
درست است که سن و سالت از من کمتر است و در بیست سالگی هستی که انتظار پختگی عقل را از آن نداریم، و این هم صحیح که من سی ساله هستم و انتظار میرود تو را به درستی راهنمایی کنم ...
http://www.uupload.ir/files/turz_f.j.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2177
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹داستانی از احمد خالد توفیق
🔸ترجمه ی فاطمه جعفری
میدانی (سلمی) ما نادانی و بیعقلی کردیم ...
باید به عنوان دو آدم بالغ این حقیقت را قبول کنیم ... باید اعتراف کنیم که از آن مرز باریک میان عقل و جنون تجاوز کردیم ... دلیلش هم، آن (نیاز مبرم به انجام چیزی است)، همان فرزند خلف خستگی، و حالا هم باید این هزینهی سنگین را بپردازیم.
فقط سعی کن به من بچسبی و پاهایت را کمی تکان بدهی تا گرمت شود ...
درست است که سن و سالت از من کمتر است و در بیست سالگی هستی که انتظار پختگی عقل را از آن نداریم، و این هم صحیح که من سی ساله هستم و انتظار میرود تو را به درستی راهنمایی کنم ...
http://www.uupload.ir/files/turz_f.j.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2177
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #محمدرضا_حجازی
کبود حلقه ی تاریک جاودانه به خند
شبیه شیهه ی باریک تازیانه به خند
کدام منظره ای می گشاید ازلب لب
مهندسی که شترمی بردبه خانه به خند
کنارسایه ی سنگین جویبار بلند
بنوش آب و بزن طبل وعاشقانه به خند
فرازبارش خونین پلک های ژوکوند
به گورهرچه داوینچی ست- موذیانه به خند
رمیده از شب من مشعل ستاره به تاب
پریده ازلب من آتش ترانه به خند
همین که برسرهفتآسمان نمی شکنند
شراره های گدازان بی زبانه به خند
قری که درکمرگردباد خشکیده است
دوباره می زند از دورها جوانه به خند
به خواب ماه که لغزید روی آب بگو:
به آفتاب بگوید:براین کرانه به خند
برای خاطر چشمان شاعرانه ی من
تو ای بهانه ی بودن به یک بهانه به خند
http://www.uupload.ir/files/nk3t_m.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2178
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #محمدرضا_حجازی
کبود حلقه ی تاریک جاودانه به خند
شبیه شیهه ی باریک تازیانه به خند
کدام منظره ای می گشاید ازلب لب
مهندسی که شترمی بردبه خانه به خند
کنارسایه ی سنگین جویبار بلند
بنوش آب و بزن طبل وعاشقانه به خند
فرازبارش خونین پلک های ژوکوند
به گورهرچه داوینچی ست- موذیانه به خند
رمیده از شب من مشعل ستاره به تاب
پریده ازلب من آتش ترانه به خند
همین که برسرهفتآسمان نمی شکنند
شراره های گدازان بی زبانه به خند
قری که درکمرگردباد خشکیده است
دوباره می زند از دورها جوانه به خند
به خواب ماه که لغزید روی آب بگو:
به آفتاب بگوید:براین کرانه به خند
برای خاطر چشمان شاعرانه ی من
تو ای بهانه ی بودن به یک بهانه به خند
http://www.uupload.ir/files/nk3t_m.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2178
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 سه شعر از #فرامرز_سه_دهی
🔸یک :
"به سالیان است دوری
که شکل دیگر مرگ است"
به ناگهان است
با تو در پارک قدمزدن
به خانه آمدن
چراغی را خاموش کردن
که اینهمه سال برای تو روشن گذاشته بودم
آمدنت
و به ناگهانتر پاهایت
که رفتی
و اینهمه سال گذشت
بر موهایم
که هنوز هم سه نفرند
در جمهوری اندامم
🔸دو :
"زیتونیهای سه"
هر نگاه تو
پیلهایست در ابریشم
شعر میشود دو بال انگشتهایم
پروانهی زیبا
میرقصد
"سر اومد زمستون" میرقصد
از گلوی جو-گندمزار موهایم
به گیسوان بلند تال نشدهات میرسد
میرقصد رهای در باد
رهای رها
دو بال نقاشی شدهاش میرقصد
تا به نام کوچک تو میرسد
دامنکشان و شکفته
در بهار
به باد داده است دامن
کلمات من در
در موهای تو انگشت میشود
در گلهای پیراهنت
دست میبرم به آن دو پرنده
عدالت هنوز هم نام قشنگی ست
من از دست چپ سه بار بود شکستم
تا عاقبت شدم
کاکایوسف پرندهی عدالت است
قمری تنبل تهران نیست
در خیابانهای ناصر خسرو
داروهای رایگان بیمارستان باطنیها را بفروشد به قیمت خون
میرقصند کلمات من
بندری گریه میکنند میرقصند
کلمات
به خانه میآیند از ابریشمچی نام یک خیابان نیست
به سه در چهار کتابخانهام
رویا میشوند
زیتونی موهای تو
چشمهای مرا میبندد
دهان کوچک و قشنگ تو لب میشود
دو لب میشود
لبالب میشود
بوسه میشود
تهران همیشه با ماست
برف میبارد
🔸سه :
"خوابم نمیشود از ترس که شراب چهلساله زیر درخت گردو مستم شود
و آن مرد با عینک بیاید به جای اسب
و باز هم قرآن بخواند آرمسترانگ در ماه"
از ترس مرگی که در من است
نمیخوابم
دراز میکشم
به سقف خیره میشوم از ترس
پناه میبرم به اشیا
به پنکهی سی ام سی
به شش لامپ کممصرف آویزان
به تاریکی
فلاشبک میشوم به کودکی
به نوجوانی مرغهای خاله مرجان
کیش، جا، کیش، جا
به پشتبام کاهگلی
بوی بارانخوردهی ما سه دماغ بودیم
سکینه مادربزرگ بود
جمشید میشاشید به سرهنگیاش
و من که نگاه میشدم
به آسمان پیش از انقلاب
به تلویزیون بلر
به پنجاهوپنج سالگیام
یک معلم با حقوق ماهیانهی خود پنج اتاق میساخت یک خانه
حیاط دارد
باغچه دارد
رازقی گل داد:
آن غارتگر گلوها نیامد
بابا نان داد
مردهشور این زندگی را ببرد
آن مرد آمد
آن مرد با عینک آمد
آن مرد انار را کشت
دارا را کشت
آهو را کشت
سارا را کشت
پلکهای کاملن فارسی مرا کشت
و من از ترس
ترسی که پا کشیده است در من
خروس را دانه
آب
و چهل مرغ دادهام
که چند خروسخوان بخواند شب
هر شب
و من از ترس مرگ
بیدار میمانم
http://www.uupload.ir/files/4e7_f.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2179
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 سه شعر از #فرامرز_سه_دهی
🔸یک :
"به سالیان است دوری
که شکل دیگر مرگ است"
به ناگهان است
با تو در پارک قدمزدن
به خانه آمدن
چراغی را خاموش کردن
که اینهمه سال برای تو روشن گذاشته بودم
آمدنت
و به ناگهانتر پاهایت
که رفتی
و اینهمه سال گذشت
بر موهایم
که هنوز هم سه نفرند
در جمهوری اندامم
🔸دو :
"زیتونیهای سه"
هر نگاه تو
پیلهایست در ابریشم
شعر میشود دو بال انگشتهایم
پروانهی زیبا
میرقصد
"سر اومد زمستون" میرقصد
از گلوی جو-گندمزار موهایم
به گیسوان بلند تال نشدهات میرسد
میرقصد رهای در باد
رهای رها
دو بال نقاشی شدهاش میرقصد
تا به نام کوچک تو میرسد
دامنکشان و شکفته
در بهار
به باد داده است دامن
کلمات من در
در موهای تو انگشت میشود
در گلهای پیراهنت
دست میبرم به آن دو پرنده
عدالت هنوز هم نام قشنگی ست
من از دست چپ سه بار بود شکستم
تا عاقبت شدم
کاکایوسف پرندهی عدالت است
قمری تنبل تهران نیست
در خیابانهای ناصر خسرو
داروهای رایگان بیمارستان باطنیها را بفروشد به قیمت خون
میرقصند کلمات من
بندری گریه میکنند میرقصند
کلمات
به خانه میآیند از ابریشمچی نام یک خیابان نیست
به سه در چهار کتابخانهام
رویا میشوند
زیتونی موهای تو
چشمهای مرا میبندد
دهان کوچک و قشنگ تو لب میشود
دو لب میشود
لبالب میشود
بوسه میشود
تهران همیشه با ماست
برف میبارد
🔸سه :
"خوابم نمیشود از ترس که شراب چهلساله زیر درخت گردو مستم شود
و آن مرد با عینک بیاید به جای اسب
و باز هم قرآن بخواند آرمسترانگ در ماه"
از ترس مرگی که در من است
نمیخوابم
دراز میکشم
به سقف خیره میشوم از ترس
پناه میبرم به اشیا
به پنکهی سی ام سی
به شش لامپ کممصرف آویزان
به تاریکی
فلاشبک میشوم به کودکی
به نوجوانی مرغهای خاله مرجان
کیش، جا، کیش، جا
به پشتبام کاهگلی
بوی بارانخوردهی ما سه دماغ بودیم
سکینه مادربزرگ بود
جمشید میشاشید به سرهنگیاش
و من که نگاه میشدم
به آسمان پیش از انقلاب
به تلویزیون بلر
به پنجاهوپنج سالگیام
یک معلم با حقوق ماهیانهی خود پنج اتاق میساخت یک خانه
حیاط دارد
باغچه دارد
رازقی گل داد:
آن غارتگر گلوها نیامد
بابا نان داد
مردهشور این زندگی را ببرد
آن مرد آمد
آن مرد با عینک آمد
آن مرد انار را کشت
دارا را کشت
آهو را کشت
سارا را کشت
پلکهای کاملن فارسی مرا کشت
و من از ترس
ترسی که پا کشیده است در من
خروس را دانه
آب
و چهل مرغ دادهام
که چند خروسخوان بخواند شب
هر شب
و من از ترس مرگ
بیدار میمانم
http://www.uupload.ir/files/4e7_f.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2179
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #علی_کاظمی
در هجوم سكوت پنجره ها
گريه كن گريه مرد مي سازد
رد شو از خاطرات تلخ ، عبور
از تو مرد نبرد مي سازد
بي قراري كه بي امان باشد
پاي يك عشق در ميان باشد
باد وقتي كه مهربان باشد
با غم برگ زرد مي سازد
بي محلي به حرمت پاييز
چشم هاي ز گريه حاصلخيز
اين همه رنج ، از بهار دلم
يك زمستان سرد مي سازد
بوته اي بيقرار يك سيلاب
دوستي بين ماهي و قلاب
رستمي پاي نعش يك سهراب
غم اين قصه درد مي سازد
فكر كردن به يك ستاره ي دور
دوري يك دريچه از يك نور
غم و يك قلب مهربان و صبور
از تو يك دوره گرد مي سازد
رد پاي شقايقي در خواب
در و ديوار و عكس او در قاب
شب و تنهايي و سكوت و شراب
گريه كن گريه مرد مي سازد
http://www.uupload.ir/files/g9ri_a.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2180
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #علی_کاظمی
در هجوم سكوت پنجره ها
گريه كن گريه مرد مي سازد
رد شو از خاطرات تلخ ، عبور
از تو مرد نبرد مي سازد
بي قراري كه بي امان باشد
پاي يك عشق در ميان باشد
باد وقتي كه مهربان باشد
با غم برگ زرد مي سازد
بي محلي به حرمت پاييز
چشم هاي ز گريه حاصلخيز
اين همه رنج ، از بهار دلم
يك زمستان سرد مي سازد
بوته اي بيقرار يك سيلاب
دوستي بين ماهي و قلاب
رستمي پاي نعش يك سهراب
غم اين قصه درد مي سازد
فكر كردن به يك ستاره ي دور
دوري يك دريچه از يك نور
غم و يك قلب مهربان و صبور
از تو يك دوره گرد مي سازد
رد پاي شقايقي در خواب
در و ديوار و عكس او در قاب
شب و تنهايي و سكوت و شراب
گريه كن گريه مرد مي سازد
http://www.uupload.ir/files/g9ri_a.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2180
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #سریا_داودی_حموله
جز درخت های آخر سپتامبر
که باد را دیوانه کرده اند
اسب های بی شماری
به تسخیر جهان در آمده اند
سنگرهای بسیاری ترس را از دست داده اند
از راه هایی که در اکتبر جمع می شوند
تا دردهای رود
که نهنگ را می ترساند
بنفش را
از هر جهت که بخوانی
سرخی جهان
سرطانی ست!
http://www.uupload.ir/files/i4vm_s.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2181
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #سریا_داودی_حموله
جز درخت های آخر سپتامبر
که باد را دیوانه کرده اند
اسب های بی شماری
به تسخیر جهان در آمده اند
سنگرهای بسیاری ترس را از دست داده اند
از راه هایی که در اکتبر جمع می شوند
تا دردهای رود
که نهنگ را می ترساند
بنفش را
از هر جهت که بخوانی
سرخی جهان
سرطانی ست!
http://www.uupload.ir/files/i4vm_s.d.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2181
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #مازیار_عارفانی
نمیتوانم در تاریکی گریه کنم
هیچوقت نتوانسته ام
پلکهام میپرد
نمیتوانم در بزرگراه ها گریه کنم
هیچ وقت نتوانسته ام
پلکهام میپرد
روح مطهرم است که مفقود؛ و وجدان معذبم ظهور کرده است
ریش پانزدهساله ام است که مفقود؛ و چروک چهل ساله ام ظهور کرده است
من؛ وکلا و پزشکان این شهر را نفرین کرده ام
من؛ مقدسترین یادداشتهام را علیه معلمین نوشته ام
من؛ تاریکی را نفرین کرده ام
و یک روز سر چارراه ایستاده ام و به چهارخیابان -جز خودم- همزمان گفته ام:
کی میتواند به جوخهء فاحشگان بگوید بایست؟!
کی میتواند در هوای سرد بانکها، عاشق نباشد؟!
کی میتواند در کیوسکهای تلفن نخوابد وقت گوش دادن به لالایی سکسی دوست دخترش؟!
و ازخودم پرسیدم:
آیا میتوانیم درها را به دنیای دیگری باز کنیم؟
و هیچکس پاسخی نداد...
پس میزی از نان چیدم، میزی از خشکبار، میزی از شراب، میزی از میوه، میزی از پرندگان، میزی از ماهی ها، میزی از سبزی ها، میزی از بستنی ها، میزی از پیتزاها، میزی از ساندویچ ها، میزی از چای ها، قهوه ها، نسکافه ها، شربت ها، شیرها، آب ها و منتظر ماندم در باز شود
و هیچکس پاسخی نداد
و شروع کردم به قربانی کردن
از قومها، لهجه ها، لحن ها، ریتم ها
شروع کردم تا فرزندان خودم
و رنگها و عطرها و بوها را...
و هیچکس پاسخی نداد
چشمهام گفتند نمیتوانیم در تاریکی گریه کنیم
هیچ وقت نتوانسته ایم
و چشم هام را هم قربانی کردم
تاریک شد، تاریک، تاریکتر
آنقدر تاریکتر که گریه کردم؛
و در باز شد
و چشمهام رشد کردند
و گفتند با هم و همزمان و همصدا که روز موعود فرا رسیده است
ما ظهور کرده ایم
و من باز توانستم گریه کنم در ظهور چشمهام
مثل گاوی که می برندش به سلاخ خانه و می داند که می برندش به سلاخ خانه گریه کردم
خواستم از در بگریزم نشد
گریه کردم و خواستم از پنجره
خواستم از کانالها، دریچه ها، روزن ها... اما نشد
و به آخر رسیدم
و فرشته ای بیرون جهید از آخر، که پوست ترکاند و
از درونش جانوری بیرون جهید که پوست ترکاند و
از درونش زنی آفتاب سوخته بیرون جهید که هر چه خواست پوست بترکاند که دسته گلی بیرون بجهد، نتوانست
که زن ماند، که زن بیرون جهید، که هر بار بیرون جهید از پوست، زن بود و نمیتوانست چیز دیگری شود
و رفت روبروی آینه سرمه کشید و
از انواع و اقسام رژها و ریملها و کرم پودرها بر خود فرو ریخت تا همچنان زن بماند
و آنقدر زن ماند که هربار پوست ترکاند
زن دیگری بیرون جهید که پیش از آنکه بیرون جهد، از انواع و اقسام رژها و ریملها و کرم پودرها بر او فرو پاشیده بودند و
او از آغاز زن بود.
زنی که نمیتواند در روشنایی گریه کند
هیچوقت نتوانسته است
زنی که شبها چشمهاش را میدزدد از من و در خیابانها ولگردی میکند
زنی که در جنون زیباتر است
و وقتی زیباست، ترسناکتر از همیشه است
و با آن چشم های دوزخی
دیگر برنمی گردد به خانه ای که هنوز نخریده، به کاری که هنوز نیافته، به کفشهای پاشنه بلند
و می پرسد از هر کسی که او را نبوسیده است:
آیا میشود درها را به دنیای دیگری باز کرد؟
و درهای دولت را برویش می گشایند، درهای تمدن، درهای مشروطیت، درهای مصدق، درهای انقلاب، درهای جنگ، درهای خاتمی، درهای دولتهای بعدی و دولتهای بعدتر
و او هربار می گوید: "نه، منظورم این نبود"
و درهای پناهندگی را: "نه منظورم این نبود"
و درهای کفر را می گشایند، و درهای خداپرستی، و درهای شیطان: "نه، منظورم این نبود"
دارد جانوری میکند در پوست، جغدی میکند در چشم، گرگی میکند در دست
دارد سگی میکند در ولگردی
گربه ای میکند در گریز
یوزپلنگی میکند در کفشهای پاشنه بلند
این کیست؟!
اینکه می رود و هربار که باز میگردد باز زن است
این کیست که نمیتواند آدرسش را بردارد از زمین
اینکه هرچه پرواز میکند، باز نمیرسد
اینکه در تاریکی فرو رفته است
و می داند فروتر می رود در آن
همچنان که میپرسد از خودش، از من، از تو:
کی میتواند زیبایی آینه کاری های مسافرخانه های بین راه را تاب بیاورد؟!
کی میتواند نفرین را ستایش نکند در گورستانهای این چند سال؟!
اینکه نمیتواند در تاریکی گریه کند...
http://www.uupload.ir/files/6uz5_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2182
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #مازیار_عارفانی
نمیتوانم در تاریکی گریه کنم
هیچوقت نتوانسته ام
پلکهام میپرد
نمیتوانم در بزرگراه ها گریه کنم
هیچ وقت نتوانسته ام
پلکهام میپرد
روح مطهرم است که مفقود؛ و وجدان معذبم ظهور کرده است
ریش پانزدهساله ام است که مفقود؛ و چروک چهل ساله ام ظهور کرده است
من؛ وکلا و پزشکان این شهر را نفرین کرده ام
من؛ مقدسترین یادداشتهام را علیه معلمین نوشته ام
من؛ تاریکی را نفرین کرده ام
و یک روز سر چارراه ایستاده ام و به چهارخیابان -جز خودم- همزمان گفته ام:
کی میتواند به جوخهء فاحشگان بگوید بایست؟!
کی میتواند در هوای سرد بانکها، عاشق نباشد؟!
کی میتواند در کیوسکهای تلفن نخوابد وقت گوش دادن به لالایی سکسی دوست دخترش؟!
و ازخودم پرسیدم:
آیا میتوانیم درها را به دنیای دیگری باز کنیم؟
و هیچکس پاسخی نداد...
پس میزی از نان چیدم، میزی از خشکبار، میزی از شراب، میزی از میوه، میزی از پرندگان، میزی از ماهی ها، میزی از سبزی ها، میزی از بستنی ها، میزی از پیتزاها، میزی از ساندویچ ها، میزی از چای ها، قهوه ها، نسکافه ها، شربت ها، شیرها، آب ها و منتظر ماندم در باز شود
و هیچکس پاسخی نداد
و شروع کردم به قربانی کردن
از قومها، لهجه ها، لحن ها، ریتم ها
شروع کردم تا فرزندان خودم
و رنگها و عطرها و بوها را...
و هیچکس پاسخی نداد
چشمهام گفتند نمیتوانیم در تاریکی گریه کنیم
هیچ وقت نتوانسته ایم
و چشم هام را هم قربانی کردم
تاریک شد، تاریک، تاریکتر
آنقدر تاریکتر که گریه کردم؛
و در باز شد
و چشمهام رشد کردند
و گفتند با هم و همزمان و همصدا که روز موعود فرا رسیده است
ما ظهور کرده ایم
و من باز توانستم گریه کنم در ظهور چشمهام
مثل گاوی که می برندش به سلاخ خانه و می داند که می برندش به سلاخ خانه گریه کردم
خواستم از در بگریزم نشد
گریه کردم و خواستم از پنجره
خواستم از کانالها، دریچه ها، روزن ها... اما نشد
و به آخر رسیدم
و فرشته ای بیرون جهید از آخر، که پوست ترکاند و
از درونش جانوری بیرون جهید که پوست ترکاند و
از درونش زنی آفتاب سوخته بیرون جهید که هر چه خواست پوست بترکاند که دسته گلی بیرون بجهد، نتوانست
که زن ماند، که زن بیرون جهید، که هر بار بیرون جهید از پوست، زن بود و نمیتوانست چیز دیگری شود
و رفت روبروی آینه سرمه کشید و
از انواع و اقسام رژها و ریملها و کرم پودرها بر خود فرو ریخت تا همچنان زن بماند
و آنقدر زن ماند که هربار پوست ترکاند
زن دیگری بیرون جهید که پیش از آنکه بیرون جهد، از انواع و اقسام رژها و ریملها و کرم پودرها بر او فرو پاشیده بودند و
او از آغاز زن بود.
زنی که نمیتواند در روشنایی گریه کند
هیچوقت نتوانسته است
زنی که شبها چشمهاش را میدزدد از من و در خیابانها ولگردی میکند
زنی که در جنون زیباتر است
و وقتی زیباست، ترسناکتر از همیشه است
و با آن چشم های دوزخی
دیگر برنمی گردد به خانه ای که هنوز نخریده، به کاری که هنوز نیافته، به کفشهای پاشنه بلند
و می پرسد از هر کسی که او را نبوسیده است:
آیا میشود درها را به دنیای دیگری باز کرد؟
و درهای دولت را برویش می گشایند، درهای تمدن، درهای مشروطیت، درهای مصدق، درهای انقلاب، درهای جنگ، درهای خاتمی، درهای دولتهای بعدی و دولتهای بعدتر
و او هربار می گوید: "نه، منظورم این نبود"
و درهای پناهندگی را: "نه منظورم این نبود"
و درهای کفر را می گشایند، و درهای خداپرستی، و درهای شیطان: "نه، منظورم این نبود"
دارد جانوری میکند در پوست، جغدی میکند در چشم، گرگی میکند در دست
دارد سگی میکند در ولگردی
گربه ای میکند در گریز
یوزپلنگی میکند در کفشهای پاشنه بلند
این کیست؟!
اینکه می رود و هربار که باز میگردد باز زن است
این کیست که نمیتواند آدرسش را بردارد از زمین
اینکه هرچه پرواز میکند، باز نمیرسد
اینکه در تاریکی فرو رفته است
و می داند فروتر می رود در آن
همچنان که میپرسد از خودش، از من، از تو:
کی میتواند زیبایی آینه کاری های مسافرخانه های بین راه را تاب بیاورد؟!
کی میتواند نفرین را ستایش نکند در گورستانهای این چند سال؟!
اینکه نمیتواند در تاریکی گریه کند...
http://www.uupload.ir/files/6uz5_m.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2182
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #سمیه_جلالی
در کادرهای بسته ی دنیا نمی گنجی
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
جانانِ من از طعم لب های ثوابِ توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
http://www.uupload.ir/files/qe2i_s.j.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2183
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #سمیه_جلالی
در کادرهای بسته ی دنیا نمی گنجی
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
جانانِ من از طعم لب های ثوابِ توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
http://www.uupload.ir/files/qe2i_s.j.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2183
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر بنیامین دیلم کتولی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸عدلِ مظفر
🔹 داستانی از #محمد_اسعدی
عکسِ بالای قبر همان بود که روز مرگش وسط تاج های گل گذاشته بودند. آن روز از هر قماشی آمده بودند. دوستان قدیمی، داش مشدی ها. زندان رفته ها. توبه کرده ها. تو عکس، سبیلهاش کوتاه تر شده بود و ته ریش داشت.
مدتها بود قاسم را ندیده بودم. این اواخر، می گفتند زن دوم را طلاق داده و پیش زن اولش زندگی می کند. چهل و هشت سال بیشتر نداشت. اما خانه نشین شده بود. زنش می گفت: « اعتیادش سنگین شده و وضع مالی اش هم روبراه نیست.»
گویا پس انداز داشته که پسرش تورج دزدیده و رفته. حرف و حدیث هایی هم در مورد دخترش سُرمه توی دهن ها می چرخید که با پسری فرار کرده. پدرم همیشه حرفِ قاسم که می شد می گفت ...
http://www.uupload.ir/files/c9xz_m.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2184
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸عدلِ مظفر
🔹 داستانی از #محمد_اسعدی
عکسِ بالای قبر همان بود که روز مرگش وسط تاج های گل گذاشته بودند. آن روز از هر قماشی آمده بودند. دوستان قدیمی، داش مشدی ها. زندان رفته ها. توبه کرده ها. تو عکس، سبیلهاش کوتاه تر شده بود و ته ریش داشت.
مدتها بود قاسم را ندیده بودم. این اواخر، می گفتند زن دوم را طلاق داده و پیش زن اولش زندگی می کند. چهل و هشت سال بیشتر نداشت. اما خانه نشین شده بود. زنش می گفت: « اعتیادش سنگین شده و وضع مالی اش هم روبراه نیست.»
گویا پس انداز داشته که پسرش تورج دزدیده و رفته. حرف و حدیث هایی هم در مورد دخترش سُرمه توی دهن ها می چرخید که با پسری فرار کرده. پدرم همیشه حرفِ قاسم که می شد می گفت ...
http://www.uupload.ir/files/c9xz_m.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2184
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▪️فصلِ خواب دیدن
🔹 شعری از #عبدالعظیم_فنجان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
#شعر_عراق
📚مقدمه: عبدالعظیم فنجان در ۱۹۵۵ در شهر الناصریه عراق متولد شد. از جمله مجموعهشعرهای او به: مثل یک درخت میاندیشم، چگونه گلی را به دست میآوری و مراسم تشییع یک شبح اشاره میکنیم.
به روح نگهبان سربلند:
به پدر و شیخ من امیر الدراجی
که از عصیان کردن بر او
دست بر نمیدارم
تا آخرین جرعهی امید.
ــــ
»و در خواب دیدم که کنار در خانهام نشستهام و سرم بریده است و آن را بر کف دستم میچرخانم، و حیرتزده به این چشمانداز شگفت میخندم. اینکه چگونه سرم بریده است و همزمان به آن نگاه میکنم. تا اینکه بیدار شدم» (شیخ حیدر آملی)
مُفلس و بیچیز با ساحل بهراه افتادم. از پیراهنش خیزابی دریوزگی کردم. با رنگ آبیاش سرم را از صحرا شستوشو دادم. جیبهایم را از اسلحه تمیز کردم و از آن بالشی ساخته به خواب رفتم. در خواب: صدای قطارهایی را شنیدم. بر فراز یکی از قطارها خود را همراه سربازانی دیدم، که در سر خود بیداری را میکاشتند. آنان خواب بودند. من بیرون از حلقه به شب مینگریستم و دهانم در هوا، ردّ بوسهای را دنبال میکرد. اما قطارها از راه بیرون میشدند. ناگهان، سربازان به سمت آبشار رفتند و در مجرای آن کلاهخودهای خود را انداختند، و چون به دهان بردند، آنها را پر از خون دیدند.
کلاهخودم را بلند نکردم. آن را بهجا گذاشتم و فرود آمدم. خود را دیدم که همراه یک قاچاقچی راه میرفتم. تفنگام را در مقابل پاکت سیگاری به او بخشیدم. در حضورش روزهایام را دود کردم و دود بلند میشد و: آسمان، سرزمین و تپهای میکشید. تخیّلم میانجیگری کرد:
به آسمان، ابری فرستاد. بر تپّه سربازی کاشت. اما سرزمین، تاج شایگان بر سرم گذاشت.
من اکنون پادشاهام: سرزمینام هرز است و یگانهپارهابرش نمیبارد. او را امر میکنم که برود. اما نمیرود. او را با تاجام میزنم؛ و تاج میشکند. سیگارم تمام میشود. نفس دیگری از آن میگیرم. سرزمین و آسمان و تپهای میکشم. سرباز را کاشته شده در خلأ بهجا میگذارم. او را تصور میکنم که در جهتها میدود و بازوهایش را گشوده، تا تاج مرا بگیرد. اما من او را با دود سیگار دیگری غافلگیر میکنم. او گهوارهای را تکان میدهد. در گهواره جثهام را مییابم.
آن را از او مطالبه کردم. اما بر سرم فریاد کشید:
»برو
برو، ای که با زغال
زندگیات را سیاه کردی.
برو، برو
و مرا بگذار
تا این جثه را بر ضد دوستی اشباح برانگیزم.»
آنگاه ضربهای سخت بر سینهام زد و میان ما ظلمتی عمیق افتاد؛ که انسان در آن میغلتد درون احشای یادهایش، و بیهوده درخواست کمک میکند. درون ظلمت دیدم که از کوهی بالا میروم. نزدیک یکی از دامنههایش با دیوانهای رودررو شدم؛ که با دستی درشکهای میکشاند و در دست دیگرش شعلهای بود. در پهنهی درشکه شهری دیدم که با کاه پوشیده شده بود. آن را کنار میزنم و در آن مردمی میبینم که دیوارها با خیالاتشان روشنی میگیرد. یکی از آنان با صدایی بلند، کتاب پیشگوییها را میخواند، که قرنها آن را تکرار میکردند: «و هنگامی که دیوانه به قله میرسد، شعله را در درشکه میگذارد. بعد درشکه را تا دشتها رها میکند.«
در بخش دیگری از خوابام، درشکه را در همان دشتها دیدم. در پهنهی آن فلاسفه، شاعران، عاشقان و گدایانی دیدم که مردی آنان را با کاه میپوشاند، و با خاطرههایی طنزآمیز گرمشان میکرد؛ که با دستی درشکه را میکشاند و در دست دیگرش شعله بالوپر میزد.
دور میشوند و به خویشتن در میان آنان مینگرم و حیرت میکنم: چگونه من میان آنان هستم و همزمان: چگونه در خواب به آنان نگاه میکنم؛ تا اینکه بیدار شدم.
الناصریه / قم
۱۹۹۰ـ۱۹۹۱
از کتاب: مراسم تشییع یک شبح
http://www.uupload.ir/files/k3hp_a.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2185
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️فصلِ خواب دیدن
🔹 شعری از #عبدالعظیم_فنجان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
#شعر_عراق
📚مقدمه: عبدالعظیم فنجان در ۱۹۵۵ در شهر الناصریه عراق متولد شد. از جمله مجموعهشعرهای او به: مثل یک درخت میاندیشم، چگونه گلی را به دست میآوری و مراسم تشییع یک شبح اشاره میکنیم.
به روح نگهبان سربلند:
به پدر و شیخ من امیر الدراجی
که از عصیان کردن بر او
دست بر نمیدارم
تا آخرین جرعهی امید.
ــــ
»و در خواب دیدم که کنار در خانهام نشستهام و سرم بریده است و آن را بر کف دستم میچرخانم، و حیرتزده به این چشمانداز شگفت میخندم. اینکه چگونه سرم بریده است و همزمان به آن نگاه میکنم. تا اینکه بیدار شدم» (شیخ حیدر آملی)
مُفلس و بیچیز با ساحل بهراه افتادم. از پیراهنش خیزابی دریوزگی کردم. با رنگ آبیاش سرم را از صحرا شستوشو دادم. جیبهایم را از اسلحه تمیز کردم و از آن بالشی ساخته به خواب رفتم. در خواب: صدای قطارهایی را شنیدم. بر فراز یکی از قطارها خود را همراه سربازانی دیدم، که در سر خود بیداری را میکاشتند. آنان خواب بودند. من بیرون از حلقه به شب مینگریستم و دهانم در هوا، ردّ بوسهای را دنبال میکرد. اما قطارها از راه بیرون میشدند. ناگهان، سربازان به سمت آبشار رفتند و در مجرای آن کلاهخودهای خود را انداختند، و چون به دهان بردند، آنها را پر از خون دیدند.
کلاهخودم را بلند نکردم. آن را بهجا گذاشتم و فرود آمدم. خود را دیدم که همراه یک قاچاقچی راه میرفتم. تفنگام را در مقابل پاکت سیگاری به او بخشیدم. در حضورش روزهایام را دود کردم و دود بلند میشد و: آسمان، سرزمین و تپهای میکشید. تخیّلم میانجیگری کرد:
به آسمان، ابری فرستاد. بر تپّه سربازی کاشت. اما سرزمین، تاج شایگان بر سرم گذاشت.
من اکنون پادشاهام: سرزمینام هرز است و یگانهپارهابرش نمیبارد. او را امر میکنم که برود. اما نمیرود. او را با تاجام میزنم؛ و تاج میشکند. سیگارم تمام میشود. نفس دیگری از آن میگیرم. سرزمین و آسمان و تپهای میکشم. سرباز را کاشته شده در خلأ بهجا میگذارم. او را تصور میکنم که در جهتها میدود و بازوهایش را گشوده، تا تاج مرا بگیرد. اما من او را با دود سیگار دیگری غافلگیر میکنم. او گهوارهای را تکان میدهد. در گهواره جثهام را مییابم.
آن را از او مطالبه کردم. اما بر سرم فریاد کشید:
»برو
برو، ای که با زغال
زندگیات را سیاه کردی.
برو، برو
و مرا بگذار
تا این جثه را بر ضد دوستی اشباح برانگیزم.»
آنگاه ضربهای سخت بر سینهام زد و میان ما ظلمتی عمیق افتاد؛ که انسان در آن میغلتد درون احشای یادهایش، و بیهوده درخواست کمک میکند. درون ظلمت دیدم که از کوهی بالا میروم. نزدیک یکی از دامنههایش با دیوانهای رودررو شدم؛ که با دستی درشکهای میکشاند و در دست دیگرش شعلهای بود. در پهنهی درشکه شهری دیدم که با کاه پوشیده شده بود. آن را کنار میزنم و در آن مردمی میبینم که دیوارها با خیالاتشان روشنی میگیرد. یکی از آنان با صدایی بلند، کتاب پیشگوییها را میخواند، که قرنها آن را تکرار میکردند: «و هنگامی که دیوانه به قله میرسد، شعله را در درشکه میگذارد. بعد درشکه را تا دشتها رها میکند.«
در بخش دیگری از خوابام، درشکه را در همان دشتها دیدم. در پهنهی آن فلاسفه، شاعران، عاشقان و گدایانی دیدم که مردی آنان را با کاه میپوشاند، و با خاطرههایی طنزآمیز گرمشان میکرد؛ که با دستی درشکه را میکشاند و در دست دیگرش شعله بالوپر میزد.
دور میشوند و به خویشتن در میان آنان مینگرم و حیرت میکنم: چگونه من میان آنان هستم و همزمان: چگونه در خواب به آنان نگاه میکنم؛ تا اینکه بیدار شدم.
الناصریه / قم
۱۹۹۰ـ۱۹۹۱
از کتاب: مراسم تشییع یک شبح
http://www.uupload.ir/files/k3hp_a.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2185
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸به دنبال نشانه ها
🔹#عبدالکریم_قیطانی_فرد
فکر نمی کنم بتوانم به چیزی اشاره کنم و بگویم این یک نشانه نیست چرا که دقیقا همین عملکرد من خود یک نشانه است، مثلا این خود میتواند نشانه ای باشد که بر وجود حس بینایی من دلالت میکند. به تعبیری می توان گفت هر چیزی در حقیقت خود یک نشانه نیز هست، نشانه ای که در ابتدایی ترین نوع خود باعث میشود وجود خود را در هستی نشان دهد، پس می توان اینگونه استدلال کرد که شناخت ما نسبت به کوچکترین جزء از جهان هستی بر اساس شناخت نشانه ها شکل می گیرد و اگر اینگونه نباشد ما نمی توانیم اجزای هستی را بشناسیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم . بعنوان مثال ما براحتی آب آشامیدنی را می توانیم از طعم، رنگ و بوی آن که از نشانه های حقیقی و طبیعیش هستند بشناسیم و مفهوم آب آشامیدنی بودن آن را درک کرده و از آن برای رفع تشنگی خود استفاده کنیم اما اگر من یک لیوان بعنوان آب آشامیدنی به شما بدهم درحالی که رنگ و بوی دیگری داشته باشد قطعا از خود خواهید پرسید که این چگونه آبی است که نشانه ای از رنگ و بوی آب آشامیدنی در آن وجود ندارد؟
http://www.uupload.ir/files/zj6a_a.gh.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2186
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸به دنبال نشانه ها
🔹#عبدالکریم_قیطانی_فرد
فکر نمی کنم بتوانم به چیزی اشاره کنم و بگویم این یک نشانه نیست چرا که دقیقا همین عملکرد من خود یک نشانه است، مثلا این خود میتواند نشانه ای باشد که بر وجود حس بینایی من دلالت میکند. به تعبیری می توان گفت هر چیزی در حقیقت خود یک نشانه نیز هست، نشانه ای که در ابتدایی ترین نوع خود باعث میشود وجود خود را در هستی نشان دهد، پس می توان اینگونه استدلال کرد که شناخت ما نسبت به کوچکترین جزء از جهان هستی بر اساس شناخت نشانه ها شکل می گیرد و اگر اینگونه نباشد ما نمی توانیم اجزای هستی را بشناسیم و با آنها ارتباط برقرار کنیم . بعنوان مثال ما براحتی آب آشامیدنی را می توانیم از طعم، رنگ و بوی آن که از نشانه های حقیقی و طبیعیش هستند بشناسیم و مفهوم آب آشامیدنی بودن آن را درک کرده و از آن برای رفع تشنگی خود استفاده کنیم اما اگر من یک لیوان بعنوان آب آشامیدنی به شما بدهم درحالی که رنگ و بوی دیگری داشته باشد قطعا از خود خواهید پرسید که این چگونه آبی است که نشانه ای از رنگ و بوی آب آشامیدنی در آن وجود ندارد؟
http://www.uupload.ir/files/zj6a_a.gh.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2186
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
Forwarded from ✍️ مجله ادبی پیاده رو
🔘ارسال اثر به بخش های مختلف سایت و کانال تلگرام مجله ادبی پیاده رو :
📓ارسال شعر آزاد ، زیر نظر محمد آشور :
@mohammad_ashour
📔ارسال غزل و شعر کلاسیک ، زیر نظر بنیامین دیلم کتولی :
@benyaminkatooli
📒ارسال داستان ، زیر نظر احمد درخشان :
@Ahmad_derakhshan
📕ارسال ترجمه از ادبیات جهان، زیر نظر آزیتا قهرمان :
@Azitaghahreman
📙ارسال ترجمه از ادبیات کشور ترکیه ، زیر نظر ابوالفضل پاشا :
@pasha1345
📘ارسال ترجمه از ادبیات عرب ، زیر نظر تیرداد آتشکار :
@Tirdad58
📗ارسال نقد و مقاله ، زیر نظر سید حمید شریف نیا :
@Sharifnia1981
📙تماس با دبیر بخش بررسی کتاب ، امیر حسین بریمانی :
@amirhosseinbarimani
🖌 تماس با سردبیر ، میثم ریاحی :
@bankiman
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
@piaderonews
@piaderonews
@piaderonews
@piaderonews
📓ارسال شعر آزاد ، زیر نظر محمد آشور :
@mohammad_ashour
📔ارسال غزل و شعر کلاسیک ، زیر نظر بنیامین دیلم کتولی :
@benyaminkatooli
📒ارسال داستان ، زیر نظر احمد درخشان :
@Ahmad_derakhshan
📕ارسال ترجمه از ادبیات جهان، زیر نظر آزیتا قهرمان :
@Azitaghahreman
📙ارسال ترجمه از ادبیات کشور ترکیه ، زیر نظر ابوالفضل پاشا :
@pasha1345
📘ارسال ترجمه از ادبیات عرب ، زیر نظر تیرداد آتشکار :
@Tirdad58
📗ارسال نقد و مقاله ، زیر نظر سید حمید شریف نیا :
@Sharifnia1981
📙تماس با دبیر بخش بررسی کتاب ، امیر حسین بریمانی :
@amirhosseinbarimani
🖌 تماس با سردبیر ، میثم ریاحی :
@bankiman
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
@piaderonews
@piaderonews
@piaderonews
@piaderonews
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸معرفی کتاب "گریزان"
—مجموعه داستانی #الیف_شفق
🔹ترجمه ی #سیما_حسین_زاده
📚کتاب «گریزان» با عنوان اصلی Firarperest مجموعهی داستانی از «الیف شافاک» Elif Şafak نویسندهی مشهور ترکیه است که در ایران «الیف شفق» نیز گفته میشود. این کتاب با ترجمهی سیما حسینزاده و به همت نشر روزنه در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
الیف شافاک در ایران بسیار شهرت دارد و مخاطبان او تاکنون ترجمهی رمانهای بسیاری را از او خواندهاند و این بار کتابی از او ترجمه شده است که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد و از این جهت احتمال میرود این نکته برای اغلب خوانندگان آثار او تازگی داشته باشد.
الیف شافاک از نویسندگان مشهور ترکیه است که در اصل در فرانسه به دنیا آمد و بعد از متارکهی پدر و مادر، سرپرستی او به مادر واگذار شد. این نویسندهی سختکوش دورهی راهنمایی را در مادرید و عمان و دورهی دبیرستان را در آنکارا گذراند. بعد برای ادامهی تحصیل به دانشگاه تکنیک خاورمیانهی آنکارا رفت و تا مقطع کارشناسی در رشتهی روابط بین الملل و بعد از آن تا مقطع کارشناسی ارشد در رشتهی مطالعات زنان درس خواند. پایاننامهی کارشناسی ارشد او با موضوع «اسلام، عرفان و زن» از انجمن علوم اجتماعی جایزه گرفت. در سال 1994 و به هنگام تحصیل در دورهی کارشناسی ارشد اولین کتاب او با نام «آناتولی ازچشم بد» Kem Gözlere Anadolu به چاپ رسید. در سال ۱۹۹۷ رمان پنهان Pinhan از این نویسنده منتشر شد و جایزهی بزرگ رومی را برای او به ارمغان آورد که به بهترین اثر ادبی ترکیه در زمینهی عرفان تعلق میگیرد. الیف شافاک بعد از دورهی کارشناسی ارشد باز در همان دانشگاه ادامهی تحصیل داد و این بار مؤفق شد دکترای علوم سیاسی را به دست بیاورد. او پس از پایان تحصیلات به ایستانبول نقل مکان کرد و در سال 1999 کتاب آینههای شهر Şehrin Aynaları را نوشت. رمان مَحْرم Mahrem کتاب بعدی او بود که در سال 2000 منتشر شد و جایزهی اتحادیه نویسندگان ترکیه را نصیب او کرد. حوزهی کاری الیف شافاک بعد از آن روندی رو به صعود داشت چنانکه در فاصلهیی دو ساله رمان قصر شپش Bit Palas را به زبان ترکی و سپس باز هم با فاصلهیی دو ساله رمان برزخ Araf را به زبان انگلیسی نوشت.
از دیگر آثار او میتوانم به این عنوانها اشاره کنم:
به دنبال هم 2004 Beşpeşe
جزر و مد 2005 Med Cezir
پدر و حرامزاده 2006 Baba ve Piç
شیر سیاه 2007 Siyah Süt
عشق 2009 Aşk
اسکندر 2011 İskender
من و استادم 2013 Ustam ve Ben
سه دختر حوا 2016 Havva'nın Üç Kızı
چاپ نخست کتاب «گریزان» به تازگی در 267 صفحه به قیمت 20000 تومان و به همت نشر روزنه روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/p7xw_s.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2187
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸معرفی کتاب "گریزان"
—مجموعه داستانی #الیف_شفق
🔹ترجمه ی #سیما_حسین_زاده
📚کتاب «گریزان» با عنوان اصلی Firarperest مجموعهی داستانی از «الیف شافاک» Elif Şafak نویسندهی مشهور ترکیه است که در ایران «الیف شفق» نیز گفته میشود. این کتاب با ترجمهی سیما حسینزاده و به همت نشر روزنه در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
الیف شافاک در ایران بسیار شهرت دارد و مخاطبان او تاکنون ترجمهی رمانهای بسیاری را از او خواندهاند و این بار کتابی از او ترجمه شده است که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد و از این جهت احتمال میرود این نکته برای اغلب خوانندگان آثار او تازگی داشته باشد.
الیف شافاک از نویسندگان مشهور ترکیه است که در اصل در فرانسه به دنیا آمد و بعد از متارکهی پدر و مادر، سرپرستی او به مادر واگذار شد. این نویسندهی سختکوش دورهی راهنمایی را در مادرید و عمان و دورهی دبیرستان را در آنکارا گذراند. بعد برای ادامهی تحصیل به دانشگاه تکنیک خاورمیانهی آنکارا رفت و تا مقطع کارشناسی در رشتهی روابط بین الملل و بعد از آن تا مقطع کارشناسی ارشد در رشتهی مطالعات زنان درس خواند. پایاننامهی کارشناسی ارشد او با موضوع «اسلام، عرفان و زن» از انجمن علوم اجتماعی جایزه گرفت. در سال 1994 و به هنگام تحصیل در دورهی کارشناسی ارشد اولین کتاب او با نام «آناتولی ازچشم بد» Kem Gözlere Anadolu به چاپ رسید. در سال ۱۹۹۷ رمان پنهان Pinhan از این نویسنده منتشر شد و جایزهی بزرگ رومی را برای او به ارمغان آورد که به بهترین اثر ادبی ترکیه در زمینهی عرفان تعلق میگیرد. الیف شافاک بعد از دورهی کارشناسی ارشد باز در همان دانشگاه ادامهی تحصیل داد و این بار مؤفق شد دکترای علوم سیاسی را به دست بیاورد. او پس از پایان تحصیلات به ایستانبول نقل مکان کرد و در سال 1999 کتاب آینههای شهر Şehrin Aynaları را نوشت. رمان مَحْرم Mahrem کتاب بعدی او بود که در سال 2000 منتشر شد و جایزهی اتحادیه نویسندگان ترکیه را نصیب او کرد. حوزهی کاری الیف شافاک بعد از آن روندی رو به صعود داشت چنانکه در فاصلهیی دو ساله رمان قصر شپش Bit Palas را به زبان ترکی و سپس باز هم با فاصلهیی دو ساله رمان برزخ Araf را به زبان انگلیسی نوشت.
از دیگر آثار او میتوانم به این عنوانها اشاره کنم:
به دنبال هم 2004 Beşpeşe
جزر و مد 2005 Med Cezir
پدر و حرامزاده 2006 Baba ve Piç
شیر سیاه 2007 Siyah Süt
عشق 2009 Aşk
اسکندر 2011 İskender
من و استادم 2013 Ustam ve Ben
سه دختر حوا 2016 Havva'nın Üç Kızı
چاپ نخست کتاب «گریزان» به تازگی در 267 صفحه به قیمت 20000 تومان و به همت نشر روزنه روانهی بازار کتاب شده است.
http://www.uupload.ir/files/p7xw_s.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2187
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #زهرا_جهانی
سر فرو می برم در تاریکی
آبی اعماق صورتم را می نوازد
و جوارحم
همچون ماهیان رنگارنگ
یکدیگر را می بویند
ای سکوتت تکلم حواس!
چگونه به خواب روم؟
وقتی تن در درنگ ت
نجوای روزانه ی خویش را می شنود
درون ِ تو
هر شاخه که جیرجیرکی بر آن می خواند میان پلک هام ایستاده
چگونه بیدار نمانم؟
هر صبح
پس از آنکه سپیده بر نخی از مویم نشست
چشم ها
بیدار می شوند
با من ای شب باقی مانده
به تماشای طلوع بایست
تا تفاوتت با همه ی آنان که در خوابند
آشکار شود.
http://www.uupload.ir/files/ixw0_z.j.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2188
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #زهرا_جهانی
سر فرو می برم در تاریکی
آبی اعماق صورتم را می نوازد
و جوارحم
همچون ماهیان رنگارنگ
یکدیگر را می بویند
ای سکوتت تکلم حواس!
چگونه به خواب روم؟
وقتی تن در درنگ ت
نجوای روزانه ی خویش را می شنود
درون ِ تو
هر شاخه که جیرجیرکی بر آن می خواند میان پلک هام ایستاده
چگونه بیدار نمانم؟
هر صبح
پس از آنکه سپیده بر نخی از مویم نشست
چشم ها
بیدار می شوند
با من ای شب باقی مانده
به تماشای طلوع بایست
تا تفاوتت با همه ی آنان که در خوابند
آشکار شود.
http://www.uupload.ir/files/ixw0_z.j.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2188
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸چوباز
🔹 داستانی از #انوش_امیری
نوای ساز و دُهُل توی کوچه واکوچه و همهجای روستا میپیچید ؛ پژواک دویدن و کوبش گامهای مرد ، شب را نقطهچین میکرد. تا رسید آستانهی خانه نفس تازه کرد و کوبه را کوبید ... کاش نیاد خیری عاجزم ازش یا خدا خودش باز کنه رودررو نگاهش نشم زخم زبون از کوره در میرم صدای پا سبکه نه سنگینه خودشه نه یا بخت ویا اقبال سنگینه سُرسُر میکنه نیس سبکه رسید صدای پا دمپایی پلاستیک رسید مردونه نیس تف به ئی شانس لعنت به زن ِ جانگرفته
زنی در را گشود ومرد دستپاچه دست گذاشت به قاب در... « مردت کجاس، خیری ؟ »
« علیک سلام نادعلی ... چه شده که خودت را به زحمت انداختی ؟ رسول کمکمک پاپا میکرد خودش می آمد ! »
نادعلی هیچگاه بلندبالا و چشمان سیاه و بیقرار او را خوش نداشت و پروپا و تن وتوش پر و پیمانش را هم که بیدادگرانه جوان بود . به یاد آورد زیبایی آکنده از غرور خیری در دوران پرتب وتاب دوشیزگی نیز دل ِ پیشقدمی را از او میربود و به نفرت و بیزاریاش دامن میزد ؛ پس بیتاب خودباریکی کرد ، داخل حیاط شد و دیدگان جستجوگرش یک جفت گیوهی شناس را دم مهمانخانه دید و جَلد رفت تو ...« یا الله ...»
http://www.uupload.ir/files/bkuc_a.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2189
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸چوباز
🔹 داستانی از #انوش_امیری
نوای ساز و دُهُل توی کوچه واکوچه و همهجای روستا میپیچید ؛ پژواک دویدن و کوبش گامهای مرد ، شب را نقطهچین میکرد. تا رسید آستانهی خانه نفس تازه کرد و کوبه را کوبید ... کاش نیاد خیری عاجزم ازش یا خدا خودش باز کنه رودررو نگاهش نشم زخم زبون از کوره در میرم صدای پا سبکه نه سنگینه خودشه نه یا بخت ویا اقبال سنگینه سُرسُر میکنه نیس سبکه رسید صدای پا دمپایی پلاستیک رسید مردونه نیس تف به ئی شانس لعنت به زن ِ جانگرفته
زنی در را گشود ومرد دستپاچه دست گذاشت به قاب در... « مردت کجاس، خیری ؟ »
« علیک سلام نادعلی ... چه شده که خودت را به زحمت انداختی ؟ رسول کمکمک پاپا میکرد خودش می آمد ! »
نادعلی هیچگاه بلندبالا و چشمان سیاه و بیقرار او را خوش نداشت و پروپا و تن وتوش پر و پیمانش را هم که بیدادگرانه جوان بود . به یاد آورد زیبایی آکنده از غرور خیری در دوران پرتب وتاب دوشیزگی نیز دل ِ پیشقدمی را از او میربود و به نفرت و بیزاریاش دامن میزد ؛ پس بیتاب خودباریکی کرد ، داخل حیاط شد و دیدگان جستجوگرش یک جفت گیوهی شناس را دم مهمانخانه دید و جَلد رفت تو ...« یا الله ...»
http://www.uupload.ir/files/bkuc_a.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2189
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #حسین_اشراق
نام کوچکت را از میان خطوط متصلی میخوانم
که با طبیعت بد لهجه ی جنگ می خندد
باغ بزرگی است نامت
با درختچه های کوچک بدنام
با شور بد آهنگ باد میانه ی پاییز
و هر چه نامت بخوابد میان کرت های بی آب
آهی بلند بیدار است در اسارت چاه
هر قطره لشگری است در محاصره
هر چکه گلوله ای ست در خشاب
هر بار که به اختصار می گشایی لب میگسارت را
آنسوی خاکریز ریخته خون از تنی
هر بار که با درد بزرگت به نام کوچکی تکیه میکنی
خون از دماغ کارون روانه است
ما نام های کوچکی داریم
این ارتباط با بزرگی نام پرنده است
جنگ است بعد بردن نامت
سنگ است نام کوچکت که بر تن انسان میزنند
این بار که بر دوش من است
یک باغ پر پرنده است
تا نام تو را قار می کشند
یک کشور از تنم به کشور دیگر گشوده ،
تسلیم می شود .
http://www.uupload.ir/files/44g2_h.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2190
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #حسین_اشراق
نام کوچکت را از میان خطوط متصلی میخوانم
که با طبیعت بد لهجه ی جنگ می خندد
باغ بزرگی است نامت
با درختچه های کوچک بدنام
با شور بد آهنگ باد میانه ی پاییز
و هر چه نامت بخوابد میان کرت های بی آب
آهی بلند بیدار است در اسارت چاه
هر قطره لشگری است در محاصره
هر چکه گلوله ای ست در خشاب
هر بار که به اختصار می گشایی لب میگسارت را
آنسوی خاکریز ریخته خون از تنی
هر بار که با درد بزرگت به نام کوچکی تکیه میکنی
خون از دماغ کارون روانه است
ما نام های کوچکی داریم
این ارتباط با بزرگی نام پرنده است
جنگ است بعد بردن نامت
سنگ است نام کوچکت که بر تن انسان میزنند
این بار که بر دوش من است
یک باغ پر پرنده است
تا نام تو را قار می کشند
یک کشور از تنم به کشور دیگر گشوده ،
تسلیم می شود .
http://www.uupload.ir/files/44g2_h.e.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2190
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸سفری به سیاره ی کیوان
🔹 داستانی از #درین_کاظم_ارگی
نیما دوست داشت فضانورد شود و به سیاره ی کیوان برود. اما او فقط دوازده سال داشت. همین شد که تصمیم گرفت به کلاس نجوم برود و کتابهایی درباره سیاره ها و ستاره ها بخواند و همین کار را کرد.
در مدرسه دوستانش مسخره اش میکردند و میگفتند: "نیما تو هیچ وقت فضانورد نمیشوی... هاهاها"
نیما حرف های دوستانش را نادیده میگرفت. مادرش برای او یک تلسکوپ خرید.
روزی نیما داشت با تلسکوپش به ستاره ها نگاه میکرد. ناگهان صدایی گفت: "سلام ! نیما! "
نیما با تعجب گفت: "سلام! تو کی هستی؟"
-"من سیاره ی اورانوس هستم!"
و بعد دست بزرگی، نیما را گرفت و به فضا آورد.
-"حالا کاری میکنم که بتوانی در فضا تنفس کنی !"
و سپس گوی شیشه ای را بر سر نیما گذاشت.
سیاره ی اورانوس گفت :"الان ستاره ی بتا جبار را صدا می کنم تا فضا را به تو نشان دهد."
بعد ادامه داد :"بتا جبار! بیا و این پسر را به دور فضا ببر!"
ستاره به پیش اورانوس آمد. نیما را به پشتش گذاشت و رفت.
به او صورت فلکی را نشان داد . سیاره تیر را نشان داد. حتی یک سیاه چاله را هم نشان داد.
بعد ستاره ایستاد و گفت :"چه سیاره ای را دوست داری ببینی؟"
نیما گفت:" کیوان!"
ستاره او را به پیش سیاره ی کیوان برد.
در راه سیاره ی مریخ و زمین را دید. نپتون را هم آن دور دورها دید.
کمی دیگر مانده بود برسند که ناگهان یک ستاره جلویشان را گرفت و گفت:" کیوان خوابیده است. ببخشید، لطفا بعدا بیایید!"
نیما ناراحت شد،اما ستاره گفت:" نگران نباش! بیا بریم یک سیاه چاله ی عجیب غول پیکر نشانت بدهم!"
بعد از دیدن سیاه چاله دوباره به پیش کیوان رفتند. نیما دید که کیوان بیدار شده است. او برای اولین بار کیوان نه عکسش را بلکه واقعی اش را دید.
آن روز بهترین روز عمرش بود. ستاره را در آغوش گرفت و گفت :" ممنونم که مرا به آرزویم رساندی!"
ستاره خندید و بعد نیما را به زمین برگرداند.
ستاره قبل از خداحافظی گفت :"هر وقت خواستی مرا صدا کن!"
و بعد خداحافظی کرد و به آسمان رفت .
نیما به سرعت دوید تا به خانه برسد. باید این موضوع را برای خانواده اش می گفت!
http://www.uupload.ir/files/s33y_d.k.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2191
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸سفری به سیاره ی کیوان
🔹 داستانی از #درین_کاظم_ارگی
نیما دوست داشت فضانورد شود و به سیاره ی کیوان برود. اما او فقط دوازده سال داشت. همین شد که تصمیم گرفت به کلاس نجوم برود و کتابهایی درباره سیاره ها و ستاره ها بخواند و همین کار را کرد.
در مدرسه دوستانش مسخره اش میکردند و میگفتند: "نیما تو هیچ وقت فضانورد نمیشوی... هاهاها"
نیما حرف های دوستانش را نادیده میگرفت. مادرش برای او یک تلسکوپ خرید.
روزی نیما داشت با تلسکوپش به ستاره ها نگاه میکرد. ناگهان صدایی گفت: "سلام ! نیما! "
نیما با تعجب گفت: "سلام! تو کی هستی؟"
-"من سیاره ی اورانوس هستم!"
و بعد دست بزرگی، نیما را گرفت و به فضا آورد.
-"حالا کاری میکنم که بتوانی در فضا تنفس کنی !"
و سپس گوی شیشه ای را بر سر نیما گذاشت.
سیاره ی اورانوس گفت :"الان ستاره ی بتا جبار را صدا می کنم تا فضا را به تو نشان دهد."
بعد ادامه داد :"بتا جبار! بیا و این پسر را به دور فضا ببر!"
ستاره به پیش اورانوس آمد. نیما را به پشتش گذاشت و رفت.
به او صورت فلکی را نشان داد . سیاره تیر را نشان داد. حتی یک سیاه چاله را هم نشان داد.
بعد ستاره ایستاد و گفت :"چه سیاره ای را دوست داری ببینی؟"
نیما گفت:" کیوان!"
ستاره او را به پیش سیاره ی کیوان برد.
در راه سیاره ی مریخ و زمین را دید. نپتون را هم آن دور دورها دید.
کمی دیگر مانده بود برسند که ناگهان یک ستاره جلویشان را گرفت و گفت:" کیوان خوابیده است. ببخشید، لطفا بعدا بیایید!"
نیما ناراحت شد،اما ستاره گفت:" نگران نباش! بیا بریم یک سیاه چاله ی عجیب غول پیکر نشانت بدهم!"
بعد از دیدن سیاه چاله دوباره به پیش کیوان رفتند. نیما دید که کیوان بیدار شده است. او برای اولین بار کیوان نه عکسش را بلکه واقعی اش را دید.
آن روز بهترین روز عمرش بود. ستاره را در آغوش گرفت و گفت :" ممنونم که مرا به آرزویم رساندی!"
ستاره خندید و بعد نیما را به زمین برگرداند.
ستاره قبل از خداحافظی گفت :"هر وقت خواستی مرا صدا کن!"
و بعد خداحافظی کرد و به آسمان رفت .
نیما به سرعت دوید تا به خانه برسد. باید این موضوع را برای خانواده اش می گفت!
http://www.uupload.ir/files/s33y_d.k.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2191
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸زندگانی بدیع الزمان دوازده بهره است
🔹 داستانی از #مرتضی_بویراحمدی
عربدههایی که برای زنده نگاه داشتن نالههای کشور است دل اهل تالاب را ریش میکند. خورشید که لب پایینیاش را به لب مغرب میرساند ، بلم را میراند تا رو به راهی شود که از میان نیستان برایش ساخته بودند که بتواند به افق چشم بدوزد.
کشور ایستاده در کمرگاه بلم ، قواق را میان نیها لای تالاب فرو میکند و دودستی وزنش را رویش می اندازد. بلندای قواق از بالای سرش میگذرد و میرود که از لای ستارهها بگذرد و در آسمان فرو شود.
خورشید به سر حد افق میرسد، کشور به تلاقی خیره میشود. کاکل بلند خورشید در لبه افق فرو میشود و وقتی دنباله خورشید محو میشود کشور یک دستش را از قواق برمیدارد و به پهلویش فشار میدهد و عربده میزند : بدیع من ! بدیعالزمان من کجایی ؟ بدیعالزمان من کی میآیی ؟
http://www.uupload.ir/files/69wn_m.b.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2192
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸زندگانی بدیع الزمان دوازده بهره است
🔹 داستانی از #مرتضی_بویراحمدی
عربدههایی که برای زنده نگاه داشتن نالههای کشور است دل اهل تالاب را ریش میکند. خورشید که لب پایینیاش را به لب مغرب میرساند ، بلم را میراند تا رو به راهی شود که از میان نیستان برایش ساخته بودند که بتواند به افق چشم بدوزد.
کشور ایستاده در کمرگاه بلم ، قواق را میان نیها لای تالاب فرو میکند و دودستی وزنش را رویش می اندازد. بلندای قواق از بالای سرش میگذرد و میرود که از لای ستارهها بگذرد و در آسمان فرو شود.
خورشید به سر حد افق میرسد، کشور به تلاقی خیره میشود. کاکل بلند خورشید در لبه افق فرو میشود و وقتی دنباله خورشید محو میشود کشور یک دستش را از قواق برمیدارد و به پهلویش فشار میدهد و عربده میزند : بدیع من ! بدیعالزمان من کجایی ؟ بدیعالزمان من کی میآیی ؟
http://www.uupload.ir/files/69wn_m.b.a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2192
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸معرفی مجموعه شعر " با دست های پر از خورشید "
اثر #ناظیم_هیکمت
🔹ترجمه ی #ابوالفضل_پاشا
«با دستهای پر از خورشید» شامل ترجمههایی از شعرهای ناظیم هیکمت شاعر مشهور ترکیه - که در ایران به ناظم حکمت معروف است - با ترجمهی «ابوالفضل پاشا» به بازار کتاب راه یافت.
شعرهای ناظیم هیکمت به دلیل اهمیت این شاعر تاکنون با گزینشهای گوناگون از سوی مترجمها بارها در مجموعههایی با نامهای مختلف چاپ شدهاند اما اغلب این ترجمهها یا خطاهایی در برگردان دارند و یا آنکه به لحن شعری ترجمه نشدهاند، از اینرو ترجمهی دیگربار این شعرها ضروریست که «پاشا» در این مجموعه دقت بسیاری برای ترجمهی صحیح و شاعرانهی این آثار به خرج داده است.
شعری از این مجموعه:
🔸دنیا را به کودکان بدهیم
دنیا را
- دست کم برای یک روز -
به کودکان بدهیم
بدهیم مثلِ یک بادکنکِ پر زرقوبرق که بازی کنند
بازی کنند و در میانِ ستارهها آواز بخوانند
دنیا را به کودکان بدهیم
بدهیم مثلِ یک سیبِ درشت
بدهیم مثلِ یک لقمهی نانِ گرم
- که دست کم برای یک روز سیر باشند -
و برای یک روز هم که شده
دنیا مفهومِ دوستی را بیاموزد
دنیا را کودکان از دستِ ما خواهند گرفت و
درختهای جاودانه بر آن خواهند کاشت
چاپ نخست کتاب «با دستهای پر از خورشید» در 149 صفحه با شمارگان 1000 نسخه به قیمت 12000 تومان به همت نشر هشت و در سال جاری روانهی بازار کتاب شده است.
#ناظم_حکمت
http://www.uupload.ir/files/u7e9_a.p.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2193
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸معرفی مجموعه شعر " با دست های پر از خورشید "
اثر #ناظیم_هیکمت
🔹ترجمه ی #ابوالفضل_پاشا
«با دستهای پر از خورشید» شامل ترجمههایی از شعرهای ناظیم هیکمت شاعر مشهور ترکیه - که در ایران به ناظم حکمت معروف است - با ترجمهی «ابوالفضل پاشا» به بازار کتاب راه یافت.
شعرهای ناظیم هیکمت به دلیل اهمیت این شاعر تاکنون با گزینشهای گوناگون از سوی مترجمها بارها در مجموعههایی با نامهای مختلف چاپ شدهاند اما اغلب این ترجمهها یا خطاهایی در برگردان دارند و یا آنکه به لحن شعری ترجمه نشدهاند، از اینرو ترجمهی دیگربار این شعرها ضروریست که «پاشا» در این مجموعه دقت بسیاری برای ترجمهی صحیح و شاعرانهی این آثار به خرج داده است.
شعری از این مجموعه:
🔸دنیا را به کودکان بدهیم
دنیا را
- دست کم برای یک روز -
به کودکان بدهیم
بدهیم مثلِ یک بادکنکِ پر زرقوبرق که بازی کنند
بازی کنند و در میانِ ستارهها آواز بخوانند
دنیا را به کودکان بدهیم
بدهیم مثلِ یک سیبِ درشت
بدهیم مثلِ یک لقمهی نانِ گرم
- که دست کم برای یک روز سیر باشند -
و برای یک روز هم که شده
دنیا مفهومِ دوستی را بیاموزد
دنیا را کودکان از دستِ ما خواهند گرفت و
درختهای جاودانه بر آن خواهند کاشت
چاپ نخست کتاب «با دستهای پر از خورشید» در 149 صفحه با شمارگان 1000 نسخه به قیمت 12000 تومان به همت نشر هشت و در سال جاری روانهی بازار کتاب شده است.
#ناظم_حکمت
http://www.uupload.ir/files/u7e9_a.p.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2193
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸#معرفی_رمان #دروزیان_بلگراد_داستان_حنا_یعقوب
▫️#برندهی_جایزهی_بوکر_عربی_۲۰۱۲
🔹اثر: #ربیع_جابر
▪️مترجم: #فاطمه_جعفری
▫️ناشر: #انتشارات_افراز
#دربارهی_نویسنده
ربیع جابر نویسنده و روزنامهنگار برجسته و مبتکر لبنانی (۱۹۷۲ م) دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه آمریکایی بیروت و سردبیر هفتهنامهی «آفاق»، پیوست فرهنگی روزنامهی «الحیاة» است که در لندن به چاپ میرسد. نخستین رمان وی، سید العتمة/ آقای تاریکی، در سال ۱۹۹۲ برندهی جایزهی منتقدان و رمان آمریکای او در سال ۲۰۱۰ کاندید جایزهی بوکر عربی شد و سرانجام در سال ۲۰۱۲ برندهی جایزهی بینالمللی بوکر عربی برای اثرش با عنوان دروز بلغراد- حکایة حنا یعقوب/ دروزیان بلگراد- داستان حنا یعقوب شد. بیشتر آثار وی به دیگر زبانها از جمله فرانسه و آلمانی ترجمه شده است.
#دربارهی_کتاب
این رمان، رمانی تاریخی با ژانر ادبیات زندان است که روایتی نفسگیر از سرنوشت دروزیان تبعیدی بلگراد بعد از واقعهی کشتار ۱۸۶۰ م و تخممرغفروشی مسیحی به نام حنا یعقوب در زندانهای مخوف بالکان و در عصر امپراطوری عثمانی و همچنین روزگار تیرهی هیلانه، همسر حنا و دختر کوچشان باراباراست که به زبانی شاعرانه و با تصویرسازیهایی تاثیرگذار روایت شده است.
#برشی_از_رمان
فریادش انگار ابدی بود. حتی بعد از اینکه دست از فریاد کشید و ایستاد تا مطمئن شود نسوخته و با گلوله زخمی نشده است، طنین فریاد در سرش بود. با چشمان تار برگشت. قلعهی سیاه و منارهی بلندش را پوشیده از دود سیاه دید انگار داشت حجاب به سر میکرد. با جیغ و دادی هراسانگیز که زمین را به لرزه میانداخت از آنجا خارج شدند. تودهای سیاه و آتشین دید و گاوها و مردمانی که از دل دود بیرون آمده و بیوقفه میدویدند و فریاد میزدند. گلوله در فضا زوزه کشید. ساچمه روی سنگ تقتق کرد. «بدو حنا!» لهله زنان دورتر و دورتر دوید. مه قرمزرنگی به صورتش هجوم آورد اما نایستاد. خون تف کرد و در مزارع سوختهی پر گِل و لای به تاخت رفت. باد بدجور چشمانش را اذیت میکرد اما ترسِ بازگشت به زندان بدتر بود. «یادت هست تو بندر که به هم بسته شده بودیم نگاهمون کردی و پا به فرار نذاشتی؟» با بدن درب و داغان در گریختن از زندانی شتاب کرد که فراریانش یا خود خفه شدند یا خفهشان کردند. این بار از ترس خشکش نزد. کشاورزانی را دید که خلاف جهت میدویدند و خود را از سر راهشان کنار کشید. به تک سؤال تکراری جواب نداد. اما با دستش به پشت اشاره کرد، به سمت دود، سمت فریاد، سمت قلعهای که داشت از آن میگریخت. بالاتر پرید و با سرعت بیشتری به جلو رفت انگار پای لنگش دوباره قرص و محکم شده بود. پایش به تنهایی میدوید و او را به دوش میکشید درست مثل بالی که پرنده را با خود میبرد. باز نایستاد. بدنش او را به زیر درختان عجیبی انداخت که بیشتر شبیه ابر بودند تا درخت. خون به هدر رفت. کورَش کرد. ریهی متورمش از اینکه ناگهان چنین حجمی از هوای تازه را میبلعید به خونریزی افتاد. تف کرد و قلبش را دید که روی علف زرد دارد میتپد. تودهای سرخرنگ و ضرباندار در روشنایی شب.
http://www.uupload.ir/files/cqn7_ctafj.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2193
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸#معرفی_رمان #دروزیان_بلگراد_داستان_حنا_یعقوب
▫️#برندهی_جایزهی_بوکر_عربی_۲۰۱۲
🔹اثر: #ربیع_جابر
▪️مترجم: #فاطمه_جعفری
▫️ناشر: #انتشارات_افراز
#دربارهی_نویسنده
ربیع جابر نویسنده و روزنامهنگار برجسته و مبتکر لبنانی (۱۹۷۲ م) دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه آمریکایی بیروت و سردبیر هفتهنامهی «آفاق»، پیوست فرهنگی روزنامهی «الحیاة» است که در لندن به چاپ میرسد. نخستین رمان وی، سید العتمة/ آقای تاریکی، در سال ۱۹۹۲ برندهی جایزهی منتقدان و رمان آمریکای او در سال ۲۰۱۰ کاندید جایزهی بوکر عربی شد و سرانجام در سال ۲۰۱۲ برندهی جایزهی بینالمللی بوکر عربی برای اثرش با عنوان دروز بلغراد- حکایة حنا یعقوب/ دروزیان بلگراد- داستان حنا یعقوب شد. بیشتر آثار وی به دیگر زبانها از جمله فرانسه و آلمانی ترجمه شده است.
#دربارهی_کتاب
این رمان، رمانی تاریخی با ژانر ادبیات زندان است که روایتی نفسگیر از سرنوشت دروزیان تبعیدی بلگراد بعد از واقعهی کشتار ۱۸۶۰ م و تخممرغفروشی مسیحی به نام حنا یعقوب در زندانهای مخوف بالکان و در عصر امپراطوری عثمانی و همچنین روزگار تیرهی هیلانه، همسر حنا و دختر کوچشان باراباراست که به زبانی شاعرانه و با تصویرسازیهایی تاثیرگذار روایت شده است.
#برشی_از_رمان
فریادش انگار ابدی بود. حتی بعد از اینکه دست از فریاد کشید و ایستاد تا مطمئن شود نسوخته و با گلوله زخمی نشده است، طنین فریاد در سرش بود. با چشمان تار برگشت. قلعهی سیاه و منارهی بلندش را پوشیده از دود سیاه دید انگار داشت حجاب به سر میکرد. با جیغ و دادی هراسانگیز که زمین را به لرزه میانداخت از آنجا خارج شدند. تودهای سیاه و آتشین دید و گاوها و مردمانی که از دل دود بیرون آمده و بیوقفه میدویدند و فریاد میزدند. گلوله در فضا زوزه کشید. ساچمه روی سنگ تقتق کرد. «بدو حنا!» لهله زنان دورتر و دورتر دوید. مه قرمزرنگی به صورتش هجوم آورد اما نایستاد. خون تف کرد و در مزارع سوختهی پر گِل و لای به تاخت رفت. باد بدجور چشمانش را اذیت میکرد اما ترسِ بازگشت به زندان بدتر بود. «یادت هست تو بندر که به هم بسته شده بودیم نگاهمون کردی و پا به فرار نذاشتی؟» با بدن درب و داغان در گریختن از زندانی شتاب کرد که فراریانش یا خود خفه شدند یا خفهشان کردند. این بار از ترس خشکش نزد. کشاورزانی را دید که خلاف جهت میدویدند و خود را از سر راهشان کنار کشید. به تک سؤال تکراری جواب نداد. اما با دستش به پشت اشاره کرد، به سمت دود، سمت فریاد، سمت قلعهای که داشت از آن میگریخت. بالاتر پرید و با سرعت بیشتری به جلو رفت انگار پای لنگش دوباره قرص و محکم شده بود. پایش به تنهایی میدوید و او را به دوش میکشید درست مثل بالی که پرنده را با خود میبرد. باز نایستاد. بدنش او را به زیر درختان عجیبی انداخت که بیشتر شبیه ابر بودند تا درخت. خون به هدر رفت. کورَش کرد. ریهی متورمش از اینکه ناگهان چنین حجمی از هوای تازه را میبلعید به خونریزی افتاد. تف کرد و قلبش را دید که روی علف زرد دارد میتپد. تودهای سرخرنگ و ضرباندار در روشنایی شب.
http://www.uupload.ir/files/cqn7_ctafj.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2193
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈