📍پندار نیک📍
1.03K subscribers
2.57K photos
142 videos
37 files
1.02K links
Admin ID : @Osyan_gar
Download Telegram
دلم می خواست خودم را بشناسم.
می دانستم که سرانجام گیر می افتم
و روزی به پای دیوار می رسم
و پیش رویم گريزگاهى نمی یابم.

به خود گفتم:آیا ضربه را تحمل می کنی؟
چیزی که نگرانم میکند پیکرم است،
میفهمی؟ پیکر کثیفی با اعصاب زنانه دارم.

خب زمانش رسیده است،
آنها با ابزارشان رویم کار می کنند.
ولی من مورد سرقت قرار گرفته ام:
به خاطر هیچ رنج خواهم برد،
خواهم مرد،بی آن که بدانم چقدر می ارزم...

#ژان_پل_سارتر
@pendarenic
#مقاله
#اگزیستانسیالیسم
@PendareNic

گرچه واژه ی «اگزیستانسیالیسم» ریشه در اروپای قرن بیستم دارد ولی نباید تفکر اگزیستانسیالیسم را محصول مدرنیته ی غربی دانست زیرا مبنای این نوع تفکر قرن ها قبل از آن توسط اندیشه ورزانی از گوشه کنار جهان مطرح شده است.
برای مثال آنچه #بودا چند قرن پیش از میلاد مطرح کرده هیچ تفاوت اساسی با اگزیستانسیالیسم قرن بیستم ندارد.
برای فهم کامل اگزیستانسیالیسم می توانید به آثار #ژان_پل_سارتر (فیلسوف، روان شناس ، نمایشنامه نویس و رمان نویس فرانسوی) رجوع کنید، با این حال سعی می کنم در این یادداشت کوتاه تصویری از تفکر اگزیستانسیالیست را ترسیم کنم. اساس اگزیستانسیالیسم بر «قبول وضعیت بشری» استوار است. بشر در جهانی زندگی می کند ناشناخته، متغیر و ناایمن. همه ی دانسته های ما تصویری فرضی اند که محدودیت حواس و هوش ما آنها را محدود می کند. به قول #مولانا (که گاهی اگزیستانسیالیست است و گاهی مذهبی!):

پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود

همانطورکه #امانوئل_کانت در #نقد_عقل_محض گفته است، انسان امکان فهم جهان را مستقل از محدودیت حواس و حالات هیجانی و پیش زمینه های تربیتی اش ندارد. در واقع «تجربه ی ما مصبوغ و مسبوق به حالات هیجانی ما و انتظارات و باورهای ماست.»
به گفته ی #خیام: «هر کس سخنی از سر سودا گفته ست ...»
آن که طبعی عصبی و تحریک پذیر دارد، جهان را سرشار از خطر و تهدید می بیند و آن که طبعی عاشق پیشه دارد، زندگی را انباشته از ماجراهای عاشقانه می یابد. تمثیل «فیل در تاریکی» #مولانا ، بهترین استعاره برای بیان نسبی بودن دانش بشری است.
از سوی دیگر، بشر همواره با «عدم قطعیت» سر و کار دارد. جهان سرشار از پیش بینی نشده هاست. «مرگ» نمونه ی کاملی از ابهام و رازآمیز بودن زندگی است. هر فرضیه ای درباره ی «پس از مرگ» برای همیشه در همان حد فرضیه بودن درجا خواهد زد. نتیجه این که تفکر اگزیستانسیال، انسانی را تربیت می کند که نادانی بشری خود را می پذیرد و در وضعیت «فروتنی» شناختی می ماند. چنین انسانی توانایی «تعامل، تامل و تحمل» را در روابط بین فردی اش همواره حفظ می کند یا به تعبیر پارسی:

آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند

علاوه بر این، تفکر اگزیستانسیال این توانایی را از انسان می طلبد که به جای «فرض ایمن بودن»، متانت تحمل جهان غیر قطعی را داشته باشد. از آن طرف، تفکر مذهبی برپایه ی «می دانم مطلق» شکل گرفته است. مذهبی ها برای جهان «از ازل تا ابد» قصه هایی قطعی دارند. کسی که در چنین «می دانم مطلق» دست و پا می زند کجا می تواند فروتنی لازم برای «تعامل ، تأمل و تحمل» را داشته باشد؟! اینجاست که اساسا تفکر مذهبی جایی برای «گفتگوی تمدن ها» باز نمی گذارد و چاره ای جز «برخورد تمدن ها» ندارد. تفکر مذهبی، «پاسخ مدار» است، برخلاف تفکر اگزیستانسیالیست که «پرسش مدار» است.
این بیت پارسی نیز بیان شیرینی است از تفکر مذهبی:

آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

از آنجا که احساس ایمنی فرد مذهبی بر پایه ی گزاره های آزمون نشدنی درباره ی جهان هستی استوار است، هرگونه نقد و چالش این گزاره ها، فرد مذهبی را مضطرب و عصبانی می کند بنابراین برای او گزاره هایش ارزش حیاتی می یابند تا حدی که حاضر است به جای چالش و گفتگو بر سر این گزاره ها دست به خشونت برد چرا که جهان بدون آن گزاره ها برای چنین فردی غیرقابل تحمل است. این روزها، نظریه پردازانی در ایران در پی این هستند که تفکر اگزیستانسیال را زاییده ی مدرنیته ی غربی بنامند و صاحبان چنین تفکری را غربزده تلقی کنند! این شبه متفکران، چگونه می توانند «حکیم عمر خیام» را که صدها سال پیش از جریان مدرنیته در غرب، مصداق روشن تفکر اگزیستانسیالیست بود غربزده معرفی کنند؟! همین یک بیت از #خیام ، چکیده ای است از تمام اگزیستانسیالیسم:

از جمله ی رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید «راز»؟! 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی

@PendareNic
انسان دارای طبیعتی است که در حین ناامیدی به چیزی امیدوار می‌شود. قانون اجتماع و قید و بندهای ساختگی به دست و پایش بند شده و آدمی را گیج و کلافه می‌کند امّا در همان حال کوچک‌ترین روزنهٔ امید این انسان مأیوس را به چیزی غیر واقعی که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش می‌سازد.
ای انسان‌ها بیائید این قید و بندها را پاره کنید. قانون اجتماع غیر از قید و بند چیزی نیست. این قانون را طبیعت برای ما نساخته، ما خودمان آن را به دست و پای خویش بسته‌ایم.

#ژان_پل_سارتر

@PendareNic
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید, نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی, بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند !

#ژان_پل_سارتر

@Pendarenic
وقتی سرمایه‌داران
جنگ به پا می‌کنند ؛
این فقرا هستند که می‌میرند ...!

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
دنیای بی عدالتی است ؛ اگر قبولش کنی شریک جرم می شوی و اگر بخواهی عوضش کنی جلاد می شوی ...

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
آیا مطمئنی که این نمایش اولین بار است که روی صحنه می آید؟
آیا ما زنده ایم یا ما را بازسازی کرده اند؟

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
به طرز مبهمی به این فکر می کردم که خودم را از سر راه بردارم تا دست کم یکی از هستی های #زاید را نابود کنم.
اما مرگم هم زیادی بود. جنازه ام، خونم روی این سنگریزه ها، بین این گیاهان، ته این باغ با طراوت زیادی بود. و استخوان هایم نیز، که سرانجام عاری از گوشت و مثل دندان تر و تمیز می شد، زیادی بود.
من تا ابد زیادی بودم.

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
پس جهنم اینه!
هرگز به این شکل درباره‌اش فكر
نمی‌كردم
یادتون هست: گوگرد، آتیش، سیخ...
آه! عجب حرف‌های مضحكی سال‌ها در مغزمان فرو کردند!
احتیاجی به سیخ نیست!

حالا فهمیدم: جهنم همان زندگی اجباری با احمق‌های اطرافه.

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
#روشنفکر کیست؟
@Pendarenic

خلاصه مشخصه ی روشنفکر این است که از جانب هیچکس رسالتی ندارد و وضع اجتماعی خود را از هیچ مقامی نگرفته است. فی حد ذاته ـ برخلاف پزشکان و آموزگاران که قدرت حاکم با تصمیم قبلی، آنها را به عنوان ماموران خویش ایجاد کرده٬ محصول هیچ تصمیم قبلی نیست، بلکه ثمره عجیب الخلقه جوامع غول‌آسا است..
هیچکس او را نمی‌خواهد و هیچکس او را به رسمیت نمی‌شناسد نه دولت
نه برگزیدگان قدرت حاکم
نه گروه‌های فشار
نه سازمان‌های طبقات استثمار شده و
نه توده ها

#ژان_پل_سارتر

@pendarenic
خواستم باور کنم که می‌شود
مردم اینجا را با حرف مداوا کنم
اما آنها دردشان را دوست دارند
و گویا به آن زخم احتیاج دارند
تا هرشب با ناخن‌شان
روی آن را بخراشند.

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
می‌خواستم باور کنم که می‌توانم مردم این‌جا را با حرف متقاعد کنم.
تو دیدی چه شد..؟
آن‌ها درد خود را دوست دارند، به زخم مانوسی احتیاج دارند که با ناخن‌های کثیف‌شان آن را بخراشند و به دقت حفظش کنند.
فقط با خشونت است که می‌توان مداوایشان کرد..!
زیرا درد را جز با درد دیگری نمی‌توان مغلوب کرد...!

#ژان_پل_سارتر

@PendareNic
بهشت ⁩جای خود را دارد ‏و من آنقدر خسته‌ام ‏که دیگر یارای لذت بردن ندارم
‏حتی در آنجا...

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
يک كشور با تمام ساكنين آن بايد در آتش بدبختی و فقر و گرسنگی و تنگنای جا برای زيستن ناله اش به آسمان برود اما در كشور ديگر بقدری زمين و فضای فراخ باشد كه قسمتی از آن را برای سگ ها قصر مجلل بنا كنند، براي سگ ها پاسپان بگذارند و نان و شيرينی را بجای استخوان بخورند در حاليكه در كشور ديگر يا در نقطه‌ای هم مرز آن يک نفر كارگر برای خوابيدن جا نداشته باشد.

#ژان_پل_سارتر

@PendareNic
مردم اینجا با شـعور و آگاهی زندگی نمیکنند.
از آگاهی خود تـرس و وحشـت دارند، و همین تـرس برای خـدایان عطر گوارا و لذت بخشی شده است.
آری خـدا از اين مــردم «پَخمه» و بی دست و پا خوشش می آید !

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
انسان فقط موجودی نیست که باید با هزاران اضداد و نابسامانی ها روبرو شود، بلکه هستی او دارای کیفیتی است که در برابر خودش هم حالت نفی و اضداد دارد و در این مقام کاملا مانند قهرمانی است که باید با دو جبهه جنگ کند و در حین این که دگرگونی های خارج را دفع می کند با اضداد درونی خویش حالت دفاعی دارد.



#ژان_پل_سارتر


@Pendarenic

انسان دارای طبیعتی است که در حین
ناامیدی به چیزی امیدوار میشود .
قانون اجتماع و قید و بندهای ساختگی
به دست و پایش بند شده
و آدمی را گیج و کلافه میکند ..!؟
امّا در همان حال کوچکترین روزنهٔ امید
این انسان مأیوس را به چیزی غیر واقعی
که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش میسازد .


ای انسانها
بیائید این قید و بندها را پاره کنید.
قانون اجتماع غیر از قید و بند چیزی نیست .
این قانون را طبیعت برای ما نساخته
ما خودمان آن را به دست و پای خویش بسته‌ایم .

#ژان_پل_سارتر
@PendareNic
گوتز: من همانطور که تو را می‌بینم، راهم را هم می‌بینم.
خدا نور هدایت به من عنایت کرده است!
ناستی: وقتی خدا ساکت است
می‌توان هر ادعایی را به او نسبت داد!

#ژان_پل_سارتر

@PendareNic
و من اینجا، ناخوش، وارفته، رخوت زده، در حالی که فکرهای تیره ای را این سو و آن سوی می انداختم به این فکر می‌کردم که من نیز زیادی بودم. خوشبختانه این را احساس نمی کردم. بیشتر می‌فهمیدمش. ولی آسوده خاطر هم نبودم، زیرا می‌ترسیدم که احساسش کنم.‌ به طرز مبهمی به این فکر می کردم که خودم را از سر راه بردارم تا دست کم یکی از هستی های زاید را نابود کنم. اما مرگم هم زیادی بود. زیادی! جنازه ام، خونم، دست آخر، استخوان هایم، تمام وجودم زیادی بود. من تا ابد زیادی بودم.


#ژان_پل_سارتر

@PendareNic
مردم اینجا با شعور و آگاهی
‏زندگی نمی‌کنند. از آگاهی خود
‏ترس و وحشت دارند، و همین
‏ترس برای خدایان عطر گوارا و لذت بخشی شده است. آری
‏خدا از اين مردم «پَخمه» و
‏بی‌دست و پا خوشش می‌آید!

📖 #مگس_‌ها
✍🏻 #ژان_پل_سارتر

@PendareNic