👑 شکوه پدر و مادر
18.9K subscribers
3.54K photos
2.76K videos
2 files
42 links
هیــچ عــشــقــے عــظــیــم تــر از عــشــق مــادر نــیــســت.👌

هیچ حــمــایــتــے عــظــیــم تــر از حــمــایــت پــدر نــیــســت.👌
Download Telegram
#زالو
#اثر_پریسان‌خاتون
#پارت_394

راننده با تعجب من را از داخل آینه نگاه می‌کند و بعد هم با زبانِ آلمانی‌اش سعی دارد به من بگوید که به هتل رسیده‌ایم.
گیسِ آبانِ عزیزم را به سختی از قلبم جدا می‌کنم و می‌نگرم‌اش. آن را محتاطانه داخل پاکت بر می‌گردانم و بغض‌کرده و گریان، با بدنی کرخت و دردمند، با قلبی شکسته ‌و در هم مچاله شده از ماشین پیاده می‌شوم، اما قبل از بستنِ در، چشمم به شاخه گل پلاسیده‌ی کف ماشین می‌اُفتد و برای برداشتن‌اش خم می‌شوم.
آن را داخل مشت می‌فشارم و راننده را متوجه می‌کنم که چمدان را برایم داخل بیاورد.
خیلی طولش نمی‌دهم که یک اتاق رزرو کنم و با راننده طبقات هتل را بالا برویم.
مقابل درِ اتاق می‌ایستم و انعام و کرایه‌ی راننده را می‌دهم.
کارت می‌کشم و درِ اتاق را باز می‌کنم. داخل می‌روم و چمدانم را هم مقابل در می‌گذارم.
روی تخت‌خواب اتاق می‌نشینم و نگاهم کشیده می‌شود به پاکت و شاخه گلی که رویش اُفتاده است.
کلافه و خسته از لحظه به لحظه‌ی این زندگی، کف دست چپم را چند باری از پایین به بالا روی صورتم می‌کشم و لب‌هایم را به داخل می‌کشم!
و من چاره‌ایی نمی‌یابم برای فرار از این همه بغض و درهم شکستگی جز پناه بردن به آب!
بزاق دهانم را پس می‌فرستم و پاکت را روی تخت می‌گذارم.
از داخل چمدان حوله‌ام را بر می‌دارم و راهی حمام می‌شوم.
دوش آب یخ را باز می‌کنم و بی‌آن‌که لباس‌هایم را از تن برهانم زیر آن می‌ایستم. تمام عضلات بدنم منقبض و دندان‌هایم روی هم کوبیده می‌شوند. اما گرمای جانم فرو نمی‌نشیند و قلبم بیش‌تر از پیش مچاله می‌شود.

- با خودم گفتم اینا سهم‌الارثِ هوتنه، بدم دستِ مسلم دیوونه پرپرشون کنه که چی؟ فردا-پس‌فردا مؤاخذه‌ی تو بمونم؟!