👑 شکوه پدر و مادر
18.9K subscribers
3.54K photos
2.76K videos
2 files
42 links
هیــچ عــشــقــے عــظــیــم تــر از عــشــق مــادر نــیــســت.👌

هیچ حــمــایــتــے عــظــیــم تــر از حــمــایــت پــدر نــیــســت.👌
Download Telegram
#زالو
#اثر_پریسان‌خاتون
#پارت_393

پاکت را به قلبم می‌فشارم و قلبم تیر می‌کشد. می‌خواهم آن را باز کنم و اما دل ندارم. دست پس می‌کشم و لب می‌گزم.
ستاره به من نگاه می‌دوزد و لب می‌زند:

- ماشینی که جلویِ دره شما رو می‌رسونه به یه هتلِ خوب. براتون اتاق رزرو نکردم، مطمئن نبودم بخواید این‌جا بمونید یا نه...

سر زیر می‌اندازد و با صدای ریزی می‌گوید:

- فکر می‌کردم حداقل‌اش بخواید جنازه رو با خودتون بر گردونید به ایران!

به لب‌هایم انحنا می‌دهم و از آن‌چه که در سرم می‌گذرد چیزی به این دختر نمی‌گویم.
پلک روی هم می‌فشارم و لب می‌زنم:

- منتظر تماست می‌مونم.

قدم‌های لرزانم را به سمت بیرون بر می‌دارم و بی‌آن‌که بخواهم حتی لحظه‌ای دیگر فضای آن مکان کذایی را متحمل شوم، داخل ماشین می‌نشینم و اشاره می‌کنم که حرکت کند.
نگاه مرددم را به پاکتِ میان دستانم می‌دوزم و بیش‌تر از این صبر ندارم. درش را باز می‌کنم و از چیزی که می‌بینم مات می‌مانم.
گیسِ بافته شده‌ی آبانم است به همراه همان تک گیره‌ی تق‌تقیِ اهدایی‌ام!
چشم‌هایم خشک می‌شوند و بغض است که سعی دارد گلویم را از هم بدرد.
به یک‌باره به هق‌هق می‌اُفتم و گیسِ بافته‌شده‌ی عزیزش را به لب‌هایم می‌رسانم. آن را می‌بوسم و سفت و سخت به سینه‌ام می‌فشارم‌اش.
قلبم می‌سوزد. سرم تیر می‌کشد. تمام جانم منقبض می‌شود و من کاری از دستم بر نمی‌آید برای اوی زِ دست رفته‌ام جز هق زدن!