Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#روزنوشت_ها
هر کدام از عزیزانی که پا به خانه مولوی می گذارند
قصه ای دارند بس بزرگ
قصه ای بس شنیدنی
چون کوه دماوند
چون قصه زینب و وهاب
1402.03.07
#علی_حیدری
هر کدام از عزیزانی که پا به خانه مولوی می گذارند
قصه ای دارند بس بزرگ
قصه ای بس شنیدنی
چون کوه دماوند
چون قصه زینب و وهاب
1402.03.07
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
امروز هیچ کاری نکردم
کمی موسیقی گوش کردم
البته در ماشین و پشت ترافیک
نتوانستم چشمانم را ببندم
اما از موسیقی لذت بردم
امروز هیچ کاری نکردم
کمی گیلاس در ماشین گذاشتم و سر هر چهارراهی
مشتی گیلاس فروختم به قیمت لبخندی
امروز...
عزیزی آمد برای درد دل
نشستم پای صحبتش
ای کاش میتوانستم و بلد بودم همه مشکلاتش را حل کنم
اما چه کنم دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
توانستم فقط شنونده باشم
قضاوتش نکنم
و البته که در پایان قرار شد بیاید و پیش ما کار کند
و از همان لحظه مشغول شد
امروز خودم که میدانم هیچ کاری نکردم
اما شعبه دیگری از سفره های غذای مان افتتاح شد
امروز خیلی ها خوشحال بودند که ما دوباره آمده ایم
آمدیم تا حال خوب را به پا کنیم
امروز فقط یک روز ساده بود
اما حوالی عصر وقتی داشتم می رفتم رستوران مان
رفیقی را دیدم تا کمر سر در سطل زباله
نمردم متاسفانه
اما زدم بغل و از عقب ماشین برایش لباس بردم
لباسی که همیاری لطف کرده و داده بود
امروز
کمی تند رفتم
چند صفحه کتاب خواندم
چهار نفر را مشغول به کار کردیم
یک وام پنج میلیونی درمان دادم
غذا کشیدم و غذا دادم
تقریبا لبخند از لبانم جدا نشد
کمی نوشتم
کمی درد کشیدم
ده بیست تایی تلفن جواب دادم
دو بار قهوه خوردم
تا بتوانم ادامه بدهم
اما امروز
نه
زندگی نکردم
نتوانستم
1402.03.28
#علی_حیدری
امروز هیچ کاری نکردم
کمی موسیقی گوش کردم
البته در ماشین و پشت ترافیک
نتوانستم چشمانم را ببندم
اما از موسیقی لذت بردم
امروز هیچ کاری نکردم
کمی گیلاس در ماشین گذاشتم و سر هر چهارراهی
مشتی گیلاس فروختم به قیمت لبخندی
امروز...
عزیزی آمد برای درد دل
نشستم پای صحبتش
ای کاش میتوانستم و بلد بودم همه مشکلاتش را حل کنم
اما چه کنم دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
توانستم فقط شنونده باشم
قضاوتش نکنم
و البته که در پایان قرار شد بیاید و پیش ما کار کند
و از همان لحظه مشغول شد
امروز خودم که میدانم هیچ کاری نکردم
اما شعبه دیگری از سفره های غذای مان افتتاح شد
امروز خیلی ها خوشحال بودند که ما دوباره آمده ایم
آمدیم تا حال خوب را به پا کنیم
امروز فقط یک روز ساده بود
اما حوالی عصر وقتی داشتم می رفتم رستوران مان
رفیقی را دیدم تا کمر سر در سطل زباله
نمردم متاسفانه
اما زدم بغل و از عقب ماشین برایش لباس بردم
لباسی که همیاری لطف کرده و داده بود
امروز
کمی تند رفتم
چند صفحه کتاب خواندم
چهار نفر را مشغول به کار کردیم
یک وام پنج میلیونی درمان دادم
غذا کشیدم و غذا دادم
تقریبا لبخند از لبانم جدا نشد
کمی نوشتم
کمی درد کشیدم
ده بیست تایی تلفن جواب دادم
دو بار قهوه خوردم
تا بتوانم ادامه بدهم
اما امروز
نه
زندگی نکردم
نتوانستم
1402.03.28
#علی_حیدری
#شوم_نوشت
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست
درست در روز و در شبی که تولد فرزندم و فرزندمان پایان کارتن خوابی بود
و من کیک به دست به دنبال میهمانانم میگشتم
در گوشه ای دیگر از این شهر
خواهر عزیز و نازنینم
در جدال با مرگ بود
من در روز و در شب تولد فرزندم گروه پایان کارتن خوابی
خواهر عزیزم را از دست دادم
که از دست ندادم
میهمان مادر و میهمان پدر شد
بعد از من خواهری به دنیا آمد که تنها یکسال زنده ماند و بعد هم نازی
بعد از پرواز مادر همیشه میگفتم مادر الان در کنار فرزندش است
فرزندی که رنگ مادر را ندیده بود
حالا مادر و بابا امروز میزبان " نازی" شان هستند
حالا من مانده ام و پسر هشت ساله خواهرم
که از صبح ده بار با من تماس گرفته و با گریه حال مادرش را جویا می شود
من مانده ام با کوهی از غم بدون مادر بدون پدر و حالا بدون خواهر
من مانده ام و یک پسر هشت ساله مادری که جانش به مادرش وصل بوده
من مانده ام و یک کوه کوهی سرشار از درد و غم....
من مانده ام و خواهری که صبح در بیمارستان از من آب میخواست و من با بیرحمی تمام با تصور حکومت عقل بر بدن م آب را دستش ندادم نکند اتفاقی بیافتد
غافل از آن که اتفاق افتاده بود و من حالا باید همه عمر حسرت تشنگی خواهر را بخورم
حالا دیگر میترسم گوشی را بردارم نکند دوباره صدای بچه خواهرم باشد و بگوید: دایی مادرم چه شد؟
دعا بفرمایید که غم چون کوه بر من فرود آمده است
1402.04.19
#علی_حیدری
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست
درست در روز و در شبی که تولد فرزندم و فرزندمان پایان کارتن خوابی بود
و من کیک به دست به دنبال میهمانانم میگشتم
در گوشه ای دیگر از این شهر
خواهر عزیز و نازنینم
در جدال با مرگ بود
من در روز و در شب تولد فرزندم گروه پایان کارتن خوابی
خواهر عزیزم را از دست دادم
که از دست ندادم
میهمان مادر و میهمان پدر شد
بعد از من خواهری به دنیا آمد که تنها یکسال زنده ماند و بعد هم نازی
بعد از پرواز مادر همیشه میگفتم مادر الان در کنار فرزندش است
فرزندی که رنگ مادر را ندیده بود
حالا مادر و بابا امروز میزبان " نازی" شان هستند
حالا من مانده ام و پسر هشت ساله خواهرم
که از صبح ده بار با من تماس گرفته و با گریه حال مادرش را جویا می شود
من مانده ام با کوهی از غم بدون مادر بدون پدر و حالا بدون خواهر
من مانده ام و یک پسر هشت ساله مادری که جانش به مادرش وصل بوده
من مانده ام و یک کوه کوهی سرشار از درد و غم....
من مانده ام و خواهری که صبح در بیمارستان از من آب میخواست و من با بیرحمی تمام با تصور حکومت عقل بر بدن م آب را دستش ندادم نکند اتفاقی بیافتد
غافل از آن که اتفاق افتاده بود و من حالا باید همه عمر حسرت تشنگی خواهر را بخورم
حالا دیگر میترسم گوشی را بردارم نکند دوباره صدای بچه خواهرم باشد و بگوید: دایی مادرم چه شد؟
دعا بفرمایید که غم چون کوه بر من فرود آمده است
1402.04.19
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
خانه از پایبست ویران است، خواجه دربند نقش ایوان است
یک مثال ساده میزنم
خانه ای آتش گرفته است و در حال سوختن است
آتش نشان ها رسیده اند و میخواهند آتش را خاموش کنند
صاحبخانه جلوی در ایستاده است و میگوید لطفا کفش های خود را از پای در آورید تا فرش های من کثیف نشود
حالا حکایت ماست
عده ای از همیاران نگاهشان به حجاب با نگاه حاکمیت تفاوت دارد
اما می آیند و کمک میکنند تا گرسنه ای در خانه مولوی سیر شود
حالا عزیزی پیام میدهد
که اینها چرا حجاب ندارند
من بخشی از پيامهاي این عزیز را منتشر کردم
و سیلی از پیامهای سراسر خشم مردم برایم سرازیر شد
پیام هابی در اوج عصبانیت و گاها با ناسزا و توهین
در این که این افراد اشتباه میکنند و در همه اولیت های دین فقط و فقط حجاب را دیده اند و میبینند
شکی نبست
اما این حجم از عصبانیت ما و نگاه سرشار از خشونت ما اصلا عادی نیست
من میدانم که زور حاکمیت با این افراد است و همه جا هم پشت گرمی شان به حاکمیت است
اما من مصلح بخش عظیم جامعه مان هستم که اینگونه دردمند و سخت عصبانی اند
این عصبانیت حتی اگر درست هم باشد که هست ما را به راه خوبی نمی برد
از ما آدمی میسازد که نیستیم
آدمی میسازد که حتی حقمان نیست
ما آدمهای هتاک و فحاش بیرحم نیستیم
قرار هم نیست باشیم
در چنین اتفاقاتی باید گاندی وار و مسیح وارحرکت کنیم
سعی کنیم خودمان باشیم
نه آن چیزی که دوست دارند از ما بسازند
1402.06.30
#علی_حیدری
https://t.me/aliheydariRasaneomid
خانه از پایبست ویران است، خواجه دربند نقش ایوان است
یک مثال ساده میزنم
خانه ای آتش گرفته است و در حال سوختن است
آتش نشان ها رسیده اند و میخواهند آتش را خاموش کنند
صاحبخانه جلوی در ایستاده است و میگوید لطفا کفش های خود را از پای در آورید تا فرش های من کثیف نشود
حالا حکایت ماست
عده ای از همیاران نگاهشان به حجاب با نگاه حاکمیت تفاوت دارد
اما می آیند و کمک میکنند تا گرسنه ای در خانه مولوی سیر شود
حالا عزیزی پیام میدهد
که اینها چرا حجاب ندارند
من بخشی از پيامهاي این عزیز را منتشر کردم
و سیلی از پیامهای سراسر خشم مردم برایم سرازیر شد
پیام هابی در اوج عصبانیت و گاها با ناسزا و توهین
در این که این افراد اشتباه میکنند و در همه اولیت های دین فقط و فقط حجاب را دیده اند و میبینند
شکی نبست
اما این حجم از عصبانیت ما و نگاه سرشار از خشونت ما اصلا عادی نیست
من میدانم که زور حاکمیت با این افراد است و همه جا هم پشت گرمی شان به حاکمیت است
اما من مصلح بخش عظیم جامعه مان هستم که اینگونه دردمند و سخت عصبانی اند
این عصبانیت حتی اگر درست هم باشد که هست ما را به راه خوبی نمی برد
از ما آدمی میسازد که نیستیم
آدمی میسازد که حتی حقمان نیست
ما آدمهای هتاک و فحاش بیرحم نیستیم
قرار هم نیست باشیم
در چنین اتفاقاتی باید گاندی وار و مسیح وارحرکت کنیم
سعی کنیم خودمان باشیم
نه آن چیزی که دوست دارند از ما بسازند
1402.06.30
#علی_حیدری
https://t.me/aliheydariRasaneomid
Telegram
دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه
آنچه
موجب سامان
در جهان میشود
عشق ورزیدن است و
اینکه بگذاریم عشق
آنچه میخواهد،
انجام دهد.
یوزر ادمین
@aliheydari1
موجب سامان
در جهان میشود
عشق ورزیدن است و
اینکه بگذاریم عشق
آنچه میخواهد،
انجام دهد.
یوزر ادمین
@aliheydari1
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
امروز در راه خانه مولوی بودم
سوار بر موتور
پیک موتوری
ماشینی پیچید جلوی موتور
راننده موتور بهم ریخت
فحشی داد و بعد با صدای بلند رو به راننده کرد و گفت
بیشرف بیا بزن و بکشمون
راحت بشیم از این زندگی
....
امروز در راه خانه مولوی بودم
شاید نزدیک به هشتاد سال سن داشت
چند مرغ و خروس سفید را از پا گرفته بود
به انتظار راننده ماشین تازه ای
شاید با مرگ یکی از این مرغ و خروس ها نانی بر سفره اش بنشیند و به زنده مانی ادامه دهد
و راننده بی توجه به جان دادن آن حیوان تصور کند خونی ریخته و قرار نیست خون بزرگتری ریخته شود
و مرغ و خروس هایی بسان بسیاری از مردم آویزان شده و به انتظار مرگ
.....
امروز در راه خانه مولوی
دختری را دیدم حدودا بیست ساله
اسپند به دست
در سر چهارراه ها
یک دستش گوشی بود و داشت با موبایل صحبت می کرد
و تمام دستش را تتو کرده بود
عجب امیدی به زندگی داشت
تتو و گوشی و اسپند
نمیدانم با دود اسپند میخواست ما چشم نخوریم با خودش
....
امروز در خانه مولوی
خیلی ها آمدند و لباس گرفتند
خیلی ها غذا خوردند
البته فقط غذا خوردند
وگرنه وقتی حال خودمان خوب نیست
مگر میشود حال خوب هم بدهیم
نه نمی شود....
حداقل در توان من نیست
....
امروز در گوشه ای از کشورهای همسایه جنگ بود
انسانی انسان دیگر را داشت قتل عام میکرد
در جای دیگری
هنوز آوار روی سر مردم بود
و من همچنان نگران گربه ای هستم
که از صبح چند بار به خانه مان آمده بود و هر بار گرسنه و نگران از پیش ما رفت....
1402.07.19
#علی_حیدری
امروز در راه خانه مولوی بودم
سوار بر موتور
پیک موتوری
ماشینی پیچید جلوی موتور
راننده موتور بهم ریخت
فحشی داد و بعد با صدای بلند رو به راننده کرد و گفت
بیشرف بیا بزن و بکشمون
راحت بشیم از این زندگی
....
امروز در راه خانه مولوی بودم
شاید نزدیک به هشتاد سال سن داشت
چند مرغ و خروس سفید را از پا گرفته بود
به انتظار راننده ماشین تازه ای
شاید با مرگ یکی از این مرغ و خروس ها نانی بر سفره اش بنشیند و به زنده مانی ادامه دهد
و راننده بی توجه به جان دادن آن حیوان تصور کند خونی ریخته و قرار نیست خون بزرگتری ریخته شود
و مرغ و خروس هایی بسان بسیاری از مردم آویزان شده و به انتظار مرگ
.....
امروز در راه خانه مولوی
دختری را دیدم حدودا بیست ساله
اسپند به دست
در سر چهارراه ها
یک دستش گوشی بود و داشت با موبایل صحبت می کرد
و تمام دستش را تتو کرده بود
عجب امیدی به زندگی داشت
تتو و گوشی و اسپند
نمیدانم با دود اسپند میخواست ما چشم نخوریم با خودش
....
امروز در خانه مولوی
خیلی ها آمدند و لباس گرفتند
خیلی ها غذا خوردند
البته فقط غذا خوردند
وگرنه وقتی حال خودمان خوب نیست
مگر میشود حال خوب هم بدهیم
نه نمی شود....
حداقل در توان من نیست
....
امروز در گوشه ای از کشورهای همسایه جنگ بود
انسانی انسان دیگر را داشت قتل عام میکرد
در جای دیگری
هنوز آوار روی سر مردم بود
و من همچنان نگران گربه ای هستم
که از صبح چند بار به خانه مان آمده بود و هر بار گرسنه و نگران از پیش ما رفت....
1402.07.19
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#روزنوشت_ها
24آذر 1402ساعت یک بامداد
تا
26آذر1402ساعت 13
سمنو برای ما غذا نیست
آتشی است برای جمع شدن دور هم
برای زدودن کینه ها و مرهم گذاشتن بر دردها
تمرینی ست بر صبوری
بر مداومت
یاد میگیریم همچو دونده های دو ماراتن چوب را از دست هم بگیریم
و راه را ادامه دهیم
یاد میگیریم بیدار بمانیم تا آتش وجودمان را خاموشی نگیرد
یاد میگیریم
صبوری کردن را
بخشش را
بخشیدن را
یاد بگیریم ماندن کنار هم را
شستن و سوزاندن بغض ها و کینه ها را
راستش انگار امسال اصلا نیازی به هیزم نیست
همه وجودمان درد است و آتش و خاکستر و آه...
بگذریم
که اگر میشد خود را هیزم سمنو میکردم
سمنو برای ما بهانه است
بهانه ای برای ماندن در کنار هم
ما از جمعه تا یک شنبه کنار هم خواهیم بود
دست در دست هم
شب وروز
روز و شب
با هم درد دل خواهیم کرد
و به سوگ عزیزان مان
به سوگ پروازهای ناکام
اشک خواهیم ریخت
میدان قیام به سمت چهارراه مولوی خ موسوی کیانی خ مرادخانی کوچه جد علی پ3
جهت مشارکت
09121059062
021-91035272
1402.09.13
#علی_حیدری
24آذر 1402ساعت یک بامداد
تا
26آذر1402ساعت 13
سمنو برای ما غذا نیست
آتشی است برای جمع شدن دور هم
برای زدودن کینه ها و مرهم گذاشتن بر دردها
تمرینی ست بر صبوری
بر مداومت
یاد میگیریم همچو دونده های دو ماراتن چوب را از دست هم بگیریم
و راه را ادامه دهیم
یاد میگیریم بیدار بمانیم تا آتش وجودمان را خاموشی نگیرد
یاد میگیریم
صبوری کردن را
بخشش را
بخشیدن را
یاد بگیریم ماندن کنار هم را
شستن و سوزاندن بغض ها و کینه ها را
راستش انگار امسال اصلا نیازی به هیزم نیست
همه وجودمان درد است و آتش و خاکستر و آه...
بگذریم
که اگر میشد خود را هیزم سمنو میکردم
سمنو برای ما بهانه است
بهانه ای برای ماندن در کنار هم
ما از جمعه تا یک شنبه کنار هم خواهیم بود
دست در دست هم
شب وروز
روز و شب
با هم درد دل خواهیم کرد
و به سوگ عزیزان مان
به سوگ پروازهای ناکام
اشک خواهیم ریخت
میدان قیام به سمت چهارراه مولوی خ موسوی کیانی خ مرادخانی کوچه جد علی پ3
جهت مشارکت
09121059062
021-91035272
1402.09.13
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
گوشی تلفن من گوشی عجیبی است
کافیست نگاهی به دفتر تلفن آن بیاندازید
با توجه به تعداد بالای مخاطبین
و به علت آن که فراموش نکنم
هر فرد با را با موضوع و توضیحات خاصی سیو کردهام
که فراموش نکنم
مثلاً نوشتهام مردی که قرار بود برای دخترش خواستگار بیاید و میوه میخواست
یا خانمی که قرار بود بعد از کنکور برای کارتن خواب ها کلاه ببافد
....
دیروز پیامکی برایم رسید
از مردی که اینگونه سیو کرده بودم
آقایی که جلسه گذاشت و میخواست برای کارتون خوابها کمک جمع کند و ۳۵ درصد آن را میخواست
متن پیام ش هم این بود
که ما قبلاً جلسه گذاشتیم و شما مخالفت کردید میخواستم ببینم آیا نظرتان تغییر کرده است یا خیر
.....
البته من متن پیامکها را دیروز در صفحه کارتن خوابی استوری کردم و بازخوردهای فراوانی هم داشت
....
امروز میخواهم قصه این مرد را برایتان بگویم
شخصی که نزدیک به چند ماه قبل مراجعه کرد
و گفت طرحی دارد تا بتواند از مردم برای خیریه کمک جمع بکند و البته ۳۵ درصد این پول را هم به عنوان دستمزد میخواست
بعد هم گفت خیلی از خیریهها این کار را انجام میدهند
و البته که راست و دروغ این 'خیلیها' هم با خودش
....
گفتم من اهل این کار نیستم
نه اینکه آدم مومن و با ایمانی باشم
که قطعا نیستم
اما برای خودم خط قرمزهایی دارم
مثلاً یکی از همین خط قرمزها مراقبت از پول و مال مردم است برای همین هم هست که خیلی از همیاران را بعد از مدتی کوتاه از دست میدهم
بعد از مدتی که میآیند و میبینند ای وای انگار اینجا امکان خوردن وجود ندارد
....
قطع به یقین اگر من رئیس جمهور این مملکت بودم
همین امروز استعفا میدادم
چرا که حفظ و نگهداری از کشور را در توان خود نمی دیدم
....
همین خانه مولوی و گروه پایان کارتون خوابی را هم به سختی نگه داشتم
...
و البته آنچه که میدانم این است که این بار اول نبود
از این پیشنهادات به ما می دادند و قطعا هم بار آخر نخواهد بود
...
مثلا نزدیک به انتخابات که میشود
ما فراوان از این پیشنهادات داریم گروه بزرگی نیستیم اما انگار خیلیها روی ما حساب میکنند
و البته که تا امروز با افتخار اعلام میکنیم حتی یک دانه گندم را از نهادهای دولتی و حاکمیتی دریافت نکرده ایم
و هیچ آب جوشی را با چای های دبش سیاه نکرده ایم
...
و کلام آخر این که خود بنده
شخص علی حیدری
این قول را میدهم و به شرافتم سوگند میخورم اگر زمانی نتوانستم از اعتماد شما مراقبت کنم
رها میکنم
همه چیز را با هم
این کمترین قول من است به شما همیاران و عزیزان
1402.09.21
021-91035272
09121059062
#علی_حیدری
گوشی تلفن من گوشی عجیبی است
کافیست نگاهی به دفتر تلفن آن بیاندازید
با توجه به تعداد بالای مخاطبین
و به علت آن که فراموش نکنم
هر فرد با را با موضوع و توضیحات خاصی سیو کردهام
که فراموش نکنم
مثلاً نوشتهام مردی که قرار بود برای دخترش خواستگار بیاید و میوه میخواست
یا خانمی که قرار بود بعد از کنکور برای کارتن خواب ها کلاه ببافد
....
دیروز پیامکی برایم رسید
از مردی که اینگونه سیو کرده بودم
آقایی که جلسه گذاشت و میخواست برای کارتون خوابها کمک جمع کند و ۳۵ درصد آن را میخواست
متن پیام ش هم این بود
که ما قبلاً جلسه گذاشتیم و شما مخالفت کردید میخواستم ببینم آیا نظرتان تغییر کرده است یا خیر
.....
البته من متن پیامکها را دیروز در صفحه کارتن خوابی استوری کردم و بازخوردهای فراوانی هم داشت
....
امروز میخواهم قصه این مرد را برایتان بگویم
شخصی که نزدیک به چند ماه قبل مراجعه کرد
و گفت طرحی دارد تا بتواند از مردم برای خیریه کمک جمع بکند و البته ۳۵ درصد این پول را هم به عنوان دستمزد میخواست
بعد هم گفت خیلی از خیریهها این کار را انجام میدهند
و البته که راست و دروغ این 'خیلیها' هم با خودش
....
گفتم من اهل این کار نیستم
نه اینکه آدم مومن و با ایمانی باشم
که قطعا نیستم
اما برای خودم خط قرمزهایی دارم
مثلاً یکی از همین خط قرمزها مراقبت از پول و مال مردم است برای همین هم هست که خیلی از همیاران را بعد از مدتی کوتاه از دست میدهم
بعد از مدتی که میآیند و میبینند ای وای انگار اینجا امکان خوردن وجود ندارد
....
قطع به یقین اگر من رئیس جمهور این مملکت بودم
همین امروز استعفا میدادم
چرا که حفظ و نگهداری از کشور را در توان خود نمی دیدم
....
همین خانه مولوی و گروه پایان کارتون خوابی را هم به سختی نگه داشتم
...
و البته آنچه که میدانم این است که این بار اول نبود
از این پیشنهادات به ما می دادند و قطعا هم بار آخر نخواهد بود
...
مثلا نزدیک به انتخابات که میشود
ما فراوان از این پیشنهادات داریم گروه بزرگی نیستیم اما انگار خیلیها روی ما حساب میکنند
و البته که تا امروز با افتخار اعلام میکنیم حتی یک دانه گندم را از نهادهای دولتی و حاکمیتی دریافت نکرده ایم
و هیچ آب جوشی را با چای های دبش سیاه نکرده ایم
...
و کلام آخر این که خود بنده
شخص علی حیدری
این قول را میدهم و به شرافتم سوگند میخورم اگر زمانی نتوانستم از اعتماد شما مراقبت کنم
رها میکنم
همه چیز را با هم
این کمترین قول من است به شما همیاران و عزیزان
1402.09.21
021-91035272
09121059062
#علی_حیدری