Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
قصه کارتن خوابی قصه عجیبی است از همان روز اول هم عجیب بوده عجیب
شاید هم کلمه مصفانهای نباشد
..
از روز اول ما تصمیم گرفتیم به هیچ عنوان هیچ کمک دولتی دریافت نکنیم
و البته که همین تصمیم بارها و بارها باعث شد تا مجموعه ما به هم بریزد
و عدهای از ما جدا شوند
و من به چشم خود دیدم فراوان به مو رسیدیم اما پاره نشدیم
...
والبته که خیلی زمانها و وقتها مخصوصاً در انتخابات تلاش کردند
ما را هم از این سفره بی برکت بهرهمند سازند
اما لطف خدا و لطف حضرت دوست باعث شد این اتفاق هیچگاه نیفتد
....
امروز یک پیامک ساده دریافت کردم پیامکی از مادری که تحت پوشش کمیته امداد بود
شاید شما ندانید
خدمتتان میگویم که پرداختی کمیته امداد به خانوادهها
نهایتاً سه چهار میلیون تومان در ماه میباشد
....
این مادر نوشته بود که عضوکمیته امداد هستم
انشالله سر ماه حقوقم را که گرفتم برایتان کمکی واریز میکنم
راستش را بخواهید
شرمنده شدم
مردم
جان دادم
خدایا یعنی در این حد
مسئولیت من سنگین است
...
من بخشندهتر از حاتم طایی فراوان دیدهام
دوستی که حاضر نبود
دندان داشته باشد
تا رفیقش چشمانش را عمل کند
و حالا این مادر
تنها و تنها میدانم
وظیفهام آنقدر سخت و سنگین است که انگار کوهی بر دوش گذاشتهام
....
میدانم باید مراقبت کنم
از ریال به ریال کمکهای مردم
باید مراقبت کنم
از ذره ذره اعتمادهای مردم
باید مراقب باشم
از لطف حضرت دوست
که پایانی ندارد
...
کمک این مادر برای من و برای مجموعه ما
بالاتر از هزاران میلیارد تومانیست که دولتها و حاکمیتها میتوانستند به ما بدهند
...
این پیام و این مسیج
پیام های فراوانی دارد
برای همه ما
برای تک تک ما
برای مایی که فکر میکنیم
باید تقی به توقی بخورد
وضعمان خوب شود
تا بتوانیم قدمی برداریم
برای مایی که وقتی میخواهیم
حتی یک پیراهن دست دوم خود را اهدا کنیم
تماس میگیریم
نکند راننده اسنپ این پیراهن را بردارد لطفاً تحویل بگیرید
برای مایی که....
نه
برای منی که
شاید مال دنیا را چنان چسبیده ام
که انگار با خودم میخواهم به خاک ببرم
1403.09.01
#علی_حیدری
قصه کارتن خوابی قصه عجیبی است از همان روز اول هم عجیب بوده عجیب
شاید هم کلمه مصفانهای نباشد
..
از روز اول ما تصمیم گرفتیم به هیچ عنوان هیچ کمک دولتی دریافت نکنیم
و البته که همین تصمیم بارها و بارها باعث شد تا مجموعه ما به هم بریزد
و عدهای از ما جدا شوند
و من به چشم خود دیدم فراوان به مو رسیدیم اما پاره نشدیم
...
والبته که خیلی زمانها و وقتها مخصوصاً در انتخابات تلاش کردند
ما را هم از این سفره بی برکت بهرهمند سازند
اما لطف خدا و لطف حضرت دوست باعث شد این اتفاق هیچگاه نیفتد
....
امروز یک پیامک ساده دریافت کردم پیامکی از مادری که تحت پوشش کمیته امداد بود
شاید شما ندانید
خدمتتان میگویم که پرداختی کمیته امداد به خانوادهها
نهایتاً سه چهار میلیون تومان در ماه میباشد
....
این مادر نوشته بود که عضوکمیته امداد هستم
انشالله سر ماه حقوقم را که گرفتم برایتان کمکی واریز میکنم
راستش را بخواهید
شرمنده شدم
مردم
جان دادم
خدایا یعنی در این حد
مسئولیت من سنگین است
...
من بخشندهتر از حاتم طایی فراوان دیدهام
دوستی که حاضر نبود
دندان داشته باشد
تا رفیقش چشمانش را عمل کند
و حالا این مادر
تنها و تنها میدانم
وظیفهام آنقدر سخت و سنگین است که انگار کوهی بر دوش گذاشتهام
....
میدانم باید مراقبت کنم
از ریال به ریال کمکهای مردم
باید مراقبت کنم
از ذره ذره اعتمادهای مردم
باید مراقب باشم
از لطف حضرت دوست
که پایانی ندارد
...
کمک این مادر برای من و برای مجموعه ما
بالاتر از هزاران میلیارد تومانیست که دولتها و حاکمیتها میتوانستند به ما بدهند
...
این پیام و این مسیج
پیام های فراوانی دارد
برای همه ما
برای تک تک ما
برای مایی که فکر میکنیم
باید تقی به توقی بخورد
وضعمان خوب شود
تا بتوانیم قدمی برداریم
برای مایی که وقتی میخواهیم
حتی یک پیراهن دست دوم خود را اهدا کنیم
تماس میگیریم
نکند راننده اسنپ این پیراهن را بردارد لطفاً تحویل بگیرید
برای مایی که....
نه
برای منی که
شاید مال دنیا را چنان چسبیده ام
که انگار با خودم میخواهم به خاک ببرم
1403.09.01
#علی_حیدری
#روزنوشت_ها
کار ما سپردن است و بس
از روز اول هم همین راه را آمدیم و دست از این سپردن برنخواهیم داشت
....
یک روز یک مادر با سه فرزند به ما مراجعه کرد
جایی برای ماندن نداشت
هدایتش کردیم به یکی از مراکز شهرداری
که خودمان هم تجهیزش کرده بودیم
ساعتی بعد تماس گرفت و گفت چون بچه به همراه دارد
پذیرشش نمی کنند
و ما خانه مادر و کودک را راه انداختیم
....
یک روز یک نفر از بیمارستان تماس گرفت و گفت معطل چند میلیون است برای درمان و ما 21مرداد 1400 صندوق وام درمان را راه انداختیم
گفتیم هر کس می تواند بیاید و مبلغی بگذارد و هر زمان خواست هم مبلغ را عودت می دهیم
.....
امروز
✅پرداخت وام ماهانه ما از یک میلیارد هم گذشته است
وام دیگر برای درمان نیست /برای ودیعه مسکن و برای شغل زنان سرپرست خانوار و برای تحصیل و.....
✅وام دیگر فقط برای تهران نیست برای همه ایران است
فقط برای امروز به
آمل و زاهدان و خرمشهر و سیرجان و مشهد و زابل و نسیم شهر و.... وام دادیم
.....
هر عزیزی که مایل بود مبلغ خود را از صندوق برداشت کند
در همان روز برایش واریز کردیم و به ان افتخار میکنیم
نه یک ریال سود گرفتیم و نه ریالی کارمزد
هر کسی هم که مبلغی در صندوق ما گذاشت
سود بانکی نگرفت
سود الهی گرفت
برکت به مال و اموالش رسید
و این را تضمین کرد
رفیق و حضرت دوست
....
این یک گزارش ساده بود از سه سال فعالیت یک صندوق ساده که گره کوچکی از مشکلات فراوان مردم برداشت است
عزیزانی که مایل به مشارکت هستند
میدان قیام به سمت چهارراه مولوی خ موسوی کیانی خ مراد خانی کوچه جد علی پلاک سه
09121059062
021-91035272
گروه مردمی پایان کارتن خوابی
1403.09.08
#علی_حیدری
https://instagram.com/payane_kartonkhabi
کار ما سپردن است و بس
از روز اول هم همین راه را آمدیم و دست از این سپردن برنخواهیم داشت
....
یک روز یک مادر با سه فرزند به ما مراجعه کرد
جایی برای ماندن نداشت
هدایتش کردیم به یکی از مراکز شهرداری
که خودمان هم تجهیزش کرده بودیم
ساعتی بعد تماس گرفت و گفت چون بچه به همراه دارد
پذیرشش نمی کنند
و ما خانه مادر و کودک را راه انداختیم
....
یک روز یک نفر از بیمارستان تماس گرفت و گفت معطل چند میلیون است برای درمان و ما 21مرداد 1400 صندوق وام درمان را راه انداختیم
گفتیم هر کس می تواند بیاید و مبلغی بگذارد و هر زمان خواست هم مبلغ را عودت می دهیم
.....
امروز
✅پرداخت وام ماهانه ما از یک میلیارد هم گذشته است
وام دیگر برای درمان نیست /برای ودیعه مسکن و برای شغل زنان سرپرست خانوار و برای تحصیل و.....
✅وام دیگر فقط برای تهران نیست برای همه ایران است
فقط برای امروز به
آمل و زاهدان و خرمشهر و سیرجان و مشهد و زابل و نسیم شهر و.... وام دادیم
.....
هر عزیزی که مایل بود مبلغ خود را از صندوق برداشت کند
در همان روز برایش واریز کردیم و به ان افتخار میکنیم
نه یک ریال سود گرفتیم و نه ریالی کارمزد
هر کسی هم که مبلغی در صندوق ما گذاشت
سود بانکی نگرفت
سود الهی گرفت
برکت به مال و اموالش رسید
و این را تضمین کرد
رفیق و حضرت دوست
....
این یک گزارش ساده بود از سه سال فعالیت یک صندوق ساده که گره کوچکی از مشکلات فراوان مردم برداشت است
عزیزانی که مایل به مشارکت هستند
میدان قیام به سمت چهارراه مولوی خ موسوی کیانی خ مراد خانی کوچه جد علی پلاک سه
09121059062
021-91035272
گروه مردمی پایان کارتن خوابی
1403.09.08
#علی_حیدری
https://instagram.com/payane_kartonkhabi
#روزنوشت_ها
تشکر می کنم و قدردان هستم
ابتدا از حضرت دوست
و بعد از تک تک عزیزان و همیارانی که از ابتدای پخت سمنو در کنار ما بودند تا این کار بزرگ و شگرف انجام شود
کاری با یک هفته کار مداوم و در نهایت دو تا سه روز بی خوابی و ایستادگی
قدر دان تک تک عزیزان و همیاران هستم
همه عزیزان
چه انها که بودند و چه انها که از دریچه دوربین گوشی کنار مان ایستادند
و عزیزانی که بعد از سالها دوباره دست در دست ما گذاشتند
قدر دان م
و میدانم آن قدر دستم خالی ست که هیچ برای تشکر ندارم
جز روی سیاه و قامت خمیده و ذره ای آبرو
که به حرمت همان از حضرتش میخواهم
همه دعاهایتان را جوری به استجابت بنشیند که فریاد بزنید
آرزوی محال مان شد
که 'بخت یار' تان باشد و
سال دیگر زندگی تان چونان گل 'لاله' زیبا و دلنشین شود
که بیایید و بگویید
من از دعای کنار این دیگ به 'ناز' نعمت ها رسیده ام
آمین و هزار آمین
برادر کوچکتان
#علی_حیدری
1403.09.15
تشکر می کنم و قدردان هستم
ابتدا از حضرت دوست
و بعد از تک تک عزیزان و همیارانی که از ابتدای پخت سمنو در کنار ما بودند تا این کار بزرگ و شگرف انجام شود
کاری با یک هفته کار مداوم و در نهایت دو تا سه روز بی خوابی و ایستادگی
قدر دان تک تک عزیزان و همیاران هستم
همه عزیزان
چه انها که بودند و چه انها که از دریچه دوربین گوشی کنار مان ایستادند
و عزیزانی که بعد از سالها دوباره دست در دست ما گذاشتند
قدر دان م
و میدانم آن قدر دستم خالی ست که هیچ برای تشکر ندارم
جز روی سیاه و قامت خمیده و ذره ای آبرو
که به حرمت همان از حضرتش میخواهم
همه دعاهایتان را جوری به استجابت بنشیند که فریاد بزنید
آرزوی محال مان شد
که 'بخت یار' تان باشد و
سال دیگر زندگی تان چونان گل 'لاله' زیبا و دلنشین شود
که بیایید و بگویید
من از دعای کنار این دیگ به 'ناز' نعمت ها رسیده ام
آمین و هزار آمین
برادر کوچکتان
#علی_حیدری
1403.09.15
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
سالها پیش
یعنی بیش از چهل سال پیش
شبی در منزل خاله جانم در خیابان سبلان
گفتند میخواهند فیلم پخش کنند
رفتیم و توی کوچه روی یک موکت نشستیم
و یک آپارات و یک پرده سفید و غرق شدن در فیلم و کشاندن این خاطره تا پنجاه سالگی.....
سالها بعد فهمیدم من فقط برای خاطره سازی آمده ام
باید بیایم و برای آدمها خاطراتی بسازم که در پنجاه سالگی اگر یک لحظه چشمشان را بستند
آن خاطره بیاید و جلوتر از هر چیزی بایستد
....
حالا در پنجاه سالگی میخواهم و البته به لطف حضرت دوست
خاطره بازی را دیوانه کنم
....
با تیمی از عزیزانم میخواهم همراه شوم بزنم به دل روستاهای سیستان و بلوچستان
منقل راه بیاندازم و کباب درست کنم
و با دست خودم لقمه بگیرم برایشان
بعد هم برای اهالی روستا فیلم بگذارم
و در انتها برای بچه ها کتاب بخوانم
و وقتی همه بلند شدند
بروند بخوابند
بیایم و گوشه ای سماع کنم
....
که سالها بعد زمانی که تن من جزی از خاک شده است
که امیدوارم جز خاک سیستان و بلوچستان شود
مادری برای نوه اش
پدری برای کودکش
از خاطره ای بگوید که شبی عده ای دیوانه
در خانه شان را زدند
و ساختند آنچه باید می ساختند
که هر روستایی را که ترک کردیم
هر کودکی عروسکی در دست داشته باشد
و ببوسدش
و کنارش بخواباند
....
چند روزی ست در بستر بیماری ام
اما برای رفتن دارم له له میزنم
باید با اقای همایون برویم و منقل را راه بیندازیم
پرده و ویدیو پروجکشن را بسپارم به رضا جان که بیا و فیلم ها را راه بینداز
نگرانی جا و بنزین را بسپارم به آقا سید و مهران خان
و.....
بگذارید صادقانه بگویم
آرزوی قبل از مرگم این بود
همه شما عزیزان را بردارم و یک تور بزرگ راه بیندازم و همه شما را
تک تک تان را بردارم
و ببرم و ببینید زندگی چقدر می تواند شیرین باشد
1403.09.20
#علی_حیدری
سالها پیش
یعنی بیش از چهل سال پیش
شبی در منزل خاله جانم در خیابان سبلان
گفتند میخواهند فیلم پخش کنند
رفتیم و توی کوچه روی یک موکت نشستیم
و یک آپارات و یک پرده سفید و غرق شدن در فیلم و کشاندن این خاطره تا پنجاه سالگی.....
سالها بعد فهمیدم من فقط برای خاطره سازی آمده ام
باید بیایم و برای آدمها خاطراتی بسازم که در پنجاه سالگی اگر یک لحظه چشمشان را بستند
آن خاطره بیاید و جلوتر از هر چیزی بایستد
....
حالا در پنجاه سالگی میخواهم و البته به لطف حضرت دوست
خاطره بازی را دیوانه کنم
....
با تیمی از عزیزانم میخواهم همراه شوم بزنم به دل روستاهای سیستان و بلوچستان
منقل راه بیاندازم و کباب درست کنم
و با دست خودم لقمه بگیرم برایشان
بعد هم برای اهالی روستا فیلم بگذارم
و در انتها برای بچه ها کتاب بخوانم
و وقتی همه بلند شدند
بروند بخوابند
بیایم و گوشه ای سماع کنم
....
که سالها بعد زمانی که تن من جزی از خاک شده است
که امیدوارم جز خاک سیستان و بلوچستان شود
مادری برای نوه اش
پدری برای کودکش
از خاطره ای بگوید که شبی عده ای دیوانه
در خانه شان را زدند
و ساختند آنچه باید می ساختند
که هر روستایی را که ترک کردیم
هر کودکی عروسکی در دست داشته باشد
و ببوسدش
و کنارش بخواباند
....
چند روزی ست در بستر بیماری ام
اما برای رفتن دارم له له میزنم
باید با اقای همایون برویم و منقل را راه بیندازیم
پرده و ویدیو پروجکشن را بسپارم به رضا جان که بیا و فیلم ها را راه بینداز
نگرانی جا و بنزین را بسپارم به آقا سید و مهران خان
و.....
بگذارید صادقانه بگویم
آرزوی قبل از مرگم این بود
همه شما عزیزان را بردارم و یک تور بزرگ راه بیندازم و همه شما را
تک تک تان را بردارم
و ببرم و ببینید زندگی چقدر می تواند شیرین باشد
1403.09.20
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#روزنوشت_ها
باور کنید میتوانیم
باور کنید
هر کدام از ما
میتوانیم
با یک عروسک
با یک ماشین
با یک کتاب
دنیای یک کودک را متحول کنیم
دنیای کودکی را که هیچ وفت طعم بازی را نچشیده است
میتوانیم
اگر بخواهیم
زمان تا حداکثر27آذر 1403
میدان قیام به سمت چهارراه مولوی خ موسوی کیانی خ مراد خانی کوچه جد علی پلاک سه
گروه مردمی پایان کارتن خوابی
021-91035272
09121059062
#علی_حیدری
باور کنید میتوانیم
باور کنید
هر کدام از ما
میتوانیم
با یک عروسک
با یک ماشین
با یک کتاب
دنیای یک کودک را متحول کنیم
دنیای کودکی را که هیچ وفت طعم بازی را نچشیده است
میتوانیم
اگر بخواهیم
زمان تا حداکثر27آذر 1403
میدان قیام به سمت چهارراه مولوی خ موسوی کیانی خ مراد خانی کوچه جد علی پلاک سه
گروه مردمی پایان کارتن خوابی
021-91035272
09121059062
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#روزنوشت_ها
راه امشب میبرد سویت مرا
میکشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند♪♪♫♫♪♪♯
گرگ و میشِ چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخمِ عشق آورده تا کویت مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد♪♪♫♫♪♪♯
دل به عشقت به عشقت مبتلا شد خوب شد
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل به عشقت به عشقت مبتلا شد خوب شد
راه امشب میبرد سویت مرا
میکشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند
گرگ و میشِ چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخمِ عشق آورده تا کویت مرا
1403.09.25
#علی_حیدری
راه امشب میبرد سویت مرا
میکشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند♪♪♫♫♪♪♯
گرگ و میشِ چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخمِ عشق آورده تا کویت مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد♪♪♫♫♪♪♯
دل به عشقت به عشقت مبتلا شد خوب شد
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل به عشقت به عشقت مبتلا شد خوب شد
راه امشب میبرد سویت مرا
میکشد در بند گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند
گرگ و میشِ چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم
یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخمِ عشق آورده تا کویت مرا
1403.09.25
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
دو روز تمام بود که چشم روی هم نگذاشته بودم
و سه چهار روز قبل از ان هم کم خوابی های فراوان
کم خوابی دیوانه کننده
و درست همان زمان یک نفر پیام داد
یعنی در اینستاگرام ویس فرستاد
گفت دلش میخواهد پای دیگ سمنو باشد
اما به علت بیماری نمیتواند
و گفت که چقدر دلش میخواسته سمنو بخورد و.....
نیرویی
صدایی
به من گفت باید برایش سمنو ببری
خودت هم ببری
ندهی پیک ببرد
خودت ببری
....
آدرسش را گرفتم
غربیترین نقطه تهران بود
سمنو که تمام شد
سهم او را برداشتم
برداشتم و راهی شدم
آنقدر خسته بودم که در میانه راه چند دقیقه ایستادم و توی خیابان خوابیدم
وقتی رسیدم
تماس گرفتم که تشریف بیاورید و سمنویتان را ببرید
پشت تلفن فرمودند : آقای حیدری من تازه عمل کردم و امکان پایین آمدن ندارم نمیدانم من لعنتی چرا همانجا پارک نکردم تا خودم برایش ببرم
یعنی جای پارک نبود
جای پارک را بهانه کردم
وگرنه میتوانستم کمی آنورتر بروم
و پارک کنم
گفت میگویم نگهبان بیاید از شما بگیرد
پایین آمدن ندارم نمیدانم چرا همانجا پارک نکردم تا خودم برایش ببرم عنی نبود جای پارک را بهانه کردم وگرنه میتوانستم کمی آنورتر بروم و پارک کنم گفت میگویم نگهبان و سرایدار بیاید از شما بگیرد
نگهبان که آمد
یکی را هم به سرایدارش دادم
اما بالا نرفتم
برایش ویس فرستادم
عذرخواهی کردم
و حتی گفتم اگر کاری دارید بگویید من برایتان انجام میدهم
مرا برادر خطاب کرد
و تشکر کرد
اما هیچ وقت کاری به من نگفت
نگفت که بروم برایش خریدی بکنم
یا نانی بگیرم
تا دلم خوش باشد
هیچ وقت
و درست یک هفته بعد
یکی از دوستانشان پیام دادند
و گفتند ایشان پنجشنبه فوت کرده اند
یعنی به آسمان پرواز کردهاند
یعنی پنجشنبه
یعنی یک هفته قبل
چون من هم پنجشنبه
سمنو را به دستش رسانده بودم
درست یک هفته بعد شفا پیدا کرد
این هم شفاست
و البته شفای واقعی
....
دیشب رفتم توی صفحه اش
برایشان نوشتم
سلام مرا به مادرم برسان
این نزدیکترین نامه ام به مادرم لاله بود
قبل از سفر حج
میدانم به دستش رسانده است
می دانم
#علی_حیدری
1403.09.27
https://t.me/aliheydariRasaneomid
دو روز تمام بود که چشم روی هم نگذاشته بودم
و سه چهار روز قبل از ان هم کم خوابی های فراوان
کم خوابی دیوانه کننده
و درست همان زمان یک نفر پیام داد
یعنی در اینستاگرام ویس فرستاد
گفت دلش میخواهد پای دیگ سمنو باشد
اما به علت بیماری نمیتواند
و گفت که چقدر دلش میخواسته سمنو بخورد و.....
نیرویی
صدایی
به من گفت باید برایش سمنو ببری
خودت هم ببری
ندهی پیک ببرد
خودت ببری
....
آدرسش را گرفتم
غربیترین نقطه تهران بود
سمنو که تمام شد
سهم او را برداشتم
برداشتم و راهی شدم
آنقدر خسته بودم که در میانه راه چند دقیقه ایستادم و توی خیابان خوابیدم
وقتی رسیدم
تماس گرفتم که تشریف بیاورید و سمنویتان را ببرید
پشت تلفن فرمودند : آقای حیدری من تازه عمل کردم و امکان پایین آمدن ندارم نمیدانم من لعنتی چرا همانجا پارک نکردم تا خودم برایش ببرم
یعنی جای پارک نبود
جای پارک را بهانه کردم
وگرنه میتوانستم کمی آنورتر بروم
و پارک کنم
گفت میگویم نگهبان بیاید از شما بگیرد
پایین آمدن ندارم نمیدانم چرا همانجا پارک نکردم تا خودم برایش ببرم عنی نبود جای پارک را بهانه کردم وگرنه میتوانستم کمی آنورتر بروم و پارک کنم گفت میگویم نگهبان و سرایدار بیاید از شما بگیرد
نگهبان که آمد
یکی را هم به سرایدارش دادم
اما بالا نرفتم
برایش ویس فرستادم
عذرخواهی کردم
و حتی گفتم اگر کاری دارید بگویید من برایتان انجام میدهم
مرا برادر خطاب کرد
و تشکر کرد
اما هیچ وقت کاری به من نگفت
نگفت که بروم برایش خریدی بکنم
یا نانی بگیرم
تا دلم خوش باشد
هیچ وقت
و درست یک هفته بعد
یکی از دوستانشان پیام دادند
و گفتند ایشان پنجشنبه فوت کرده اند
یعنی به آسمان پرواز کردهاند
یعنی پنجشنبه
یعنی یک هفته قبل
چون من هم پنجشنبه
سمنو را به دستش رسانده بودم
درست یک هفته بعد شفا پیدا کرد
این هم شفاست
و البته شفای واقعی
....
دیشب رفتم توی صفحه اش
برایشان نوشتم
سلام مرا به مادرم برسان
این نزدیکترین نامه ام به مادرم لاله بود
قبل از سفر حج
میدانم به دستش رسانده است
می دانم
#علی_حیدری
1403.09.27
https://t.me/aliheydariRasaneomid
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
سقرنوشت حج سیستان
روز اول
لبیک اللهم لبیک
ما حاجیان سفر به سرزمین مقدس سیستان و بلوچستان هستیم
برای لبخندی بر صورت کودکی
برای مرهمی بر دردهای سرزمین مان
09121059062
02191035272
گروه مردمی پایان کارتن خوابی
ساعت 6.50دقیقه از زیر قزآن خانه خارج مبشوم
حجم وسایل بسیار زیاد است
البته لوازم شخصی ام بک چمدان کوچک است دو شلوار برداشته ام یکی را میپوشم و اگر کثیف شد میشورم و دیگری را میپوشم
اما بار اصلی من عروسکهایی است که از منزل عمهام رسیده عمهای که چند روز دیگر تازه میشود چهلمش عمهای که هیچ وقت بچه نداشت اما عروسکها برایش حکم بچه را داشتند و البته فراوان بچه بزرگ کرد حالا قرار است عروسکهایش یا همان بچه هایش برسد به دست بچههای سیستان و بلوچستان
...
خیابان یخ زده است ماشین درجه حرارت را منفی ۷ نشان میدهد وسایل را برمیدارم و راهی میشوم کمی هم دیر کردم توی خانه مولوی کلی کار مانده که باید به اتمام برسانیم یک لیست بلند بالا از کارها دارم
....
همسفران مان
1- آقای رضا صادقی
2- آقای همایون
3- آقای سید جوادی
4- مهران خان اسدی
5- و بنده کوچکترین علی حیدری
6- و همه شمایی که در این سفر پا به پای ما می آیید
.....
ساعت 13
راه افتادیم با هزار سلام و صلوات
قبل از ان هم موها را به باد دادم
موهایی که هر روز صبح مرا مجبور به شستن می کرد
تا بگوید که هست
و حالا دیگر کف زمین بود
ریختمش
که انگار همه وابستگی ها را ریختم
و....
درست سر خیابان که رسیدیم
یک وانت پیکان دست دراز کرد و خواست بایستیم
یک کیسه پول داد دستمان و گفت ببرید حج
راننده تاکسی هم که بار اورده بود کارت سوختش را داد
درست مثل خانم چپرباف
و درست مثل خیلی ها که تا لحظه اخر چشم به سفر بودند
.....
مسیر اول مان اصفهان است
در همان ابتدای سفر دو رفیق مان
از سفر می مانند
آقای جوادی و آقای صادقی
...
حدود ساعت 17.30 به قم میرسیم
بین راه میایستیم و برای روی بار ماشین یک چادر می دوزیم
و در رستوران بین راهی زیتون اکبر جوجه میخوریم
....
در اتوبان قم کاشان و در پمپ بنزین وقتی ایستادیم بنزین بزنیم عزیزی آمد و سه جفت کفش تحویل مان داد
گفت مال پسرم است شما ببرید
گفتم اگر از پسرتان اجازه گرفته اید چشم
.....
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه براین بام برآیید
....
حدود ساعت 9 به اصفهان می رسیم
سرفه ها همچنان پا ب پایم می آیند
باید در اولین داروخانه بایستم و چند تایی شربت بگیزم
با هلال احمر هماهنگ کرده ایم
و شب میهمان آنجا هستیم
هلال احمر تنها جای دولتی است که من قبولشان دارم و معتقدم بچه های هلال فوق العاده اند
....
این هم لایو سفرمان
که در هر لحظه بدانید کجای راه هستیم
https://t.me/payanekartonkhabi/16740
....
اتاق هلال احمر را تحویل میگیریم و پیاده میرویم توی شهر تا غذایی بخوریم
همان ابتدای سفر کلاهم را گم کرده ام
و اشتباه کردم کاپشن را در ماشین جا گذاشتم
سرما و باد سرد و سر کچل چه ترکیبی شود
شام یک رستوران داغون و....
بخوابیم تا فردا
1403.09.28
#پایان_کارتن_خوابی
#علی_حیدری
https://t.me/aliheydariRasaneomid
سقرنوشت حج سیستان
روز اول
لبیک اللهم لبیک
ما حاجیان سفر به سرزمین مقدس سیستان و بلوچستان هستیم
برای لبخندی بر صورت کودکی
برای مرهمی بر دردهای سرزمین مان
09121059062
02191035272
گروه مردمی پایان کارتن خوابی
ساعت 6.50دقیقه از زیر قزآن خانه خارج مبشوم
حجم وسایل بسیار زیاد است
البته لوازم شخصی ام بک چمدان کوچک است دو شلوار برداشته ام یکی را میپوشم و اگر کثیف شد میشورم و دیگری را میپوشم
اما بار اصلی من عروسکهایی است که از منزل عمهام رسیده عمهای که چند روز دیگر تازه میشود چهلمش عمهای که هیچ وقت بچه نداشت اما عروسکها برایش حکم بچه را داشتند و البته فراوان بچه بزرگ کرد حالا قرار است عروسکهایش یا همان بچه هایش برسد به دست بچههای سیستان و بلوچستان
...
خیابان یخ زده است ماشین درجه حرارت را منفی ۷ نشان میدهد وسایل را برمیدارم و راهی میشوم کمی هم دیر کردم توی خانه مولوی کلی کار مانده که باید به اتمام برسانیم یک لیست بلند بالا از کارها دارم
....
همسفران مان
1- آقای رضا صادقی
2- آقای همایون
3- آقای سید جوادی
4- مهران خان اسدی
5- و بنده کوچکترین علی حیدری
6- و همه شمایی که در این سفر پا به پای ما می آیید
.....
ساعت 13
راه افتادیم با هزار سلام و صلوات
قبل از ان هم موها را به باد دادم
موهایی که هر روز صبح مرا مجبور به شستن می کرد
تا بگوید که هست
و حالا دیگر کف زمین بود
ریختمش
که انگار همه وابستگی ها را ریختم
و....
درست سر خیابان که رسیدیم
یک وانت پیکان دست دراز کرد و خواست بایستیم
یک کیسه پول داد دستمان و گفت ببرید حج
راننده تاکسی هم که بار اورده بود کارت سوختش را داد
درست مثل خانم چپرباف
و درست مثل خیلی ها که تا لحظه اخر چشم به سفر بودند
.....
مسیر اول مان اصفهان است
در همان ابتدای سفر دو رفیق مان
از سفر می مانند
آقای جوادی و آقای صادقی
...
حدود ساعت 17.30 به قم میرسیم
بین راه میایستیم و برای روی بار ماشین یک چادر می دوزیم
و در رستوران بین راهی زیتون اکبر جوجه میخوریم
....
در اتوبان قم کاشان و در پمپ بنزین وقتی ایستادیم بنزین بزنیم عزیزی آمد و سه جفت کفش تحویل مان داد
گفت مال پسرم است شما ببرید
گفتم اگر از پسرتان اجازه گرفته اید چشم
.....
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه براین بام برآیید
....
حدود ساعت 9 به اصفهان می رسیم
سرفه ها همچنان پا ب پایم می آیند
باید در اولین داروخانه بایستم و چند تایی شربت بگیزم
با هلال احمر هماهنگ کرده ایم
و شب میهمان آنجا هستیم
هلال احمر تنها جای دولتی است که من قبولشان دارم و معتقدم بچه های هلال فوق العاده اند
....
این هم لایو سفرمان
که در هر لحظه بدانید کجای راه هستیم
https://t.me/payanekartonkhabi/16740
....
اتاق هلال احمر را تحویل میگیریم و پیاده میرویم توی شهر تا غذایی بخوریم
همان ابتدای سفر کلاهم را گم کرده ام
و اشتباه کردم کاپشن را در ماشین جا گذاشتم
سرما و باد سرد و سر کچل چه ترکیبی شود
شام یک رستوران داغون و....
بخوابیم تا فردا
1403.09.28
#پایان_کارتن_خوابی
#علی_حیدری
https://t.me/aliheydariRasaneomid
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
سفرنوشت حج سیستان و یلوچستان
روز دوم
لبیک اللهم لبیک
ما حاجیان سفر به سرزمین مقدس سیستان و بلوچستان هستیم
برای لبخندی بر صورت کودکی
برای مرهمی بردردهای سرزمین مان
09121059062
02191035272
حدود ساعت دو به خواب می روم
و ساعت 4بیدار میشوم و پنج میخوابم و 6.30 اماده سفر می شویم
دیشب خواب دیدم
پسر حدودا هجده ساله به شدت لاغری کارتن خواب شدیدا معتادی آماده پیشمان
ما در حال کشیدن غذا هستیم
صفی بلند از خانمها و آقایان
در حال کشیدن غذا هستند
پسر میخواهد از پیشمان برود میگویم وسایلی که برداشته ای بگذار
میگذارد
میگویم همه را بگذار
و این پروسه چند بار تکرار می شود
و هر بار چیزی از جیب خود بیرون می آورد
در انتها دستش را میگیرم و میبرم داخل سینک بزرگی که در ابتدای کشیدن غذا است و رضا صادقی انجا ایستاده
میگویم رضا ایشان را بشور
و رضا با همان لبخند همیشگی شروع به شستنش می کند
در حالی که همه در حال کشیدن غذا هستند
....
از اصفهان به سمت کرمان حرکت میکنیم چیزی حدود هشت ساعت رانندگی مداوم
...
ساعت حدود 10.15 افسری جلوی مان را میگیرد
سرعت مان بالا بوده هشتاد تا را 120 تا می امدیم
پیاده میشوم
بنر پشت ماشین را که می بیند
میگوید برو اقا جان برو ففط مراقب دوربینها هم باش
....
در یزد وارد رستوران میشویم تا نهار بخوریم
دوستی می آید و خودش را معرفی میکند
آقای دکتر برزگر
میگویند من در خانه مولوی می آمدم خدمتتان
دنیا همین قدر کوچک است
همین قدر
...
و اما چیزی که در یزد شاهد ان بودم
و در سفرهای قبلی زیاد دیده بودم
یزد را شهری مذهبی میدانستم و دیده بودم
و امروز در یزد به جرات میتوانم بگویم بیشاز شصت درصد خانمها کلا حجاب را برداشته بودند
خواستم درصد بالاتری را بگویم
چرا که حقیقتا در نگاه من اینگونه بود
اما گفتم منصفاته نگاه کرده باشم
....
حدود ساعت 9 شب رسیدیم کرمان
جای خواب هماهنگ نشده بود و مجبور شدیم یک ساعتی در خیابان و در شب یلدا یا همان شب چله بچرخیم و یک ساندویچی پیدا کنیم و شام بخوریم
....
یک مورد دیگر هم این که از شهر انار به بعد شما دیگر امکان سوخت گیری با کارت خود را ندارید
و فقط و فقط با کارت های همان استان امکان سوختگیری وجود دارد و کارت آزاد هم کم است و عملا مجبورید بنزین قاچاق بخرید
البته این هم نوعی حکومت داری ست
که احتمالا در هیچ جای جهان نمیتوانید نمونه اش را پیدا کنید
....
فردا صبح عازم سیستان و بلوچستان خواهیم شد
در روزنوشت دیروز نوشتم
که هر جا اینترنت جواب بدهد
لایو سفرمان را در صفحه اینستاگرام میگذاریم
و لایو مسیر را هم در صفحه تلگرام گروه میتوانید داشته باشید
.....
امروز تقریبا از صبح تا شب در حال رانندگی بودیم
و تقریبا نه جانی در بدن مانده و نه توانی برای نوشتن
https://www.instagram.com/payane_kartonkhabi?igsh=NHk0ZTYzaGQ3NWU1
لایو سفر سیستان
1403.09.29
پایان کارتن خوابی
#علی_حیدری
سفرنوشت حج سیستان و یلوچستان
روز دوم
لبیک اللهم لبیک
ما حاجیان سفر به سرزمین مقدس سیستان و بلوچستان هستیم
برای لبخندی بر صورت کودکی
برای مرهمی بردردهای سرزمین مان
09121059062
02191035272
حدود ساعت دو به خواب می روم
و ساعت 4بیدار میشوم و پنج میخوابم و 6.30 اماده سفر می شویم
دیشب خواب دیدم
پسر حدودا هجده ساله به شدت لاغری کارتن خواب شدیدا معتادی آماده پیشمان
ما در حال کشیدن غذا هستیم
صفی بلند از خانمها و آقایان
در حال کشیدن غذا هستند
پسر میخواهد از پیشمان برود میگویم وسایلی که برداشته ای بگذار
میگذارد
میگویم همه را بگذار
و این پروسه چند بار تکرار می شود
و هر بار چیزی از جیب خود بیرون می آورد
در انتها دستش را میگیرم و میبرم داخل سینک بزرگی که در ابتدای کشیدن غذا است و رضا صادقی انجا ایستاده
میگویم رضا ایشان را بشور
و رضا با همان لبخند همیشگی شروع به شستنش می کند
در حالی که همه در حال کشیدن غذا هستند
....
از اصفهان به سمت کرمان حرکت میکنیم چیزی حدود هشت ساعت رانندگی مداوم
...
ساعت حدود 10.15 افسری جلوی مان را میگیرد
سرعت مان بالا بوده هشتاد تا را 120 تا می امدیم
پیاده میشوم
بنر پشت ماشین را که می بیند
میگوید برو اقا جان برو ففط مراقب دوربینها هم باش
....
در یزد وارد رستوران میشویم تا نهار بخوریم
دوستی می آید و خودش را معرفی میکند
آقای دکتر برزگر
میگویند من در خانه مولوی می آمدم خدمتتان
دنیا همین قدر کوچک است
همین قدر
...
و اما چیزی که در یزد شاهد ان بودم
و در سفرهای قبلی زیاد دیده بودم
یزد را شهری مذهبی میدانستم و دیده بودم
و امروز در یزد به جرات میتوانم بگویم بیشاز شصت درصد خانمها کلا حجاب را برداشته بودند
خواستم درصد بالاتری را بگویم
چرا که حقیقتا در نگاه من اینگونه بود
اما گفتم منصفاته نگاه کرده باشم
....
حدود ساعت 9 شب رسیدیم کرمان
جای خواب هماهنگ نشده بود و مجبور شدیم یک ساعتی در خیابان و در شب یلدا یا همان شب چله بچرخیم و یک ساندویچی پیدا کنیم و شام بخوریم
....
یک مورد دیگر هم این که از شهر انار به بعد شما دیگر امکان سوخت گیری با کارت خود را ندارید
و فقط و فقط با کارت های همان استان امکان سوختگیری وجود دارد و کارت آزاد هم کم است و عملا مجبورید بنزین قاچاق بخرید
البته این هم نوعی حکومت داری ست
که احتمالا در هیچ جای جهان نمیتوانید نمونه اش را پیدا کنید
....
فردا صبح عازم سیستان و بلوچستان خواهیم شد
در روزنوشت دیروز نوشتم
که هر جا اینترنت جواب بدهد
لایو سفرمان را در صفحه اینستاگرام میگذاریم
و لایو مسیر را هم در صفحه تلگرام گروه میتوانید داشته باشید
.....
امروز تقریبا از صبح تا شب در حال رانندگی بودیم
و تقریبا نه جانی در بدن مانده و نه توانی برای نوشتن
https://www.instagram.com/payane_kartonkhabi?igsh=NHk0ZTYzaGQ3NWU1
لایو سفر سیستان
1403.09.29
پایان کارتن خوابی
#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها
سفرنوشت حج سیستان و یلوچستان
روز سوم
جمعه
لبیک اللهم لبیک
ما حاجیان سفر به سرزمین مقدس سیستان و بلوچستان هستیم
برای لبخندی بر صورت کودکی
برای مرهمی بردردهای سرزمین مان
09121059062
02191035272
ساعت یک بامداد و در یکی از اتاقهای هلال احمر کرمان بالاخره به خواب می روم
تا فردا صبح به همراه تیم مان آقایان همایون و مهران اسدی عازم زاهدان شویم و سفر اصلی را آغاز کنیم
تا اینجا فقط مسیر بود
هر چند خود مسیر هم فراوان حرف داشته و دارد
حدود ساعت سه و نیم بامداد بزرگواری با شماره 993311.....تماس میگیرد و مرا از خواب بیدار میکند و البته که حرف هم نمی زند و احتمالا چون صدای خواب آلود مرا شنیده قطع می کند
بعد هم صدای مسیج می آید که دیگر حوصله باز کردن ش را ندارم
یعنی احساس میکنم همان فرد پیام داده
صبح پیام ها را که باز کردم دیدم مخابرات هم همان ساعت بی خواب شده و پیامک رومینگ حج را برایم فرستاده
.....
معمولاً عادت دارم صبحها دوش بگیرم
و حمام خوابگاه
چه بگویم
یک دوش بود که حتی از ان آب هم نمی آمد
اما من آدمی بودم که مادرم آب را در تشت آهنی و زیر پرتو خورشید می گذلشت گرم شود تا ما حمام کنیم
( اخ که ای کاش بود تا همین اللن در آغوشش می گرفتم)
با شیر توالت هم سر شستم و هم دوش گرفتم و هم از رو بردمش تا یاد بگیرد جلوی من نه شاخ بکشد و نه شانه
.....
راه میفتیم سمت زاهدان ز بم تا زاهدان کاملاً در بیابان رانندگی میکنیم بدون هیچ پمپ بنزینی
یا شاید نهایتاً یک پمپ بنزین
رانندگی در وسط بیابان
حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به شهر زاهدان میرسیم
آخرین باری که به زاهدان آمدم دو سال پیش بود انتظار پیشرفت نداشتم اما وضعیت بدتر شده بود
از قسمت بالای شهر وارد شهر شدیم جابجا در کوچه و پس کوچه و خیابان اصلی پر زباله بود
و انگار نه انگار که این شهر باید یک شهرداری داشته باشد که حداقل وظیفه آن جمع آوری زبالههاست
و البته که هم شهردار دارد هم شهردار معاون دارد معاونها هر کدام رئیس دفتر دارند و همه هم دارند از بیت المال حقوق میگیرند
از ابتدای این سفر برایتان نوشتم که مردم سیستان و بلوچستان مردم بسیار خونگرمی هستند ردمی که با کمتر جای ایران میتوان آنها را مقایسه کرد
ما در طول مسیر در سه شهر اقامت داشتیم و هر سه با هماهنگی دفتر تهران هلال احمر در اصفهان در کرمان و در زاهدان
در اصفهان علی رغم هماهنگی هنگام خروج به ما گفتند باید ۳۰۰ هزار تومان پرداخت کنید اصلاً گفتن این عدد یک جورهایی توهین بود
در کرمان برایتان نوشتم حتی دوش آب نداشت یعنی دوش داشت آب نداشت که بتوان یک حمام رفت
و البته که برایتان ننوشتم وقتی به کرمان رسیدیم
گفتند مسئولش نیست
باید بیاید و با خودش کلید بیاورد
و بروید و یک ساعت و نیم دیگر برگردید
حالا مسئول کجا بود؟
توی همان ساختمان
مشغول چه کاری؟
الله اعلم
و حالا زاهدان را برایتان بگویم ما مسیر را اشتباهی رفتیم یعنی رفتیم جلوی یک در دیگر سازمان هلال احمر یکی از بچههای سازمان هلال احمر آمد و نشست توی ماشین و ما را آورد تا جلوی در اقامتگاهمان توی اقامتگاه عزیزی برایمان چای دم کرده بود غذا گرفته بودند علی رغم اینکه ما ساعت ۴ بعد ظهر رسیده بودیم و علی رغم اینکه شب یلدا بود این فرد باید کنار خانوادهاش میبود
....
ناهار را خوردیم و سری به چهارراه رسولی معروف زاهدان زدیم ازاری که هر چیزی در آن فروخته میشود از شوکر و گاز اش کاور تا انواع قرصهای ممنوعه
نان خریدیم و کمی پنیر و کره برای صیحانه
و یک انار کوچه که چند هفته ای ست در ماشینم مانده
و کمی شربت سینه و قرص
میشود شب یلدای ما
و البته قبل از ان رفتن سراغ کارتن خواب هاو.....
و زندگی همچنان ادامه دارد
#پایان_کارتن_خوابی
1403.09.30
#علی_حیدری
سفرنوشت حج سیستان و یلوچستان
روز سوم
جمعه
لبیک اللهم لبیک
ما حاجیان سفر به سرزمین مقدس سیستان و بلوچستان هستیم
برای لبخندی بر صورت کودکی
برای مرهمی بردردهای سرزمین مان
09121059062
02191035272
ساعت یک بامداد و در یکی از اتاقهای هلال احمر کرمان بالاخره به خواب می روم
تا فردا صبح به همراه تیم مان آقایان همایون و مهران اسدی عازم زاهدان شویم و سفر اصلی را آغاز کنیم
تا اینجا فقط مسیر بود
هر چند خود مسیر هم فراوان حرف داشته و دارد
حدود ساعت سه و نیم بامداد بزرگواری با شماره 993311.....تماس میگیرد و مرا از خواب بیدار میکند و البته که حرف هم نمی زند و احتمالا چون صدای خواب آلود مرا شنیده قطع می کند
بعد هم صدای مسیج می آید که دیگر حوصله باز کردن ش را ندارم
یعنی احساس میکنم همان فرد پیام داده
صبح پیام ها را که باز کردم دیدم مخابرات هم همان ساعت بی خواب شده و پیامک رومینگ حج را برایم فرستاده
.....
معمولاً عادت دارم صبحها دوش بگیرم
و حمام خوابگاه
چه بگویم
یک دوش بود که حتی از ان آب هم نمی آمد
اما من آدمی بودم که مادرم آب را در تشت آهنی و زیر پرتو خورشید می گذلشت گرم شود تا ما حمام کنیم
( اخ که ای کاش بود تا همین اللن در آغوشش می گرفتم)
با شیر توالت هم سر شستم و هم دوش گرفتم و هم از رو بردمش تا یاد بگیرد جلوی من نه شاخ بکشد و نه شانه
.....
راه میفتیم سمت زاهدان ز بم تا زاهدان کاملاً در بیابان رانندگی میکنیم بدون هیچ پمپ بنزینی
یا شاید نهایتاً یک پمپ بنزین
رانندگی در وسط بیابان
حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به شهر زاهدان میرسیم
آخرین باری که به زاهدان آمدم دو سال پیش بود انتظار پیشرفت نداشتم اما وضعیت بدتر شده بود
از قسمت بالای شهر وارد شهر شدیم جابجا در کوچه و پس کوچه و خیابان اصلی پر زباله بود
و انگار نه انگار که این شهر باید یک شهرداری داشته باشد که حداقل وظیفه آن جمع آوری زبالههاست
و البته که هم شهردار دارد هم شهردار معاون دارد معاونها هر کدام رئیس دفتر دارند و همه هم دارند از بیت المال حقوق میگیرند
از ابتدای این سفر برایتان نوشتم که مردم سیستان و بلوچستان مردم بسیار خونگرمی هستند ردمی که با کمتر جای ایران میتوان آنها را مقایسه کرد
ما در طول مسیر در سه شهر اقامت داشتیم و هر سه با هماهنگی دفتر تهران هلال احمر در اصفهان در کرمان و در زاهدان
در اصفهان علی رغم هماهنگی هنگام خروج به ما گفتند باید ۳۰۰ هزار تومان پرداخت کنید اصلاً گفتن این عدد یک جورهایی توهین بود
در کرمان برایتان نوشتم حتی دوش آب نداشت یعنی دوش داشت آب نداشت که بتوان یک حمام رفت
و البته که برایتان ننوشتم وقتی به کرمان رسیدیم
گفتند مسئولش نیست
باید بیاید و با خودش کلید بیاورد
و بروید و یک ساعت و نیم دیگر برگردید
حالا مسئول کجا بود؟
توی همان ساختمان
مشغول چه کاری؟
الله اعلم
و حالا زاهدان را برایتان بگویم ما مسیر را اشتباهی رفتیم یعنی رفتیم جلوی یک در دیگر سازمان هلال احمر یکی از بچههای سازمان هلال احمر آمد و نشست توی ماشین و ما را آورد تا جلوی در اقامتگاهمان توی اقامتگاه عزیزی برایمان چای دم کرده بود غذا گرفته بودند علی رغم اینکه ما ساعت ۴ بعد ظهر رسیده بودیم و علی رغم اینکه شب یلدا بود این فرد باید کنار خانوادهاش میبود
....
ناهار را خوردیم و سری به چهارراه رسولی معروف زاهدان زدیم ازاری که هر چیزی در آن فروخته میشود از شوکر و گاز اش کاور تا انواع قرصهای ممنوعه
نان خریدیم و کمی پنیر و کره برای صیحانه
و یک انار کوچه که چند هفته ای ست در ماشینم مانده
و کمی شربت سینه و قرص
میشود شب یلدای ما
و البته قبل از ان رفتن سراغ کارتن خواب هاو.....
و زندگی همچنان ادامه دارد
#پایان_کارتن_خوابی
1403.09.30
#علی_حیدری