Pathwaystogod
1.6K subscribers
6.61K photos
499 videos
153 files
207 links
اسرار درون ومديتيشن، چاکرا و کالبدها،حقایق روانشناسی ،تعالیم معنوی و عرفانی......
Download Telegram
مراقب این حقه باشید :
وقتی به قطب متضاد چیزی که بودید می روید این تغییر شما نیست ، این منجر به رشد شما نمی شود ، این حرکت طبیعی ذهن است . درست مثل پاندول ساعت ؛ وقتی به یک سمت می رود در حال جمع کردن نیرو برای برگشتن به سمت مخالف است . کل ساعت بستگی به این حرکت دارد ، اگر آونگ از حرکت بایستد ساعت متوقف می شود . هرچه آونگ بیشتر به راست حرکت کند ، انرژی بیشتری برای رفتن به سمت چپ جمع آوری می کند و بر عکس. مثلا ا وقتی شما پرخوری می کنید در حال جمع آوری نیرو برای روزه گرفتن یا وارد شدن به رژیم غذایی هستید .
هر زمان به هر سمتی که با افراط حرکت کنید به سمت مخالفش هم در حال حرکت هستید ، اما این دومی پنهان است .
برای توقف ذهن ، برای توقف تغییرات متضاد باید شاهد حرکات آونگ باشید . در میانه بودن برای ذهن دشوار است اما فقط در میانه بودن حرکات آونگ را متوقف می کند .

#در_میانه_بودن#قطب_متضاد_ذهن#تعالیم_معنوی #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
عشق;

همانطور که تاج بر سرتان می گذارد
بر صليب تان نيز می کشد.

عشق.....
همانطور که شما را می پروراند
شاخ و برگتان را نيز ميزند و هرس می کند.

عشق.....
شما را چون خوشه های گندم دسته می کند
آنگاه می کوبدتان تا برهنه شويد
به غربال بادتان می دهد
تا که از پوسته آزاد شويد
سپس در آتش قدسيش گرمتان می کند
تا که نانی مقدس شويد برای ضيافت بزرگ خداوند.

حقیقت با شما چنين ميکند
تا رازهای دل خود را بدانيد
و بدين سان به پاره ای از قلب بزرگ زندگی بدل شويد....!!!!
"جبران خلیل جبران "
#جبران_خلیل_جبران#عشق#سخن_بزرگان
@pathwaystogod
No rose as lovely as her smile, No path so flowery as that imprinted with her footsteps. 💗Happy Mothers Day 💗

هیچ مخملی به اندازه دامان مادر نرم نیست، هیچ گل سرخی به اندازه لبخند او عاشقانه نیست، هیچ راهی به قدری پرگل نیست وقتی که او با قدمهایش راه می رود.
💗 روز مادر مبارک💗
#روز_مادر_مبارک#راهی_بسوی_خدا

#happy_mothers_day❤️
#pathways_to_god
@pathwaystogod
🌲❄️🔮❄️🌲

🍥 خواب، رویا و توهم 🍥
💥قسمت سوم

☸️ توهم ( Fancy ):

داروها و مراسم توهم زا چیزی را برملا می کنند که ظاهراً مخصوص انسان است. آنها حاشیه های پهنه ای از ذهن و تجربه را روشن می کنند که به لحاظ گستردگی درک آن مشکل است. سیدنی کوهن ، مدیر موسسه سلامت فکر در مریلند مغز را چنین توصیف می کند : «کارخانه نمادسازی کم قدرت و خود بازبینی است که وظیفه اصلیش مدیریت بدن است. مشاغل فرعیش عبارتند از انعکاس اینکه خود چیست ، هدفش کدام است و روی همرفته چه معنایی دارد. ظرفیت های منحصر بفردش برای اعمال شگفت آور و خودآگاهی نقشی در بقای فیزیکی او ندارد و غیرضروری است» اینگونه نگریستن به توانایی های مغز که آغاز کرده ایم ، بعضی پرسش های بی سابقه تکاملی را مطرح می کند. پیش از این هیچ زیست شناسی ادعا نمی کرد که فعالیت های فوق برنامه مغز برای بقا غیرضروریست. مغز بخشی از بدن ماست و ما هم به اندازه هرگونه دیگری از حیوانات بخشی از محیط زیست هستیم. عملی هم که با محیط زیستمان کرده ایم به همان اندازه طبیعی است که رعد و برق. مغز ما، ما را تبدیل به نیروی تکاملی معظمی کرده است، و می خواهد با مستثنی کردن ما از وضع موجود سهم بزرگی از تصور و خلاقیت را به خود اختصاص دهند. اما من باید نظر کوهن را تأیید کنم؛ کهن وسعت استعدادهای انسان هیبت انگیز است ؛ توانایی های ما ظاهراً آنچنان فراتر و گسترده تر از حتی نیازهای شدید کنونی ماست که بنظر می رسد سرمان روی بدن سنگینی می کند. طبیعت به ندرت دست به کارهایی می زند که دلایل خوبی برای آن نداشته باشد، ولی طی ده میلیون سال گذشته که با استانداردهای معمولی طبیعت زمان بسیار کوتاهیست ما را با پوسته دماغی هنگفتی که گویی ظرفیت نامحدود دارد چنان مجهز کردند که خود را به دردسر افکنده است. ما این عضو باورنکردنی را در ازای از دست دادن چند عضو دیگر بدست آورده ایم ، و با وجود این تنها بخش کوچکی از آنرا مورد استفاده قرار می دهیم. این شتاب برای چه بوده است ؟ چرا در طول این خط تکاملی چنین پیشتازی کرده ایم ؟ مطمئناً می شد با سرعتی کمتر هم عبور کرد. اکنون ما به خانواده غاصب کوچکی می مانیم که قصر بزرگی را تصاحب کرده باشد، اما لزومی نمی بیند از آپارتمان مبله راحتی که در یک گوشه زیرزمین است قدمی بیرون گذارد.

نوعی آگاهی عالی و فوق العاده از باقی ساختمان همواره ما را تشنه نگاه داشته است. نظرهای اجتمالی به سایر اتاق ها تنها توانسته است تعدادی از افراد ماجراجو را برای انجام عملیات اکتشافی مشخص تر راهنمایی کند، اما روش های سنتی چندان موفق نبوده است. بعضی کوشیده اند فنون آهنگین، مانند سرودهای کلیسا یا حرکات آونگی نماز هندوها یا رقص های چرخشی درویشان {سماع} را بکار گیرند، تا حالت جذبه ای که آنها را به ماورای این دیوارها می برد القا شود. بعضی کوشیده اند شیمی بدنشان را بوسیله تنفس عمیق یا روزه داری یا بیخوابی مداوم دگرگون کنند. بعضی این انفصال را در دردهای بدنی بوسیله تازیانه زدن بخود، یا از کار انداختن اعضا یا آویزان شدن از سقف می جویند. سرخپوستان سو در مراسم پرستش خورشید برای بوجود آوردن نوعی هذیان ابتدایی از حرارت و تشنگی استفاده می کردند، و مصری ها به اعتکاف در معابد می پرداختند. تنها چیزی که در تمام این روشها مشترک است قطع جریان معمولی اطلاعات است که محیط همواره ما را بوسیله آن احاطه کرده است. تمام این روش ها یا ورودی حواس را حذف می کنند یا آن را یکنواخت و بی معنی می سازند. وقتی چنین شود، بعضی از دربهای ذهن اندکی گشوده می شود.

فن تحریم حسی در بسیاری از تحقیقات اخیر اصلاح شده و بکار رفته است. در دانشگاه مک گیل، اشخاص مورد آزمایش را در اتاق ضد صدای کوچکی حبس کرده عینک هایی به چشمشان زدند که نور بسیار کمی می توانست از آن عبور کند. در پرینستون افرادی را در اتاقک سر بی ضد نور، ضد صدا و یا دمای ثابتی قرار دادند. و در اوکلاهما و یوتا آنها را در بشکه آب تاریکی که در دمای خون نگهداری می شد غوطه ور کردند، بطوری که از محیطشان هیچ احساس نور یا صدا یا لامسه نداشتند. در تمام این موارد، واکنش فوری افراد، رفتن از این حالتی یکنواختی به خواب بود، اما همینکه این گریزگاه بسته می شد و دیگر خوابشان نمی برد، مشکلات دیگری را تجربه می کردند. همگی در همه این آزمایش ها مسیر زمان را گم کردند و برآوردشان از آن ناچیز بود. بعضی بیش از 24 ساعت خوابیدند و بعد ادعا می کردند که بیش از یک یا دو ساعت نخوابیده اند. نداشتن جهت یابی و فقدان بازتاب محیط، اندیشیدن جدی و قضاوت عادی را برایشان مشکل ساخته بود. رفته رفته رویا بیشتر شد و گاه شدت ترس آوری داشت، و غیرواقعی بودن کلی این وضعیت بتدریج آنها را به توهم کشانید. این توهم بسادگی «اشباح» حسی از قبیل جرقه های نور یا صدای زنگ نبود، بلکه رویدادهایی کاملاً پرورش یافته ، پیچیده و متقاعد کننده بود.
داستان از این قرار است که گویا در شرایط عادی اطلاعات وسیعی که به ما می رسد تحت نظارت تشکل شبکه ای قرار می گیرد که آنرا مرتب کرده و فقط به اطلاعات مورد نیاز اجازه می دهد با رعایت ترتیب داخل شوند. در شرایط محرومیت حسی، جریان اطلاعاتی بسیار کمی برقرار است، لذا هر قطعه کوچکی از اطلاعات بسیار بیشتر از میزان معمول توجه را بخود جلب می کند و به طرز هوس آوری بزرگ می نماید. بینایی ما محدود است، لذا آنچه را که می توانیم درک کنیم آنقدر بزرگ می کنیم تا تمام صحنه را پرکند، و این مانند فیلمی است که با یک میکروسکوپ برداشته شده باشد. لذا قسمتی از توهم ، همان تصویر درشت شده ای از واقعیت است ، اما داستان به همین جا ختم نمی شود. اگر سد معمولی انگیزش ها برداشته شود، مغز با بیرون کشیدن ذخایر ناخودآگاه ، واقعیت را دستکاری و آرایش می کند، تا زمان و فضای در دسترسش را پر کند. ولی باز تمام مطلب توضیح داده نشده است، زیرا بعضی کیفیاتی در توهم وجود دارد که بنظر می رسد خارج از حدود توانایی های خودآگاه و ناخودآگاه مغز قرار دارد.

🌲❄️🔮❄️🌲

#خواب #رویا_و_توهم #روانشناسی #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌲❄️🔮❄️🌲

🍥 خواب توهم و رویا 🍥
💥قسمت چهارم

تقریباً هر فرهنگی ، زمانی در جستجوی ریشه ها و علف ها و ساقه های گیاهی برای تقویت این فرآیند انفکاک ذهنی بوده است. ایرانی ها مایعی بنام سوما داشته اند که طبق وقایع نگاری سانسکریت «آدم را مثل یک خدا می کرد». هلن شهر تروا نپنته داشت. در هند و مصر همیشه حشیش یا ماری جوانا بوده است. در اروپا و نیز آسیا قارچ زیبای آمانیتا می رویید با خال های قرمز لاکی که برای حشرات کشنده بود، اما شمالی های اروپا را فقط نشئه می کرد. نام مکزیکو با صبحگاهان پرشکوه ، و نیز کاکتوس پیوت ، و «قارچ های بهشتی» همراه است. تمام این گیاهان مواد شیمیایی خاصی دارند که حالات خلسه ایجاد می کنند و بیشترشان ضمیمه مراسم مذهبی و جادوگری بوده اند، اما موثرترین و با اهمیت ترین ماده توهم زا بطور طبیعی بدست نمی آید، و باید از قارچ ارگوت که روی حبوبات می روید استخراج شود. این ماده لیسرج ی ک اسید دی اتیلامید، یا ال- اس – دی نام دارد.

ال – اس – دی را روی انواع گوناگون حیوانات آزموده اند، اما روی هیچکدام اثر چندانی نداشته است، به استثنای عنکبوت که در اثر این ماده نار تنفنی تری می تند. ظاهراً کنش ال – اس- دی روی سطوح عالی تکامل مغزی است و مقدار بسیار جزئی در حدود یک ده هزارم گرم آن نیز آثار عمیقی روی انسان باقی می گذارد. این آثار بسته به نوع مصرف این ماده ، در فاصله ای کمتر از نیم ساعت شروع شده ، بعد از یک ساعت و نیم به حداکثر رسیده و بعد از شش تا دوازده ساعت بعد پایان می گیرند. بنظر می رسد قسمت اعظم عمل این ماده بر روی مغز محدود به سیستم شبکه ای و سیستم لنفی باشد، که تجارب عاطفی را تعدیل می کند. بنابراین مستقیماً روی ناحیه هایی عمل می کند که یا مسئول تصفیه و مقایسه اطلاعات حسی ورودی هستند ، یا برداشت فرد را در مورد این مواد تعیین می کنند. گفتار، توانایی راه رفتن ، و بیشتر فعالیت های بدنی در مقابل مصرف ال. اس .دی . کاملاً تأثیر ناپذیرند. فشار خون و نبض عادی است ، انعکاس ها سریعند و هیچگونه آ‌ثار نامطلوب جانبی موجود نیست. ظاهراً ال – اس – دی تنها روی ناحیه خودآگاهی عالیتر مغز بشر یعنی ناحیه ای که ما معتقدیم شخصیت ما را کنترل می کند، عمل می نماید.

قابل توجه ترین اثر روانشناسانه ال – اس – دی ، همچنانکه در محرومیت حسی هم دیدیم کند شدن زمان است : ثانیه شمار ساعت به زحمت حرکت می کند. این نوع « اکنون همیشگی » خیلی شبیه حالتی است که در خطرات بزرگ به شخص دست می دهند و زمان در نظرش متوقف می شود. در بدن ما ظرفیت تولید چنین تصوری در حالات اضطراری موجود است، و گویا ال-اس- دی آنرا تقویت می کند، اما این تقویت تا آن اندازه است که دیگر ارزش بقایی برای فرد ندارد. جدایی بین خود ناخود، یعنی پاتوق قدیمی و ماقبل تاریخی ناخودآگاه انسان بزودی از بین می رود و مرزهای من فرو می ریزد. کوهن می گوید: «روکش نازک استدلال جای خود را به خیال واهی می دهد، هویت فردی در احساسات اقیانوس وار یگانگی غرق می شود، و بینایی، معانی قراردادی خود را که منطبق بر اشیاء واقعی است از دست می دهد».

در اینجا فهم این نکته اهمیت دارد که ما طبق عادت فقط آنچه را که می توانیم تصور کنیم درک می کنیم. ما احساسات خود را با تصورمان از کیفیت اشیاء تطبیق می کنیم. آزمایش کلاسیک مشهوری که در آن عده ای عینک هایی به چشم می زنند که همه چیز را معکوس نشان می دهد، همین نکته را ثابت می کند. طی یک یا دو روز که از استفاده از این عینک ها بگذرد، مغز اصلاحاتی در میدان دید خود انجام می دهد و این عده دوباره همه چیز را «درست» سر جای خود می بینند، اما وقتی باز عینک ها را کنار بگذارند، تمام جهان دوباره معکوس می شود. بنابراین جهان نه آنگونه که هست ، بلکه آنگونه که باید باشد دیده می شود. توضیح پاره ای از این مسأله آنست که چون ادراکات حسی ما بسیار زیاد است، مجبوریم چشم انداز دقیق و باریکی از واقعیت را بسرعت جدا و انتخاب کنیم. ال- اس- دی این توانایی را دارد که چشم بندها را بکنار بزند و اجازه دهد اشیاء را از نو آنچنانکه برای اولین بار است ببینیم. در این شرایط می توانیم نوای رنگ ها، رایحه موسیقی و بافت خلق و خو را تشخیص دهیم. زنبور عسل، خفاش، و ماهی مرکب که در عمق دریاها زندگی می کند، بدون داشتن محدوده علایق و حساسیت های متضاد ما ، همواره همینگونه احساس می کنند.
بچه ها معمولاً اشیاء را با وضوح بی حد و حصری می بینند. ممکن است آنچه ما توهم می نامیم بخشی از تجربه روانی هر کودک باشد ( نقاشی های بچه ها ظاهراً همین را نشان می دهد )، اما رفته رفته که بزرگتر می شویم بینایی های ما تیره تر و عاقبت بکلی محو می شوند، زیرا درمی یابیم که ارزش اجتماعی آنها منفی است. هر جامعه ، مرزهایی برای میانه روی و سلامت عقل وضع می کند و بیشتر ما با ترکیب کردن این فشارهای فرهنگی و نیاز خودمان به پذیرفته شدن و همرنگ شدن با محیط اجتماعی، پا از مرزهای از پیش تعریف شده بیرون نمی گذاریم. بعضی افراد مرزها را می شکنند و در طبقه دیوانگان جا می گیرند و به عنوان اینکه باید از آنان مراقبت شود از آزادی محروم می شوند، و در تیمارستان بستری می گردند.

تقریباً هر کسی در طول زندگیش به لحظه ای وجد، یا جذبه دست یافته است که در اثر برقی از زیبایی، عشق ، یا بصیرت پدید آمده است ، این لحظات گذرای کمال و لذت زیباشناسی مجملی از حالاتی هستند که مسیحیان آنرا « عشق الهی» ، بودایی های ذن آنرا « ساتوری» ، هندوها « موکشا»، و ودانتا « سامادهی» می خوانند. این تجارب آنقدر سریع و در کشان اندک بوده که در لفاف اسرار پیچیده شده اند و ماوراء‌ طبیعی بحساب آمده اند. این حالات را از بابت آنکه در فرمول « سلامت عقل» فرهنگی جا ی نمی گیرند، می توان «دیوانگی» یا « بی عقلی» نامید، اما اگر چنین عنوان سنگینی را کنار بگذاریم و بجای آن حالات «غیرعقلانی» را بکار ببریم تا اندازه ای به فهم آنها کمک کرده ایم.

حالت « معقول» بیداری معمولی ما ، حالت ممنوعیت است . این حالت تا حدی برای جلوگیری از انباشتگی اطلاعات ورودی لازم است ، اما این سدهایی که بوسیله سیستم شبکه ای احداث می شود، ما را از بسیاری الهامات محروم می کند. این مسدودسازی در حالیکه مغز ما آنقدر رشد کرده که برای اولین بار قادر به تشخیص این شگفتی هاست بیهوده می نماید. در اینجا نمی خواهم از انفکاک توده ای و گریز جهان شمول به درون این نواحی غیرعقلانی دفاع کنم. بلیک ، وان گوگ، ورلن ، کلریج ، و بودلر همگی مدت زیادی را در حالت هشیاری شهودی زندگی و کار کرده اند و در کوشش های خود برای شکستن و عبور از سدهای عقل و واقعیت رنج بسیار برده اند. اکنون ما ، شاید بیشتر از هر لحظه‌دیگر از طول سیر تکاملی خود ، نیازمند آنیم که در مورد مشکلات ای که ما را محاصره کرده اند روشن و آگاه باشیم ، اما اگر تشخیص ندهیم که دیگر اربابان سرنوشت خویشتن شده ایم، مساعی مان بی مورد خواهد بود. ما نیازمند آنیم که بدانیم کجا می رویم و چگونه به آنجا می رسیم. ما تازه شروع به استفاده از استعدادهای خودآگاه خود کرده ایم ، اما از آنچه که در سوی دیگر ذهن مان در دسترس است کاملاً چشم پوشیده ایم. طبیعت تمام تجهیزات لازم برای کار ما را در فضای بین دو گوش ما تعبیه کرده است و فنون هیپنوتیزم ، تلقین به خود، رویا ، و توهم تا حدی ما را از توانایی هایمان مطلع می کنند. آنچه باقی می ماند بکار گرفتن عاقلانه این نیروهاست.

🌲❄️🔮❄️🌲

#خواب #رویا_و_توهم #روانشناسی #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
مراقبه بدون آرامش، مرده و اجباري است. نه مراقبه، بلكه نوعي تمركز فكر است. و اين يكي از شايعترين اشتباههايي است كه بسياري مرتكب مي شوند: تمركز فكر را با مراقبه اشتباه مي گيرند. اما تمركز فكر همان مراقبه نيست، بلكه دقيقا در نقطه اي مقابل آن است. تمركز فكر حالت پرتنش ذهن است اما مراقبه حالت آسوده ذهن. و معجزه آسوده بودن آن است كه وقتي آسودگي كامل باشد ذهن ناپديد مي شود. ذهن فقط مي تواند با تشويش و نگراني وجود داشته باشد، زيرا از آنها تغذيه مي كند. پس تمركز هيچگاه تو را از ذهن فراتر نمي برد. تو مي تواني بدون مراقبه نيز در آرامش باشي اما در اينجا هم اشتباهي رخ مي دهد. اين نوع آرامش فقط در سطح جاري مي شود و ژرفاي وجود همچنان آشفته مي ماند. به اين مي ماند كه روي دهانه آتشفشان نشسته اي. آرامش جاري است ولي هر لحظه ممكن است آتشفشان فوران كند. هيچگاه خودت را وادار به آرامش نكن و هيچگاه ذهنت را بسوي هيچ راهي و هيچ موضوعي نران. آرامش بياب. آرامش كامل. بدون انجام دادن هيچ كاري فقطِ فقط حضور داشته باش. و لحظه اي كه تو فقط بودني و هيچ تلاشي براي آرامش يافتن و متمركز بودن انجام نمي دهي، لحظه اي كه هيچ تلاشي از جانب تو صورت نمي پذيرد، در آن لحظه بي كنشي، مراقبه و آرامش بطور همزمان رخ مي دهند. اين منجر به پيروزي مي شود، پيروزي دروني، تو را ارباب روح و سرنوشت خود مي سازد.
#تمرکز#مراقبه#مدیتیشن
@pathwaystogod
هر انسان بيدار گشته اي با مردم احساس همدردي كرده و در اين راه همه تلاشش را بكار گرفته است. اما در اين تجربه چيزي وجود دارد كه قابل بيان نيست. اگر مي خواهي از آن آگاه شوي بايد تجربه اش كني. حقيقت را فقط مي توان تجربه كرد. تو پر از ستاره و پر از گلي اما نمي توان آنرا به ديگران انتقال دهي. انتقال پذير نيست. نمي توان اين هنر را آموخت. اما كساني كه هشيارند مي توانند نيم نگاهي به آن بيندازند. آموختني نيست ولي گرفتني است.
#بیداری#همدردی#تجربه_شخصی#هشیاری#تعالیم_معنوی#راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
گلها را تشریح نکنید:
وقتي چيزي درونتان پديدار مي شود، با ذهن خود به آن حمله نكنيد؛ زيرا آنرا خواهيد كشت. نمي توان با جدا كردن گلبرگهاي يك گل، ‌متوجه شد كه درون آن چيست. با تشريح گل، ‌خود گل از بين مي رود. مشكل اينجاست كه اگر بخواهيد با كندن گلبرگهاي يك گل،‌ پي ببريد كه از چه تشكيل شده است، گل را نابود خواهيد كرد. ممكن است از تركيبات مختلف شيميايي تشكيل دهنده گل يا رنگ و بسياري موارد ديگر به اين ترتيب آگاهي يابيد، ‌ولي هيچ كدام از آنها ارتباطي با زيبايي گل ندارند. زيبايي گل به محض شروع تشريح آن، از بين مي رود. حال تنها خاطره گل باقي مانده است. اين ديگر خود گل نيست و فقط اطلاعاتي درباره گلي مرده است. حيات و زندگي گل، واقعي ترين كيفيت گل بود؛ شكوفا شدن، رشد كردن و پراكنده شدن رايحه اش. اتفاقاتي كه در درون روي مي دهند هم درست همين گونه اند. مراقبه و ارتباط، فضاهايي جديد در درونتان پديد مي آورد كه بسيار زيباست، ولي به محض فكر كردن درباره معنا،‌ چگونگي و اينكه چرا اين فضاها بوجود آمده اند،‌ ذهن را وارد ماجرا مي كنيد و ذهن، سمي كشنده و مهلك است. حال به جاي آب دادن و مراقبت از اين گل ظريف، سمي به آن خورانده ايد كه باعث پژمردنش مي شود. مراقبه، درست نقطه مقابل ذهن است. هرگز به ذهن اجازه دخالت ندهيد. لذت ببريد! از اين اتفاقات لذت ببريد و بدانيد اتفاقات زيباتري نيز در راه است. اين تازه ابتداي راه است. پذيرا و در دسترس باشيد.
#تشریح_کردن_گل#ذهن#دخالت_ذهن#تعالیم_معنوی#راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حرکات و شکل بدن در رقص سماع چه معنایی دارد؟
#رقص_سماع
@pathwaystogod