🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۳۳
#حجله_و_عروس_جبهه....
🌷به او میگفتیم: ما دوست داریم تو را داماد کنیم و تشکیل خانواده بدهی. اما او میگفت: سنگر، حجله من است و اسلحهام، عروس من. تا زمانی که جنگ است، من ازدواج نمیکنم. سید مهدی دشتبان ( اهل فریدونکنار) هفت سال در جبهه ها حضور داشت تا اینکه ۲۶ اسفند ۱۳۶۶ تو خرمال بشهادت رسید.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سیدمهدی دشتبان
راوی: خواهر گرامی شهید
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#حجله_و_عروس_جبهه....
🌷به او میگفتیم: ما دوست داریم تو را داماد کنیم و تشکیل خانواده بدهی. اما او میگفت: سنگر، حجله من است و اسلحهام، عروس من. تا زمانی که جنگ است، من ازدواج نمیکنم. سید مهدی دشتبان ( اهل فریدونکنار) هفت سال در جبهه ها حضور داشت تا اینکه ۲۶ اسفند ۱۳۶۶ تو خرمال بشهادت رسید.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سیدمهدی دشتبان
راوی: خواهر گرامی شهید
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۳۴
#به_گمان_اینکه...!
🌷هنگام عملیات خیبر در منطقهی پاسگاه زید، خطشکن بودیم. در کانالها با عباس قربانی در حال پاکسازی بودیم. ناگهان فردی مرا از پشت گرفت و التماس میکرد که او را نکشیم، فریادی زدم. قربانی آمد و با او صحبت کرد. من تا آن زمان نمیدانستم وی میتواند به عربی صحبت کند. اسیر عراقی را با خود جلو بردیم. گردانهای بعدی که از ما عبور میکردند صورت ما را میبوسیدند و خداحافظی میکردند. به گمان اینکه اسیر هم از کادر گردان است او را نیز میبوسیدند و میرفتند و خنده به ما فرصت نمیداد تا برای آنها توضیح دهیم....
راوی: رزمنده دلاور حاج محمد سلمانی معروف به شیرممد
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#به_گمان_اینکه...!
🌷هنگام عملیات خیبر در منطقهی پاسگاه زید، خطشکن بودیم. در کانالها با عباس قربانی در حال پاکسازی بودیم. ناگهان فردی مرا از پشت گرفت و التماس میکرد که او را نکشیم، فریادی زدم. قربانی آمد و با او صحبت کرد. من تا آن زمان نمیدانستم وی میتواند به عربی صحبت کند. اسیر عراقی را با خود جلو بردیم. گردانهای بعدی که از ما عبور میکردند صورت ما را میبوسیدند و خداحافظی میکردند. به گمان اینکه اسیر هم از کادر گردان است او را نیز میبوسیدند و میرفتند و خنده به ما فرصت نمیداد تا برای آنها توضیح دهیم....
راوی: رزمنده دلاور حاج محمد سلمانی معروف به شیرممد
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۳۵
#جاروی_بدیهای_درون!!
🌷به زحمت جارو را از دستش گرفتم. داشت محوطه را آب و جارو می کرد. کار هر روز صبحش بود. ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، این جوری بدیهای درونم هم جارو می شود!!
🌹خاطره اى به ياد سردار خيبر فرمانده شهيد حاج محمدابراهيم همت
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#جاروی_بدیهای_درون!!
🌷به زحمت جارو را از دستش گرفتم. داشت محوطه را آب و جارو می کرد. کار هر روز صبحش بود. ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، این جوری بدیهای درونم هم جارو می شود!!
🌹خاطره اى به ياد سردار خيبر فرمانده شهيد حاج محمدابراهيم همت
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۳۶
#علت!
🌷نسبت به اموال بیت المال خیلی دقیق بود. حتی حاضر نبود با تلفن پادگان به خونه زنگ بزنه. وقتی علت را از او پرسیدند، گفته بود: شما حاضر میشی به خاطر یک تلفن، آتش جهنم را بخرم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سردار جاویدالاثر حسن غازی اصفهانی، اولین فرمانده توپخانه سپاه
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#علت!
🌷نسبت به اموال بیت المال خیلی دقیق بود. حتی حاضر نبود با تلفن پادگان به خونه زنگ بزنه. وقتی علت را از او پرسیدند، گفته بود: شما حاضر میشی به خاطر یک تلفن، آتش جهنم را بخرم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سردار جاویدالاثر حسن غازی اصفهانی، اولین فرمانده توپخانه سپاه
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۳۷
#اگرهاى_فرمانده...!!
🌷سردار شهید حسن باقری يکی از نيروهاى به اصطلاح صفر كيلومتر را توجيه مىكرد: هيچ نترسىها! سه حالت داره: اگر شهيد شدى مىرى پيش خدا، اگر اسير بشى به امام حسين (ع) مىرسى (کربلا)، اگر هم زخمى شدى آغوش مامان جان در انتظار توست! ديگه چى مىخواى؟!!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حسن باقری
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#اگرهاى_فرمانده...!!
🌷سردار شهید حسن باقری يکی از نيروهاى به اصطلاح صفر كيلومتر را توجيه مىكرد: هيچ نترسىها! سه حالت داره: اگر شهيد شدى مىرى پيش خدا، اگر اسير بشى به امام حسين (ع) مىرسى (کربلا)، اگر هم زخمى شدى آغوش مامان جان در انتظار توست! ديگه چى مىخواى؟!!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حسن باقری
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۳۸
#کمی_آن_طرفتر....
🌷بچهها مردی عراقی را دیدند که با لباس نظامی میآید. عراقی چشمهایش میگشت، میکاوید، دنبال میکرد، همچنان ناآرام؛ در کنار بقیه اسرا نشسته بود؛ بچهها پذیرایی مختصری کردند. چند نفرشان به سمت اسرا رفتند تا مصاحبه کنند؛ مرد عراقی هنوز هم محو جستجو بود که بچهها از او سؤال کردند؛ به خود آمد. برادر میگن شما خودتون به خط ما اومدین؛ درسته؟ بله ولی کجاست؟ کجاست اون؟ کی کجاست؟ اون پسر! اون نوجوون!؟ اینجا تا دلت بخواد نوجوون هست؛ چی کار داری؟ علامتی، نشونهای از او داری؟ بگو شاید پیداش کنیم. عراقی با حالی حزین گفت: اون بچه، من رو شرمنده کرد؛ انگار پسرم بود. همین. و بعد آرام و ملتمسانه گفت: حالا کجاست؟ میشه به من نشونش بدین؟ محمدرسول کمی آن طرفتر داشت به اسرا آب میداد....
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#کمی_آن_طرفتر....
🌷بچهها مردی عراقی را دیدند که با لباس نظامی میآید. عراقی چشمهایش میگشت، میکاوید، دنبال میکرد، همچنان ناآرام؛ در کنار بقیه اسرا نشسته بود؛ بچهها پذیرایی مختصری کردند. چند نفرشان به سمت اسرا رفتند تا مصاحبه کنند؛ مرد عراقی هنوز هم محو جستجو بود که بچهها از او سؤال کردند؛ به خود آمد. برادر میگن شما خودتون به خط ما اومدین؛ درسته؟ بله ولی کجاست؟ کجاست اون؟ کی کجاست؟ اون پسر! اون نوجوون!؟ اینجا تا دلت بخواد نوجوون هست؛ چی کار داری؟ علامتی، نشونهای از او داری؟ بگو شاید پیداش کنیم. عراقی با حالی حزین گفت: اون بچه، من رو شرمنده کرد؛ انگار پسرم بود. همین. و بعد آرام و ملتمسانه گفت: حالا کجاست؟ میشه به من نشونش بدین؟ محمدرسول کمی آن طرفتر داشت به اسرا آب میداد....
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۳۹
#سختی_شیرین!!
🌷همسرم به دلیل شدت جراحاتی که به او وارد شده بود، کلیههایش بسیار مشکل داشت. طی شب باید چندین مرتبه به دستشویی میرفت، اما بسیار معتقد بود هر دفعه وضو بگیرد و برگردد. دستشویی ما در حیاط بود و آب گرم نداشت، اما در زمستان هم در طول شب با همان آب سرد وضو میگرفت و من میدیدم دستانش از شدت سرما قرمز میشد. مقید بود که همیشه با وضو باشد و با آب سرد وضو بگیرد.
🌹خاطره ای به ياد جستجوگر نور، شهید معزز مجيد پازوکی (از شهدای تفحص)
راوی: همسر گرامی شهید
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#سختی_شیرین!!
🌷همسرم به دلیل شدت جراحاتی که به او وارد شده بود، کلیههایش بسیار مشکل داشت. طی شب باید چندین مرتبه به دستشویی میرفت، اما بسیار معتقد بود هر دفعه وضو بگیرد و برگردد. دستشویی ما در حیاط بود و آب گرم نداشت، اما در زمستان هم در طول شب با همان آب سرد وضو میگرفت و من میدیدم دستانش از شدت سرما قرمز میشد. مقید بود که همیشه با وضو باشد و با آب سرد وضو بگیرد.
🌹خاطره ای به ياد جستجوگر نور، شهید معزز مجيد پازوکی (از شهدای تفحص)
راوی: همسر گرامی شهید
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۴۰
#ناگهان....
🌷یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمینهایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچکترین حرکتی که از طرف بچهها صورت میگرفت، مانند اثر رفت و آمد قایقها و یا حرکت غواصها که نیها را به صدا درمیآورد، دشمن پی به حرکت ما میبرد. این مشکل در شبهای عملیات صد برابر میشد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت میکرد. اما در شب عملیات «عاشورای ۴» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغهها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیتها را خنثی کردند! این امداد عجیب طوری بچهها را دلگرم کرد که غواصها – که در مواقع عادی آرام فین میزدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه میرفتند!
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#ناگهان....
🌷یکی از مشکلات عملیات در هور این بود که دشمن با کمینهایی که در هور ایجاد کرده بود، با کوچکترین حرکتی که از طرف بچهها صورت میگرفت، مانند اثر رفت و آمد قایقها و یا حرکت غواصها که نیها را به صدا درمیآورد، دشمن پی به حرکت ما میبرد. این مشکل در شبهای عملیات صد برابر میشد، چون حرکت و رفت و آمد آن همه غواص و قایق قطعاً در هور برای دشمن ایجاد حساسیت میکرد. اما در شب عملیات «عاشورای ۴» امداد الهی عجیبی اتفاق افتاد. و آن این بود که همزمان با حرکت غواصان و موج اول (اولین گروه عمل کننده) ناگهان تمامی قورباغهها و موجودات هور با همدیگر شروع به سر و صدا کرده و حساسیتها را خنثی کردند! این امداد عجیب طوری بچهها را دلگرم کرد که غواصها – که در مواقع عادی آرام فین میزدند تا در جریان آب تغییر ایجاد نشود – در آب شیرجه میرفتند!
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۴۱
#حتی_یک_سر_سوزن....
🌷حاج عباس رفتار و کردارش با پذیرفتن فرماندهی لشگر ۲۷ محمد رسول الله (صلواتالله) تغییر نکرد و او کسی نبود که این القاب را افتخاری برای خود بداند، به همین خاطر هیچ وقت نخواست عنوان کند که فرمانده لشگر است. حاج عباس، بسیجیان را فرماندهان واقعی جنگ میدانست. اموالی را که در اختیار داشت متعلق به خداوند و تمامی مردم میدانست و معتقد بود که او وظیفه نگهبانی از آنها را بر عهده دارد و اجازه نمیداد بیتالمال حتی یک سر سوزن جابجا شود. تواضع و فروتنی عباس باورنکردنی بود....
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید عباس کریمی قهرودی، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#حتی_یک_سر_سوزن....
🌷حاج عباس رفتار و کردارش با پذیرفتن فرماندهی لشگر ۲۷ محمد رسول الله (صلواتالله) تغییر نکرد و او کسی نبود که این القاب را افتخاری برای خود بداند، به همین خاطر هیچ وقت نخواست عنوان کند که فرمانده لشگر است. حاج عباس، بسیجیان را فرماندهان واقعی جنگ میدانست. اموالی را که در اختیار داشت متعلق به خداوند و تمامی مردم میدانست و معتقد بود که او وظیفه نگهبانی از آنها را بر عهده دارد و اجازه نمیداد بیتالمال حتی یک سر سوزن جابجا شود. تواضع و فروتنی عباس باورنکردنی بود....
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید عباس کریمی قهرودی، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۴۲
#نور_از_صورتش_میبارید!
🌷سال ۱۳۶۴، درگیر ساخت منزل مسکونیام در شیراز بودم که خیلی فکرم را درگیر خودش کرده بود. یک روز در همین فکرها بودم که حاجمحمـد رسید. گفت: چیه حاجی، تو فکری؟ گفتم: والله تو کار ساخت خانهام ماندم، دیگه پول برام نمانده، کارها رو زمینمانده. گفت: همین! نگران نباش، ان شاالله خدا میرسونه. چند روز بعد گفت: حاجی من برم شیراز یه کار دارم برگردم. گفتم: بفرما. رفت. یکی دو روز بعد زنگ زدم شیراز با همسرم صحبت کنم. همسرم گفت: راستی پولها رسید! _کدام پول؟ _همانکه دادی حاجمحمـد آورد، پول را داد، گفت حاجی این را داد برای کارهای ساخت خانه! اشک توی چشمم پیچید. همسرم بعد از دیدن حاجمحمـد میگفت: به نظرم این آقای ابراهیمی یه روز شهید میشه، نور از صورتش میبارید!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سردار محمد ابراهیمی
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#نور_از_صورتش_میبارید!
🌷سال ۱۳۶۴، درگیر ساخت منزل مسکونیام در شیراز بودم که خیلی فکرم را درگیر خودش کرده بود. یک روز در همین فکرها بودم که حاجمحمـد رسید. گفت: چیه حاجی، تو فکری؟ گفتم: والله تو کار ساخت خانهام ماندم، دیگه پول برام نمانده، کارها رو زمینمانده. گفت: همین! نگران نباش، ان شاالله خدا میرسونه. چند روز بعد گفت: حاجی من برم شیراز یه کار دارم برگردم. گفتم: بفرما. رفت. یکی دو روز بعد زنگ زدم شیراز با همسرم صحبت کنم. همسرم گفت: راستی پولها رسید! _کدام پول؟ _همانکه دادی حاجمحمـد آورد، پول را داد، گفت حاجی این را داد برای کارهای ساخت خانه! اشک توی چشمم پیچید. همسرم بعد از دیدن حاجمحمـد میگفت: به نظرم این آقای ابراهیمی یه روز شهید میشه، نور از صورتش میبارید!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سردار محمد ابراهیمی
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✳️ آن لقمههای پاک...
🔻 گاهی در حد وسواس برای پاکی لقمهای که در دهان فرزندانش میگذاشت دقت میکرد. یکی از اهالی، گوسفندی سر بریده و مقداری گوشت برای فاطمه آورده بود. مش حسن که دیده بود آن گوسفند روزی رفته در باغ یکی از همسایهها و از درختان او خورده، با قاطعیت گفت: «فاطمه! از این گوشت نخور، به بچهها هم نده!»
📚 از کتاب #باران_گرفته_است | داستانی مستند از کودکی، نوجوانی و جوانی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📖 ص ۲۸
پ.ن: مش حسن و فاطمه، پدر و مادر حاج قاسم سلیمانی هستند که هر دو به رحمت خدا رفتهاند.
🔻 گاهی در حد وسواس برای پاکی لقمهای که در دهان فرزندانش میگذاشت دقت میکرد. یکی از اهالی، گوسفندی سر بریده و مقداری گوشت برای فاطمه آورده بود. مش حسن که دیده بود آن گوسفند روزی رفته در باغ یکی از همسایهها و از درختان او خورده، با قاطعیت گفت: «فاطمه! از این گوشت نخور، به بچهها هم نده!»
📚 از کتاب #باران_گرفته_است | داستانی مستند از کودکی، نوجوانی و جوانی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📖 ص ۲۸
پ.ن: مش حسن و فاطمه، پدر و مادر حاج قاسم سلیمانی هستند که هر دو به رحمت خدا رفتهاند.
✨﷽✨
✳ برای خدا
🔻 یک روز آقا طیب من را صدا کرد و آدرسی را به من داد و گفت: برو مغازۀ قصابی و کمکش کن. مغازۀ عجیبی بود. هر روز چند گوسفند سر میبرید، اما به مردم گوشت نمیفروخت! هر روز افراد زیادی پشت در مغازه منتظر بودند. همگی کاغذی داشتند و به صف میایستادند. کار من این بود که از روی یک کاغذ بزرگ، اسم آنها را میخواندم. آنها با کاغذشان جلو میآمدند و من تیک میزدم. بعد گوشت خود را میگرفتند و میرفتند. بعدها از همان قصاب شنیدم که تمام هزینۀ گوسفندها و قصابی را خود شخص آقا طیب میدهد و کسی از این ماجرا خبر ندارد.
🎙 راوی: سید مصطفی خادمی
📚 از کتاب #طیب | زندگینامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی (ره) #شهید_طیب_حاجرضایی
✳ برای خدا
🔻 یک روز آقا طیب من را صدا کرد و آدرسی را به من داد و گفت: برو مغازۀ قصابی و کمکش کن. مغازۀ عجیبی بود. هر روز چند گوسفند سر میبرید، اما به مردم گوشت نمیفروخت! هر روز افراد زیادی پشت در مغازه منتظر بودند. همگی کاغذی داشتند و به صف میایستادند. کار من این بود که از روی یک کاغذ بزرگ، اسم آنها را میخواندم. آنها با کاغذشان جلو میآمدند و من تیک میزدم. بعد گوشت خود را میگرفتند و میرفتند. بعدها از همان قصاب شنیدم که تمام هزینۀ گوسفندها و قصابی را خود شخص آقا طیب میدهد و کسی از این ماجرا خبر ندارد.
🎙 راوی: سید مصطفی خادمی
📚 از کتاب #طیب | زندگینامه و خاطرات حُر نهضت امام خمینی (ره) #شهید_طیب_حاجرضایی
#سیره_شهدا🦋
🟡شهید مدافعحرم ابوالفضل نیکزاد
📖اُنــــس بــــا قــــرآن
❤️مبنای همه زندگی ابوالفضل قرآن بود؛ همیشه به من سفارش میکرد اگر مشکلِ حلنشدهای داشتم، به قرآن رجوع کنم. اخلاق و روحیاتش در راستای قرآن بود.
💚کارهایش دلنشین بود؛ زیرا مأنوس با قرآن بود. هر زمان که خلوت میکرد، به اولین چیزی که پناه میبُرد، قرآن بود و به واقع این قرآن است که از ما حفظ و نگهداری میکند.
🎙راوی: مادر شهید
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
ذبیح الله مدافع حرمــــ...🕊️
🌷شهید محمدحسین علیخانے
تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۱ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۱۵ / ۶ / ۱۳۹۵
محل تولد: کرمانشاه
محل شهادت: سوریه
*🌷مادرشهید← یک شب قبل از تولد محمدحسین خواب دیدم یک هدیه برای من از سقف به پایین آمد🍃در آن لحظه متوجه حضور یک آقایی روی پله شدم که هدیه را با دستان خود به من داد💫وقتی نام او را پرسیدم گفت: من امام زمان شما هستم🌙و آقایی هم که هدیه را از بالا تحویل داد امیرالمومنین علی(ع) است💫 این هدیه به شما امانت داده میشود،🎊 خیلی خوب از او مراقبت کن و سپس او را از تو پس میگیریم.»🌙 از آن شب به بعد هر زمانی که پسرم به جبهه میرفت همهاش دلهره داشتم🥀و میگفتم این هدیه را به زودی از من میگیرند🥀تا اینکه بالاخره در راه دفاع از حرم شهید شد🕊️و خدا را بابت این پیروزی بزرگ شکر میکنم🌱همسرش← اولین اعزامش به سوریه مصادف با ایام شهادت حضرت زهرا (س) بود🥀دفعه دوم مصادف با سالروز ولادت صاحبالزمان (عج) بود🌙دفعه سوم مصادف با ایام تولد امام رضا (ع) بود💫محمد حسین میگفت با این اعزام ها لابد خدا برایم برنامه ریزی دارد🕊️همسرم را ذبیح الله شهدای مدافع حرم یاد میکنند🌙در روز عید قربان به دنیا آمد🎊 در روز عید قربان ازدواج كرد🎊 و در آستانه این عید بزرگ نیز به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهید_محمدحسین_علیخانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
🌷شهید محمدحسین علیخانے
تاریخ تولد: ۱۷ / ۱۱ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۱۵ / ۶ / ۱۳۹۵
محل تولد: کرمانشاه
محل شهادت: سوریه
*🌷مادرشهید← یک شب قبل از تولد محمدحسین خواب دیدم یک هدیه برای من از سقف به پایین آمد🍃در آن لحظه متوجه حضور یک آقایی روی پله شدم که هدیه را با دستان خود به من داد💫وقتی نام او را پرسیدم گفت: من امام زمان شما هستم🌙و آقایی هم که هدیه را از بالا تحویل داد امیرالمومنین علی(ع) است💫 این هدیه به شما امانت داده میشود،🎊 خیلی خوب از او مراقبت کن و سپس او را از تو پس میگیریم.»🌙 از آن شب به بعد هر زمانی که پسرم به جبهه میرفت همهاش دلهره داشتم🥀و میگفتم این هدیه را به زودی از من میگیرند🥀تا اینکه بالاخره در راه دفاع از حرم شهید شد🕊️و خدا را بابت این پیروزی بزرگ شکر میکنم🌱همسرش← اولین اعزامش به سوریه مصادف با ایام شهادت حضرت زهرا (س) بود🥀دفعه دوم مصادف با سالروز ولادت صاحبالزمان (عج) بود🌙دفعه سوم مصادف با ایام تولد امام رضا (ع) بود💫محمد حسین میگفت با این اعزام ها لابد خدا برایم برنامه ریزی دارد🕊️همسرم را ذبیح الله شهدای مدافع حرم یاد میکنند🌙در روز عید قربان به دنیا آمد🎊 در روز عید قربان ازدواج كرد🎊 و در آستانه این عید بزرگ نیز به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهید_محمدحسین_علیخانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
✨﷽✨
🔆 هم هدایتش کن، هم آزادش بگذار!
🔻 یکی دیگر از مسائلی که بشر باید در آن آزاد باشد، نه از نظر این که اصلاً قابل اجبار نیست بلکه از جنبههای دیگری، «رشد بشر» است. بشر اگر بخواهد رشد پیدا کند باید در کار خودش آزاد باشد، در انتخاب خودش آزاد باشد.
‼️ شما بچهتان را تربیت میکنید، خیلی هم علاقهمند هستید که او آن طوری که دلتان میخواهد از آب دربیاید. ولی اگر همیشه از روی کمال علاقهای که به او دارید در تمام کارها از او سرپرستی کنید، یعنی مرتب به او یاد بدهید، فرمان بدهید که این کار را بکن، از اینجا برو؛ اگر میخواهد چیزی بخرد همراهش بروید، همواره به او دستور بدهید که این را بخر، آن را نخر؛ محال است که این بچهٔ شما یک آدم با شخصیت از آب دربیاید.
⚠️ در حدودی برای شما لازم است بچهتان را هدایت کنید و در حدودی هم لازم است او را آزاد بگذارید، یعنی هم هدایت و هم آزاد گذاشتن. وقتی این دو با یکدیگر توأم شد، آن وقت بچهٔ شما اگر یک استعدادی هم داشته باشد، ممکن است که یک بچهٔ با تربیت کاملی از آب درآید.
👤 #شهید_مطهری
📚 از کتاب «آیندهٔ انقلاب اسلامی ایران»
📖 ص ۳۱۵
🔆 هم هدایتش کن، هم آزادش بگذار!
🔻 یکی دیگر از مسائلی که بشر باید در آن آزاد باشد، نه از نظر این که اصلاً قابل اجبار نیست بلکه از جنبههای دیگری، «رشد بشر» است. بشر اگر بخواهد رشد پیدا کند باید در کار خودش آزاد باشد، در انتخاب خودش آزاد باشد.
‼️ شما بچهتان را تربیت میکنید، خیلی هم علاقهمند هستید که او آن طوری که دلتان میخواهد از آب دربیاید. ولی اگر همیشه از روی کمال علاقهای که به او دارید در تمام کارها از او سرپرستی کنید، یعنی مرتب به او یاد بدهید، فرمان بدهید که این کار را بکن، از اینجا برو؛ اگر میخواهد چیزی بخرد همراهش بروید، همواره به او دستور بدهید که این را بخر، آن را نخر؛ محال است که این بچهٔ شما یک آدم با شخصیت از آب دربیاید.
⚠️ در حدودی برای شما لازم است بچهتان را هدایت کنید و در حدودی هم لازم است او را آزاد بگذارید، یعنی هم هدایت و هم آزاد گذاشتن. وقتی این دو با یکدیگر توأم شد، آن وقت بچهٔ شما اگر یک استعدادی هم داشته باشد، ممکن است که یک بچهٔ با تربیت کاملی از آب درآید.
👤 #شهید_مطهری
📚 از کتاب «آیندهٔ انقلاب اسلامی ایران»
📖 ص ۳۱۵
🍀دوست دارم،آنچه از حرام
بر بدنم چسبیده است در اثر مشکلات
وغم و درد آب شود،حتی اگر تمامی بلاهای زمین و آسمان بر من فرود آید
باز در این حال است که میگویم #جعلت_فداک.
💢مدافع حرم
#شهید_علی_سلطان_مرادی
#سالروزولادت..
بر بدنم چسبیده است در اثر مشکلات
وغم و درد آب شود،حتی اگر تمامی بلاهای زمین و آسمان بر من فرود آید
باز در این حال است که میگویم #جعلت_فداک.
💢مدافع حرم
#شهید_علی_سلطان_مرادی
#سالروزولادت..
⚫️#محرم_نامه_شهدایی⑤
🖤شهید مدافعحرم حسین بواس
▪️حسینآقا در دوران نوجوانی در هیئت مسجد بازار لنگرود خادمی میکرد. علاقه زیادی به زنجیرزنی داشت و همیشه دو زنجیر بزرگ با خودش به هیئت میآورد. بهش گفتم: «حسینجان! سخت نیست با دو زنجیر بزرگ داری عزاداری میکنی؟!» میگفت: «من زنجیرزدن را دوست دارم و هرگز خسته نمیشوم.»
▪️پس از ازدواج هم به آنجا سر میزد و در مؤسسه میعاد چالوس برای اهلبیت علیهالسلام خادمی میکرد. حسینآقا شال مشکی عزا به کمر بسته و علاقه زیادی به میانداری هیئت داشت و شور حسینیاش خستگی را از تن او دور میکرد. هنگام پخش غذا خیلی کمک میکرد و همیشه آخرین نفری بود که غذا میخورد. به دوستانش میگفت که مسئول شستوشوی ظرف و دیگهای غذا خواهم بود و همهی ظرفهای هیئت را خودش میشست...
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_حسین_بواس
#ماه_محرم
🖤شهید مدافعحرم حسین بواس
▪️حسینآقا در دوران نوجوانی در هیئت مسجد بازار لنگرود خادمی میکرد. علاقه زیادی به زنجیرزنی داشت و همیشه دو زنجیر بزرگ با خودش به هیئت میآورد. بهش گفتم: «حسینجان! سخت نیست با دو زنجیر بزرگ داری عزاداری میکنی؟!» میگفت: «من زنجیرزدن را دوست دارم و هرگز خسته نمیشوم.»
▪️پس از ازدواج هم به آنجا سر میزد و در مؤسسه میعاد چالوس برای اهلبیت علیهالسلام خادمی میکرد. حسینآقا شال مشکی عزا به کمر بسته و علاقه زیادی به میانداری هیئت داشت و شور حسینیاش خستگی را از تن او دور میکرد. هنگام پخش غذا خیلی کمک میکرد و همیشه آخرین نفری بود که غذا میخورد. به دوستانش میگفت که مسئول شستوشوی ظرف و دیگهای غذا خواهم بود و همهی ظرفهای هیئت را خودش میشست...
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_حسین_بواس
#ماه_محرم
📌 روایت شهیدی که در آغوش امام حسین به شهادت رسید
🔹️ سـر پست نگهبـانی نشسته بـود رو به قبلــه با خودش زمزمه میکرد و اطـراف رو می پائیـد.
◇ نفـر بعـدی که رفت پست رو تحـویل بگیـره دید مهـدی رفته سجـده؛ هر چی صداش زد صدایی نشنید. اومد بلنـدش کنـه دید تیـر خـورده تـوی پیشونیش و بشهادت رسیده.
◇ فکـر شهـادتش اذیتمـون میکـرد؛ هم تنهـا شهـید شده بود هـم مـا دیـر فهمیدیم.
🔸️ خیـلی خـودمـون رو خـوردیم. تـا اینـکه یـه
شـب اومـده بـود بـه خـواب یکـی از بچـه هـا و گفـت: « نگـران نبـاشید! تنهــا نبـودم. همـین کـه تیـر اثـابت کرد بـه پیشـونیم؛ به زمیـن نرسیـده افتـادم تـو آغـوش آقـام امـام حسـین (ع).»
📚 خـط عاشقی / حسین کاجی
🔻تک بیتی سروده #شهید_مهدی_شاهدی
● عاشـق که شدی تیر به سر باید خورد
● زهـریست کـه مانند شکـر بایـد خـورد
🔹️ سـر پست نگهبـانی نشسته بـود رو به قبلــه با خودش زمزمه میکرد و اطـراف رو می پائیـد.
◇ نفـر بعـدی که رفت پست رو تحـویل بگیـره دید مهـدی رفته سجـده؛ هر چی صداش زد صدایی نشنید. اومد بلنـدش کنـه دید تیـر خـورده تـوی پیشونیش و بشهادت رسیده.
◇ فکـر شهـادتش اذیتمـون میکـرد؛ هم تنهـا شهـید شده بود هـم مـا دیـر فهمیدیم.
🔸️ خیـلی خـودمـون رو خـوردیم. تـا اینـکه یـه
شـب اومـده بـود بـه خـواب یکـی از بچـه هـا و گفـت: « نگـران نبـاشید! تنهــا نبـودم. همـین کـه تیـر اثـابت کرد بـه پیشـونیم؛ به زمیـن نرسیـده افتـادم تـو آغـوش آقـام امـام حسـین (ع).»
📚 خـط عاشقی / حسین کاجی
🔻تک بیتی سروده #شهید_مهدی_شاهدی
● عاشـق که شدی تیر به سر باید خورد
● زهـریست کـه مانند شکـر بایـد خـورد
✨﷽✨
✳️ با پای برهنه در بین سربازان!
🔻 از ساختمان عملیات که بیرون آمدیم، راننده منتظر بود، اما عباس به او گفت ما پیاده میآییم؛ شما بقیه بچهها را برسانید. دنبالش راه افتادم. جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزاداری شنیده میشد. عباس گفت برویم به دستهی عزاداری برسیم. به خودم آمدم و دیدم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین. داشت بند پوتینهایش را گره میزد و بعد آن را آویزان گردنش کرد. عباس وسط جمعیت رفت و شروع کرد به نوحهخواندن و سینهزدن. جمعیت هم سینهزنان و زنجیرزنان راه افتاد به سمت مسجد پایگاه. تا آن روز فرمانده پایگاهی را ندیده بودم که اینطور عزاداری کند. پای برهنه بین سربازان و پرسنل؛ بدون اینکه کسی او را بشناسد.
👤 راوی: یکی از نزدیکان سرلشکر خلبان #شهید_عباس_بابایی
📚 برگرفته از کتاب «شور حسینی چهها میکند»
📖 صص ۸۵-۸۴
✳️ با پای برهنه در بین سربازان!
🔻 از ساختمان عملیات که بیرون آمدیم، راننده منتظر بود، اما عباس به او گفت ما پیاده میآییم؛ شما بقیه بچهها را برسانید. دنبالش راه افتادم. جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزاداری شنیده میشد. عباس گفت برویم به دستهی عزاداری برسیم. به خودم آمدم و دیدم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین. داشت بند پوتینهایش را گره میزد و بعد آن را آویزان گردنش کرد. عباس وسط جمعیت رفت و شروع کرد به نوحهخواندن و سینهزدن. جمعیت هم سینهزنان و زنجیرزنان راه افتاد به سمت مسجد پایگاه. تا آن روز فرمانده پایگاهی را ندیده بودم که اینطور عزاداری کند. پای برهنه بین سربازان و پرسنل؛ بدون اینکه کسی او را بشناسد.
👤 راوی: یکی از نزدیکان سرلشکر خلبان #شهید_عباس_بابایی
📚 برگرفته از کتاب «شور حسینی چهها میکند»
📖 صص ۸۵-۸۴