گرسنگی قیمت ها رابه من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملا از خود بی خود می کرد، و من غروب ها ساعت های متمادی بی هدف در شهر پرسه می زدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم به جز نان. چشم هایم می سوخت، زانوهایم از ضعف خم می شد و حس می کردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان. من مثل آدمی مرفینی، معتاد به نان بودم...
کتاب نان سالهای جوانی
#هاینریش_بل
#زنده_باد_مبارزه_مسلحانه_تنها_راه_رهایی
☭@partizan1917
پارتیزان گروهی است مارکسیست لنینیستی ،لینک گروه پارتیزان
https://t.me/+a0H2AKxbKc9hNjIx
کتاب نان سالهای جوانی
#هاینریش_بل
#زنده_باد_مبارزه_مسلحانه_تنها_راه_رهایی
☭@partizan1917
پارتیزان گروهی است مارکسیست لنینیستی ،لینک گروه پارتیزان
https://t.me/+a0H2AKxbKc9hNjIx