واژه‌ها (اشکان پارساپسند)
22 subscribers
5 photos
12 videos
5 links
Download Telegram
🌹 درود به همه بزرگواران و اساتید‌ی که باوجود تمام کم‌کاری‌ها و فاصله‌ای که از دنیای حرفه‌ای ادبیات گرفتم و روزمرگی رنج‌آوری که بر من چیره گشته، همچنان مهربانانه و شکیبا، به واژه‌ی همراهی معنا می‌بخشند.

پیش از هرچیز باید عارض شوم که به عواقب احتمالی این دادنامه واقفم و خوب می‌دانم در این مملکت که جز عدل علی در آن چیزی یافت می‌نشود، بسیار احتمالش هست که در قبال اعتراضم به سرقت یک بیت از شعری قدیمی توسط شاعر مورد علاقه‌ی رهبر کبیر جمهوری اسلامی، چنین اعلام شود که سایر شعرها، دست‌نوشته‌ها و تمام کتاب‌هایی که تا کنون از اشکان پارساپسند منتشر شده (و حتا آنان که توقیف شدند)، در اصل سروده‌ی شاعر بزرگ انقلابی، خواجه فاضل‌الشعرای نظری بوده است و به جرم یابو خواندن اسب پادشاه، اعدام هم بشوم!

شاید برای برخی قابل ارزیابی نباشد که با وجود همه‌ی اندک‌چیز باقی‌مانده از منِ من و در پس فاصله‌ای طولانی، هنوز هم برای چند واژه و سطرِ شاید از یاد رفته، چنین شمشیر از نیام برمی‌کشم و فریاد حق‌طلبی سر می‌دهم. اما اهالی قلم و حتا هرآن‌کس چو من با کوله‌باری کوچک از بزاعت/بضاعت در این وادی، خوب می‌داند کلیشه‌ی پر کاربردِ "هر کدوم از کارام مثل یکی از بچه‌هامن" نزد شاعر، نویسنده و به‌کل هنرمند، مرتبه‌اش کم‌تر از واقعیت نیست و هماره آن‌چه برپا نگاهش می‌دارد، همین فرزندان کوچک و بزرگ، ناقص و کامل، و زشت و زیبایی هستند که خود به تنهایی، آنان را زاده و پرورده است.

حال این کار که در پست پیشین تصویرش را می‌بینید، یکی از همان فرزندان از یاد رفته‌ای‌ست که بی‌گمان تاریخ و زمان سرودنش، به پیش‌تر از وقتی باز می‌گردد که در نشریه‌ی اشعار دلنشین پارسی منتشر شده است.
با ضربه زدن روی سطر حاضر می‌توانید وارد پیج این نشریه‌ی پرطرفدار ادبی یعنی اشعار دلنشین پارسی شده و برای اثبات حقانیت عرایضم تاریخ دقیق انتشار شعر مورد بحث را ملاحظه فرمایید. (بار دیگر یادآور می‌شوم که زمان سرایش این شعر حتمأ و حتمأ دورتر از انتشارش در این نشریه است و چون به دنبال سندی محکم بودم، لینک حاضر را ارائه نموده که امکان تغییر تاریخ آن غیرممکن است.)

در بیت دوم این غزل معروف از خواجه فاضل نظری که به اعتبار اعطای لقب از دربار حضرت، خود را فاضل‌الشعرا می‌نامد و بنده ترجیحأ از او با عنوان #سارق‌الشعرا یاد می‌کنم، به صراحت می‌بینید که جمله‌ی مچاله شده‌ی شعر قدیمی بنده را، با زور و فشار، مابین ابیاتش جا داده است. فقط "قرص" مهتاب را به "رخ" مهتاب تغییر داده و "نشسته رو تن" آب را با "افتاده در" آب جای‌گزین نمو‌ده‌است.
پر واضح است که یک جای کار می‌لنگد و به غیرممکن شبیه است این‌همه هم‌سانی.
من، اشکان پارساپسند، کسی که دیگر هیچ ادعایی در شاعرانگی ندارد (که البته در گذشته هم هیچ ادعایی در این سیاقم نبود و اغلب سپید می‌نوشتم و گاهی ترانه) و در روزهای دور شاید به زور، شاعری دست‌چندم محسوب می‌شدم، در برابر پرسروصداترین و پرقدرت‌ترین شاعر حال حاضر ایران (از حیث وابستگی به بدنه‌ی قدرت و ارتباطات نزدیکش با بیت رهبر معظم انقلاب اسلامی) و کسی که همه‌ی تریبون‌های رسمی و غیرسمی مملکت در اختیارش قرار دارند، تمام قد می‌ایستم و بدون هیچ لکنت و تعارفی می‌گویم: یا من، اشکان پارساپسند، این واژه‌ها را از غزل معروف و پر درآمد فاضل نظری (پیش از آن‌که سروده شود و غزلی در کار باشد) دزدیده‌ام، که خود به کرده و نکرده‌ی خود، آگاهم، یا فاضل‌الشعرا همان سارق‌الشعراست که در سال ۱۳۷۶ در قالب جوانی هجده/۱۸ ساله از خمین، با یک دست لباس مندرس عزم پایتخت نمود و طی حدود ده/۱۰ سال توانست بسیاری از مقام‌ها و مشاغل #انتصابی هنری در کشور را از آن خود کند و شاید همین امر باعث شده گمان برد، آثار هنری دیگران نیز از آن اوست و مثال هر آن‌چه که به سادگی تصاحب کرده، می‌تواند به نام خود سندشان بزند!

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

فاضل نظری

در پست بعدی با فاضل نظری و رزومه‌ی پر و پیمانش بیشتر آشنا خواهیم شد.

@parsapasand

با دیدن تصویر ضمیمه‌ی پایین صفحه،👇👇👇👇در اینستاگرام و پی‌گیری آن متوجه اصل ماجرا شدم.
ترانه‌ای از اشکان پارساپسند که بعدها منبع الهام غزل معروف مهتاب برای #فاضل_نظری، (فاضل‌الشعرای دربار ولایت و سارق‌الشعرای عرصه‌ی انسانیت) شد.

@Parsapasand
هجده گلوله
---------------------------------------------------

صدای سقوط*
فریاد سکوت
و همهمهء یکدست یار دبستانی
در سرخی آسفالت خیابان
آنگاه که جمهوری به توپخانه رسید
آزادی به توپخانه رسید
وقتی که انقلاب به توپخانه رسید
و دانشگاه، شلیک شد
و عبا پوشِ پیشدادی نام*،
که یار ضحاک بود و کوی به خون میکشید،
به رسم زفاف شبانِ سلیمان*،
به امروزِ روز،
دستمالِ بنفشی*،
به هر یکای ملت هدیه داد!
آنگاه که جوانی،
به نماز ایستاد و
نمایندهء الله،
به شتم باتوم از پشت سر
سجده اش را
با خوابی ابدین شکست
و وی را
تقدیمِ فاطمهء زهرا کرد.*
و آنگاه
که فریاد هم آواز هجده گلوله،
در هجده کوچهء هجده خیابانِ هجده شهر،
گرفت جان سکوت را و آزادگان را.
مسلط،
نشئهء خون
با افعی هایش میرقصید
و از دیو خانه های مرتبط
یک یک صدای تیر می آمد
هجده تیر،
هجده گلوله
و هجده هزاران سوگوار
به رگباری توامانِ مویهء مادرانِ بی فرزند
هجده تیر، سکوت را شکافت و
آغازِ پایانی شد
ماردوش را
ماردوش را و دیوهای رقاصِ خیابانش را
وقتی که آزادی از کوچه میگذشت.

@Parsapasand
18/04/92-12:52
#صدای_سقوط:
اشاره به سقوطاندن دانشجوها از فراز ساختمان و ستاندن جان ایشان
#عباپوشِ_پیشدادی_نام:
فریدون
#کوی_به_خون_می_کشید:
اشاره به شغل حسن فریدون در روزگار به خون کشیدن کوی دانشگاه
#زفاف_شبانِ_سلیمان:
آمده است که سلطان سلیمان عثمانی برای دعوت کنیزکان به بستر شبانه خویش، دستمالی به زن یا دختر مورد نظر داده تا وی بداند شب را باید نزد او بماند.
#دستمال_بنفش:
اشاره به رنگ بنفش که نماد دولت امید است
#تقدیم_فاطمه_زهرا:
انگار شب یورش به کوی، دو تن از دانشجویان در خوابگاه مانده و از بیم جان یکی در کمد پنهان شده و دیگری به سجاده بر نماز ایستاد تا به گمان خویش سربازان گمنام امام زمان (عج) تحت تأثیر قرار گرفته و وی به عاقبت هم قطاران دچار نگردد. اما دگر جوان که در گنجه پنهان بود، لحظه را چنان بازگوید:
در باز شد! سکوتی... و فریاد این که: یا فاطمه زهرا این هدیه رو از من بپذیر! و چنان از پشت سر به جمجمه ی جوان به محراب استاده کوفت که دیگر هرگز بر نخواست از سجده.
http://uupload.ir/files/f7ws_negar_08072016_150805.png
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جهان_باژگونه سپیدی که چندی پیش آموزشکده جامعه مدنی توانا این کوچک‌ترین را شایسته دانست و کلیپی از آن تهیه نمود.
این‌بار قدری ژرف‌تر و گویا‌تر گفتنی‌هایش به تصویر کشیده شد.

@Parsapasand
قربان


و اسماعیل گریخت،
چنان که عبدلله
به یکصد شتر
قسمت آمنه شد
ما نیز
قربانیان نسل پدر
غافل از آن‌که هیچ گوسپندی
جز ما در کار نبود و
خون سرخش برکت هیچ سفره ای نشد.

1394.08.02-21:26
@Parsapasand