وقتی عشق به پایان میرسد
بدان که عشق نبوده است
عشق را باید زندگی کرد
نه آنکه به یاد آورد...
#محمود_درویش💙
بدان که عشق نبوده است
عشق را باید زندگی کرد
نه آنکه به یاد آورد...
#محمود_درویش💙
أخبرني أين يباع النسيان،
وأين أجدُ ملامحي السابقة
وكيف لي أن أعودُ لنفسي؟
به من بگو فراموشی را
کجا میفروشند،
و کجا میتوانم رخسار
پیشین خود را بیابم
و چگونه میتوانم به خود بازگردم؟
#محمود_درویش
ترجمه: #سعید_هلیچی
وأين أجدُ ملامحي السابقة
وكيف لي أن أعودُ لنفسي؟
به من بگو فراموشی را
کجا میفروشند،
و کجا میتوانم رخسار
پیشین خود را بیابم
و چگونه میتوانم به خود بازگردم؟
#محمود_درویش
ترجمه: #سعید_هلیچی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✍🌺صبح رنگ تازه می زند
به زندگی
چشمها به عشق باز می شوند
ناز می کنند غنچهها
بر لبان بوسه عشق گریه می کند
صبح می شود
عشق خنده می کند
غنچههای بوسه باز می شوند
دستها به مهر دورهم
صبح هم بخیر می شود
می سُرد زگوشه های چشم اشک شوق
عشق تازه می شود
کودک از میان گریه ناز می کند
بازهم سرخیال تا دراز می شود
شور زندگی به خانه می رسد
خوان تازه بار می کند
صبح زندگی میان کوچه می دود
برسر حیات خود قمار می کند
دستهای اتفاق
صحنه های تازه بار می کند
عشق می دود به زیر پوست صبح
تا پرنده خیال
می پرد به شاخه های بید
نغمه ساز می کند
زبان دراز می کند
روز را ....
#بینا(ایرج جمشیدی)
✔️🌺درود صبحتان بخیر و پراز طراوت و شادمانی
✍🌺مردمی که کناب می خوانند به جهل و خشونت تن نمی دهند
✍🌺تمامِ راهها به تو ختم میشود، حتی آنهایی که برای فراموش کردنت پیموده ام ..
👤 #محمود_درویش📚
ما هر کسی را طوری می کُشیم
بعضی ها را با گلوله، بعضى ها را با حرف،
و بعضی هـا را بـا کـارهـایی کـه کـرده ایم،
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز
برای آنها نکرده ایم ...
👤 #داستایوفسکی📚
به زندگی
چشمها به عشق باز می شوند
ناز می کنند غنچهها
بر لبان بوسه عشق گریه می کند
صبح می شود
عشق خنده می کند
غنچههای بوسه باز می شوند
دستها به مهر دورهم
صبح هم بخیر می شود
می سُرد زگوشه های چشم اشک شوق
عشق تازه می شود
کودک از میان گریه ناز می کند
بازهم سرخیال تا دراز می شود
شور زندگی به خانه می رسد
خوان تازه بار می کند
صبح زندگی میان کوچه می دود
برسر حیات خود قمار می کند
دستهای اتفاق
صحنه های تازه بار می کند
عشق می دود به زیر پوست صبح
تا پرنده خیال
می پرد به شاخه های بید
نغمه ساز می کند
زبان دراز می کند
روز را ....
#بینا(ایرج جمشیدی)
✔️🌺درود صبحتان بخیر و پراز طراوت و شادمانی
✍🌺مردمی که کناب می خوانند به جهل و خشونت تن نمی دهند
✍🌺تمامِ راهها به تو ختم میشود، حتی آنهایی که برای فراموش کردنت پیموده ام ..
👤 #محمود_درویش📚
ما هر کسی را طوری می کُشیم
بعضی ها را با گلوله، بعضى ها را با حرف،
و بعضی هـا را بـا کـارهـایی کـه کـرده ایم،
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز
برای آنها نکرده ایم ...
👤 #داستایوفسکی📚
جنگ پايان خواهد يافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى ميماند آن مادر پيرى
كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى
كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى
كه به انتظار پدر قهرمانشان
نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى
بهاى آن را پرداخت.
#محمود_درویش
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى ميماند آن مادر پيرى
كه چشم به راه فرزند شهيدش است
و آن دختر جوانى
كه منتظر معشوق خويش است
و فرزندانى
كه به انتظار پدر قهرمانشان
نشستهاند
نمیدانم چه كسى وطن را فروخت
اما ديدم چه كسى
بهاى آن را پرداخت.
#محمود_درویش
"چیزی را خوش ندارم"
مردی در اتوبوس گفت:
چیزی را خوش ندارم
نه رادیو
و نه روزنامه
و نه پرواز بر دشتها
میخواهم که بگریم.
راننده گفت:
صبر کن تا به ایستگاه برسیم،
آنجا هر چقدر که خواستی
تنهایی گریه کن.
زنی گفت: من نیز.
من نیز چیزی را خوش ندارم
فرزندم را در قبر خویش گذاشتم
خوشش آمد و خوابید،
بدون آنکه خداحافظی کند.
دانشجویی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
من باستانشناسی خوانده بودم
اما در سنگ هیچ هویتی
پیدا نکردم
آیا من به راستی منم؟
و سربازی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
همیشه ارواحی را محاصره میکنم
که مرا محاصره کردهاند.
راننده عصبانی شد و گفت:
داریم به آخرین ایستگاه میرسیم
آمادۀ پیاده شدن شوید.
مسافران فریاد زدند:
ما آنچه بعد از ایستگاه است میخواهیم
به رفتن ادامه بده...
اما من گفتم:
مرا اینجا پیاده کن
من نیز مثل دیگران
چیزی را خوش ندارم
اما من به ستوه آمدهام
از سفر کردن.
#محمود_درویش
مردی در اتوبوس گفت:
چیزی را خوش ندارم
نه رادیو
و نه روزنامه
و نه پرواز بر دشتها
میخواهم که بگریم.
راننده گفت:
صبر کن تا به ایستگاه برسیم،
آنجا هر چقدر که خواستی
تنهایی گریه کن.
زنی گفت: من نیز.
من نیز چیزی را خوش ندارم
فرزندم را در قبر خویش گذاشتم
خوشش آمد و خوابید،
بدون آنکه خداحافظی کند.
دانشجویی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
من باستانشناسی خوانده بودم
اما در سنگ هیچ هویتی
پیدا نکردم
آیا من به راستی منم؟
و سربازی گفت:
من نیز چیزی را خوش ندارم
همیشه ارواحی را محاصره میکنم
که مرا محاصره کردهاند.
راننده عصبانی شد و گفت:
داریم به آخرین ایستگاه میرسیم
آمادۀ پیاده شدن شوید.
مسافران فریاد زدند:
ما آنچه بعد از ایستگاه است میخواهیم
به رفتن ادامه بده...
اما من گفتم:
مرا اینجا پیاده کن
من نیز مثل دیگران
چیزی را خوش ندارم
اما من به ستوه آمدهام
از سفر کردن.
#محمود_درویش
پرندگان هیچگاه در قفس لانه نمیسازند؛ زیرا که نمیخواهند اسارت را برای جوجه های خویش به میراث بگذارند.
#محمود_درویش
#محمود_درویش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در انتظارت عقربههای
ساعت مچی خلِاف جهت میچرخند
سوی زمانی بیمکان در انتظارت
انتظار تو را نمیکشیدم
چشمبهراه ازل بودم..
#محمود_درویش
ساعت مچی خلِاف جهت میچرخند
سوی زمانی بیمکان در انتظارت
انتظار تو را نمیکشیدم
چشمبهراه ازل بودم..
#محمود_درویش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرابهتاریخخودمببر !
تاریخی که درآن رقاصه های زیبا میرقصند....
تاریخی که بوسه های ناب دارد!
برهنگی های پاک...آوازهای زیبا ...
پشتِ رودخانه هاے خروشان...
مرا به تاریخ خودت ببر....
به تاریخی که زنان در جهان حکومت کنند...
و مردان ملتی سر به زیر باشند...
و مردان فقط عاشق شوند...
مرابهتاریخخودمببر !
#محمود_درویش
تاریخی که درآن رقاصه های زیبا میرقصند....
تاریخی که بوسه های ناب دارد!
برهنگی های پاک...آوازهای زیبا ...
پشتِ رودخانه هاے خروشان...
مرا به تاریخ خودت ببر....
به تاریخی که زنان در جهان حکومت کنند...
و مردان ملتی سر به زیر باشند...
و مردان فقط عاشق شوند...
مرابهتاریخخودمببر !
#محمود_درویش