Forwarded from |✌|کانال |جاست فور فانی|
فلسفه اسفندگان چیست؟
اسفندگان جشنی است که در ۲۹ بهمن در تقویم فعلی ما برگزار میشود. زمان دقیقش بنا بر تقویم قدیمی ایرانی، روز اسفند در ماه اسفند است. ایرانیها هر ماه یک جشن ویژهی ماهیانه دارند که اسفندگان یا سپندارمزگان هم یکی از همین جشنهای ماهیانه است. اسفندگان، جشنی است که به مناسبت بزرگداشت زمین و زایندگی برگزار میشود. زن هم که نماد بخشندگی و زایندگی زمینی است، در این روز تجلیل میشود.
@just4funy |✌|کانال خبری-تفریحی
اسفندگان جشنی است که در ۲۹ بهمن در تقویم فعلی ما برگزار میشود. زمان دقیقش بنا بر تقویم قدیمی ایرانی، روز اسفند در ماه اسفند است. ایرانیها هر ماه یک جشن ویژهی ماهیانه دارند که اسفندگان یا سپندارمزگان هم یکی از همین جشنهای ماهیانه است. اسفندگان، جشنی است که به مناسبت بزرگداشت زمین و زایندگی برگزار میشود. زن هم که نماد بخشندگی و زایندگی زمینی است، در این روز تجلیل میشود.
@just4funy |✌|کانال خبری-تفریحی
Forwarded from |✌|کانال |جاست فور فانی|
فن پاسخ دادن...
مردي به طور مسخره به مرد ضعيف الجسمي گفت: تو را از دور ديدم فکر کردم زن هستي.
آن مرد جواب داد: منم تو را از دور ديدم فکر کردم مرد هستي!!!
فن پاسخ دادن...
چرچيل وزير چاق بريتانيا به برناردشو که وزير لاغري بود گفت: هرکس تو را ببيند فکر مي کند بريتانيا را فقر غذايي فرا گرفته است .
برناردشو جواب داد: و هرکس تو را ببيند علت اين فقر را مي فهمد!!!
فن پاسخ دادن...
ملا نصرالدين وارد روستايي شد و يکي از اهالي به او گفت: ملا من تو را از طريق الاغت ميشناسم.
ملا جواب داد: اشکالي ندارد چون الاغها يکديگر را خوب مي شناسند!!!
فن پاسخ دادن...
مردي به زني گفت: تو چقدر زيبا هستي.
زن گفت: کاش تو هم زيبا مي بودي تا همين حرف را به تو مي گفتم.
مرد گفت: اشکالي ندارد تو هم مثل من دروغ بگو!!
@just4funy |✌|کانال خبری-تفریحی
مردي به طور مسخره به مرد ضعيف الجسمي گفت: تو را از دور ديدم فکر کردم زن هستي.
آن مرد جواب داد: منم تو را از دور ديدم فکر کردم مرد هستي!!!
فن پاسخ دادن...
چرچيل وزير چاق بريتانيا به برناردشو که وزير لاغري بود گفت: هرکس تو را ببيند فکر مي کند بريتانيا را فقر غذايي فرا گرفته است .
برناردشو جواب داد: و هرکس تو را ببيند علت اين فقر را مي فهمد!!!
فن پاسخ دادن...
ملا نصرالدين وارد روستايي شد و يکي از اهالي به او گفت: ملا من تو را از طريق الاغت ميشناسم.
ملا جواب داد: اشکالي ندارد چون الاغها يکديگر را خوب مي شناسند!!!
فن پاسخ دادن...
مردي به زني گفت: تو چقدر زيبا هستي.
زن گفت: کاش تو هم زيبا مي بودي تا همين حرف را به تو مي گفتم.
مرد گفت: اشکالي ندارد تو هم مثل من دروغ بگو!!
@just4funy |✌|کانال خبری-تفریحی
Forwarded from |✌|کانال |جاست فور فانی|
Delkash [WikiSeda]
Delkash [WikiSeda]
Forwarded from |✌|کانال |جاست فور فانی|
متن ترانه «پرسون پرسون» با صدای «دلکش» ( عصمت باقرپور)
پرسون پرسون، یواش یواش، اومدم در خونتون
ترسون ترسون، لرزون لرزون، اومدم در خونتون
یک شاخه گل در دستم، سر راهت بنشستم، از پنجره، من رو دیدی، مثل گل ها خندیدی
آه، به خدا، آن نگهت، از خاطرم، نرود
آه، به خدا، آن نگهت ، از خاطرم، نرود
پرسون پرسون، یواش یواش، اومدم در خونتون
ترسون ترسون، لرزون لرزون، اومدم در خونتون
یک شاخه گل در دستم، سر راهت بنشستم، از پنجره، من رو دیدی، مثل گل ها خندیدی
آه، به خدا، آن نگهت، از خاطرم، نرود
آه، به خدا، آن نگهت، از خاطرم، نرود
گفتم، گفتم، آره، گفتم به خدا قهر گناهه، دل منتظره، چشم به راهه
ای من، آره، ای من به فدات، ناز مکن تو، با چشم سیات، ناز مکن تو
این دو روز دنیا، مثل خواب و رویا، گذرونه
با هم آشتی کنیم، که بهار دوباره، گل فشانه
گفتم، گفتم به خدا قهر گناهه، دل منتظره، چشم به راهه
ای من، ای من به فدات، ناز مکن تو، با چشم سیات، ناز مکن تو
این دو روز دنیا، مثل خواب و رویا، گذرونه
با هم آشتی کنیم، که بهار دوباره ، گل فشانه
@just4funy
پرسون پرسون، یواش یواش، اومدم در خونتون
ترسون ترسون، لرزون لرزون، اومدم در خونتون
یک شاخه گل در دستم، سر راهت بنشستم، از پنجره، من رو دیدی، مثل گل ها خندیدی
آه، به خدا، آن نگهت، از خاطرم، نرود
آه، به خدا، آن نگهت ، از خاطرم، نرود
پرسون پرسون، یواش یواش، اومدم در خونتون
ترسون ترسون، لرزون لرزون، اومدم در خونتون
یک شاخه گل در دستم، سر راهت بنشستم، از پنجره، من رو دیدی، مثل گل ها خندیدی
آه، به خدا، آن نگهت، از خاطرم، نرود
آه، به خدا، آن نگهت، از خاطرم، نرود
گفتم، گفتم، آره، گفتم به خدا قهر گناهه، دل منتظره، چشم به راهه
ای من، آره، ای من به فدات، ناز مکن تو، با چشم سیات، ناز مکن تو
این دو روز دنیا، مثل خواب و رویا، گذرونه
با هم آشتی کنیم، که بهار دوباره، گل فشانه
گفتم، گفتم به خدا قهر گناهه، دل منتظره، چشم به راهه
ای من، ای من به فدات، ناز مکن تو، با چشم سیات، ناز مکن تو
این دو روز دنیا، مثل خواب و رویا، گذرونه
با هم آشتی کنیم، که بهار دوباره ، گل فشانه
@just4funy
Forwarded from Deleted Account
📗 @TALL1 🗞
در یک نفر فرشته دمید و پرنده شد
در ما فقط به خاک جهنم بسنده شد
تاریخ با غرور بدی برگ می کشید
در این قمار ثانیه ها هم کشنده شد
یک جمع پاک باخته در چهره هایشان
خط های نامرتب اندوه ، خنده شد
غربال آسمان همه را پشت سر گذاشت
کوهی به هیچ باخت؛ و خاکی رونده شد
بازی به جای پر هیجانی رسیده بود
از آسمان ستاره ی بیچاره کنده شد
تاریخ با گذشت زمان برگ تازه داشت
آدم شکست خورد،ستم دید،بنده شد
انسان شکست خورد و مانند سایه ها
در امتداد ِ جاده ی مردن دونده شد
حالا به جای خیل نیاکان نشسته ام
شاید هر آنچه نور امید است زنده شد
این تاس تا سکوت کند طول می کشد
شاید که خوش نشست و بلیطم برنده شد
✍ بابک دولتی
🎤 دکلمه با صدای بابک دولتی 🔻🔻🔻
📓 @TALL1 🗞
و عشق
آنقدرها هم که فکر می کردیم
عادلانه نبود..
زن همسایه عاشق شد
پیراهن بلندتری دوخت..
من عاشق شدم
گریه های بلند تری سر دادم..
در عصر ما
همه
همیشه
دیر می رسند
یکی به اتوبوس
یکی به قطار
یکی
به یکی...
✍ رویا شاه حسین زاده
📓 @TALL1 🗞
آخ! چه بیتاب توام نازِ من
وای! چه رقصان توام سازِ من
باز دلم ذلّه شد از دوریت
آی! لبانت حرمِ رازِ من
آخ! که دیوانه ترم کرده ای
عُمر منی، دلبرِ غمّازِ من
وسوسه کن باز مرا تا سقوط!
ای نگهت خانه براندازِ من
نبض جهان، رقص دو ابرویِ توست
آخ! چه بیتابِ توام نازِ من
🖍 محمد صادق زمانی
📙 @TALL1 🗞
« دوستت دارم » را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گُلِ سرخ من است.🌹
دامنی پُر کن از این گل که دهی هدیه به خلق..
که بَری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،
راز خوشبختیِ هرکس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم – به خدا –
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
« دوستم داری » را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو...
✍ فریدون مشیری
در یک نفر فرشته دمید و پرنده شد
در ما فقط به خاک جهنم بسنده شد
تاریخ با غرور بدی برگ می کشید
در این قمار ثانیه ها هم کشنده شد
یک جمع پاک باخته در چهره هایشان
خط های نامرتب اندوه ، خنده شد
غربال آسمان همه را پشت سر گذاشت
کوهی به هیچ باخت؛ و خاکی رونده شد
بازی به جای پر هیجانی رسیده بود
از آسمان ستاره ی بیچاره کنده شد
تاریخ با گذشت زمان برگ تازه داشت
آدم شکست خورد،ستم دید،بنده شد
انسان شکست خورد و مانند سایه ها
در امتداد ِ جاده ی مردن دونده شد
حالا به جای خیل نیاکان نشسته ام
شاید هر آنچه نور امید است زنده شد
این تاس تا سکوت کند طول می کشد
شاید که خوش نشست و بلیطم برنده شد
✍ بابک دولتی
🎤 دکلمه با صدای بابک دولتی 🔻🔻🔻
📓 @TALL1 🗞
و عشق
آنقدرها هم که فکر می کردیم
عادلانه نبود..
زن همسایه عاشق شد
پیراهن بلندتری دوخت..
من عاشق شدم
گریه های بلند تری سر دادم..
در عصر ما
همه
همیشه
دیر می رسند
یکی به اتوبوس
یکی به قطار
یکی
به یکی...
✍ رویا شاه حسین زاده
📓 @TALL1 🗞
آخ! چه بیتاب توام نازِ من
وای! چه رقصان توام سازِ من
باز دلم ذلّه شد از دوریت
آی! لبانت حرمِ رازِ من
آخ! که دیوانه ترم کرده ای
عُمر منی، دلبرِ غمّازِ من
وسوسه کن باز مرا تا سقوط!
ای نگهت خانه براندازِ من
نبض جهان، رقص دو ابرویِ توست
آخ! چه بیتابِ توام نازِ من
🖍 محمد صادق زمانی
📙 @TALL1 🗞
« دوستت دارم » را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گُلِ سرخ من است.🌹
دامنی پُر کن از این گل که دهی هدیه به خلق..
که بَری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،
راز خوشبختیِ هرکس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم – به خدا –
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
« دوستم داری » را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو...
✍ فریدون مشیری
Forwarded from خبرفوری
لامپ هایی که ویتامین D۳ منتشر می کند
محققان ایرانی موفق به طراحی لامپ هایی شدند که می تواند علاوه بر روشنایی، ویتامین D۳کلسیم نیز منتشر کند این لامپهای پرتوزا برای جلوگیری از پوکی استخوان در کهنسالی مفید هستند./مهر
@toosinews
محققان ایرانی موفق به طراحی لامپ هایی شدند که می تواند علاوه بر روشنایی، ویتامین D۳کلسیم نیز منتشر کند این لامپهای پرتوزا برای جلوگیری از پوکی استخوان در کهنسالی مفید هستند./مهر
@toosinews
Forwarded from آسمانی باش
هیچوقت واردگذشته هیچ آدمی نشو
وزیر وروش نکن
حتی عزیزترینت
زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی
حداقل یه کرم توش پیدامیکنی
فایلهای صوتی حاج آقادولابی👇
https://telegram.me/joinchat/CPDJyDvPc6YgT_4CP3v8dQ
وزیر وروش نکن
حتی عزیزترینت
زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی
حداقل یه کرم توش پیدامیکنی
فایلهای صوتی حاج آقادولابی👇
https://telegram.me/joinchat/CPDJyDvPc6YgT_4CP3v8dQ
Forwarded from خبرفوری
🔺خلاصه تحولات اقتصادی کشور در سال ۱۳۹۳ توسط بانک مرکزی منتشر شد
🔺 نرخ رشد اقتصادی سه درصد
🔺 تورم ۱۵.۶ درصد
🔺افزایش نرخ بیکاری به ۱۰.۶ درصد
🔺 کسری ۱۵.۹ میلیارد دلاری تراز حساب جاری/تسنیم
@toosinews
🔺 نرخ رشد اقتصادی سه درصد
🔺 تورم ۱۵.۶ درصد
🔺افزایش نرخ بیکاری به ۱۰.۶ درصد
🔺 کسری ۱۵.۹ میلیارد دلاری تراز حساب جاری/تسنیم
@toosinews
Forwarded from بهداشت نیوز
*** هجوم شبکه های اجتماعی به زندگی انسان مدرن
https://telegram.me/joinchat/ApyszTumVzhUbsWFZEpsKQ
https://telegram.me/joinchat/ApyszTumVzhUbsWFZEpsKQ
Forwarded from ⚜ تـال ⚜
📗 @TALL1 🗞
✍ سعدی
سعدی به روزگاران ، مِهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد اِلا به روزگاران
✍ شفیعی کدکنی
گفتی : به روزگاری مِهری نشسته، گفتم:
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
✍ سعدی
سعدی به روزگاران ، مِهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد اِلا به روزگاران
✍ شفیعی کدکنی
گفتی : به روزگاری مِهری نشسته، گفتم:
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
Forwarded from Sadina
این مذهب چه بده بستانی است، در این دنیا یک سکه روی آن می اندازی و در آخرت کرورها سکه عوضش می گیری؟
چه دغل بازی و رشوه خواری ای!
و چه حماقتی!
نه, انسانی که در امید بهشت، و ترس از جهنم است نمی تواند آزاد باشد.
📘📘گزارش به خاک یونان، #نیکوس_کازانتزاکیس
چه دغل بازی و رشوه خواری ای!
و چه حماقتی!
نه, انسانی که در امید بهشت، و ترس از جهنم است نمی تواند آزاد باشد.
📘📘گزارش به خاک یونان، #نیکوس_کازانتزاکیس
Forwarded from کانال معلمان
🍓۱۰ ویروس کلامی که موجب تخریب ارتباط می شود:
🎋۱ . نصیحت تکراری
🎋۲ . تذکر مداوم
🎋۳. سرزنش
🎋۴ . منت گذاشتن
🎋۵ . مقایسه کردن
🎋۶ . جرو بحث کردن زیاد
🎋۷ . برچسب منفی زدن
🎋۸ . پیش بینی منفی- نفوس بد
🎋۹ . گله و شکایت مداوم
🎋۱۰ . متهم کردن
💟 @moalleman
🎋۱ . نصیحت تکراری
🎋۲ . تذکر مداوم
🎋۳. سرزنش
🎋۴ . منت گذاشتن
🎋۵ . مقایسه کردن
🎋۶ . جرو بحث کردن زیاد
🎋۷ . برچسب منفی زدن
🎋۸ . پیش بینی منفی- نفوس بد
🎋۹ . گله و شکایت مداوم
🎋۱۰ . متهم کردن
💟 @moalleman
Forwarded from کانال معلمان
در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند.
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شایـد قــــــد بکشند ،
اما بال و پـــــر نخواهند گرفت !
ﻣﻴﺪﻭﻧید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ و چهار ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ و ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ.
خونه يعنى احترام و درك متقابل
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
خونه يعنى آرامش وامنيت
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
خونه يعنى فضايى خالى از خشم
خالى از دود
خالى از قرص خواب واسترس
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ بزنى و لبخند ببينى.
ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ.
💟 @moalleman
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شایـد قــــــد بکشند ،
اما بال و پـــــر نخواهند گرفت !
ﻣﻴﺪﻭﻧید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ و چهار ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ و ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ.
خونه يعنى احترام و درك متقابل
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
خونه يعنى آرامش وامنيت
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
خونه يعنى فضايى خالى از خشم
خالى از دود
خالى از قرص خواب واسترس
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ بزنى و لبخند ببينى.
ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ.
💟 @moalleman
Forwarded from کانال معلمان
✍میگویند :
🕊مرغیست به نام « آمـیــن » !
مرغی آسمانی ؛
در بلندترین نقطهٔ آسمان ،
آنجا که بخدا نزدیکتر است ،
پرواز ميکند....
و سخن می گوید !
🕊او شنوا ترین موجــــــود ِ
جهان ِ هستي است !
هر چیز را که ميشنود ،
دوبـاره ،
بنام فرد ِ گوینده ،
آنرا تکرار می کند ،
و آمین می گوید ...
🕊این است که همهٔ آیین ها
میگویند: مراقب کلامت باش ...
🕊این است که میگویند ،
تنها صداست که می ماند ...
🕊این است که میگویند ،
دیگران را دعا کنید ...
🕊این است که اگر ،
دیگراني را نفرین کنیم ،
روزی خود ِ ما ،
دچار آن خواهیم بود ...
🕊مرغ آمین ؛
هر آنچه که بگوئـیـــم را ،
با اسم خود ِ ما ، جمع می کند ،
و به خداوند اعلام می کند ...
🕊آنگاه در انتهای جمله ؛
آمـیــــــــن ميگـــویـــد !!!
پس همیشه برای همــــه
خیر و خوبي بخواهیم...
💟 @moalleman
🕊مرغیست به نام « آمـیــن » !
مرغی آسمانی ؛
در بلندترین نقطهٔ آسمان ،
آنجا که بخدا نزدیکتر است ،
پرواز ميکند....
و سخن می گوید !
🕊او شنوا ترین موجــــــود ِ
جهان ِ هستي است !
هر چیز را که ميشنود ،
دوبـاره ،
بنام فرد ِ گوینده ،
آنرا تکرار می کند ،
و آمین می گوید ...
🕊این است که همهٔ آیین ها
میگویند: مراقب کلامت باش ...
🕊این است که میگویند ،
تنها صداست که می ماند ...
🕊این است که میگویند ،
دیگران را دعا کنید ...
🕊این است که اگر ،
دیگراني را نفرین کنیم ،
روزی خود ِ ما ،
دچار آن خواهیم بود ...
🕊مرغ آمین ؛
هر آنچه که بگوئـیـــم را ،
با اسم خود ِ ما ، جمع می کند ،
و به خداوند اعلام می کند ...
🕊آنگاه در انتهای جمله ؛
آمـیــــــــن ميگـــویـــد !!!
پس همیشه برای همــــه
خیر و خوبي بخواهیم...
💟 @moalleman
Forwarded from کانال معلمان
بی سوادان قرن 21
کسانی نیستند که
نمی توانند بخوانند و بنویسند،
بلکه کسانی هستند که
نمی توانند
آموخته های کهنه را دور بریزند
و دوباره بیاموزند…
👈 الوین تافلر
🆔 @moalleman
کسانی نیستند که
نمی توانند بخوانند و بنویسند،
بلکه کسانی هستند که
نمی توانند
آموخته های کهنه را دور بریزند
و دوباره بیاموزند…
👈 الوین تافلر
🆔 @moalleman
Forwarded from قطره محال انديش ۲
🌿🌹🌿
#شعر_معاصر
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
به زنِ توی غزلهات حسادت نکنم
حرفها دارم وُ یک عمر نباید بزنم
طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم
طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم
عاجزم ، پیش تو احساسِ شهامت نکنم
زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید ...
دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم !
با خودم قهرم وُ تصمیم گرفتم دیگر-
از همین ثانیه با آینه صحبت نکنم
«شازده* !» پیش تو وُ اینهمه آدم تنهام
در زمین کاش از امروز اقامت نکنم
آسمانی تر از آنی که کنارت باشم
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
#صنم_نافع
@adabo_sher👈💌
#شعر_معاصر
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
به زنِ توی غزلهات حسادت نکنم
حرفها دارم وُ یک عمر نباید بزنم
طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم
طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم
عاجزم ، پیش تو احساسِ شهامت نکنم
زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید ...
دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم !
با خودم قهرم وُ تصمیم گرفتم دیگر-
از همین ثانیه با آینه صحبت نکنم
«شازده* !» پیش تو وُ اینهمه آدم تنهام
در زمین کاش از امروز اقامت نکنم
آسمانی تر از آنی که کنارت باشم
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم
#صنم_نافع
@adabo_sher👈💌
آسان است برای من
که خیابان ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید: "بس کن رفیق"
اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای
#محمدشمس لنگرودی
@parnian_khyal
که خیابان ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید: "بس کن رفیق"
اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای
#محمدشمس لنگرودی
@parnian_khyal
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر وکوچه های محبت را
بامن بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
.....
#محمدرضا_عبدالملكيان
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند و
مرزها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند
در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند و
به همه ی همشهریان
تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند
#محمدرضا_عبدالملكيان
@parnian_khyal
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر وکوچه های محبت را
بامن بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
.....
#محمدرضا_عبدالملكيان
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند و
مرزها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند
در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند و
به همه ی همشهریان
تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند
#محمدرضا_عبدالملكيان
@parnian_khyal
Forwarded from Deleted Account
میرزا حسن رشدیه بنیانگذار مدارس نوین در ایران
میرزا حسن رشدیه اهل تبریز بود که بخاطر شرایط اجتماعی ایران به ایروان رفته و در آنجا اقدام به تاسیس مدرسه نمود ناصرالدین شاه در بازگشت از سفر به اروپا از میرزا درخواست کرد که به ایران برگردد و در ایران مدرسه بسازد.
".. رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه. ق.در محلهٔ ششگلان در مسجد مصباح الملک تاسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید؛ و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیسالسادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد..
پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محلهٔ بازار تأسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند.
دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد..."
مدرسهٔ سوم را در محلهٔ چرنداب تبریز تأسیس نمود. ".. این بار، طلبههای علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر میدیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند... "
چهارمین مدرسه را در محلهٔ نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت؛ که البته " شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند..
ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد..."
بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و ".. پنجمین مدرسه را در محلهٔ بازار دائر نمود... "
باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان کشته شد. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.
رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسهای تأسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند.
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساند ند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
" رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بیدست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است
پس از این واقعه هیچکس یارای آن نداشت که خانهٔ خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسهٔ هفتم را تأسیس کرد. در کلاسها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان میداد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
گروهی از مردم آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز علیه وی شایعاتی درست میکردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسامینامیدند و اعلام میکردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه میفرستند کافرند. رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و... استفاده نکند و بهجای آن یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است
بداند که وقت صف آرایی است
اما حاسدان این بار هم مدرسه را بوسیلهٔ بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایرانگرفت. به قفقاز رفت. در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی میکردند، از جمله حاج زین العابدین تقی اف مقیم باکو و حاج میرزا عبدالرحیم طالب اف مقیم تمرخان شوره ی قفقاز و امین الدوله که با حمایتهایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.
هنگامی که امین الدوله به عنوان والی آذربایجان، انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و دربارهٔ مدارس جدید با او صحبت کرد. او دبست
میرزا حسن رشدیه اهل تبریز بود که بخاطر شرایط اجتماعی ایران به ایروان رفته و در آنجا اقدام به تاسیس مدرسه نمود ناصرالدین شاه در بازگشت از سفر به اروپا از میرزا درخواست کرد که به ایران برگردد و در ایران مدرسه بسازد.
".. رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه. ق.در محلهٔ ششگلان در مسجد مصباح الملک تاسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید؛ و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیسالسادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد..
پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محلهٔ بازار تأسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند.
دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد..."
مدرسهٔ سوم را در محلهٔ چرنداب تبریز تأسیس نمود. ".. این بار، طلبههای علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر میدیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند... "
چهارمین مدرسه را در محلهٔ نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت؛ که البته " شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند..
ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد..."
بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و ".. پنجمین مدرسه را در محلهٔ بازار دائر نمود... "
باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان کشته شد. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.
رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسهای تأسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند.
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساند ند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
" رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بیدست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است
پس از این واقعه هیچکس یارای آن نداشت که خانهٔ خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسهٔ هفتم را تأسیس کرد. در کلاسها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان میداد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
گروهی از مردم آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز علیه وی شایعاتی درست میکردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسامینامیدند و اعلام میکردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه میفرستند کافرند. رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و... استفاده نکند و بهجای آن یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است
بداند که وقت صف آرایی است
اما حاسدان این بار هم مدرسه را بوسیلهٔ بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایرانگرفت. به قفقاز رفت. در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی میکردند، از جمله حاج زین العابدین تقی اف مقیم باکو و حاج میرزا عبدالرحیم طالب اف مقیم تمرخان شوره ی قفقاز و امین الدوله که با حمایتهایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.
هنگامی که امین الدوله به عنوان والی آذربایجان، انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و دربارهٔ مدارس جدید با او صحبت کرد. او دبست
همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصّه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
عماد خراسانی
*
ناليدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنيديم ز پروانه صدايی
حزين لاهيجی
*
بيهوده نيست گريه بي اختيار شمع
آبی بر آتش دل پروانه می زند
صائب تبریزی
*
نمی دانم كه از ذوق كدامين داغ او سوزم
به آن پروانه می مانم كه افتد درچراغدانی
قاسم كاشی
*
بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت
شمع پيراهن فانوس چرا می پوشيد
صائب تبریزی
*
ز آن شعلهها كه از دل پروانه سركشيد
روشن نشدكه شمع دراين انجمن كجااست
صائب تبریزی
*
به پايان تارسديك شمع صدپروانه می سوزد
شعارحسن تمكين،شيوه عشق است بی باكی
صائب تبریزی
*
آخر ای ماه جهانتابم چه كم گردد ز تو
گر شبی پروانه شمع شبستانت شوم
سلمان ساوجی
*
اگر صد بار سوزی باز برگرد سرت گردم
نيم پروانه كز يك سوختن در دست و پاافتم
نظيری نيشابوری
*
عاشق و انديشه بوس و تمنّای كنار
بهر غيرت شمع آتش می زند پروانه را
صائب تبریزی
*
حسن وعشق پاك راشرم وحيادركارنيست
پيش مردم شمع در بر می كشد پروانه را
صائب تبریزی
*
به دوست نامه نوشتن شعار بيگانه است
به شمع نامه پروانه بال پروانه است
صائب تبریزی
*
شيوی مردان نباشد عشق پنهان باختن
كمتر از پروانه نتوان بود درجان باختن
همام تبريزی
*
كسی عاشق شود كزآتش سوزان نپرهيزد
به راه عشق نتوان بودن از پروانهای كمتر
مانی شيرازی
*
نه هرخامی زپايان شب عاشق خبر دارد
كه فصل آخر اين قصّه را پروانه ميداند
باستانی پاريزی
*
از تو با مصلحت خويش نمی پردازم
همچو پروانه كه می سوزم و در پروازم
سعدی
*
سالها شمع دل افروخته و ســـوختهام
تا ز پروانه كمی عاشقی آموختهام
شهريار
*
پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب
می سوزم و با اينهمه سوزش خوشم امشب
شهريار
*
پروانه به يك سوختن آزاد شد از شمع
بيچاره دل ما است كه در سوز و گداز است
وصال شيرازی
*
پروانه ز من شمع ز من گل زمن آموخت
افروختن و سوختن و جامه دريدن
نيلی ترك
*
پروانهام و عادت من سوختن خويش
تا پاك نسوزم دلم آسوده نگردد
وحشی بافقی
*
شبي پروانهاي ديدم ميان شعله شمعي
حسد بردم بر احوالش كه خوشمستانه ميسوزد
علي اشتري
*
افروختن و سوختن و جامه دريدن
پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت
طالب آملی
*
من نمی گويم سمندر باش يا پروانه باش
چون به فكر سوختن افتادهايی مردانه باش
مرتضی قليخانی
*
ما و پروانه و بلبل همه خويشان هميم
چشم بد دور كه يك جمع پريشان هميم
ميرزا همت
*
شب شمع يك طرف رخ جانانه يك طرف
من يك طرف در آتش و پروانه يك طرف
رفعت سمنانی
*
با ما بگو رضای تو گر در شكست ما است
پروانهايم و سوختن مـا به دست ماست
دبيری كابلی
*
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
فرخی يزدی
*
تا سحر شمع و من و پروانه با هم سوختيم
آنكه بر مقصود نائل شد سحر پروانه بود
سيری
*
ديدی كه خون نــــــا حق پروانه شمع را
چندان امـــــان نداد كه شب را سحر كند
حكيم شفائی
*
شعارحسن تمكين،شيوه عشق است بيتابی
به پايان تارسديك شمع،صد پروانه می سوزد
صائب تبریزی
*
سوخت پروانه گر از شمع، به ما روشن كرد
كه رخ افروختگان دوست گدا زند همه
فرخی يزدی
*
حسنی كه كامل افتاد ايجاد می كند عشق
هر قطره رنگ اين شمع پروانه دگر شد
صائب تبریزی
*
دلبر بی خشم و كين گلبن بی رنگ وبو است
دلكش پــــــروانه نيست شمع نيفروخته
كليم كاشانی
*
بوی گل امشت ز دود شمع می آيد، مگر
بلبل اشكی بر سر خاكستر پروانه ريخت؟
حاذق گيلانی
*
بنشسته و جز شمع كسی پيشش نيست
پروانه بيا كه روز روز من و تست
راضی اصفهانی
*
اي شمع بزم! دوش چرا می گريستی؟
پروانه عاشق است تو سر گرم كيستی؟
ابدال اصفهانی
قصّه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
عماد خراسانی
*
ناليدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنيديم ز پروانه صدايی
حزين لاهيجی
*
بيهوده نيست گريه بي اختيار شمع
آبی بر آتش دل پروانه می زند
صائب تبریزی
*
نمی دانم كه از ذوق كدامين داغ او سوزم
به آن پروانه می مانم كه افتد درچراغدانی
قاسم كاشی
*
بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت
شمع پيراهن فانوس چرا می پوشيد
صائب تبریزی
*
ز آن شعلهها كه از دل پروانه سركشيد
روشن نشدكه شمع دراين انجمن كجااست
صائب تبریزی
*
به پايان تارسديك شمع صدپروانه می سوزد
شعارحسن تمكين،شيوه عشق است بی باكی
صائب تبریزی
*
آخر ای ماه جهانتابم چه كم گردد ز تو
گر شبی پروانه شمع شبستانت شوم
سلمان ساوجی
*
اگر صد بار سوزی باز برگرد سرت گردم
نيم پروانه كز يك سوختن در دست و پاافتم
نظيری نيشابوری
*
عاشق و انديشه بوس و تمنّای كنار
بهر غيرت شمع آتش می زند پروانه را
صائب تبریزی
*
حسن وعشق پاك راشرم وحيادركارنيست
پيش مردم شمع در بر می كشد پروانه را
صائب تبریزی
*
به دوست نامه نوشتن شعار بيگانه است
به شمع نامه پروانه بال پروانه است
صائب تبریزی
*
شيوی مردان نباشد عشق پنهان باختن
كمتر از پروانه نتوان بود درجان باختن
همام تبريزی
*
كسی عاشق شود كزآتش سوزان نپرهيزد
به راه عشق نتوان بودن از پروانهای كمتر
مانی شيرازی
*
نه هرخامی زپايان شب عاشق خبر دارد
كه فصل آخر اين قصّه را پروانه ميداند
باستانی پاريزی
*
از تو با مصلحت خويش نمی پردازم
همچو پروانه كه می سوزم و در پروازم
سعدی
*
سالها شمع دل افروخته و ســـوختهام
تا ز پروانه كمی عاشقی آموختهام
شهريار
*
پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب
می سوزم و با اينهمه سوزش خوشم امشب
شهريار
*
پروانه به يك سوختن آزاد شد از شمع
بيچاره دل ما است كه در سوز و گداز است
وصال شيرازی
*
پروانه ز من شمع ز من گل زمن آموخت
افروختن و سوختن و جامه دريدن
نيلی ترك
*
پروانهام و عادت من سوختن خويش
تا پاك نسوزم دلم آسوده نگردد
وحشی بافقی
*
شبي پروانهاي ديدم ميان شعله شمعي
حسد بردم بر احوالش كه خوشمستانه ميسوزد
علي اشتري
*
افروختن و سوختن و جامه دريدن
پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت
طالب آملی
*
من نمی گويم سمندر باش يا پروانه باش
چون به فكر سوختن افتادهايی مردانه باش
مرتضی قليخانی
*
ما و پروانه و بلبل همه خويشان هميم
چشم بد دور كه يك جمع پريشان هميم
ميرزا همت
*
شب شمع يك طرف رخ جانانه يك طرف
من يك طرف در آتش و پروانه يك طرف
رفعت سمنانی
*
با ما بگو رضای تو گر در شكست ما است
پروانهايم و سوختن مـا به دست ماست
دبيری كابلی
*
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
فرخی يزدی
*
تا سحر شمع و من و پروانه با هم سوختيم
آنكه بر مقصود نائل شد سحر پروانه بود
سيری
*
ديدی كه خون نــــــا حق پروانه شمع را
چندان امـــــان نداد كه شب را سحر كند
حكيم شفائی
*
شعارحسن تمكين،شيوه عشق است بيتابی
به پايان تارسديك شمع،صد پروانه می سوزد
صائب تبریزی
*
سوخت پروانه گر از شمع، به ما روشن كرد
كه رخ افروختگان دوست گدا زند همه
فرخی يزدی
*
حسنی كه كامل افتاد ايجاد می كند عشق
هر قطره رنگ اين شمع پروانه دگر شد
صائب تبریزی
*
دلبر بی خشم و كين گلبن بی رنگ وبو است
دلكش پــــــروانه نيست شمع نيفروخته
كليم كاشانی
*
بوی گل امشت ز دود شمع می آيد، مگر
بلبل اشكی بر سر خاكستر پروانه ريخت؟
حاذق گيلانی
*
بنشسته و جز شمع كسی پيشش نيست
پروانه بيا كه روز روز من و تست
راضی اصفهانی
*
اي شمع بزم! دوش چرا می گريستی؟
پروانه عاشق است تو سر گرم كيستی؟
ابدال اصفهانی