پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
300 subscribers
31.9K photos
10.7K videos
7.34K files
8.92K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
Forwarded from کتابخانه آزاد
🌨🌨🌨🌨

@Freebook
📙 نام کتاب: انسان در جستجوی معنا

👤 نویسنده (مترجم): ویکتور فرانکل (نهضت صالحیان و مهین میلانی)

#⃣ کلید واژه:
#نسان_در_جستجوی_معنا #ویکتور_فرانکل #نهضت_صالحیان #مهین_میلانی

📎 توضیحات:
روان‌پزشک، عصب‌شناس و پدیدآورندهٔ لوگوتراپی است که در سال ۱۹۴۶ منتشر شد. این کتاب در بر دارندهٔ خاطرات فرانکل از وضعیت خود و سایر قربانیان اردوگاه‌های کار اجباری آلمان در خلال جنگ دوم جهانی است.

📚 @Freebook
♨️♨️♨️♨️♨️♨️
Forwarded from کتابخانه آزاد
🌨🌨🌨🌨

@Freebook
📙 نام کتاب: درآمدی بر جامعه شناسی تجدد


👤 نویسنده (مترجم): حسین بشریه

#⃣ کلید واژه:
#درآمدی_بر_جامعه_شناسی_تجدد #حسین_بشریه #ادبیات #جامعه_شناسی

📎 توضیحات:
حسین بشیریه (زاده ۱۳۳۲ در همدان) جامعه‌شناس و پژوهشگر علوم سیاسی است. وی یکی از متفکران سیاسی مهم و تأثیر گذار ایران بعد از انقلاب به شمار می‌آید.پژوهش‌های او عمدتاً در حوزه تئوریهای انقلاب، جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی ایران و اندیشه سیاسی در ایران است.

📚 @Freebook
♨️♨️♨️♨️♨️♨️
Forwarded from کتابخانه آزاد
🎴 #قصه_شب 🎴

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.


سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟


شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .


همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.


سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود.
@Freebook
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
Forwarded from Deleted Account
@chista_yasrebiهیس س س/خاموش/کلاف خشمهای قدیمی، پیچیده گرد دستانم/لورکا/شیداوصوفی/امشب
#یکی_هست
#فریبرز_لاچینی
درود دوستان
حاجاتتان روا
یکی بود و همیشه هست و خواهد بود
و ما رفتنی....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مرا زیبا به یاد بیار

این ها، آخرین سطرهای من است

فرض کن که من

رؤیایی بودم

که از زندگی تو گذر کردم

و یا بارانی بودم

که سیلاب شدم در کوچه های تان

سپس خاک، آب را کشید و

من محو شدم

شاید هم خوابی زیبا بودم

تو بیدار شدی و من رفته بودم

مرا زیبا به یاد بیار

زیرا من تو را آنگونه که هستی

دوست داشتم

من، آخرین دوست تو

آخرین رازدار تو بودم که در آغوشم گریستی

و هیچ وقت، کاستی های ات را

به رویت نیاوردم

رنجیده خاطر شدم

اما سرزنش ات نکردم

مرا زیبا به یاد بیار

نامه هایی برایت نوشتم

شعرهایی برایت سرودم هر شب

که هنوز خیلی از آن ها را نخوانده ای

ثواب و عذابش ماند برای من

بی صدا از کنارت رفتم

و تو نیز مانند دیگران، به رفتنم پی نبردی

مرا زیبا به یاد بیار

برای تو،

شب های به یاد ماندنی باقی گذاشته ام

برای تو خسته ترین سحرگاهان را

لبخندهایم، چشم هایم و در آخر

صدایم را به یادگار گذاشته ام

زیباترین شعرهایم را

در نگاه چشمان تو خوانده ام

و سلام هایی ناگفته

در گوشه گوشه ی خانه

و خداحافظی

در تمام ایستگاه ها

به جا گذاشته ام

و تمام چیزهایی که در یک عشق

می توان یافت

مرا زیبا به یاد بیار

خواب هایت روی زانوهایم را

نوازش انگشتانم لابلای موهایت را

گرم کردن دستان یخ زده ات را

تمام لحظات شادمانی ات را به یاد بیار

بوسه هایم روی پیشانی ات را

فکر کن

به کسی که هر لحظه می تواند

درِ خانه ات را بزند

می دانی، به شگفت آوردنت را دوست دارم

و این آخرین سورپرایز من برای تو باشد

تمام روزهایی که با تو سپری کرده ام را

به آتش می کشم

می روم

مرا زیبا به یاد بیار...


اورهان ولی

ترجمه: سیامک تقی زاده
@parnian_khyal
ای سرزمین! کدام فرزندها،در کدام نسل تو را آزاد آباد و سربلند،با چشمان باور خود خواهند دید؟
ای مادر ای ایران! جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد.
ای ما نثار عافیت تو .

نون نوشتن / محمود دولت آبادی
@parnian_khyal
Forwarded from الوند موزیک
🎵 آهنگ های ترکی با ترجمه
🔮 https://telegram.me/joinchat/AmV4azui2CnO9VxIfiWy2A

🎵 آهنگ های فرانسوی
🔮 https://telegram.me/joinchat/AmV4azui2CnO9VxIfiWy2A

🎵 1000 آهنگ برتر2015 در دنیا
🔮 https://telegram.me/joinchat/AmV4azui2CnO9VxIfiWy2A

🎵 آهنگ های غمگین
🔮 https://telegram.me/joinchat/AmV4azui2CnO9VxIfiWy2A

آهنگ ویژه جشن عروسی
🔮 https://telegram.me/joinchat/AmV4azui2CnO9VxIfiWy2A
http://yon.ir/pJEs
Forwarded from ٭شعرکده٭
صبح بهترین اتفاق زندگی ست
صبحتان مبارک
سلام🌞
@sher_kadeh
Forwarded from Diba
انسانها شبیه هم عمر نمیکنند
یکی زندگی میکند یکی تحمّل
.
.
انسانها شبیه هم تحمّل نمیکنند
یکی تاب می آورد
یکی می شِــــکند ...
.
.
انسانها شبیه هم نمیشکنند
یکی از وسط دو نیم میشود
دیگری تکه تکه ...
.
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر میکند
تکه ای
یک روز... .
مراقب یکدیگر باشیم....
Forwarded from مرضیه گرایلی مراقب سلامت
🌷 تا وقتی
به‌این فکر چسبیده‌اید که
دلیل خوب زندگی نکردنتان،
بیرون از وجودتان است،
هیچ تغییر مثبتی رخ نمی دهد.

تنها وتنها
خودِ شما
مسئول جنبه های قطعیِ موقعیتِ زندگیِ
خود هستید
و فقط و فقط خودتان
قدرت تغییر آن را دارید.
🌷🌷🌷🌷
Forwarded from دكتر احمد حلت
مرد : ماه من می شوی؟
زن : آن وقت دستت به من نمی رسد!
مرد : حالا میگی چکار کنم؟
زن : ماهی ات می شوم!
مرد با خوشحالی گفت:چه عالی! داشتن ماهی چه کیفی دارد!
زن گفت: حالا که ماهی ات شدم، اجازه بده کمی شنا کنم. ماهی به شنا زنده است!
مرد گفت: کجا می خواهی شنا کنی؟
زن گفت: چشمان زلالت، جان می دهد برای شنا کردن!
مرد گفت: راست می گویی؟ چگونه؟
زن گفت: تو فقط اجازه اش را بده شنا کردن با من!
مرد قبول کرد و گفت: باشه! ولی زیاد از ساحل دور نشو! می ترسم غرق شوی!
زن به شکل ماهی در آمد و به داخل چشم مرد شیرجه زد و شنا کنان وارد دل مرد شد و دید که ماهی های دیگری در آنجا مشغول شنا و جست و خیز هستند.
او دیگر معطل نکرد و شنا کنان برگشت و از چشم مرد بیرون پرید و به راه افتاد که برود.
مرد پرسید: چی شده ماهی من؟ کجا می روی؟
زن جواب داد: می روم ماهت بشوم!
مرد گفت: آن وقت دستم به تو نمی رسد!
زن گفت: همان بهتر که نرسد!
مرد پرسید: آخه چرا؟!
زن گفت: چرایش را از دلت بپرس!
دل كه نيست، حوضچه پرورش ماهيست!

«عبدالصباح پاک» نویسنده اى از بندر ترکمن
@drahmadhellatكانال رسمى