بگذار
عشق سربند تو باشد
درین دیرسالی
بگذار بر زبان تو
نام گلی باشد
بگذار!
عشق خود
گلی است
نوخاسته در زرورق خیال
نامت متبرک
ای که عشق را معیاری
تو را خواندم
پروانه های احساس
به گرد سرم
چرخیدند
وچرخیدند
وتو روشن تر وروشن تر
با افتاب امده بودی
نگاهت خود خورشیدی
ابر وباد ومه را
در زیر نگین داشت
وتو کلمه میشدی
که در من حلول میکردی
در شعری زیبا
تو رابه تصویر
ایا میتوانم کشید
انگونه که لایق توست
دستانت
به سوی ازادی گشوده
بر لبانت شعر رهایی
گیسوانت عشق
می پراکنند
عطر هزار پونه وآویشن وحشی
سکر حلول طراوت
در رگ زمین
با تو جهان
به شادی تقسیم میشود
وشبانه روزش
دوبخش بیشتر ندارد
خاطره!
#بینا
@parnian_khyial
عشق سربند تو باشد
درین دیرسالی
بگذار بر زبان تو
نام گلی باشد
بگذار!
عشق خود
گلی است
نوخاسته در زرورق خیال
نامت متبرک
ای که عشق را معیاری
تو را خواندم
پروانه های احساس
به گرد سرم
چرخیدند
وچرخیدند
وتو روشن تر وروشن تر
با افتاب امده بودی
نگاهت خود خورشیدی
ابر وباد ومه را
در زیر نگین داشت
وتو کلمه میشدی
که در من حلول میکردی
در شعری زیبا
تو رابه تصویر
ایا میتوانم کشید
انگونه که لایق توست
دستانت
به سوی ازادی گشوده
بر لبانت شعر رهایی
گیسوانت عشق
می پراکنند
عطر هزار پونه وآویشن وحشی
سکر حلول طراوت
در رگ زمین
با تو جهان
به شادی تقسیم میشود
وشبانه روزش
دوبخش بیشتر ندارد
خاطره!
#بینا
@parnian_khyial
در شعر من زنی است
که چهل سالگیش را جار میزند
واز عشق میخواند
انگونه که ققنوسی
قویی،سیمرغی
در شعرمن زنی ایستاده است
در مسیر همه فصلها
واز عشق میگوید
انگونه که هیچ کس پیش ازین
نگفته باشد
در شعر من زنی است
خلاق پر هیبت
عشق رابر پیشانیش نوشته
و ان را جار میزند
حتی در سکوتش
در شعر من زنی است
به شوکت همه عاشقان
کز زبانش عشق میریزد
وعاشقانه به محراب عشق
نماز میخواند
درشعر من زنی است
برای همه عاشقانه ها
پر از صلابت و شوق
عاشقانه هایش را
در دستمال حریری برباد میدهد
در شعر من همه زنان حضور دارند
واز عشق می نویسند
بی شرم ومانعی
وآنرا مقدس ترین واژه میدانند
برای شعر شدن
در شعر من تو .....
#بینا
@parnian_khyial
که چهل سالگیش را جار میزند
واز عشق میخواند
انگونه که ققنوسی
قویی،سیمرغی
در شعرمن زنی ایستاده است
در مسیر همه فصلها
واز عشق میگوید
انگونه که هیچ کس پیش ازین
نگفته باشد
در شعر من زنی است
خلاق پر هیبت
عشق رابر پیشانیش نوشته
و ان را جار میزند
حتی در سکوتش
در شعر من زنی است
به شوکت همه عاشقان
کز زبانش عشق میریزد
وعاشقانه به محراب عشق
نماز میخواند
درشعر من زنی است
برای همه عاشقانه ها
پر از صلابت و شوق
عاشقانه هایش را
در دستمال حریری برباد میدهد
در شعر من همه زنان حضور دارند
واز عشق می نویسند
بی شرم ومانعی
وآنرا مقدس ترین واژه میدانند
برای شعر شدن
در شعر من تو .....
#بینا
@parnian_khyial
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
سرزمينم راترك كردم ENRICO MACIAs
سرزمینم را ترک کردم،خانه ام را ترک کردم.
زندگی من،زندگی غمگین من بی هیچ دلیلی به درازا میکشد.
آفتابم را ترک کردم،دریای آبیم را ترک کردم
خاطراتشان درست پس از خداحافظیام بیدار میشوند.
آفتاب،آفتاب سرزمین گم شدهام
شهرهای سفیدی که دوستشان داشتم،دخترانی که میشناختم.
یک دوست را ترک کردم،چشمانش را همچنان میبینم
چشمانش را که خیس از باران،از باران خداحافظی.
لبخندش را باز میبینم،درست نزدیک چهرهام
که بر شبهای روستای من پرتو میافکند.
اما از کنارهی کشتی،که مرا از بندر دور میکند
زنجیرهای در دریا خودش را دیوانهوار به کشتی میکوبد.
مدت زمانی طولانیای به چشمان آبیاش مینگریستم که مرا جستو جو میکرد
و دریا در سیلاب حسرت غرقشان کرده بود...
سرزمینم را ترک کردم
ENRICO MACIAs
زندگی من،زندگی غمگین من بی هیچ دلیلی به درازا میکشد.
آفتابم را ترک کردم،دریای آبیم را ترک کردم
خاطراتشان درست پس از خداحافظیام بیدار میشوند.
آفتاب،آفتاب سرزمین گم شدهام
شهرهای سفیدی که دوستشان داشتم،دخترانی که میشناختم.
یک دوست را ترک کردم،چشمانش را همچنان میبینم
چشمانش را که خیس از باران،از باران خداحافظی.
لبخندش را باز میبینم،درست نزدیک چهرهام
که بر شبهای روستای من پرتو میافکند.
اما از کنارهی کشتی،که مرا از بندر دور میکند
زنجیرهای در دریا خودش را دیوانهوار به کشتی میکوبد.
مدت زمانی طولانیای به چشمان آبیاش مینگریستم که مرا جستو جو میکرد
و دریا در سیلاب حسرت غرقشان کرده بود...
سرزمینم را ترک کردم
ENRICO MACIAs
يک صبح بيدار می شويم
و می بينيم که باران تند می بارد
نه بر گياهان و کشتزارن و پنجره ها
باران می بارد
نه بر استخوان خسته ی کوه،
يا گلدان، يا پرنده های نشسته روی سيم برق
يک صبح با صدای بارانی که تند می بارد
بارانی که نمی بارد بر چتر،
بيدار می شويم
و می بينيم باران قطره قطره می ريزد
بر دکه ی روزنامه فروشی
و کلمات خون و خونريزی
با هر قطره ی باران از روزنامه
قطره قطره می چکد
قطره قطره می ريزد ...
#بيژن_نجدی
و می بينيم که باران تند می بارد
نه بر گياهان و کشتزارن و پنجره ها
باران می بارد
نه بر استخوان خسته ی کوه،
يا گلدان، يا پرنده های نشسته روی سيم برق
يک صبح با صدای بارانی که تند می بارد
بارانی که نمی بارد بر چتر،
بيدار می شويم
و می بينيم باران قطره قطره می ريزد
بر دکه ی روزنامه فروشی
و کلمات خون و خونريزی
با هر قطره ی باران از روزنامه
قطره قطره می چکد
قطره قطره می ريزد ...
#بيژن_نجدی
شما که خواب مرا
به کوچه بردید
عشق را بر قامت من افروختید
و به من نیاموختید
که صبح جوان است
شب پیر.
پس چگونه مرا
با دستهای خاموش
در هیاهوهای میدان سبزی و میوه
در ازدحام ملال رها کردید.
دهانم طعم گیلاس دارد
در انگشتانم ملال
غروب می کند
عشق قامت مرا
در غزلی خانه داده است
ای مردمان
من شما را صدا میکنم
نه ماهیان را.
#احمدرضا_احمدی
به کوچه بردید
عشق را بر قامت من افروختید
و به من نیاموختید
که صبح جوان است
شب پیر.
پس چگونه مرا
با دستهای خاموش
در هیاهوهای میدان سبزی و میوه
در ازدحام ملال رها کردید.
دهانم طعم گیلاس دارد
در انگشتانم ملال
غروب می کند
عشق قامت مرا
در غزلی خانه داده است
ای مردمان
من شما را صدا میکنم
نه ماهیان را.
#احمدرضا_احمدی
«جنگ ادامه خواهد داشت...»
ملت همچنان نبرد خواهد کرد
این جنگ، جنگ ماست!
جنگ ادامه خواهد داشت...
دیگر با مرگ و ننگ
نخواهیم زیست؛
این نبرد برای زندگیِ شرافتمندانه است؛
این نبرد برای آزادیست...
مردمان بیشماری تا پای جان، نبرد میکنند؛
نبرد ادامه خواهد داشت
این جنگ، جنگ ماست!
جنگ ادامه خواهد داشت...
دروغها، نیرنگها و فریبها
حتی روی شب را هم سیاه کردهاند
به پیشروندگانایم اما ما
و هماره در پاسداریِ خاموش_مان، بیدار!
آرامشمان را تباه کردهایم؛
امنیتمان را نیز فدا خواهیم کرد
ترس را از یاد بردهایم؛
از استخوانهایمان نیز خواهیم گذشت
و هنگامی که نیاز باشد؛
از خونمان رودی روانه خواهیم ساخت!
پیشرویِ بی وقفهیمان
تمامی سدها را در هم خواهد شکست
و حتی کوههای سدِ راهمان را نیز
جابهجا خواهد کرد.
نبرد ادامه خواهد داشت
این جنگ، جنگ ماست!
جنگ ادامه خواهد داشت...
مدام تهدید به مرگ میشویم
با این حال در گورستانهای تاریک
بذرِ سپیدهدمان میکاریم.
با شکنجههای روزانه و ذهنهای از هم جدایمان،
زهرِ مرگبارِ چه بسیار مارانی در هم آمیخته؛
با این همه اما
در لحظه لحظهی زندگی با پشتکار
امید به زندگی را
در رویاهایمان زنده نگه میداریم.
چه داریم مگر
که از دست دادناش تأسفبار باشد؟!
معنی شکست چیست
برای مردمی که
بر سر همه چیزشان قمار میکند؟!
چه روزهای درازی که
از این راه پُر خطر گذر کردیم.
به ترس و وحشت تن نمیدهیم
هرچند که این سفرِ جانکاه در ما خستگی آورد؛
اندیشه، روشن خواهد ماند.
راهمان آشکار است
هدف را میشناسیم
و شورِ پیشروی ما را به شوق میبرد...
راه دشوار است و راهبندها بسیارند
میلیونها تن اما در رنجِ ما، رفیق!
اندوههایی که در چشمهامان شعله میکشند؛
تضادها را میسوزانند و از میان برمیدارند...
سدهای ترسناکِ شب سیاه را خواهیم شکست
با شهامتی که آزادیِ قلبها را فریاد میکشد
در پرتوی خورشیدِ فردا
سوگند نبرد را
با آتش امضا خواهیم زد.
این جنگ، جنگِ ماست!
جنگ، ادامه خواهد داشت...
#اسکندر_ابوجعفر، شاعر اهل بنگلادش
برگردان: #میلاد_جنت
ملت همچنان نبرد خواهد کرد
این جنگ، جنگ ماست!
جنگ ادامه خواهد داشت...
دیگر با مرگ و ننگ
نخواهیم زیست؛
این نبرد برای زندگیِ شرافتمندانه است؛
این نبرد برای آزادیست...
مردمان بیشماری تا پای جان، نبرد میکنند؛
نبرد ادامه خواهد داشت
این جنگ، جنگ ماست!
جنگ ادامه خواهد داشت...
دروغها، نیرنگها و فریبها
حتی روی شب را هم سیاه کردهاند
به پیشروندگانایم اما ما
و هماره در پاسداریِ خاموش_مان، بیدار!
آرامشمان را تباه کردهایم؛
امنیتمان را نیز فدا خواهیم کرد
ترس را از یاد بردهایم؛
از استخوانهایمان نیز خواهیم گذشت
و هنگامی که نیاز باشد؛
از خونمان رودی روانه خواهیم ساخت!
پیشرویِ بی وقفهیمان
تمامی سدها را در هم خواهد شکست
و حتی کوههای سدِ راهمان را نیز
جابهجا خواهد کرد.
نبرد ادامه خواهد داشت
این جنگ، جنگ ماست!
جنگ ادامه خواهد داشت...
مدام تهدید به مرگ میشویم
با این حال در گورستانهای تاریک
بذرِ سپیدهدمان میکاریم.
با شکنجههای روزانه و ذهنهای از هم جدایمان،
زهرِ مرگبارِ چه بسیار مارانی در هم آمیخته؛
با این همه اما
در لحظه لحظهی زندگی با پشتکار
امید به زندگی را
در رویاهایمان زنده نگه میداریم.
چه داریم مگر
که از دست دادناش تأسفبار باشد؟!
معنی شکست چیست
برای مردمی که
بر سر همه چیزشان قمار میکند؟!
چه روزهای درازی که
از این راه پُر خطر گذر کردیم.
به ترس و وحشت تن نمیدهیم
هرچند که این سفرِ جانکاه در ما خستگی آورد؛
اندیشه، روشن خواهد ماند.
راهمان آشکار است
هدف را میشناسیم
و شورِ پیشروی ما را به شوق میبرد...
راه دشوار است و راهبندها بسیارند
میلیونها تن اما در رنجِ ما، رفیق!
اندوههایی که در چشمهامان شعله میکشند؛
تضادها را میسوزانند و از میان برمیدارند...
سدهای ترسناکِ شب سیاه را خواهیم شکست
با شهامتی که آزادیِ قلبها را فریاد میکشد
در پرتوی خورشیدِ فردا
سوگند نبرد را
با آتش امضا خواهیم زد.
این جنگ، جنگِ ماست!
جنگ، ادامه خواهد داشت...
#اسکندر_ابوجعفر، شاعر اهل بنگلادش
برگردان: #میلاد_جنت
داستان غم انگیز اعدام نخستین وزیر زن ایران
روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳٥٩ روزنامه كیهان نوشت:
ساعت یک ونیم بامداد امروز فرخروپارسا تیرباران شد.
مرده شویها از شستن جسد وی خودداری كردند، زیرا وی به نام مفسدفیالارض اعدام شده بود.
زنان خانواده بودند كه پیكر وی را شستند و دیدند كه سه تیر به زیر سینهاش اصابت كرده و از پشت بدنش خارج شده است.
وی در اسفند سال ۱۳۰۱در شهر قم به دنیا آمده بود. مادر وی فخرآفاق پارسا از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله «جهان زنان» بوده و پدرش فرخدین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجلههای اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران و عصر جدید بود.
وی از آن رو درشهرقم زاده شد که مادرش به دلیل نشرمقالهای با عنوان لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر درتبعید به سرمیبرد.
این مقاله اعتراض های گستردهای رادر میان روحانیون آن دوران برانگیخت و موجب تبعید مادر وی گشت. فرخرو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش را در تهران سپری و برای ادامه تحصیل دردوره متوسطه به دانشسرای مقدماتی رفت.
وی توانست دوره متوسطه را باکسب رتبه اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی و سپس به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و با گرفتن درجه دکترا از دانشگاه تهران فارغالتحصیل گردد.
فرخرو پارسا درسال ۱۳۲۱با احمد شیرینسخن ازدواج کرد و از همان سال پس از دریافت مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستانهای تهران پرداخت.
او پس از پایان تحصیلات دانشگاهی تامقطع دکترا علی رغم این که در رشته پزشکی دانشآموخته شده بود، کار پزشکی را رها کرد و ترجیح داد به کار فرهنگی بپردازد.
بدین ترتیب او در وزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد.
وی درسال ۱۳۳۳ به همراه تنی چند از همکارانش انجمن بانوان فرهنگی را برای دبیرستانهای دخترانه آن دوران تاسیس نمود و در سال ۱۳۳۵ به عنوان یکی از اعضای هیات رییسه «شورای همکاری جمعیتهای بانوان ایرانی» انتخاب شد.
فرخرو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران (دانشگاه بهشتی کنونی) وی عهدهدار سِمَت مدیرکلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد.او در سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۷) به عنوان وزیر آموزش و پرورش ایران انتخاب شد.
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخرو پارسا دستگیر شد.وی با اتهاماتی چون :
حیف ومیل اموال بیت المال و ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا درآموزش و پرورش و همکاری موثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران و...» در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست صادق خلخالی محاکمه شد و به عنوان مفسد فی الارض به اعدام محکوم شد. پارسا را به همراه دو تن دیگر سوی جوخه اعدام بردند.
منصوره پیرنیا واپسین دقایق زندگی او را چنین تصویر می كند:
گونی كهنه و كثیف و چرکآلود دیگری را آوردند و معلم و پزشک نخستین زن مدیر كل نخستین زن وكیل مجلس شورای ملی نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و برابری حقوق زنان را به زور در گونی كردند و برای آن كه دست و پایی نزند. طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان كردند.
طناب دار را كه بالا كشیدند طناب پاره شد و فرخرو پارسا در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به كلی از حال رفته و بیهوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز كردند و او را به داخل حیاط بردند و دركنار حوض كثیف و آب خزه گرفتهای مشتی آب بر سر و روی او زدند و دوباره او را به هوش آوردند.
خانم پارسا كه به هوش آمد نفسی به راحتی كشید و تصور میكرد با پاره شدن طناب بی گناهی او نیز به اثبات رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. كمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی كرد.پس ازگذشت نزدیک به پانزده دقیقه باز او را به محل قتلگاه بردند.
كارش به جنگ تن به تن كشیده بود.این بار سیم کلفت و مقاوم بكسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخرو پارسا انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی دیگر یكی از دژخیمان مرگ لگد محكمی به جعبهها زد و جعبهها را از زیر پای خانم پارسا به گوشهای پرتاب كرد.
ساعت یک و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیكر بی جان وی شلیک شد.
فرخرو پارسا حتی در وصیتنامه بس كوتاه خود حقوق زنان را فراموش نكرد و نوشت.
دادگاه میان زنان و مردان تفاوت زیادی می گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد.
وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و در دفاعیهاش بود كه خواند:
یا رب نظر تو بر نگردد
برگشتن روزگار سهل است
روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳٥٩ روزنامه كیهان نوشت:
ساعت یک ونیم بامداد امروز فرخروپارسا تیرباران شد.
مرده شویها از شستن جسد وی خودداری كردند، زیرا وی به نام مفسدفیالارض اعدام شده بود.
زنان خانواده بودند كه پیكر وی را شستند و دیدند كه سه تیر به زیر سینهاش اصابت كرده و از پشت بدنش خارج شده است.
وی در اسفند سال ۱۳۰۱در شهر قم به دنیا آمده بود. مادر وی فخرآفاق پارسا از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله «جهان زنان» بوده و پدرش فرخدین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجلههای اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران و عصر جدید بود.
وی از آن رو درشهرقم زاده شد که مادرش به دلیل نشرمقالهای با عنوان لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر درتبعید به سرمیبرد.
این مقاله اعتراض های گستردهای رادر میان روحانیون آن دوران برانگیخت و موجب تبعید مادر وی گشت. فرخرو پارسا تحصیلات ابتدایی خویش را در تهران سپری و برای ادامه تحصیل دردوره متوسطه به دانشسرای مقدماتی رفت.
وی توانست دوره متوسطه را باکسب رتبه اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی و سپس به دانشگاه تهران راه یافت. وی تحصیلات دانشگاهی خویش را در رشته پزشکی ادامه داد و با گرفتن درجه دکترا از دانشگاه تهران فارغالتحصیل گردد.
فرخرو پارسا درسال ۱۳۲۱با احمد شیرینسخن ازدواج کرد و از همان سال پس از دریافت مدرک لیسانس از دانشسرای عالی به تدریس در دبیرستانهای تهران پرداخت.
او پس از پایان تحصیلات دانشگاهی تامقطع دکترا علی رغم این که در رشته پزشکی دانشآموخته شده بود، کار پزشکی را رها کرد و ترجیح داد به کار فرهنگی بپردازد.
بدین ترتیب او در وزارت فرهنگ آن دوران مشغول به کار شد.
وی درسال ۱۳۳۳ به همراه تنی چند از همکارانش انجمن بانوان فرهنگی را برای دبیرستانهای دخترانه آن دوران تاسیس نمود و در سال ۱۳۳۵ به عنوان یکی از اعضای هیات رییسه «شورای همکاری جمعیتهای بانوان ایرانی» انتخاب شد.
فرخرو پارسا همچنین نخستین مدیر کل زن در ایران بود. در سال ۱۳۳۹با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران (دانشگاه بهشتی کنونی) وی عهدهدار سِمَت مدیرکلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد.او در سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۷) به عنوان وزیر آموزش و پرورش ایران انتخاب شد.
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخرو پارسا دستگیر شد.وی با اتهاماتی چون :
حیف ومیل اموال بیت المال و ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا درآموزش و پرورش و همکاری موثر با ساواک و اخراج فرهنگیان انقلابی از وزارت فرهنگ ایران و...» در دادگاه انقلاب اسلامی شعبه تهران به ریاست صادق خلخالی محاکمه شد و به عنوان مفسد فی الارض به اعدام محکوم شد. پارسا را به همراه دو تن دیگر سوی جوخه اعدام بردند.
منصوره پیرنیا واپسین دقایق زندگی او را چنین تصویر می كند:
گونی كهنه و كثیف و چرکآلود دیگری را آوردند و معلم و پزشک نخستین زن مدیر كل نخستین زن وكیل مجلس شورای ملی نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و برابری حقوق زنان را به زور در گونی كردند و برای آن كه دست و پایی نزند. طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان كردند.
طناب دار را كه بالا كشیدند طناب پاره شد و فرخرو پارسا در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به كلی از حال رفته و بیهوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز كردند و او را به داخل حیاط بردند و دركنار حوض كثیف و آب خزه گرفتهای مشتی آب بر سر و روی او زدند و دوباره او را به هوش آوردند.
خانم پارسا كه به هوش آمد نفسی به راحتی كشید و تصور میكرد با پاره شدن طناب بی گناهی او نیز به اثبات رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. كمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی كرد.پس ازگذشت نزدیک به پانزده دقیقه باز او را به محل قتلگاه بردند.
كارش به جنگ تن به تن كشیده بود.این بار سیم کلفت و مقاوم بكسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخرو پارسا انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی دیگر یكی از دژخیمان مرگ لگد محكمی به جعبهها زد و جعبهها را از زیر پای خانم پارسا به گوشهای پرتاب كرد.
ساعت یک و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیكر بی جان وی شلیک شد.
فرخرو پارسا حتی در وصیتنامه بس كوتاه خود حقوق زنان را فراموش نكرد و نوشت.
دادگاه میان زنان و مردان تفاوت زیادی می گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد.
وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و در دفاعیهاش بود كه خواند:
یا رب نظر تو بر نگردد
برگشتن روزگار سهل است
Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
⚖20فوریه (۱ اسفند)؛ روز جهانی عدالت اجتماعی
هر سال در چنین روزی، از سوی اجلاس عمومی سازمان ملل، «روز جهانی عدالت اجتماعی» نامیده شده است. مفهوم عدالت اجتماعی بیانگر چیست و تحقق چنین ایدهای در عصر جهانروایی، با چه دشواریهایی روبرو است.
بیست فوریه قرار است انگیزهای باشد تا دولتهای جهان فعالیتهای خود را برای پیشبرد امر عدالت اجتماعی فزونی بخشند. به تشخیص اجلاس عمومی سازمان ملل، تکامل و توسعهی کشورهای گوناگون، به عدالت اجتماعی، همبستگی، هماهنگی و برابری میان آنها وابسته است و ارزشهایی چون عدالت اجتماعی و برابری حقوق، ارزشهایی بنیادین به شمار میروند.
دولتهای جهان برای اینکه بتوانند در کشورهای خود به «جامعهای برای همگان» دست یابند، متعهد شدند سازوکارهایی ایجاد کنند که عدالت اجتماعی را چه در محدودهی ملی و چه در پهنه جهانی ژرفا بخشد. آنها وعده دادند که ثروت را در کشورهای خود عادلانهتر تقسیم و امکان دسترسی همگان به نعمتهای مادی را فراهم کنند.
از سوی اجلاس عمومی اعلام شد که رشد و توسعهی بیشتر، میبایست برابری و عدالت اجتماعی بیشتر را ممکن سازد و یک جامعهی عادلانه، «جامعهای برای همگان» است. چنین جامعهای پیش از هر چیز میتواند بر شالوده حقوق بشر و آزادیهای بنیادین سیاسی استوار باشد.
روز جهانی عدالت اجتماعی میبایست انگیزهای باشد برای افزایش تلاشهای جامعه بینالمللی، در راستای از بین بردن فقر، ایجاد فرصت شغلی برای همگان، شرایط کار انسانی و دستمزد عادلانه، برقراری عدالت جنسیتی، دستیابی به رفاه اجتماعی و نهایتا آنچه در قاموس سیاسی «عدالت اجتماعی» خوانده میشود.
هر سال در چنین روزی، از سوی اجلاس عمومی سازمان ملل، «روز جهانی عدالت اجتماعی» نامیده شده است. مفهوم عدالت اجتماعی بیانگر چیست و تحقق چنین ایدهای در عصر جهانروایی، با چه دشواریهایی روبرو است.
بیست فوریه قرار است انگیزهای باشد تا دولتهای جهان فعالیتهای خود را برای پیشبرد امر عدالت اجتماعی فزونی بخشند. به تشخیص اجلاس عمومی سازمان ملل، تکامل و توسعهی کشورهای گوناگون، به عدالت اجتماعی، همبستگی، هماهنگی و برابری میان آنها وابسته است و ارزشهایی چون عدالت اجتماعی و برابری حقوق، ارزشهایی بنیادین به شمار میروند.
دولتهای جهان برای اینکه بتوانند در کشورهای خود به «جامعهای برای همگان» دست یابند، متعهد شدند سازوکارهایی ایجاد کنند که عدالت اجتماعی را چه در محدودهی ملی و چه در پهنه جهانی ژرفا بخشد. آنها وعده دادند که ثروت را در کشورهای خود عادلانهتر تقسیم و امکان دسترسی همگان به نعمتهای مادی را فراهم کنند.
از سوی اجلاس عمومی اعلام شد که رشد و توسعهی بیشتر، میبایست برابری و عدالت اجتماعی بیشتر را ممکن سازد و یک جامعهی عادلانه، «جامعهای برای همگان» است. چنین جامعهای پیش از هر چیز میتواند بر شالوده حقوق بشر و آزادیهای بنیادین سیاسی استوار باشد.
روز جهانی عدالت اجتماعی میبایست انگیزهای باشد برای افزایش تلاشهای جامعه بینالمللی، در راستای از بین بردن فقر، ایجاد فرصت شغلی برای همگان، شرایط کار انسانی و دستمزد عادلانه، برقراری عدالت جنسیتی، دستیابی به رفاه اجتماعی و نهایتا آنچه در قاموس سیاسی «عدالت اجتماعی» خوانده میشود.
Telegram
attach 📎
Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
سهشنبه 1 اسفند 1396
20 فوریه 2018
❇️ #عمران_صلاحی (زادهٔ ۱ اسفند ۱۳۲۵ – درگذشتهٔ ۱۱ مهر ۱۳۸۵) شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز ایرانی بود. صلاحی نوشتن را از مجلهٔ توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزهٔ طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب "طنزآوران امروز ایران" را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد که مجموعهای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم میسرود و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجلهٔ "خوشه" به سردبیری #احمد_شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد.
عمران صلاحی در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین سالها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود.
عمده شهرت صلاحی در سالهایی بود که برای مجلات روشنفکری آدینه، دنیای سخن و کارنامه به طور مرتب مطالبی با عنوان ثابتِ «حالا حکایت ماست» مینوشت و از همان زمان وی بر اساس این نوشتهها آقای حکایتی لقب گرفت و بعدها توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید و چاپ کتاب در سال ۱۳۹۳ به نوبت چهارم رسید. از او آثاری به زبان ترکی آذربایجانی نیز در دست است.
برخی از آثار👇:
ریه در آب/ قطاری در مه/ ایستگاه بین راه/ هفدهم/ پنجره دن داش گلیر/ رویاهای مرد نیلوفری/ شاید باور نکنید/ یک لب و هزار خنده/ حالا حکایت ماست/ آی نسیم سحری/ ناگاه یک نگاه/ ملا نصرالدین/ از گلستان من ببر ورقی/ باران پنهان/ هزار و یک آینه
🔻نمونه شعر طنز:
بگذار شبی زلف درازت گیرم
صد بوسه از آن سینۀ بازت گیرم
نوشابه گازدار خواهد دل من
بگذار لبت بوسم و گازت گیرم!
❇️ #ریچارد_متیسون (به انگلیسی: Richard Matheson) (زاده ۲۰ فوریه ۱۹۲۶ - درگذشته ۲۳ ژوئن ۲۰۱۳) از استادان ژانر علمی تخیلی که بسیاری از داستانهایش دستمایه ساخت فیلمهای سینمایی و تلویزیونی قرار گرفته بودند. او پس از جنگ جهانی دوم در رشته روزنامهنگاری تحصیل کرد و در سال ۱۹۵۰ موفق شد تا نخستین داستان کوتاهش را به یک مجله فانتزی بفروشد. وی با نگاه انسانی اش در داستانهای علمی- تخیلی برای پنج دهه مخاطبان زیادی را به خود جلب کرده بود. «من افسانهام» از نخستین کتابهای اوست که سال ۱۹۵۴ منتشر شد. «آخرین فرد روی زمین»، «مرد امگا» و «مرد چروک شده باورنکردنی» در سال ۱۹۵۷، از جمله آثار به یاد ماندنی وی هستند.
بسیاری از داستانهای متیسون چهره دیگر افراد معمولی را در شرایطی ویژه و خیالی نشان میداد. یکی از بهترین نمونههای این خلاقیت در مجموعه «منطقه گرگ و میش» بروز یافت که او نویسندگی بخشهای متعددی از آن را برعهده داشت. او داستان کوتاهی درباره یک راننده کامیون نوشته بود که در سال ۱۹۷۱ #استیون_اسپیلبرگ با اقتباس از آن فیلم مشهور «دوئل» را ساخت.
متیسون در سال ۱۹۸۴ جایزه جهان فانتزی را برای یک عمر خلاقیت ادبی (World Fantasy Award for Life Achievement) را کسب کرد.
20 فوریه 2018
❇️ #عمران_صلاحی (زادهٔ ۱ اسفند ۱۳۲۵ – درگذشتهٔ ۱۱ مهر ۱۳۸۵) شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز ایرانی بود. صلاحی نوشتن را از مجلهٔ توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزهٔ طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب "طنزآوران امروز ایران" را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد که مجموعهای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم میسرود و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجلهٔ "خوشه" به سردبیری #احمد_شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد.
عمران صلاحی در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین سالها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود.
عمده شهرت صلاحی در سالهایی بود که برای مجلات روشنفکری آدینه، دنیای سخن و کارنامه به طور مرتب مطالبی با عنوان ثابتِ «حالا حکایت ماست» مینوشت و از همان زمان وی بر اساس این نوشتهها آقای حکایتی لقب گرفت و بعدها توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید و چاپ کتاب در سال ۱۳۹۳ به نوبت چهارم رسید. از او آثاری به زبان ترکی آذربایجانی نیز در دست است.
برخی از آثار👇:
ریه در آب/ قطاری در مه/ ایستگاه بین راه/ هفدهم/ پنجره دن داش گلیر/ رویاهای مرد نیلوفری/ شاید باور نکنید/ یک لب و هزار خنده/ حالا حکایت ماست/ آی نسیم سحری/ ناگاه یک نگاه/ ملا نصرالدین/ از گلستان من ببر ورقی/ باران پنهان/ هزار و یک آینه
🔻نمونه شعر طنز:
بگذار شبی زلف درازت گیرم
صد بوسه از آن سینۀ بازت گیرم
نوشابه گازدار خواهد دل من
بگذار لبت بوسم و گازت گیرم!
❇️ #ریچارد_متیسون (به انگلیسی: Richard Matheson) (زاده ۲۰ فوریه ۱۹۲۶ - درگذشته ۲۳ ژوئن ۲۰۱۳) از استادان ژانر علمی تخیلی که بسیاری از داستانهایش دستمایه ساخت فیلمهای سینمایی و تلویزیونی قرار گرفته بودند. او پس از جنگ جهانی دوم در رشته روزنامهنگاری تحصیل کرد و در سال ۱۹۵۰ موفق شد تا نخستین داستان کوتاهش را به یک مجله فانتزی بفروشد. وی با نگاه انسانی اش در داستانهای علمی- تخیلی برای پنج دهه مخاطبان زیادی را به خود جلب کرده بود. «من افسانهام» از نخستین کتابهای اوست که سال ۱۹۵۴ منتشر شد. «آخرین فرد روی زمین»، «مرد امگا» و «مرد چروک شده باورنکردنی» در سال ۱۹۵۷، از جمله آثار به یاد ماندنی وی هستند.
بسیاری از داستانهای متیسون چهره دیگر افراد معمولی را در شرایطی ویژه و خیالی نشان میداد. یکی از بهترین نمونههای این خلاقیت در مجموعه «منطقه گرگ و میش» بروز یافت که او نویسندگی بخشهای متعددی از آن را برعهده داشت. او داستان کوتاهی درباره یک راننده کامیون نوشته بود که در سال ۱۹۷۱ #استیون_اسپیلبرگ با اقتباس از آن فیلم مشهور «دوئل» را ساخت.
متیسون در سال ۱۹۸۴ جایزه جهان فانتزی را برای یک عمر خلاقیت ادبی (World Fantasy Award for Life Achievement) را کسب کرد.
Forwarded from Majid
ادامه داستان...
بعد از پیمان بستن با سام یل بانو سیندخت از قصد پدر زال در خصوص دستور حمله منوچهر شاه چویا می شود. خود و اهلی کاول را مستمند و بی گناه می داند. به سام می گوید :
اگر ما گنهکار و بد گوهریم،
بدین پادشایی نه اندر خوریم،
من اینک به پیش توام مُستمند
بکُش کُشتنی را و بندی ببند!
دل بی گناهان کاول مسوز!
که بس تیره روز اندر آید به روز!
سخُن ها چو بشنید از او پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو.
سام نریمان می گوید: من بر سر پیمان خود هستم تا پای جان. سام یل بانو سیندخت را بانویی زیرک و هوشمند و زیبا می بیند و می گوید: شما و تمامی کاولی ها شاد باشید و تندرست. خوشحالم که زال نیز عروسی همچون روداوه دارد. هر چند که شما از نژاد دیگری هستید، اما انسان های خوب و درخوری هستید!؟
چُنین داد پاسخ که پیمان من
درست ست، اگر نگسلد جان من!
تو با کاول و هر که پیوند توست
بمانید شادان و تندرست!
بدین نیز همداستانم که زال
به گیتی چو روداوه خواهد همال
شما گر چه از گوهری دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید!
چُنین ست گیتی و زین ننگ نیست! ابا کردگار جهان جنگ نیست!
یکی بر فراز و یکی در نشیب
یکی با فُزونی، یکی با نهیب
سام یل آنچه پیش آمده را از گردش روزگار می داند و بیان می دارد نامه ای برای منوچهر شاه نوشته و به دست زال داده ام تا به او برساند. امید دارم که ثمر دهد.
زال چنان نامه را گرفت و چنان با شتاب بر اسپ نشست و برد که بیشتر پرواز کرد تا اسپ سواری. به بانو سیندخت می گوید: شما هم به شهر خود برو و به مهراب خبر دهید که آسوده باشد. سیندخت پیکی روانه کرد و هر بود و نبود را برای همسرش به پیغام ارسال می کند و سر آخر خود نیز پشت سر پیغام روانه ی کاولستان می شود.
یکی نامه با لابه و دردمند
نبشتم به نزدیک شاه بلند
به نزد منوچهر شد زال زر
چُنان شد که گفتی بر آورد پر
عروس ار به مهر اندرون همچُن اوست
سزد گر برآیند هر دو ز پوست
لب سام سیندخت پُر خنده دید
همه بیخ کین از دلش کنده دید
سام یل هدایای بسیار زیادی به بانو سیندخت بخشید و او را روانه ی کاولستان کرد.
ورا سام یل گفت: بر گرد و رو
بگوی آنچه دیدی به مهراب گو!
سزاوار او خلعت آراستند
ز گنج آنچه بر مایه تر خواستند
به سیندخت بخشید و دستش به دست
گرفت و یکی سخت پیمان ببست
پذیرفت مر دخت او زال را
خداوند زوبین و کوپال را
به کاول بباش و به شادی بمان!
از این پس مترس از بد بد گُمان!
شکفته شد آن روی پژ مرده ماه
به نیک اختری بر گرفتند راه
ادامه دارد...
بعد از پیمان بستن با سام یل بانو سیندخت از قصد پدر زال در خصوص دستور حمله منوچهر شاه چویا می شود. خود و اهلی کاول را مستمند و بی گناه می داند. به سام می گوید :
اگر ما گنهکار و بد گوهریم،
بدین پادشایی نه اندر خوریم،
من اینک به پیش توام مُستمند
بکُش کُشتنی را و بندی ببند!
دل بی گناهان کاول مسوز!
که بس تیره روز اندر آید به روز!
سخُن ها چو بشنید از او پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو.
سام نریمان می گوید: من بر سر پیمان خود هستم تا پای جان. سام یل بانو سیندخت را بانویی زیرک و هوشمند و زیبا می بیند و می گوید: شما و تمامی کاولی ها شاد باشید و تندرست. خوشحالم که زال نیز عروسی همچون روداوه دارد. هر چند که شما از نژاد دیگری هستید، اما انسان های خوب و درخوری هستید!؟
چُنین داد پاسخ که پیمان من
درست ست، اگر نگسلد جان من!
تو با کاول و هر که پیوند توست
بمانید شادان و تندرست!
بدین نیز همداستانم که زال
به گیتی چو روداوه خواهد همال
شما گر چه از گوهری دیگرید
همان تاج و اورنگ را در خورید!
چُنین ست گیتی و زین ننگ نیست! ابا کردگار جهان جنگ نیست!
یکی بر فراز و یکی در نشیب
یکی با فُزونی، یکی با نهیب
سام یل آنچه پیش آمده را از گردش روزگار می داند و بیان می دارد نامه ای برای منوچهر شاه نوشته و به دست زال داده ام تا به او برساند. امید دارم که ثمر دهد.
زال چنان نامه را گرفت و چنان با شتاب بر اسپ نشست و برد که بیشتر پرواز کرد تا اسپ سواری. به بانو سیندخت می گوید: شما هم به شهر خود برو و به مهراب خبر دهید که آسوده باشد. سیندخت پیکی روانه کرد و هر بود و نبود را برای همسرش به پیغام ارسال می کند و سر آخر خود نیز پشت سر پیغام روانه ی کاولستان می شود.
یکی نامه با لابه و دردمند
نبشتم به نزدیک شاه بلند
به نزد منوچهر شد زال زر
چُنان شد که گفتی بر آورد پر
عروس ار به مهر اندرون همچُن اوست
سزد گر برآیند هر دو ز پوست
لب سام سیندخت پُر خنده دید
همه بیخ کین از دلش کنده دید
سام یل هدایای بسیار زیادی به بانو سیندخت بخشید و او را روانه ی کاولستان کرد.
ورا سام یل گفت: بر گرد و رو
بگوی آنچه دیدی به مهراب گو!
سزاوار او خلعت آراستند
ز گنج آنچه بر مایه تر خواستند
به سیندخت بخشید و دستش به دست
گرفت و یکی سخت پیمان ببست
پذیرفت مر دخت او زال را
خداوند زوبین و کوپال را
به کاول بباش و به شادی بمان!
از این پس مترس از بد بد گُمان!
شکفته شد آن روی پژ مرده ماه
به نیک اختری بر گرفتند راه
ادامه دارد...
🔺دراویش از #یاهو تا #عملیات_داعشی؟!
✍ احسان محمدی
🔰 دراویش در ذهن ما عموما" مردان کهنسال و ریش بلند و ژنده پوشی هستند که کشکول بر دوش و یاهو، یاهو گویان روزی اندکی می جویند و صد تن از آنها بر گلیمی بخسبند. آرام و بی آزار. حتی نقاشی شان را در ساندویچی ها دیده ایم که قلیان به لب به دنیای فانی می نگرند. همین!
🔰 اما چند وقتی است که آنها را چماق به دست و سنگ در پنجه و در حال زد و خورد با نیروهای انتظامی روایت می کنند و از دیشب حمله انتحاری با اتوبوس و پراید و کشتن چند نفر را به حساب آنها نوشتند.
🔰 #درویش و حمله انتحاری؟! درویش و محله اعیان نشین #پاسداران؟ درویش و خون و خونریزی؟! درویش و بی طاقتی؟
🔰 چه بر سر این مملکت آمده که خبر مرگ به جیره روزمره مان تبدیل شده؟! که هم درویشش فریاد #الله_اکبر سر می دهد هم سربازش، هم معترض خیابانی لااله الا الله می گوید و هم بازجو و زندانبانش...
🔰 من چیز زیادی در مورد فرقه ها و باورهای دینی نوظهور یا چنان که می گویند انحرافی و ضاله نمی دانم فقط از بچگی در گوش ما خواندند که #دین برای سعادت بشر آمده. که انسان را به خوشبختی کامل برساند.
🔰 #خاورمیانه خاستگاه بسیاری از ادیان و تقریبا" تمام پیامبران است، خیر سرش یک روز بدون خون و خونریزی ندارد، سعادت بشری پیشکش! اصلا" اگر باور داریم خدا یکی است، چرا برای اثباتش حتما" باید خرخره هم را بجویم؟ وقتش نرسیده در تعریف دین و دینداری و دین داران تجدیدنظر شود؟!
🔺 اما داستان دراویش گنابادی
🔰 اگر فکر می کنید #نورعلی_تابنده که درویشان گنابادی او را #مجذوب_علیشاه لقب داده اند و گفته بودند اگر حکومت قصد دستگیری اش را داشته باشد تا پای جان می ایستند، یک درویش کشکول به دوش و تارک دنیاست سخت در اشتباه هستید!
🔰 تابنده یک حقوقدان ۹۰ ساله و دانش آموخته فرانسه است. قبل از انقلاب وکیل #آیت_الله_پسندیده برادر امام خمینی(ره) و #آیت_الله_طاهری بوده و نویسنده کتاب های متعدد از جمله #اسلام_دین_شمشیر_نیست بوده و ...
🔰 اگر فکر می کنید او قوانین و مقررات حکومتی را نمی داند اشتباه می کنید. تابنده در اوایل انقلاب معاون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مدیر سازمان حج و زیارت و جتی #معاون_وزارت_دادگستری این نظام بوده! چه اتفاقی افتاده است که هواداران او از درویشی به خشونت رو می آورند؟
🔰 حمله با اتوبوس و پراید به مردم تازه شدن یک زخم است. در عاشورای ۸۸ هم این اتفاق افتاد. دو وانت #نیروی_انتظامی چند نفر را زیر گرفتند و گریختند. اعلام شد که ماشین را منافقان سرقت کرده اند و جنایت را انجام داده اند اما با وجود دهها دوربین امنیتی و ترافیکی در شهر هنوز گزارشی روشن از چگونگی ماجرا و عاقبت سرنشیان و آن خودروها منتشر نشد.
وقتی دیشب فیلم و خبر حمله خودرویی را شنیدم تنم لرزید. چه خشم متراکمی زیر پوست این کشور است... هی بگویید ایران امکان ندارد سوریه بشود!!
🔰 از شب گذشته برخی در شبکه های اجتماعی حتی خوشحال شده اند از حمله انتحاری با اتوبوس و پراید! افزایش #خشونت تا این حد خوشحالی دارد؟ کم خون دیده ایم؟ کم جنازه دفن کرده ایم؟ کم مادرهای این سرزمین عکس جوان به دست به قبرستان ها رفته اند؟!
🔰 اینکه دراویشی که به خدا و قرآن و اصول دین و ... اعتقاد دارند تا چه اندازه برای نظام خطرناک هستند که تحمل نمی شوند را نمی دانم اما بروز این همه تنش و تشنج در یک جامعه نشان دهنده عدم سلامت آن است. واقعا" نمی شد این ماجرا را با مدارا، با صبوری، با ریش سفیدی عقلا حل کرد و حتما" باید خون ریخته می شد و گاز اشک آور پاسداران را غرق در خود می کرد و ...؟ لابد نمی شد!
🔰 این کشور آرامش می خواهد. لبخند و امید می خواهد. نان می خواهد. این چیزها هم با باتوم و گاز اشک آور و شکستن شیشه بانک ها و حمله با اتوبوس و پراید به نیروی انتظامی به دست نمی آید... بزرگان وطن داد کنید. عقل را جایگزین شعار کنید. شعور را بنشانید جای شور... پیش از آنکه دیر شود.
✍ احسان محمدی
🔰 دراویش در ذهن ما عموما" مردان کهنسال و ریش بلند و ژنده پوشی هستند که کشکول بر دوش و یاهو، یاهو گویان روزی اندکی می جویند و صد تن از آنها بر گلیمی بخسبند. آرام و بی آزار. حتی نقاشی شان را در ساندویچی ها دیده ایم که قلیان به لب به دنیای فانی می نگرند. همین!
🔰 اما چند وقتی است که آنها را چماق به دست و سنگ در پنجه و در حال زد و خورد با نیروهای انتظامی روایت می کنند و از دیشب حمله انتحاری با اتوبوس و پراید و کشتن چند نفر را به حساب آنها نوشتند.
🔰 #درویش و حمله انتحاری؟! درویش و محله اعیان نشین #پاسداران؟ درویش و خون و خونریزی؟! درویش و بی طاقتی؟
🔰 چه بر سر این مملکت آمده که خبر مرگ به جیره روزمره مان تبدیل شده؟! که هم درویشش فریاد #الله_اکبر سر می دهد هم سربازش، هم معترض خیابانی لااله الا الله می گوید و هم بازجو و زندانبانش...
🔰 من چیز زیادی در مورد فرقه ها و باورهای دینی نوظهور یا چنان که می گویند انحرافی و ضاله نمی دانم فقط از بچگی در گوش ما خواندند که #دین برای سعادت بشر آمده. که انسان را به خوشبختی کامل برساند.
🔰 #خاورمیانه خاستگاه بسیاری از ادیان و تقریبا" تمام پیامبران است، خیر سرش یک روز بدون خون و خونریزی ندارد، سعادت بشری پیشکش! اصلا" اگر باور داریم خدا یکی است، چرا برای اثباتش حتما" باید خرخره هم را بجویم؟ وقتش نرسیده در تعریف دین و دینداری و دین داران تجدیدنظر شود؟!
🔺 اما داستان دراویش گنابادی
🔰 اگر فکر می کنید #نورعلی_تابنده که درویشان گنابادی او را #مجذوب_علیشاه لقب داده اند و گفته بودند اگر حکومت قصد دستگیری اش را داشته باشد تا پای جان می ایستند، یک درویش کشکول به دوش و تارک دنیاست سخت در اشتباه هستید!
🔰 تابنده یک حقوقدان ۹۰ ساله و دانش آموخته فرانسه است. قبل از انقلاب وکیل #آیت_الله_پسندیده برادر امام خمینی(ره) و #آیت_الله_طاهری بوده و نویسنده کتاب های متعدد از جمله #اسلام_دین_شمشیر_نیست بوده و ...
🔰 اگر فکر می کنید او قوانین و مقررات حکومتی را نمی داند اشتباه می کنید. تابنده در اوایل انقلاب معاون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مدیر سازمان حج و زیارت و جتی #معاون_وزارت_دادگستری این نظام بوده! چه اتفاقی افتاده است که هواداران او از درویشی به خشونت رو می آورند؟
🔰 حمله با اتوبوس و پراید به مردم تازه شدن یک زخم است. در عاشورای ۸۸ هم این اتفاق افتاد. دو وانت #نیروی_انتظامی چند نفر را زیر گرفتند و گریختند. اعلام شد که ماشین را منافقان سرقت کرده اند و جنایت را انجام داده اند اما با وجود دهها دوربین امنیتی و ترافیکی در شهر هنوز گزارشی روشن از چگونگی ماجرا و عاقبت سرنشیان و آن خودروها منتشر نشد.
وقتی دیشب فیلم و خبر حمله خودرویی را شنیدم تنم لرزید. چه خشم متراکمی زیر پوست این کشور است... هی بگویید ایران امکان ندارد سوریه بشود!!
🔰 از شب گذشته برخی در شبکه های اجتماعی حتی خوشحال شده اند از حمله انتحاری با اتوبوس و پراید! افزایش #خشونت تا این حد خوشحالی دارد؟ کم خون دیده ایم؟ کم جنازه دفن کرده ایم؟ کم مادرهای این سرزمین عکس جوان به دست به قبرستان ها رفته اند؟!
🔰 اینکه دراویشی که به خدا و قرآن و اصول دین و ... اعتقاد دارند تا چه اندازه برای نظام خطرناک هستند که تحمل نمی شوند را نمی دانم اما بروز این همه تنش و تشنج در یک جامعه نشان دهنده عدم سلامت آن است. واقعا" نمی شد این ماجرا را با مدارا، با صبوری، با ریش سفیدی عقلا حل کرد و حتما" باید خون ریخته می شد و گاز اشک آور پاسداران را غرق در خود می کرد و ...؟ لابد نمی شد!
🔰 این کشور آرامش می خواهد. لبخند و امید می خواهد. نان می خواهد. این چیزها هم با باتوم و گاز اشک آور و شکستن شیشه بانک ها و حمله با اتوبوس و پراید به نیروی انتظامی به دست نمی آید... بزرگان وطن داد کنید. عقل را جایگزین شعار کنید. شعور را بنشانید جای شور... پیش از آنکه دیر شود.
پر طاووس قشنگ است ، به كركس ندهند
معرفت بار گرانیست ، به هركس ندهند
معرفت راه رهائیست ، به هر نفس ندهند
معرفت بذر نشكفته عشقیست ، به نارس ندهند
معرفت علمیست كه شناسد ، كس ز ناكس
این علم گران را در عالم عرفان ، به نا كس ندهند
ار ز مَنیّت گُذری ، سَهل به عرفان برسی
معرفت حقّ را جز به عارف ، بر كس ندهند
گر از قلّه قلبت قاف را بربایند
شهدآن بی قاف را جز به عنقای بر خس ندهند
گر از تیغ زهدان رُهام بسلامت كردی گذر
آندم به دَمت مسیحا نفسیت كه بر كس ندهند
سروده از #ذبیح الله_قاسمی ...رهام
معرفت بار گرانیست ، به هركس ندهند
معرفت راه رهائیست ، به هر نفس ندهند
معرفت بذر نشكفته عشقیست ، به نارس ندهند
معرفت علمیست كه شناسد ، كس ز ناكس
این علم گران را در عالم عرفان ، به نا كس ندهند
ار ز مَنیّت گُذری ، سَهل به عرفان برسی
معرفت حقّ را جز به عارف ، بر كس ندهند
گر از قلّه قلبت قاف را بربایند
شهدآن بی قاف را جز به عنقای بر خس ندهند
گر از تیغ زهدان رُهام بسلامت كردی گذر
آندم به دَمت مسیحا نفسیت كه بر كس ندهند
سروده از #ذبیح الله_قاسمی ...رهام
#رئیس_علی_دلواری درجواب رشوه قوای انگلیس برای کناره گیری از جنگ گفت:
"چطور میتوان بیطرف بود درحالیکه استقلال #ایران را تهدید میکنید؟
ایرانی کالای بندر نیست که بتوانید آن را بخرید!"
"چطور میتوان بیطرف بود درحالیکه استقلال #ایران را تهدید میکنید؟
ایرانی کالای بندر نیست که بتوانید آن را بخرید!"
CEUX QUI N'ONT RIEN
Patricia Kaas
🖤🎷✨✨✨
Laissez-moi chanter
Pour ceux qui n'ont rien
Laissez-moi penser
Qu'y a toujours quelqu'un
Qui cherche à donner
Quelque chose de bien
Qui cherche à couper
Les cartes du destin...
Laissez-moi chanter
Pour ceux qui n'ont rien
Laissez-moi penser
Qu'y a toujours quelqu'un
Qui cherche à donner
Quelque chose de bien
Qui cherche à couper
Les cartes du destin...