امیر» چنانکه گوئی ابیات «خواجه» را نمی شناسد، هنگام خواندن پیش مصرعها ابرو درهم کشیده به تأمل خاموش میماند. اما همینکه بیت «خواجه» خوانده میشد، میشکفت و زه و احسنت میگفت. بر این منوال که: «آفرین، این بیت معجز است، لله در قائله، این بیت عجیب عالی است، احسنت این سحر حلال است » و همچنین تا اواخر غزل که ناگاه حاضران، طنز و طیبت «امیر» بجای آوردند و مجلس از خنده و شیطنت پر غلغه شد و «شیخ کمال»، عظیم شرمنده و ملول به خموشی گرائید، که انصاف را سزای چنین مقلدان است.
(رشحات الذوق و قطرات القریحه)
***
آورده اند که هم در آن مجلس ( ر.ک فقره قبل) یکی از شعرا ـ پندارم خواجه مؤید دیوانه، که گویند صد کلمه حضرت «امیر» و دیوان «کمال» و دیوان «حافظ» را جواب گفته ـ طومار به دست نشسته بود. چون نوبت به او رسید خطاب به «مولانا جامی» گفت: «دوش دیوان جواب «حافظ» را تمام کردم. همهی غزلهای «خواجه» را جواب گفتهام. «جامی» گفت: باری خدای را چه جواب خواهی گفت؟!
گفت آن ادیب: جمله غزلهای خواجه را
گفتم جواب، تا صله ما را چــه میدهی
گفتم: جواب خواجــه گرفتـــم که دادهای
باری بگو، جواب خــدا را چـه میدهی؟
(اشاره ای درلطائف الطوائف وباقی رشحات الذوق)
آورده اند که وقتی در محضر یکی از عرفا گفته شد که «جامی» در «نفحاتالانس» نوشته:
«حافظ، پیری نداشته است و دست ارادت به مرشدی نداده » صاحبذوقی که در آن محضر بود گفت: «اگر بیپیر چون «حافظ» توان شد، کاش «مولانا» هم پیر نمیداشت!»
(ریاض العارفین)
حافظ و «الا یا ایها الساقی...»
آورده اند که چون دیوان «حافظ» در همه اقطار عالم بین همهی صاحبذوقان خاص و عام رواج فوقالعاده یافت، بعضی از متعصبان خشک مغز و متحجران کژطبع از سر بیذوقی و ثقیلی و حسد به این اندیشه افتادند که مجبوبیت این شاعر ملکوتی را بین عامه مخدوش کنند و از نفوذ عجیب و رسوخ بیحد و حصر او جلو گیرند . زیرا میدیدند که همهی امم عالم خاصه مردم شرق، یکدل و یکزبان به این شاعر، ایمانی شگفت دارند و او را زبان غیب و گزارشگر اسرار میشمارند و حتی ترک زبانان رومی عثمانی، کتابها در شرح دیوان او مینگارند. بخصوص بعضی فرومایگان که به تصنع طبع، نظمی هم داشتند، اما سست نظم و بی نصیب از قبول خاطر و لطف سخن بودند، این رواج و رسوخ شگرف «حافظ »چون خاری در چشم رشک و رسوائیشان میخلید. ازینرو در زمانهای مختلف با انواع و اقسام حیلههای پست میکوشیدند که هر یک به هر نحو ممکن نیشی به او بزنند.
بعضی متعصبان ترک عثمانی او را بیدین و لاابالی و میخواره میخواندند و شعرش مخالف شریعت میشمردند و از علما در خصوص او فتوی میخواستند، بعضی بر حدیثش بهعبث، خردههای ملانقّطی میگرفتند، بعضی او را طعن و لعن میکردند و در ویرانی مقبرهاش میکوشیدند و چه بسیار ازین قبیل حرکات حقیر و حسودانه.
از جمله حیلهها یکی این بود که گروهی کژ طبعان در بعضی از کتب به تزویر برخاسته، شعری از خود برساختند، با مصرعی معروف از «حافظ» همراه کردند، بدینگونه که :
أنا المسموم ماعندی بتریـاق و لاراقی
ادرکـأسـاً و نـاولهـــا الا یا ایها السـاقی
(یعنی من مسمومم و زهرآگین شده. نه تریاق و پادزهر نزدیکم است، نه افسون دم و عزیمت خوان. ای ساقی . . .الخ) وبه جعل، شایع کردندکه این از شعرهای «یزیدبن معاویه»، آن سنگدل جانی معروف است و «حافظ» در اول دیوانش که با «الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها» شروع میشود، شعر «یزید» را آورده است و هرکس بخواند، در واقع باید با شعر «یزید معاویه» شروع کند و چون «یزید» منفور و مردود همهی عالم، خاصه مسلمانان است، ازینراه خواستند «حافظ» را نیز مطعون و طرد کنند.
این جعل و تزویر اگر چه یکچند بین عوام رواج یافت و مشهور گشت، اما به نتیجهای نرسید و از شهرت و محبوبیت «حافظ» نکاست. زیرا چراغ دروغ همیشه بیفروغ است. نازکاندیشان و دوستداران شعر حقیقی که به این خزعبلات توجهی ندارند و اصل مطلب، گیرم حقیقتی هم داشته باشد، تازه بیاهمیت است. حال آنکه رنگ تزویر از سرتاپای این شایعه آشکار است . به این دلیل که:
اولاً به تحقیق رسیده (بنا به قول علامه قزوینی ) که مصرع «الا یا ایهاالساقی ادرکأساً و ناولها » سرودهی خود «حافظ» است و مطلقاً در هیچیک از کتب معتبر وقدیم ادبیات عرب و آثار ناقلان و راویان شعر «یزید»، چنان بیتی را به او نسبت نداه اند.
ثانیاً خود «حافظ» دیوانش را جمع آوری نکردهاست که مطابق حروف تهجی آنرا منظم سازد و شعر مزبور را درآغاز کتابش درآورد. این نظم و ترتیبی است که بعدها گردآورندگان اشعار او از جمله «محمد گلندام» به دیوان دادهاند و بنا به معمول، «الا یا ایّها» را در ابتدای کتاب آوردهاند و حال آنکه اگر نظم کاملتری رعایت شود، غزلی که مطلعش آن بیت است جایش در صدر دیوان نیست و تازه اگر کسی ازآن شعرنفرت داشته باشد
(رشحات الذوق و قطرات القریحه)
***
آورده اند که هم در آن مجلس ( ر.ک فقره قبل) یکی از شعرا ـ پندارم خواجه مؤید دیوانه، که گویند صد کلمه حضرت «امیر» و دیوان «کمال» و دیوان «حافظ» را جواب گفته ـ طومار به دست نشسته بود. چون نوبت به او رسید خطاب به «مولانا جامی» گفت: «دوش دیوان جواب «حافظ» را تمام کردم. همهی غزلهای «خواجه» را جواب گفتهام. «جامی» گفت: باری خدای را چه جواب خواهی گفت؟!
گفت آن ادیب: جمله غزلهای خواجه را
گفتم جواب، تا صله ما را چــه میدهی
گفتم: جواب خواجــه گرفتـــم که دادهای
باری بگو، جواب خــدا را چـه میدهی؟
(اشاره ای درلطائف الطوائف وباقی رشحات الذوق)
آورده اند که وقتی در محضر یکی از عرفا گفته شد که «جامی» در «نفحاتالانس» نوشته:
«حافظ، پیری نداشته است و دست ارادت به مرشدی نداده » صاحبذوقی که در آن محضر بود گفت: «اگر بیپیر چون «حافظ» توان شد، کاش «مولانا» هم پیر نمیداشت!»
(ریاض العارفین)
حافظ و «الا یا ایها الساقی...»
آورده اند که چون دیوان «حافظ» در همه اقطار عالم بین همهی صاحبذوقان خاص و عام رواج فوقالعاده یافت، بعضی از متعصبان خشک مغز و متحجران کژطبع از سر بیذوقی و ثقیلی و حسد به این اندیشه افتادند که مجبوبیت این شاعر ملکوتی را بین عامه مخدوش کنند و از نفوذ عجیب و رسوخ بیحد و حصر او جلو گیرند . زیرا میدیدند که همهی امم عالم خاصه مردم شرق، یکدل و یکزبان به این شاعر، ایمانی شگفت دارند و او را زبان غیب و گزارشگر اسرار میشمارند و حتی ترک زبانان رومی عثمانی، کتابها در شرح دیوان او مینگارند. بخصوص بعضی فرومایگان که به تصنع طبع، نظمی هم داشتند، اما سست نظم و بی نصیب از قبول خاطر و لطف سخن بودند، این رواج و رسوخ شگرف «حافظ »چون خاری در چشم رشک و رسوائیشان میخلید. ازینرو در زمانهای مختلف با انواع و اقسام حیلههای پست میکوشیدند که هر یک به هر نحو ممکن نیشی به او بزنند.
بعضی متعصبان ترک عثمانی او را بیدین و لاابالی و میخواره میخواندند و شعرش مخالف شریعت میشمردند و از علما در خصوص او فتوی میخواستند، بعضی بر حدیثش بهعبث، خردههای ملانقّطی میگرفتند، بعضی او را طعن و لعن میکردند و در ویرانی مقبرهاش میکوشیدند و چه بسیار ازین قبیل حرکات حقیر و حسودانه.
از جمله حیلهها یکی این بود که گروهی کژ طبعان در بعضی از کتب به تزویر برخاسته، شعری از خود برساختند، با مصرعی معروف از «حافظ» همراه کردند، بدینگونه که :
أنا المسموم ماعندی بتریـاق و لاراقی
ادرکـأسـاً و نـاولهـــا الا یا ایها السـاقی
(یعنی من مسمومم و زهرآگین شده. نه تریاق و پادزهر نزدیکم است، نه افسون دم و عزیمت خوان. ای ساقی . . .الخ) وبه جعل، شایع کردندکه این از شعرهای «یزیدبن معاویه»، آن سنگدل جانی معروف است و «حافظ» در اول دیوانش که با «الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها» شروع میشود، شعر «یزید» را آورده است و هرکس بخواند، در واقع باید با شعر «یزید معاویه» شروع کند و چون «یزید» منفور و مردود همهی عالم، خاصه مسلمانان است، ازینراه خواستند «حافظ» را نیز مطعون و طرد کنند.
این جعل و تزویر اگر چه یکچند بین عوام رواج یافت و مشهور گشت، اما به نتیجهای نرسید و از شهرت و محبوبیت «حافظ» نکاست. زیرا چراغ دروغ همیشه بیفروغ است. نازکاندیشان و دوستداران شعر حقیقی که به این خزعبلات توجهی ندارند و اصل مطلب، گیرم حقیقتی هم داشته باشد، تازه بیاهمیت است. حال آنکه رنگ تزویر از سرتاپای این شایعه آشکار است . به این دلیل که:
اولاً به تحقیق رسیده (بنا به قول علامه قزوینی ) که مصرع «الا یا ایهاالساقی ادرکأساً و ناولها » سرودهی خود «حافظ» است و مطلقاً در هیچیک از کتب معتبر وقدیم ادبیات عرب و آثار ناقلان و راویان شعر «یزید»، چنان بیتی را به او نسبت نداه اند.
ثانیاً خود «حافظ» دیوانش را جمع آوری نکردهاست که مطابق حروف تهجی آنرا منظم سازد و شعر مزبور را درآغاز کتابش درآورد. این نظم و ترتیبی است که بعدها گردآورندگان اشعار او از جمله «محمد گلندام» به دیوان دادهاند و بنا به معمول، «الا یا ایّها» را در ابتدای کتاب آوردهاند و حال آنکه اگر نظم کاملتری رعایت شود، غزلی که مطلعش آن بیت است جایش در صدر دیوان نیست و تازه اگر کسی ازآن شعرنفرت داشته باشد
ج
چرا که بر سر خوبان عالمی چون تاج
گویند همین بلاغت غیبی سبب شد که «نادر» فرمود عمارت مزار «حافظ» را تجدید کنند و بنایی آبرومند و زیبا بسازند.
(از سعدی تا جامی و بعضی مواضع دیگر)
«حافظ» و «ستّهی حسناء»
آورده اند که شش تن از خواتین معزز شیراز، بیبی فلان و بهمان،که با هم الفت و عقد خواهری واحوال سعتری داشتند و در شیراز به «ستهی حسناء» یا «حسناء سته» یا «حسان سته» معروف بودند و هر یک مزیتی خاص داشتند از مال و منال و جلال و کمال و دلال. روزی بر سر مزار «حافظ» انجمنی کرده بودند. خوش ميگذراندند. از هر دری سخن میراندند و بیعاری و لوندی میکردند. عاقبت گفتگوشان به اینجا رسید که اگر «حافظ»زنده میبود کدام یک از ما را با مزیتی که داریم بیشتر میپسندید و برمیگزید؟. در این باب چنانکه این جنس است پر حرفیها کردند. سرانجام یکی از ایشان گفت: « اگر در این داوری خود «خواجه» را به داوری طلبیم، بهتر است». چنین کردند . فالی از دیوان گزارشگر رازهای نهان گرفتند. چنین آمد:
شیــــراز معـدن لب لعــــل است و کان حسن
مــن جـوهـــــــری مفلسم، ایـــــــرا مشوشـم
شهری است پر کرشمه و خوبان زشش جهت
دستــم تهی است، ورنــه خریدار هــر ششم !
(ریحانة الادب و رشحات الذوق)
کشتی شکستگان یا کشتی نشستگان؟
آورده اند که بعضی از خوشخدمتان سؤالی نوشتند و نزد «ناصرالدینشاه قاجار» فرستادند که این بیت «حافظ» را که گفته:
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
بــاشــــد کــه باز بینیم دیــــدار آشنـا را !
مختلف میخوانند. بدینمعنی که در مصرع اول بهجای «نشستگان»، گروهی «شکستگان» روایت میکنند یا بالعکس. کدام درست است؟ «ناصرالدینشاه» در جواب نوشت:
بعضی نشسته خوانند بعضی شکسته خوانند
چون نیست خواجــه حافظ ، معلوم نیست مارا
در «قصص العلما» این بیت چنانکه نقل شده، آمده است و قصه هم به «خواجه نصیرالدین طوسی» نسبت داده شده. اما مؤلف متوجه ناممکن بودن قضیه شدهاست و تذکر داده که ازین دو خواجه یکی در 672 درگذشته و دیگری در792. باری من این فقره را ازین و آن چنانکه نقل شد، یعنی منسوب به «ناصرالدینشاه» شنیده ام و مصرع آخر را هم بدینگونه :
«چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را»
(قصص العلما تنکابنی)
مِی دوساله و محبوب چهارده ساله
آورده اند كه یکی از شاگردان «آخوند ملاعلی نوری»، حکیم متشرع در طبقهی «حاج ملا هادی سبزواری» و یکی از معلمان او، سؤالی نوشت و از بطون معانی این بیت «حافظ» :
میِ دو ساله و محبـــوب چهــــارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
پرسید که آیا جز همین معنی ظاهر، خواجه مقصود دیگری هم داشتهاست یا نه؟ زیرا شنیده بود که بعضی عرفا میگویند مراد «حافظ» از محبوب چهارده ساله پیامبر اسلام است که در چهل سالگی مبعوث شد و چهار تا ده سال نیز چهل است و مرادش از مِی دو ساله، قرآن است که در دو سال امر نزول آیاتش بر پیامبر سامان گرفت. «آخوند ملاعلی» در جواب نوشت: «ای نور هر دو چشم من معنی مِیِ دو ساله، آن شرابی است که دو سال مانده باشد و اهل نشاء گویند تأثیر چنین شرابی برای مستی بیشتر از شرابهای دیگر است و مراد از محبوب چهارده ساله، جوانی است که به سنّ چهارده رسیده باشد و «حافظ» غیر از این معنی اراده نکرده است. آنچه عرفا توجیه و تأویل میکنند، شهد بالله که خلاف است و مراد «حافظ» نبوده. والسلام.»
(قصص العلما ـ قسمتی نقل به عین عبارت)
مجال، دیگر به مرزهای فرجام رسیده. سخن را به پایان برم. در این مقال کوشیدهام که مهمترین و گزیدهترین ماجراها و قصص حافظ را، آنچه میپسندم از مشهور و نامشهور، بر حسب نظم و نسقی چنانکه گذشت، گردآورم و از آنها من نیز با بیان خویش روایتی کنم. البته این کار هنوز تمام و بهکمال نیست. هنوز قصهها بسیار است. خاصه افسانهی فالهای او. اما با این مجال در این طبع، به همین مقدار بسنده کردم. بعضی را به معنی و گاه پارهای الفاظ همچنان که بود نقل کردهام، بعضی ها را برآراستهام یا به کاهش و افزایش در آن ها تصرف کردهام. بعضی را خود بپرداختهام.
بنا به ملاحظاتی که رعایتش را لازم میدانستم، در این طبع در«ماهنامهی فرهنگ» بعضی قصص را ـ با آنکه آماده بود ـ رها کردم. امیدوارم در طبع دیگر کار را تمام کنم و نیز بر اسناد و مآخذ کاملتری دست یابم.
مهدی اخوان ثالث (م. امید)
از کتاب: «ماجراها و قصص شاعران»
ماهنامهی فرهنگ، جلد اول، شماره 5و6، اردیبهشت و خرداد 1341، ص 80 ـ 97
اصل مقاله با عنوان «آوردهاند که حافظ...» در 60 صفحه، در کتاب «حریم سایههای سبز» زیر نظر «مرتضی کاخی» به سال 1372 منتشر شدهاست.
بازگشت به صفحهی یادمان اخوان ثالث
چرا که بر سر خوبان عالمی چون تاج
گویند همین بلاغت غیبی سبب شد که «نادر» فرمود عمارت مزار «حافظ» را تجدید کنند و بنایی آبرومند و زیبا بسازند.
(از سعدی تا جامی و بعضی مواضع دیگر)
«حافظ» و «ستّهی حسناء»
آورده اند که شش تن از خواتین معزز شیراز، بیبی فلان و بهمان،که با هم الفت و عقد خواهری واحوال سعتری داشتند و در شیراز به «ستهی حسناء» یا «حسناء سته» یا «حسان سته» معروف بودند و هر یک مزیتی خاص داشتند از مال و منال و جلال و کمال و دلال. روزی بر سر مزار «حافظ» انجمنی کرده بودند. خوش ميگذراندند. از هر دری سخن میراندند و بیعاری و لوندی میکردند. عاقبت گفتگوشان به اینجا رسید که اگر «حافظ»زنده میبود کدام یک از ما را با مزیتی که داریم بیشتر میپسندید و برمیگزید؟. در این باب چنانکه این جنس است پر حرفیها کردند. سرانجام یکی از ایشان گفت: « اگر در این داوری خود «خواجه» را به داوری طلبیم، بهتر است». چنین کردند . فالی از دیوان گزارشگر رازهای نهان گرفتند. چنین آمد:
شیــــراز معـدن لب لعــــل است و کان حسن
مــن جـوهـــــــری مفلسم، ایـــــــرا مشوشـم
شهری است پر کرشمه و خوبان زشش جهت
دستــم تهی است، ورنــه خریدار هــر ششم !
(ریحانة الادب و رشحات الذوق)
کشتی شکستگان یا کشتی نشستگان؟
آورده اند که بعضی از خوشخدمتان سؤالی نوشتند و نزد «ناصرالدینشاه قاجار» فرستادند که این بیت «حافظ» را که گفته:
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
بــاشــــد کــه باز بینیم دیــــدار آشنـا را !
مختلف میخوانند. بدینمعنی که در مصرع اول بهجای «نشستگان»، گروهی «شکستگان» روایت میکنند یا بالعکس. کدام درست است؟ «ناصرالدینشاه» در جواب نوشت:
بعضی نشسته خوانند بعضی شکسته خوانند
چون نیست خواجــه حافظ ، معلوم نیست مارا
در «قصص العلما» این بیت چنانکه نقل شده، آمده است و قصه هم به «خواجه نصیرالدین طوسی» نسبت داده شده. اما مؤلف متوجه ناممکن بودن قضیه شدهاست و تذکر داده که ازین دو خواجه یکی در 672 درگذشته و دیگری در792. باری من این فقره را ازین و آن چنانکه نقل شد، یعنی منسوب به «ناصرالدینشاه» شنیده ام و مصرع آخر را هم بدینگونه :
«چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را»
(قصص العلما تنکابنی)
مِی دوساله و محبوب چهارده ساله
آورده اند كه یکی از شاگردان «آخوند ملاعلی نوری»، حکیم متشرع در طبقهی «حاج ملا هادی سبزواری» و یکی از معلمان او، سؤالی نوشت و از بطون معانی این بیت «حافظ» :
میِ دو ساله و محبـــوب چهــــارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
پرسید که آیا جز همین معنی ظاهر، خواجه مقصود دیگری هم داشتهاست یا نه؟ زیرا شنیده بود که بعضی عرفا میگویند مراد «حافظ» از محبوب چهارده ساله پیامبر اسلام است که در چهل سالگی مبعوث شد و چهار تا ده سال نیز چهل است و مرادش از مِی دو ساله، قرآن است که در دو سال امر نزول آیاتش بر پیامبر سامان گرفت. «آخوند ملاعلی» در جواب نوشت: «ای نور هر دو چشم من معنی مِیِ دو ساله، آن شرابی است که دو سال مانده باشد و اهل نشاء گویند تأثیر چنین شرابی برای مستی بیشتر از شرابهای دیگر است و مراد از محبوب چهارده ساله، جوانی است که به سنّ چهارده رسیده باشد و «حافظ» غیر از این معنی اراده نکرده است. آنچه عرفا توجیه و تأویل میکنند، شهد بالله که خلاف است و مراد «حافظ» نبوده. والسلام.»
(قصص العلما ـ قسمتی نقل به عین عبارت)
مجال، دیگر به مرزهای فرجام رسیده. سخن را به پایان برم. در این مقال کوشیدهام که مهمترین و گزیدهترین ماجراها و قصص حافظ را، آنچه میپسندم از مشهور و نامشهور، بر حسب نظم و نسقی چنانکه گذشت، گردآورم و از آنها من نیز با بیان خویش روایتی کنم. البته این کار هنوز تمام و بهکمال نیست. هنوز قصهها بسیار است. خاصه افسانهی فالهای او. اما با این مجال در این طبع، به همین مقدار بسنده کردم. بعضی را به معنی و گاه پارهای الفاظ همچنان که بود نقل کردهام، بعضی ها را برآراستهام یا به کاهش و افزایش در آن ها تصرف کردهام. بعضی را خود بپرداختهام.
بنا به ملاحظاتی که رعایتش را لازم میدانستم، در این طبع در«ماهنامهی فرهنگ» بعضی قصص را ـ با آنکه آماده بود ـ رها کردم. امیدوارم در طبع دیگر کار را تمام کنم و نیز بر اسناد و مآخذ کاملتری دست یابم.
مهدی اخوان ثالث (م. امید)
از کتاب: «ماجراها و قصص شاعران»
ماهنامهی فرهنگ، جلد اول، شماره 5و6، اردیبهشت و خرداد 1341، ص 80 ـ 97
اصل مقاله با عنوان «آوردهاند که حافظ...» در 60 صفحه، در کتاب «حریم سایههای سبز» زیر نظر «مرتضی کاخی» به سال 1372 منتشر شدهاست.
بازگشت به صفحهی یادمان اخوان ثالث
میتواند صفحه اول را سیاه کند، یا بکند بیندازد دور.
ثالثاً در عالم ذوق وشعر ازینگونه نقل و تضمینها بسیار است وحقیقتشعاران تردماغ در امور ذوقی که خشکی را درآن راه نیست اینچنین چند و چونها نمیکنند. نقل است که یکی از راویان عرب شعرهای «یزید» را نزد یکی از ائمهی اسلام روایت میکرد. مریدی برای خوشامد آن امام به راوی گفت: «پیشوای ما شنیدن اشعار «یزید» را خوش ندارد و این کار را مکروه میشمارد.» امام گفت:«همچنین است که تو میگویی. اما او را از روایت منع مکن و من درشگفتم ازینکه مردی با آن سنگدلی و قساوت چگونه به این رقت و نازکی شعر سروده و شگفتتر آنکه من نیز چون «ابنخلکان» همهی شعرهای «یزید» در خاطر دارم اما بهجای آفرین، او را نفرین و لعنت میکنم و در نقل شعرش میگویم: «وله لعنة الله علیه» و این بر راویان و ناقلان اشعار فریضه است در روایت و من صاحب حیات عالی و دارای روح شعر نمیشناسم و شاعر نمیدانم کسی را که آزارش حتی به موری برسد، تا چه رسد به اینکه قتل نفس کند و آنهمه جنایات شنیع مرتکب شود».
رابعاً اقتباس یا تضمین و ترجمه شعر «یزید معاویه»، خاص «حافظ» نیست. بعضی دیگر از شعرای ایران نیز به اشعار آن ستمگر جنایت شعار توجه داشتهاند. از جمله «خاقانی شروانی» شاعر متدین و حتی متعصب در دین، یکی ازین دوبیت مشهور یزید را به تقریب ترجمه و اقتباس کرده است، له لعنة الله علیه :
و شمسة کـــــرم برجها قعردنها
و مطلعها الساقی ومغربها فمی
مـــدام کتبـــــــر می اناء کفضــة
و ساق کبـــدر مع ندامی کانجم
یعنی : زر خورشید، تگ خم برجش ـ بامدادش ساقی و شامگاه دهانم ـ بادهای چون در ساغر سیمگون ـ ساقی چونان پر ماه و ندیمگانم اختران] ـ ( از المستظرف فی کل فن مستظرف تألیف شهاب الدین احمد الشبیهی، طبع مصر بتصحیح محمدالزهری المغراوی، ذیقعدة 1314ـ جزء دوم ص 168) ـ آنجا که میگوید :
می آفتــــــاب زرفشان، جــام بلورش آسمان
مشرق کف ساقیش دان، مغرب لب یار آمده
و من که «مهدی اخوان ثالث»م ،آن دو بیت «یزید» را در ضمن قطعهای از اخوانیات بدینگونه گزاردهام:
خانـه حالی چون بهشت است از ندیمانی چو حور
هــم بهاران، بسکه گل داریــــــم و نسرین و سمن
بـادهای داریـــــم بــا ســـــاز و ســـــرودی دلنشیــن
همچنیـن گــاهی بــــهآیین بذله و شعـــــر و سخن
گوئی آن می همچو مهر است و سپهرش کام خم
بـامـــدادش کف سـاقی، شامگـــاهش کــــام مــن
بـاده ای چـون زر به جام سیمگون، ساقی چو ماه
بـا نــدیمــــانی بسان اختـــــران، رخشنــــــده تــن
سیـــم افشاندیـــم و کار عیش چون زر شـــد ولی
کی گوارد بیتـو عیشی، بیتـو من بیخویشتن؟
وقتی که آن ساختگری در این خصوص که «حافظ» شعر «یزید» را تضمین و نقل کرده، رواج یافت، بعضی از صاحبدلان و دوستداران شعر «حافظ» درصدد برآمدند که تأثیر این جعل را در ذهن عامه کم کنند. از جمله این قطعه را به «اهلی شیرازی» نسبت دادهاند که برای همین مقصود گفته:
خواجه حافظ را شبی دیدم بهخواب
گفتــم ای در فضل و دانش بیمثال
از چه بستی بـــرخود این شعر یزید
مال کافــــر هست بــر مؤمن حـلال !
از لحن بیان «این مسأله» پیداست که چه قبیل صاحب طبعان این قطعه را ساختهاند و به «اهلی شیرازی» منسوب کرده اند. اما بههرحال چه «اهلی» گفته باشد این قطعه را چه کسی دیگر، جهدش در حد مأجور است.
گویند كژنهادی دون و سفله که «نجم الدین» خوانده میشد و وزیر سلطان «یعقوب آق قوینلو» بود واز گدایی به وزارت رسیده بود و ازینرو میان مردم به «نجم الدین گدا» شهرت داشت، پیوسته نزد سلطان به بدگویی و طعن «حافظ» زبان میگشود و در ذم و قدح او و جواب قطعهی منسوب به «اهلی» این ابیات را ساخته بود:
عجب در حیـرتم از خواجـــــه حافظ
بــهنوعی کـــه خــرد زان عاجــز آید
چــه صنعت دیــد در شعــر یزیـــد او
که در دیـــوان نخست از وی سراید
اگــر چــه مــال کافــر بـــر مسلمان
حـلال است و درایـــن قیلی نشاید
و لیکــن شیر را عیب عظیـم است
کــــه لقمـــه از دهــان سـگ ربـاید
بعضی این قطعه را به «کاتبی نیشابوری» نسبت داده، اما مرحوم «علامه قزوینی» بهحق در این نسبت شک کرده ـ در چند نسخه از دیوان های «اهلی» و «کاتبی» که جستجو فرموده دو قطعه اخیر نبوده ـ خاصه که ابیات سست است و «کاتبی» تا این حد خام سخن نیست ـ (راجع به این مطلب ر.ک: مقاله تضمین های حافظ در سال اول مجلهی یادگارـ شماره 9 ـ اردیبهشت 1324 ص 9 ببعد)
«سلطان یعقوب» این کلمات و افکار را نیز به حساب سفلگی و گداطبعی او میگذاشت و از آنجا که به کفایت او نیاز داشت غالبا به روی او نمیآورد. تا آنکه روزی بهموجبی سلطان برای تفأل، نجم الدین گدا را گفت که دیوان حافظ را نزد او بیاورد . نجمالدین باز بنای لا و نعم گذارد و گفت: «هیچگاه با فال حافظ از بواطن احوال آگاه نتوان شد. این
ثالثاً در عالم ذوق وشعر ازینگونه نقل و تضمینها بسیار است وحقیقتشعاران تردماغ در امور ذوقی که خشکی را درآن راه نیست اینچنین چند و چونها نمیکنند. نقل است که یکی از راویان عرب شعرهای «یزید» را نزد یکی از ائمهی اسلام روایت میکرد. مریدی برای خوشامد آن امام به راوی گفت: «پیشوای ما شنیدن اشعار «یزید» را خوش ندارد و این کار را مکروه میشمارد.» امام گفت:«همچنین است که تو میگویی. اما او را از روایت منع مکن و من درشگفتم ازینکه مردی با آن سنگدلی و قساوت چگونه به این رقت و نازکی شعر سروده و شگفتتر آنکه من نیز چون «ابنخلکان» همهی شعرهای «یزید» در خاطر دارم اما بهجای آفرین، او را نفرین و لعنت میکنم و در نقل شعرش میگویم: «وله لعنة الله علیه» و این بر راویان و ناقلان اشعار فریضه است در روایت و من صاحب حیات عالی و دارای روح شعر نمیشناسم و شاعر نمیدانم کسی را که آزارش حتی به موری برسد، تا چه رسد به اینکه قتل نفس کند و آنهمه جنایات شنیع مرتکب شود».
رابعاً اقتباس یا تضمین و ترجمه شعر «یزید معاویه»، خاص «حافظ» نیست. بعضی دیگر از شعرای ایران نیز به اشعار آن ستمگر جنایت شعار توجه داشتهاند. از جمله «خاقانی شروانی» شاعر متدین و حتی متعصب در دین، یکی ازین دوبیت مشهور یزید را به تقریب ترجمه و اقتباس کرده است، له لعنة الله علیه :
و شمسة کـــــرم برجها قعردنها
و مطلعها الساقی ومغربها فمی
مـــدام کتبـــــــر می اناء کفضــة
و ساق کبـــدر مع ندامی کانجم
یعنی : زر خورشید، تگ خم برجش ـ بامدادش ساقی و شامگاه دهانم ـ بادهای چون در ساغر سیمگون ـ ساقی چونان پر ماه و ندیمگانم اختران] ـ ( از المستظرف فی کل فن مستظرف تألیف شهاب الدین احمد الشبیهی، طبع مصر بتصحیح محمدالزهری المغراوی، ذیقعدة 1314ـ جزء دوم ص 168) ـ آنجا که میگوید :
می آفتــــــاب زرفشان، جــام بلورش آسمان
مشرق کف ساقیش دان، مغرب لب یار آمده
و من که «مهدی اخوان ثالث»م ،آن دو بیت «یزید» را در ضمن قطعهای از اخوانیات بدینگونه گزاردهام:
خانـه حالی چون بهشت است از ندیمانی چو حور
هــم بهاران، بسکه گل داریــــــم و نسرین و سمن
بـادهای داریـــــم بــا ســـــاز و ســـــرودی دلنشیــن
همچنیـن گــاهی بــــهآیین بذله و شعـــــر و سخن
گوئی آن می همچو مهر است و سپهرش کام خم
بـامـــدادش کف سـاقی، شامگـــاهش کــــام مــن
بـاده ای چـون زر به جام سیمگون، ساقی چو ماه
بـا نــدیمــــانی بسان اختـــــران، رخشنــــــده تــن
سیـــم افشاندیـــم و کار عیش چون زر شـــد ولی
کی گوارد بیتـو عیشی، بیتـو من بیخویشتن؟
وقتی که آن ساختگری در این خصوص که «حافظ» شعر «یزید» را تضمین و نقل کرده، رواج یافت، بعضی از صاحبدلان و دوستداران شعر «حافظ» درصدد برآمدند که تأثیر این جعل را در ذهن عامه کم کنند. از جمله این قطعه را به «اهلی شیرازی» نسبت دادهاند که برای همین مقصود گفته:
خواجه حافظ را شبی دیدم بهخواب
گفتــم ای در فضل و دانش بیمثال
از چه بستی بـــرخود این شعر یزید
مال کافــــر هست بــر مؤمن حـلال !
از لحن بیان «این مسأله» پیداست که چه قبیل صاحب طبعان این قطعه را ساختهاند و به «اهلی شیرازی» منسوب کرده اند. اما بههرحال چه «اهلی» گفته باشد این قطعه را چه کسی دیگر، جهدش در حد مأجور است.
گویند كژنهادی دون و سفله که «نجم الدین» خوانده میشد و وزیر سلطان «یعقوب آق قوینلو» بود واز گدایی به وزارت رسیده بود و ازینرو میان مردم به «نجم الدین گدا» شهرت داشت، پیوسته نزد سلطان به بدگویی و طعن «حافظ» زبان میگشود و در ذم و قدح او و جواب قطعهی منسوب به «اهلی» این ابیات را ساخته بود:
عجب در حیـرتم از خواجـــــه حافظ
بــهنوعی کـــه خــرد زان عاجــز آید
چــه صنعت دیــد در شعــر یزیـــد او
که در دیـــوان نخست از وی سراید
اگــر چــه مــال کافــر بـــر مسلمان
حـلال است و درایـــن قیلی نشاید
و لیکــن شیر را عیب عظیـم است
کــــه لقمـــه از دهــان سـگ ربـاید
بعضی این قطعه را به «کاتبی نیشابوری» نسبت داده، اما مرحوم «علامه قزوینی» بهحق در این نسبت شک کرده ـ در چند نسخه از دیوان های «اهلی» و «کاتبی» که جستجو فرموده دو قطعه اخیر نبوده ـ خاصه که ابیات سست است و «کاتبی» تا این حد خام سخن نیست ـ (راجع به این مطلب ر.ک: مقاله تضمین های حافظ در سال اول مجلهی یادگارـ شماره 9 ـ اردیبهشت 1324 ص 9 ببعد)
«سلطان یعقوب» این کلمات و افکار را نیز به حساب سفلگی و گداطبعی او میگذاشت و از آنجا که به کفایت او نیاز داشت غالبا به روی او نمیآورد. تا آنکه روزی بهموجبی سلطان برای تفأل، نجم الدین گدا را گفت که دیوان حافظ را نزد او بیاورد . نجمالدین باز بنای لا و نعم گذارد و گفت: «هیچگاه با فال حافظ از بواطن احوال آگاه نتوان شد. این
غلطی مشهور است که حافظ را لسانالغیب لقب داده اند»
«سلطان یعقوب» گفت:«بارها مرا به خاطر خطور کرده است که درباب «خواجه» با تو ماجرا کنم، اما باز بهحکم آنکه گفتهاند لا مشاحة فیالذوق [در کار پسندها زفتی و هم چشمی و ستیزه روا نیست] با تو چیزی نگفتهام. هر آینه بدان که مرا در حق این شاعر اعتقادی نیک است و خوش ندارم کس نزد من بد او گوید.»
«نجم الدین گدا» گفت: « ذوق سلطان البته معیار است و امرش مطاع، ما درویشان را نسزد که با شاهان در هیچ معنایی ستیزه کنیم. اما بهحکم آنکه گفتهاند لا مشاحة فی الاصطلاح، گاهی در خصوص «خواجه» این معانی بخاطر حقیر میگذرد و این مصطلح ماست .
هندیان را اصطلاح هند مدح، سندیان را اصطلاح سند مدح
آنگاه به طنز و پوزخند گفت: « آرزو آنست که سلطان فال این حقیر پیش اندازد، اگر «خواجه» لسان الغیب است، در این معنی که اینک میان بنده و سلطان گذشت، حدیثی مناسب گوید.» سلطان از پوزخند سخریه او خشمگین، دیوان «حافظ » برگرفت، چشم فروبست، پنجهای بسان چنگ خمانده، دور برد. دعا و سوگند فال بر زبان آورد و گفت: «ای لسانالغیب، این مبرم گدا را باری بر خر خود نشان» و تفأل کرد. بیت فال این برآمد:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد اینکه گدا معتبر شود !
«نجمالدین گدا» سخت خجل شد و گویند سلطان دیوانی را که در دست داشت بر سر او کوبید و گفت: « تا تو باشی که دیگر با «خواجه» گستاخی نکنی»
(مقاله تضمینهای حافظ نوشته قزوینی ـ ریحانةالادب)
تفأل از دیوان «حافظ»، مانع ویرانی مقبرهی او شد.
چنانکه میدانیم فال گرفتن از دیوان «خواجه»، امر ذوقی و ایمانی مرسوم و رایجی است. از آنجا که «حافظ» را لسانالغیب و ترجمان الاسرار دانسته اند، از قدیمالایام تفأل به دیوان او رسم شدهاست و در این زمینه هم قصههای بسیاری حکایت کرده اند.
در خصوص تفأل به دیوان «خواجه» و فالهای تاریخی و مشهور و بعضی موضوعات مربوط به این امر، حتی کتابها و جدولهای فالنامه نیز تألیف و ترسیم شده. از جمله کسانیکه در این باب آثاری دارند «محمد هروی» و نیز «ملاحسین» و نیز «شاه محمد دارابی» مؤلف «لطیفه غیبی» را میتوان نام برد. قصص بسیاری ازین فالها چه بسا که ساختگی است و به مناسبت معانی و اشارات ابیات «خواجه» پرداخته آمده است. اما بعضی از آنها باصطلاح، تاریخی است. یعنی به اشخاص نامور تاریخ منسوب است و در کتب خاص ذکر شده است . اگر تمام حکایات فالها در کتابی گرد آید، شاید چند برابر خود دیوان شود و کتابی بوجود آید پر از قصهها و خبرهای گوناگون و احوال و افکار رنگارنگ. مثل برشهایی از زندگیهای مختلف. ما البته چنین مجال موسعی نداریم اما تک و توکی میتوان نقل کرد. از جمله:
آورده اند «شاه اسماعیل» سرسلسلهی صفویان در آن ایام که همه میکوفت و پیش میرفت، به هرجا میرسید، مزارها و مقبرههای مشاهیری را که به تسنّن معروف بود، از سر جوانی و تعصب، ویران و باخاک یکسان میکرد. وقتی به مقبرهی «حافظ» رسید، از آنجا که هم خودش اهل ذوق و شعر بود و هم «حافظ»، محبوب عالم، پاره ای تأمل و ملاحظه کرد. از امرا و اصحاب صلاح پرسید. حاصل مشورت این بود که متعصبان گفتند: «باید این مقبره و بنا را نیز ویران کرد. چون «حافظ» هم رند و لاابالی بوده و هم شیعه نبوده» یکی از اصحاب، (ملا سیّد عبدالله تبریزی) که از بس در کارها سمج بود، «شاه اسماعیل» به او «ملامگس» لقب داده بود، در خراب کردن مقبرهی «حافظ» از همه بیشتر اصرار میکرد و ترکانه داد سخن میداد. عاقبت «شاه اسماعیل» گفت از دیوانش فال میگیریم. گرفت. خوشبختانه به دلخواه اسماعیل این بیت «حافظ» آمد که :
حافظ زجان محب رسول است وآل او
حقــا بدیــن گواست خـداونـــد داورم
«شاه اسماعیل» خوشحال شد و پوزخند خرسندی ترکاند و از ویران کردن مزار گذشت. اما «ملامگس» همچنان پافشاری میکرد. «شاه اسماعیل» باز دیوان را برداشت. گفت: «ای خواجه جواب ملا را هم بده! ». فال گرفت. این بیت برآمد :
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه تست
عــرض خود میبــری و زحمت مـــا میداری!
(مجالس المؤمنین ـ از سعدی تا جامی ـ ریحانة الادب)
تفأل از دیوان حافظ و پیروزی «نادر شاه» در جنگ
آورده اند که «نادرشاه افشار» بههنگام پیشروی سپاه خود باری قصد تبریز داشت. اما بنا به ملاحظاتی سپاهیانه، در حرکت اندکی مردد بود. روحیهی لشکر را مناسب نمیدید و بعضی سرداران او نیز بسیج و آمادگی را کافی نمیدانستند، از کمیت سپاه خصم و کیفیت تعبیهها و آلات ایشان او را بیم میدادند. «نادر» برای دلدادن به سرداران و نیز برای آرام و قرار دل خود گفت از «حافظ» فال میگیریم. گرفتند. این آمد:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیــا کـــه نوبت بغـــداد و وقت تبریـــز است
نادر خیلی شوق کرد. دیوان را بست. گفت یک فال دیگر و این آمد:
سزد که از همهی دلبران ستانی با
«سلطان یعقوب» گفت:«بارها مرا به خاطر خطور کرده است که درباب «خواجه» با تو ماجرا کنم، اما باز بهحکم آنکه گفتهاند لا مشاحة فیالذوق [در کار پسندها زفتی و هم چشمی و ستیزه روا نیست] با تو چیزی نگفتهام. هر آینه بدان که مرا در حق این شاعر اعتقادی نیک است و خوش ندارم کس نزد من بد او گوید.»
«نجم الدین گدا» گفت: « ذوق سلطان البته معیار است و امرش مطاع، ما درویشان را نسزد که با شاهان در هیچ معنایی ستیزه کنیم. اما بهحکم آنکه گفتهاند لا مشاحة فی الاصطلاح، گاهی در خصوص «خواجه» این معانی بخاطر حقیر میگذرد و این مصطلح ماست .
هندیان را اصطلاح هند مدح، سندیان را اصطلاح سند مدح
آنگاه به طنز و پوزخند گفت: « آرزو آنست که سلطان فال این حقیر پیش اندازد، اگر «خواجه» لسان الغیب است، در این معنی که اینک میان بنده و سلطان گذشت، حدیثی مناسب گوید.» سلطان از پوزخند سخریه او خشمگین، دیوان «حافظ » برگرفت، چشم فروبست، پنجهای بسان چنگ خمانده، دور برد. دعا و سوگند فال بر زبان آورد و گفت: «ای لسانالغیب، این مبرم گدا را باری بر خر خود نشان» و تفأل کرد. بیت فال این برآمد:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد اینکه گدا معتبر شود !
«نجمالدین گدا» سخت خجل شد و گویند سلطان دیوانی را که در دست داشت بر سر او کوبید و گفت: « تا تو باشی که دیگر با «خواجه» گستاخی نکنی»
(مقاله تضمینهای حافظ نوشته قزوینی ـ ریحانةالادب)
تفأل از دیوان «حافظ»، مانع ویرانی مقبرهی او شد.
چنانکه میدانیم فال گرفتن از دیوان «خواجه»، امر ذوقی و ایمانی مرسوم و رایجی است. از آنجا که «حافظ» را لسانالغیب و ترجمان الاسرار دانسته اند، از قدیمالایام تفأل به دیوان او رسم شدهاست و در این زمینه هم قصههای بسیاری حکایت کرده اند.
در خصوص تفأل به دیوان «خواجه» و فالهای تاریخی و مشهور و بعضی موضوعات مربوط به این امر، حتی کتابها و جدولهای فالنامه نیز تألیف و ترسیم شده. از جمله کسانیکه در این باب آثاری دارند «محمد هروی» و نیز «ملاحسین» و نیز «شاه محمد دارابی» مؤلف «لطیفه غیبی» را میتوان نام برد. قصص بسیاری ازین فالها چه بسا که ساختگی است و به مناسبت معانی و اشارات ابیات «خواجه» پرداخته آمده است. اما بعضی از آنها باصطلاح، تاریخی است. یعنی به اشخاص نامور تاریخ منسوب است و در کتب خاص ذکر شده است . اگر تمام حکایات فالها در کتابی گرد آید، شاید چند برابر خود دیوان شود و کتابی بوجود آید پر از قصهها و خبرهای گوناگون و احوال و افکار رنگارنگ. مثل برشهایی از زندگیهای مختلف. ما البته چنین مجال موسعی نداریم اما تک و توکی میتوان نقل کرد. از جمله:
آورده اند «شاه اسماعیل» سرسلسلهی صفویان در آن ایام که همه میکوفت و پیش میرفت، به هرجا میرسید، مزارها و مقبرههای مشاهیری را که به تسنّن معروف بود، از سر جوانی و تعصب، ویران و باخاک یکسان میکرد. وقتی به مقبرهی «حافظ» رسید، از آنجا که هم خودش اهل ذوق و شعر بود و هم «حافظ»، محبوب عالم، پاره ای تأمل و ملاحظه کرد. از امرا و اصحاب صلاح پرسید. حاصل مشورت این بود که متعصبان گفتند: «باید این مقبره و بنا را نیز ویران کرد. چون «حافظ» هم رند و لاابالی بوده و هم شیعه نبوده» یکی از اصحاب، (ملا سیّد عبدالله تبریزی) که از بس در کارها سمج بود، «شاه اسماعیل» به او «ملامگس» لقب داده بود، در خراب کردن مقبرهی «حافظ» از همه بیشتر اصرار میکرد و ترکانه داد سخن میداد. عاقبت «شاه اسماعیل» گفت از دیوانش فال میگیریم. گرفت. خوشبختانه به دلخواه اسماعیل این بیت «حافظ» آمد که :
حافظ زجان محب رسول است وآل او
حقــا بدیــن گواست خـداونـــد داورم
«شاه اسماعیل» خوشحال شد و پوزخند خرسندی ترکاند و از ویران کردن مزار گذشت. اما «ملامگس» همچنان پافشاری میکرد. «شاه اسماعیل» باز دیوان را برداشت. گفت: «ای خواجه جواب ملا را هم بده! ». فال گرفت. این بیت برآمد :
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه تست
عــرض خود میبــری و زحمت مـــا میداری!
(مجالس المؤمنین ـ از سعدی تا جامی ـ ریحانة الادب)
تفأل از دیوان حافظ و پیروزی «نادر شاه» در جنگ
آورده اند که «نادرشاه افشار» بههنگام پیشروی سپاه خود باری قصد تبریز داشت. اما بنا به ملاحظاتی سپاهیانه، در حرکت اندکی مردد بود. روحیهی لشکر را مناسب نمیدید و بعضی سرداران او نیز بسیج و آمادگی را کافی نمیدانستند، از کمیت سپاه خصم و کیفیت تعبیهها و آلات ایشان او را بیم میدادند. «نادر» برای دلدادن به سرداران و نیز برای آرام و قرار دل خود گفت از «حافظ» فال میگیریم. گرفتند. این آمد:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیــا کـــه نوبت بغـــداد و وقت تبریـــز است
نادر خیلی شوق کرد. دیوان را بست. گفت یک فال دیگر و این آمد:
سزد که از همهی دلبران ستانی با
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک کودک سه چیز می تواند به یک انسان بالغ بیاموزد :
بدون دلیل شاد بودن،
همیشه مشغول کاری بودن،
و اعلام خواسته خویش با تمام قوا.
#پائولو_کوئلیو
بدون دلیل شاد بودن،
همیشه مشغول کاری بودن،
و اعلام خواسته خویش با تمام قوا.
#پائولو_کوئلیو
تنها یک بار
می توانست در آغوشش کشند
و می دانست آنگاه
چون بهمنی فرو می ریزد
و می خواست به آغوشم پناه آورد
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام های کاهگلی...
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می داشتم.
#بیژن_الهی
دهم آذر سالروز پرواز بیژن الهیست.
می توانست در آغوشش کشند
و می دانست آنگاه
چون بهمنی فرو می ریزد
و می خواست به آغوشم پناه آورد
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام های کاهگلی...
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می داشتم.
#بیژن_الهی
دهم آذر سالروز پرواز بیژن الهیست.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽به یاد💂🏻♀میرزا کوچکخان جنگلی
🌲🌲🌲🌲🌲
📝زندگینامه میرزا یونس استادسرای
➕
📜اعتماد به شوروی و🔪خیانت آنها
🔥 دشمنی 🇬🇧انگلیسیها با میرزا
🌲🌲🌲🌲🌲
📝زندگینامه میرزا یونس استادسرای
➕
📜اعتماد به شوروی و🔪خیانت آنها
🔥 دشمنی 🇬🇧انگلیسیها با میرزا
#چکامه
#دکلمه
#اگر_جاذبه_زمین_نبود
#افشین_یدالهی: سرایش و خوانش
"اگر جاذبه زمین نبود،
هیچکس حلق آویز نمیشد..."
#دکلمه
#اگر_جاذبه_زمین_نبود
#افشین_یدالهی: سرایش و خوانش
"اگر جاذبه زمین نبود،
هیچکس حلق آویز نمیشد..."
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ملاقات دوستان دوران مدرسه پس از سالها در دادگاه، در دو جایگاه متفاوت؛ یکی متهم و دیگری قاضی.
و ادامه ماجرا ...اخبارویژه
و ادامه ماجرا ...اخبارویژه
Forwarded from فاطمه سادات علوی نیا
♦️کتابخانه ملی بریتانیا بزرگترین کتابخانه جهان با ۱۵۰ میلیون جلد کتاب!
🔹اگر شخصی هر روز ۵ کتاب بخواند ۸۰ هزار سال طول خواهد کشید تا همه کتابهای موجود دراین کتابخانه را بخواند!
🔹اگر شخصی هر روز ۵ کتاب بخواند ۸۰ هزار سال طول خواهد کشید تا همه کتابهای موجود دراین کتابخانه را بخواند!
اگر چه گوشهی چشمی به این و آن دارم
ولی نظر به تو در خلوتی نهان دارم
چنین که میزند از دور ابرویت تیرم
هنوز زخمِ عمیقی از آن کمان دارم
نه از بهار نشانی، نه غنچهای، نه گلی
نشانِ بیبری از موسم خزان دارم
مرا چه کار به شعر و غزل، تو میدانی
هرآنچه دارم از آن لحنِ خوشبیان دارم
برای از تو سرودن چه میتوانم کرد؟
غزل مخواه زِ من ، لکنت زبان دارم
زمین تهی شده از نور ای ستارهی شب
هنوز گوشهی چشمی به آسمان دارم
#جان_شیفته
ولی نظر به تو در خلوتی نهان دارم
چنین که میزند از دور ابرویت تیرم
هنوز زخمِ عمیقی از آن کمان دارم
نه از بهار نشانی، نه غنچهای، نه گلی
نشانِ بیبری از موسم خزان دارم
مرا چه کار به شعر و غزل، تو میدانی
هرآنچه دارم از آن لحنِ خوشبیان دارم
برای از تو سرودن چه میتوانم کرد؟
غزل مخواه زِ من ، لکنت زبان دارم
زمین تهی شده از نور ای ستارهی شب
هنوز گوشهی چشمی به آسمان دارم
#جان_شیفته
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بر زبان آورد،
طوری شدم ، که انگار گل رزی
از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رُز، ديگر چيست؟
آیا رز ، گل است؟ شاید سنگ باشد
روزها، همه زودگذرند
چرا ترس،اين همه اندوه بيدليل
براي چيست؟
هيچ چيزي هميشگي نيست
فردا كه بيايد، امروز
فراموش شده است
هر دو خندان
خود را با طالع و سرنوشتمان
هماهنگ می كنيم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال
#ويسلاوا_شيمبورسكا
اسم تو را بر زبان آورد،
طوری شدم ، که انگار گل رزی
از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رُز، ديگر چيست؟
آیا رز ، گل است؟ شاید سنگ باشد
روزها، همه زودگذرند
چرا ترس،اين همه اندوه بيدليل
براي چيست؟
هيچ چيزي هميشگي نيست
فردا كه بيايد، امروز
فراموش شده است
هر دو خندان
خود را با طالع و سرنوشتمان
هماهنگ می كنيم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال
#ويسلاوا_شيمبورسكا
ترانه "گئدیره م"(می روم)بعنوان برترین ترانه سال 1998 انتخاب شده بود و احمد کایا برای دریافت جایزه بهترین ترانه سال دعوت شده بود. مراسم در رستورانی برگزار می شد که علاوه بر پرسنل رستوران،تنها هنرمندان،عکاسان و روزنامه نگاران حضور داشتندو از مردم عادی خبری نبود.
زمانی که احمدکایاجایزه رادریافت کرداین سخنان را به زبان آورد:
"من اين جايزه راازطرف انجمن حقوق بشر، اين جايزه رااز طرف مادران شنبه،اين جايزه راازطرف همه ی كسانیكه به من راي دادندوبه اسم ملت تركیه دريافت مي كنم. در روزهاي آينده كاستي بيرون خواهم دادوچون اصالتاًکُردهستم ترانه اي كُردي خوانده ام وكليپي برايش تهيه مي كنم. مي دانم انسانهاي شجاعي هستند كه اين كليپ را نمايش خواهند داد و اگر پخش نكنند چگونه مي خواهند جوابگوي مردم تركيه باشند را نمي دانم. متشکرم"
حاضرین درسالن که نسبت به کلمه کُردحسا سیت داشتند ومنکروجود کُرد درترکیه بودند در اعتراض به این سخنان شروع به خواندن ترانه های ملی گرایانه ترکی کردند و در ادامه با فحاشی و هتاکی و گفتن جملاتی نظیر "چیزی به اسم کُرد وجود ندارد" و پرتاب کردن قاشق و چنگال و نمکدان به سمت احمدکایا،او را وادار به تَرک مراسم کردند.
خیلی دردناک است قشر فرهیخته و هنرمند یک مملکت، به سمت آدمی از جنس خودشان اشیاء مختلف پرتاب کنند و خدمتکاران رستوران سپر بَلا و مانع برخورد اشیاء به احمد کایا و همسرش گولتن هایال اوغلو شوند.
فردای آن شب کایا دستگیر شد ولی پس از مدت کوتاهی تا روز محاکمه به قید وثیقه آزاد شد و به علت جَوّ بدی که رسانه ها برعلیه او درست کرده بودند،مجبور به تَرکِ وطن شد و در فرانسه اقامت گُزیدو در سال2000در سن 43 سالگی در هُتلی در فرانسه به طرز مشکوکی برای همیشه خاموش شد.
کایا درست در روزی چشمانش را برای همیشه بست که حکم 10 سال زندان برای او به جرم اتهامات خنده داری مثل خواندن ترانه کردی، نشان دادن علامت پیروزی در کنسرت هایش، حمایت از احزاب کرد، تفرقه افکنی و ... صادر شده بود.
جنازه احمدکایا با حضور گسترده مردم ترک و کرد در گورستان پرلاشز پاریس به خاک سپرده شد چرا که به گفته همسرش گولتن هایال اغلو، ترکیه لیاقت نداردکه جسدکایا در آن دفن شود و تا امروز علیرغم اصرارهای مکرر سران ترکیه از جمله اردوغان، گولتن اجازه بازگرداندن تابوت احمد کایا را نداده است.
زمانی که احمدکایاجایزه رادریافت کرداین سخنان را به زبان آورد:
"من اين جايزه راازطرف انجمن حقوق بشر، اين جايزه رااز طرف مادران شنبه،اين جايزه راازطرف همه ی كسانیكه به من راي دادندوبه اسم ملت تركیه دريافت مي كنم. در روزهاي آينده كاستي بيرون خواهم دادوچون اصالتاًکُردهستم ترانه اي كُردي خوانده ام وكليپي برايش تهيه مي كنم. مي دانم انسانهاي شجاعي هستند كه اين كليپ را نمايش خواهند داد و اگر پخش نكنند چگونه مي خواهند جوابگوي مردم تركيه باشند را نمي دانم. متشکرم"
حاضرین درسالن که نسبت به کلمه کُردحسا سیت داشتند ومنکروجود کُرد درترکیه بودند در اعتراض به این سخنان شروع به خواندن ترانه های ملی گرایانه ترکی کردند و در ادامه با فحاشی و هتاکی و گفتن جملاتی نظیر "چیزی به اسم کُرد وجود ندارد" و پرتاب کردن قاشق و چنگال و نمکدان به سمت احمدکایا،او را وادار به تَرک مراسم کردند.
خیلی دردناک است قشر فرهیخته و هنرمند یک مملکت، به سمت آدمی از جنس خودشان اشیاء مختلف پرتاب کنند و خدمتکاران رستوران سپر بَلا و مانع برخورد اشیاء به احمد کایا و همسرش گولتن هایال اوغلو شوند.
فردای آن شب کایا دستگیر شد ولی پس از مدت کوتاهی تا روز محاکمه به قید وثیقه آزاد شد و به علت جَوّ بدی که رسانه ها برعلیه او درست کرده بودند،مجبور به تَرکِ وطن شد و در فرانسه اقامت گُزیدو در سال2000در سن 43 سالگی در هُتلی در فرانسه به طرز مشکوکی برای همیشه خاموش شد.
کایا درست در روزی چشمانش را برای همیشه بست که حکم 10 سال زندان برای او به جرم اتهامات خنده داری مثل خواندن ترانه کردی، نشان دادن علامت پیروزی در کنسرت هایش، حمایت از احزاب کرد، تفرقه افکنی و ... صادر شده بود.
جنازه احمدکایا با حضور گسترده مردم ترک و کرد در گورستان پرلاشز پاریس به خاک سپرده شد چرا که به گفته همسرش گولتن هایال اغلو، ترکیه لیاقت نداردکه جسدکایا در آن دفن شود و تا امروز علیرغم اصرارهای مکرر سران ترکیه از جمله اردوغان، گولتن اجازه بازگرداندن تابوت احمد کایا را نداده است.
Forwarded from Arya
Silk Road (Shichu No Michi)-www.bikalammusic.com
Kitaro