Forwarded from Ali Dehkani
پارسیان هند در اشعار قصه سنجان.pdf
1.8 MB
Forwarded from جامعهشناسی
بدترین سرمشقی که به جامعه می توان داد این است که قانون بنهند اما رعایتش نکنند،و بدتر از آن این است که خود قانونگذار، قانون را بشکند./شهریار/نوشته: نیکولو ماکیاولی
✅کانال جامعه شناسی
🆔 @IranSociology
✅کانال جامعه شناسی
🆔 @IranSociology
Forwarded from تفکر در تمدن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from LOST MUSIC
Homayoon Shajarian Bi Man Maro
channel ID: @lost_music
Forwarded from LOST MUSIC
Fereydoon Forooghi Gereftar
channel ID: @lost_music
Forwarded from LOST MUSIC
Audio
Forwarded from LOST MUSIC
"Jennifer Lopez , Britney Spears , Selena Gomez , Mary J. Blige , Gwen Stefani , Pink & More – Hands"
برای گرامیداشت یاد کشتهشدگان اورلاندو خوانده شده
بهترین ها برای بهترین ها🌺👇
🆔 @lost_music
برای گرامیداشت یاد کشتهشدگان اورلاندو خوانده شده
بهترین ها برای بهترین ها🌺👇
🆔 @lost_music
Forwarded from LOST MUSIC
Golshifteh Farahani - Joz To
channel ID: @lost_music
حمید جانبزرگی:
#حکایت #بانک_زمان
تصور کنید حساب بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز می گردد و شما فقط تا آخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید. چون آخر وقت حساب شما خود به خود خالی می شود
در این صورت شما چه خواهید کرد؟
البته سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید!
هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم؛ حساب بانکی زمان!
هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد. هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود.
ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده، می داند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا آورده، می داند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده..
و ارزش یک ثانیه را آن که از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند.
باور کنید هر لحظه گنج بزرگی است! گنجتان را آسان از دست ندهید!
به یاد داشته باشید!: زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند
و فراموش نکنید که
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معما است.
و امروز هدیه است
#حکایت #بانک_زمان
تصور کنید حساب بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز می گردد و شما فقط تا آخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید. چون آخر وقت حساب شما خود به خود خالی می شود
در این صورت شما چه خواهید کرد؟
البته سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید!
هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم؛ حساب بانکی زمان!
هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد. هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود.
ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده، می داند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا آورده، می داند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده..
و ارزش یک ثانیه را آن که از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند.
باور کنید هر لحظه گنج بزرگی است! گنجتان را آسان از دست ندهید!
به یاد داشته باشید!: زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند
و فراموش نکنید که
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معما است.
و امروز هدیه است
دستم را دراز ميکنم
در آرزوي لمس
به سيمي مسي بر ميخورم
که جريان برق را در خود ميبرد
تکهتکه ميبارم
مثل خاکستر
فرو ميريزم
فيزيک ، حقيقت را ميگويد
کتاب مقدس ، حقيقت را ميگويد
عشق ، حقيقت را ميگويد
و حقيقت ، رنج است
#هالينا_پوشويا_توسکا
در آرزوي لمس
به سيمي مسي بر ميخورم
که جريان برق را در خود ميبرد
تکهتکه ميبارم
مثل خاکستر
فرو ميريزم
فيزيک ، حقيقت را ميگويد
کتاب مقدس ، حقيقت را ميگويد
عشق ، حقيقت را ميگويد
و حقيقت ، رنج است
#هالينا_پوشويا_توسکا
Forwarded from Fatima 파티마
.
من نشستم و گریه کردم . افسانه ها می گویند که هر چه در آبهای این رودخانه بیفتد، چه برگ، چه حشره، چه پَر یک پرنده، همه چیز در بستر این رودخانه به سنگ بدل می شود.
آه! حاضرم هرچه دارم بدهم تا بتوانم قلبم را از سینه بیرون کشم و آن را به رودخانه پرتاب کنم . آن وقت دیگر نه رنجی می ماند نه افسوسی و نه خاطره ای . من در ساحل رودخانه ی پیدرا نشستم و گریه کردم. سرمای زمستان باعث شد که اشکهایم را روی گونه هایم احساس کنم. آنها با آب های بسیار سرد رودخانه درآمیختند و گذشتند.
در جایی ، این رودخانه به رودی دیگر می پیوندد و باز به رودی دیگر تا جایی که بس دور از چشمهای من و قلب من، همه ی آبها با دریا می آمیزد.
باشد که اشکهای من تا دوردست جاری شود تا عشق من هرگز نداند که من روزی به خاطر او اشک ریخته ام. باشد که اشکهای من تا دوردستها جاری شود و آنگاه من، رودخانه ، صومعه ، کلیسای پیرنه و راههای را که با هم پیمودیم فراموش خواهم کرد.
جاده ها ، کوهها و مزارع رویاهایم را فراموش خواهم کرد . رویاهایی که از آن من بودند، ولی نمی شناختمشان.
آن لحظه جادویی را به یاد خواهم آورد. لحظه ای که گفتن یک آری یا نه می تواند زندگی انسان را عوض کند ........ همه داستانهای عاشقانه به هم شبیه هستند .
در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
پائولو کوئلیو
برگردان دل آرا قهرمان
من نشستم و گریه کردم . افسانه ها می گویند که هر چه در آبهای این رودخانه بیفتد، چه برگ، چه حشره، چه پَر یک پرنده، همه چیز در بستر این رودخانه به سنگ بدل می شود.
آه! حاضرم هرچه دارم بدهم تا بتوانم قلبم را از سینه بیرون کشم و آن را به رودخانه پرتاب کنم . آن وقت دیگر نه رنجی می ماند نه افسوسی و نه خاطره ای . من در ساحل رودخانه ی پیدرا نشستم و گریه کردم. سرمای زمستان باعث شد که اشکهایم را روی گونه هایم احساس کنم. آنها با آب های بسیار سرد رودخانه درآمیختند و گذشتند.
در جایی ، این رودخانه به رودی دیگر می پیوندد و باز به رودی دیگر تا جایی که بس دور از چشمهای من و قلب من، همه ی آبها با دریا می آمیزد.
باشد که اشکهای من تا دوردست جاری شود تا عشق من هرگز نداند که من روزی به خاطر او اشک ریخته ام. باشد که اشکهای من تا دوردستها جاری شود و آنگاه من، رودخانه ، صومعه ، کلیسای پیرنه و راههای را که با هم پیمودیم فراموش خواهم کرد.
جاده ها ، کوهها و مزارع رویاهایم را فراموش خواهم کرد . رویاهایی که از آن من بودند، ولی نمی شناختمشان.
آن لحظه جادویی را به یاد خواهم آورد. لحظه ای که گفتن یک آری یا نه می تواند زندگی انسان را عوض کند ........ همه داستانهای عاشقانه به هم شبیه هستند .
در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
پائولو کوئلیو
برگردان دل آرا قهرمان
Forwarded from Yaser
هنر در راستای گرفتن عقیده ای ازتوده هاست
عصرمدرن با از جهان بیگانگی فزاینده اش به وضعی انجامیده است که در آن انسان هر جا که می رود تنها با خودش روبرو می شود.
هاناآرنت
عصرمدرن با از جهان بیگانگی فزاینده اش به وضعی انجامیده است که در آن انسان هر جا که می رود تنها با خودش روبرو می شود.
هاناآرنت
Forwarded from Deleted Account
Rainy Dusk At Bosporos
Stamatis Spanoudakis
پترا شهری تاریخی در کشور اردن است که پایتخت حکومت باستانی نَبَطیها بود. نبطیان از عربهای شمال جزیره به شمار میآمدهاند و شاید نزدیکترین دولتهای کهن به عرب حجاز نیز بودهاند. بیش تر نامهای رایج میان آنان به نامهای استفاده شده به هنگام ظهور اسلام شباهت داشتهاست، مانند: حارثه، ملیکه، جذیمه، کلیب، وائل، مغیره، قصیّ، عدی، عائذ، عمر، عمیره، یعمر، کعب، معن، سعد، مسعود، وهب اللات، تیم الله و علی.[۱] همچنین از سوی دیگر ترکیب لغتهای آنان شباهت به ترکیب نحو عربی مشهور میان ما دارد.[۲]
این شهر باستانی در ۲۶۲ کیلومتری جنوب شهر امان پایتخت اردن ودر غرب راه اصلی بین این شهر و بندر عقبه واقع شدهاست.[۱] این شهر تاریخی در سال ۲۰۰۷ به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جدید شناخته شد.[۳]
این شهر باستانی در ۲۶۲ کیلومتری جنوب شهر امان پایتخت اردن ودر غرب راه اصلی بین این شهر و بندر عقبه واقع شدهاست.[۱] این شهر تاریخی در سال ۲۰۰۷ به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جدید شناخته شد.[۳]
Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
پترا شهری است کامل که همهٔ آن در کوه و در تخته سنگهایی به رنگ گُل سرخ یا رنگ صورتی تراشیده شدهاست. از اینجاست که نام این شهر زیبا پترا نهاده شدهاست. کلمه پترا به زبان یونانی به معنی صخره است و چون این شهر باستانی تماماً در سنگ (صخره) کنده شدهاست آنرا پترا نامیدهاند. همچنین این شهر تاریخی و زیبا را بهخاطر گل سرخگون بودنش بهنام المدینةالوردیة نیز نامیده شدهاست، در سال ۱۹۷۸ میلادی کتابی در این مورد نوشته شدهاست که از تاریخ بنای این شهر باستانی سخن میگوید، مؤلف نام کتاب را الأسرار المَدینَةالوَردِیَة نامگذاری نمودهاست. نام قدیم این شهر سلع بود، یعنی صخره، رومیان نامش را به زبان خودشان ترجمه نمودهاند. پترا در قرن اول قبل از میلاد و در عهد شاه غسانی حارث سوم درخشید.