✍️🌺درود صبحتان مظفر وشاد وغمتان خزان وبه دست باد روز پاییزییتان مملو از شادمانی.به امید روزهای بهتر جهان وصلح وارامش ابدی برای همه ی ساکنان زمین وبه امید شکست مافیای اسلحه وانسان واقتصاد تا زمین نفسی به شادی بکشد.مرگ وسلاخی کارگردان نامی ایران زمین داریوش مهرجویی وهمسرش به گمان شوکی بزرگ برای جامعه ی فرهیختگان ایران است.زبان به تسلیت بر نمی اید ونشان از روزهای سیاه پیش رو دارد
به امید که هر چه زودتر قفل این معما گشوده شود و از تکرار این فاجعه جلوگیری شود قتل در هر حالت شنیع است بخصوص قتل روشنفکرانی که دغدغه ی ابادانی مملکت دارند
🖊️🌿چه پاییزی است این پاییز خون ریز
هوا سنگین و هرسو ناله شب خیز
چرا اینگونه دستش شسته در خون
خزان تا کی به خون آلوده بر خیز
🖊️🌿مرگ چون سرداری
برتن فاخرتان می درخشید
ولباده های خونی اش
چشمک می زد
ننگی ابدی را
ومی نوشتند:
«بای دنب قتلت»
به یاد داریوش مهرجویی وهمسرش
🖊️🌿فصلها آغاز یک خوابند
گفت با خود مرد خنیاگر
کوک می گردند و آوازی
در پس هرکوک می آید
تارها تا ناهماهنگ اند
ساز ناسازی است در هرتار
خفته گاه مرد
باید دید آرام است
خواب در چشمان تر
هرگز نمی آید
واین بتر ناساز وناهموار
از پس هر لغزشی برتار
دلخراش و گنگ آوازی
که می آید
کبک های مست
در همخوانی ای زیبا
تا که سرمست اند
در کوک اند
می نوازد نایشان
دشت ودمن هموار
گرم تا آوازشان
دل می برد در کوه
پاکشیده می رود
بر دامن کوهسار
ان غریو گنگ ناهموار
وقت تنهایی
چه می آید
می کند افکار
هرکه ان را تا شنیده است
از پس دیوار
باز می داند
کسی افتاده تک
از گله ها انگار
اجتماع تارها
خوش می نوازد نای
در کنار یکدگر
دنیاست خوش هموار
#ایرج_جمشیدی_بینا
با ما پرنیانی بیندیشید
کانال پرنیان خیال
✍️📔همیشه فکر میکردم همه انسان ها مخالف #جنگ اند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که با آن موافقاند، به خصوص کسانی که مجبور نیستند در آن شرکت کنند...
#اریش_ماریا_رمارک
به امید که هر چه زودتر قفل این معما گشوده شود و از تکرار این فاجعه جلوگیری شود قتل در هر حالت شنیع است بخصوص قتل روشنفکرانی که دغدغه ی ابادانی مملکت دارند
🖊️🌿چه پاییزی است این پاییز خون ریز
هوا سنگین و هرسو ناله شب خیز
چرا اینگونه دستش شسته در خون
خزان تا کی به خون آلوده بر خیز
🖊️🌿مرگ چون سرداری
برتن فاخرتان می درخشید
ولباده های خونی اش
چشمک می زد
ننگی ابدی را
ومی نوشتند:
«بای دنب قتلت»
به یاد داریوش مهرجویی وهمسرش
🖊️🌿فصلها آغاز یک خوابند
گفت با خود مرد خنیاگر
کوک می گردند و آوازی
در پس هرکوک می آید
تارها تا ناهماهنگ اند
ساز ناسازی است در هرتار
خفته گاه مرد
باید دید آرام است
خواب در چشمان تر
هرگز نمی آید
واین بتر ناساز وناهموار
از پس هر لغزشی برتار
دلخراش و گنگ آوازی
که می آید
کبک های مست
در همخوانی ای زیبا
تا که سرمست اند
در کوک اند
می نوازد نایشان
دشت ودمن هموار
گرم تا آوازشان
دل می برد در کوه
پاکشیده می رود
بر دامن کوهسار
ان غریو گنگ ناهموار
وقت تنهایی
چه می آید
می کند افکار
هرکه ان را تا شنیده است
از پس دیوار
باز می داند
کسی افتاده تک
از گله ها انگار
اجتماع تارها
خوش می نوازد نای
در کنار یکدگر
دنیاست خوش هموار
#ایرج_جمشیدی_بینا
با ما پرنیانی بیندیشید
کانال پرنیان خیال
✍️📔همیشه فکر میکردم همه انسان ها مخالف #جنگ اند، تا آن که دریافتم کسانی هم هستند که با آن موافقاند، به خصوص کسانی که مجبور نیستند در آن شرکت کنند...
#اریش_ماریا_رمارک
Telegram
attach 📎
🔺برای گلوی بریدەی داریوش مهرجویی
داریوش مهرجویی در باغش سلاخی شد. کیومرث پوراحمد در جنگل های شمال خودکشی کرد. ابراهیم گلستان هم در 101 سالگی در عمارتی اربابی در جنوب انگلیس در آرامش درگذشت.
این سه مرگ هر سه در سال 1402 به سراغ این سه مرد فرهنگ و ادبیات ایران آمدند.
مرگ راحت گلستان در غربت غرب در قیاس با قتل و خودکشی مهرجویی و پوراحمد در خاک وطن، به طرزی نمادین حکایت سرگشتگی و تناقضات روشنفکران ایران در سدەی چهاردەی خورشیدی است.
ایران قرن چهارده را با روشنفکرانش آغاز کرد. پیامبران عصر تجدد که بنا بود پیام آور نوسازی و ترقی باشند و هر آنچه بوی کهنگی و ارتجاع می دهد را دور بیندازند.
این دستور کار در اواسط سده ناگهان تغییر کرد. سنت دوباره عزیز شد و بانگ ها برای بازگشت به گذشته برخاست.
ایران دهەی چهل و پنجاه با شتابی سرسام آور "تن" به مدرنبزاسیون سپرده بود. اما نظیر اروپای قرن نوزده که لحظاتی زادگاه رمانتیسم و نوستالژی زندگی پاستورال شد، "دل" آن در آفاقی دیگر سیر می کرد.
جلال، شریعتی، شایگان، نراقی، نصر و انبوهی از حواریون، دل ایران نیمەی سدەی چهاردە بودند.
تا این کە رخداد بزرگ در 1357 آمد و ایران انقلابی ترجمان ایدەهای شورانگیز روشنفکران شیدای مدرنیتەی تحریف شده گردید.
انقلاب ایران را به عصر سادگی ماقبل مدرن و سادگی و پیراستگی سنت بازنگرداند.
بلکه سنت ایدئولوژی زده و مدرنیتەی تحریف شدە را بهم آمیخت. نسل انقلاب شهد بازگشت به هویت خویش را چشید و چندی بعد با سرگیجەای رقت انگیز آن را بالا آورد.
مهرجویی در هامون که سال 1369 اکران شد با مهارتی مثال زدنی این زجر و لذت و گم گشتگی را روایت نمود.
هامون مانیفست بصری پایان دهەی شصت شد. نسلی که از شتاب مدرنیزاسیون پهلوی ها و گم شدن ناگهانی فضاها و روابط سنتی، زیر عبای گفتمان غرب زدگی رفته بود، عملا به پایان خط رسیدە بود.
حمید هامون در جستجوی معنا میان جهان ایمان و جلوەهای فریبای مدرنیته در تقلا بود.
این درست حکایت روشنفکران به آخر خط رسیدەی عصر انقلاب بود. آنهایی که پیشینیان خود را با انگ خودباختگی و غرب باوری می نواختند، خیلی زود پناهگاه های فکری خود را از دست دادند.
فضای سوررئال هامون بیانگر تناقضات و اغتشاش های فکری حاکم بر این حیات است.
امپراتوری سرخ در لحظەای فروپاشید و کارنامەی حکومت داری اسلام انقلابی هم بغرنج تر از آن بود که راهی به سوی رهایی از آن در بیاید.
از ابتدای دهەی هفتاد دوبارە نگاه ها به غرب دوخته شد، این بار نه در مقام خصم سیاسی و رقیب گفتمانی بل به عنوان مقصد و راهنما و بلد راه توسعه.
مهرجویی سال ها بعد گفت: ایدەی اولیەی هامون مربوط به پیش از انقلاب بود و شمایلی از رمانی نانوشته:
احمد و محمود و حمید هر سه هامون: سه برادر بودند.
احمد هامون، برادر کوچک تر فیلم ساز بود و در پاریس زندگی می کرد.
محمود برادر بزرگ بود و حمید هم که شخصیت اصلی فیلم هامون شد در تهران می نشستند.
مهرجویی می گفت: احمد یک جورهایی شبیه خودم است.
مهرجویی اما در مردن شبیه احمد نشد. شاید گلستان که از عمر صد سالەاش نیم قرن آن را در غرب گذراند و زیست نه، بلکه مرگی عاقبت بخیر را آزمود، تداعی گر احمد است.
کیومرث پوراحمد هم که در سواحل شمال به مرگی ناخوش درگذشت، سکانس پایانی هامون را یادآوری می کند که حمید غرق در تلاطمات روحی، خود را به امواج خزر سپرد.
پس از مرگ معلوم شد حمید حامد نویسندەی ناشناس کتاب " همەی ما شریک جرم هستیم " پوراحمد است.
پوراحمد که در جلد حمیدی دیگر رفته بود، این کتاب را به ادعانامەای علیه نسل خود تبدیل کرد. پشیمانی از انقلاب ضد غربی و طلب حلالیت از برخی کارگزاران پهلوی.
مهرجویی هرگز رمان هامون ها را ننوشت. شاید اگر روزی این داستان بلند از پستوی ذهن نویسنده به گوشەی مطبعه می رفت، در صفحەای از آن می خواندیم:
محمود برادر بزرگ تر در ویلایی در کرج همراه همسرش کارآجین شد. با مرگ او سینمای ایران کارگردانی پیشرو را از دست داد. نسل اول خانوادەی هامون هم به پایان رسید. فرزندان و نوەهایشان میان تهران و لندن و پاریس و لس آنجلس در رفت و آمدند و در جهان های هیبریدی قرن تازه در حال خلق تجارب تازەاند. سیاست زندگی جای مخاصمات هویتی گذشته را گرفته و به زحمت می توان یک سوژەی هویتی ناب را در تهران معاصر یافت.
#صلاحالدین_خدیو
داریوش مهرجویی در باغش سلاخی شد. کیومرث پوراحمد در جنگل های شمال خودکشی کرد. ابراهیم گلستان هم در 101 سالگی در عمارتی اربابی در جنوب انگلیس در آرامش درگذشت.
این سه مرگ هر سه در سال 1402 به سراغ این سه مرد فرهنگ و ادبیات ایران آمدند.
مرگ راحت گلستان در غربت غرب در قیاس با قتل و خودکشی مهرجویی و پوراحمد در خاک وطن، به طرزی نمادین حکایت سرگشتگی و تناقضات روشنفکران ایران در سدەی چهاردەی خورشیدی است.
ایران قرن چهارده را با روشنفکرانش آغاز کرد. پیامبران عصر تجدد که بنا بود پیام آور نوسازی و ترقی باشند و هر آنچه بوی کهنگی و ارتجاع می دهد را دور بیندازند.
این دستور کار در اواسط سده ناگهان تغییر کرد. سنت دوباره عزیز شد و بانگ ها برای بازگشت به گذشته برخاست.
ایران دهەی چهل و پنجاه با شتابی سرسام آور "تن" به مدرنبزاسیون سپرده بود. اما نظیر اروپای قرن نوزده که لحظاتی زادگاه رمانتیسم و نوستالژی زندگی پاستورال شد، "دل" آن در آفاقی دیگر سیر می کرد.
جلال، شریعتی، شایگان، نراقی، نصر و انبوهی از حواریون، دل ایران نیمەی سدەی چهاردە بودند.
تا این کە رخداد بزرگ در 1357 آمد و ایران انقلابی ترجمان ایدەهای شورانگیز روشنفکران شیدای مدرنیتەی تحریف شده گردید.
انقلاب ایران را به عصر سادگی ماقبل مدرن و سادگی و پیراستگی سنت بازنگرداند.
بلکه سنت ایدئولوژی زده و مدرنیتەی تحریف شدە را بهم آمیخت. نسل انقلاب شهد بازگشت به هویت خویش را چشید و چندی بعد با سرگیجەای رقت انگیز آن را بالا آورد.
مهرجویی در هامون که سال 1369 اکران شد با مهارتی مثال زدنی این زجر و لذت و گم گشتگی را روایت نمود.
هامون مانیفست بصری پایان دهەی شصت شد. نسلی که از شتاب مدرنیزاسیون پهلوی ها و گم شدن ناگهانی فضاها و روابط سنتی، زیر عبای گفتمان غرب زدگی رفته بود، عملا به پایان خط رسیدە بود.
حمید هامون در جستجوی معنا میان جهان ایمان و جلوەهای فریبای مدرنیته در تقلا بود.
این درست حکایت روشنفکران به آخر خط رسیدەی عصر انقلاب بود. آنهایی که پیشینیان خود را با انگ خودباختگی و غرب باوری می نواختند، خیلی زود پناهگاه های فکری خود را از دست دادند.
فضای سوررئال هامون بیانگر تناقضات و اغتشاش های فکری حاکم بر این حیات است.
امپراتوری سرخ در لحظەای فروپاشید و کارنامەی حکومت داری اسلام انقلابی هم بغرنج تر از آن بود که راهی به سوی رهایی از آن در بیاید.
از ابتدای دهەی هفتاد دوبارە نگاه ها به غرب دوخته شد، این بار نه در مقام خصم سیاسی و رقیب گفتمانی بل به عنوان مقصد و راهنما و بلد راه توسعه.
مهرجویی سال ها بعد گفت: ایدەی اولیەی هامون مربوط به پیش از انقلاب بود و شمایلی از رمانی نانوشته:
احمد و محمود و حمید هر سه هامون: سه برادر بودند.
احمد هامون، برادر کوچک تر فیلم ساز بود و در پاریس زندگی می کرد.
محمود برادر بزرگ بود و حمید هم که شخصیت اصلی فیلم هامون شد در تهران می نشستند.
مهرجویی می گفت: احمد یک جورهایی شبیه خودم است.
مهرجویی اما در مردن شبیه احمد نشد. شاید گلستان که از عمر صد سالەاش نیم قرن آن را در غرب گذراند و زیست نه، بلکه مرگی عاقبت بخیر را آزمود، تداعی گر احمد است.
کیومرث پوراحمد هم که در سواحل شمال به مرگی ناخوش درگذشت، سکانس پایانی هامون را یادآوری می کند که حمید غرق در تلاطمات روحی، خود را به امواج خزر سپرد.
پس از مرگ معلوم شد حمید حامد نویسندەی ناشناس کتاب " همەی ما شریک جرم هستیم " پوراحمد است.
پوراحمد که در جلد حمیدی دیگر رفته بود، این کتاب را به ادعانامەای علیه نسل خود تبدیل کرد. پشیمانی از انقلاب ضد غربی و طلب حلالیت از برخی کارگزاران پهلوی.
مهرجویی هرگز رمان هامون ها را ننوشت. شاید اگر روزی این داستان بلند از پستوی ذهن نویسنده به گوشەی مطبعه می رفت، در صفحەای از آن می خواندیم:
محمود برادر بزرگ تر در ویلایی در کرج همراه همسرش کارآجین شد. با مرگ او سینمای ایران کارگردانی پیشرو را از دست داد. نسل اول خانوادەی هامون هم به پایان رسید. فرزندان و نوەهایشان میان تهران و لندن و پاریس و لس آنجلس در رفت و آمدند و در جهان های هیبریدی قرن تازه در حال خلق تجارب تازەاند. سیاست زندگی جای مخاصمات هویتی گذشته را گرفته و به زحمت می توان یک سوژەی هویتی ناب را در تهران معاصر یافت.
#صلاحالدین_خدیو
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم.
وقتی روی زمین افتاد،
اسم زنش را صدا میکرد:
ماریا، ماریا
بعد جلو چشمانِ من مُرد.
به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کمسنی در آن بود.
حدس زدم ماریاست
و از خودم بدم آمد.
من معمولآ پای افراد را نشانه میگیرم،
سعی میکنم آنها را نکشم،
فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند،
اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم،
ناگهان خم شد و گلوله به سینهاش خورد.
حالا ماریای کوچکش چهقدر باید منتظر او بماند؟
چهقدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد؟
ماریا حتی نمیداند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد!
جنگ بدترین فکر بشر است.
از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند با هم بجنگند و حالا میبینم بله، گاهی مجبورند.
چون آنها که دستور جنگ را میدهند،
زیر باران نیستند.
میان گلولای نیستند و با فکر چشمانِ سبزِ ماریا نمیمیرند.
آنها در خانههای گرمشان نشستهاند،
سیگار میکشند و دستور میدهند.
کاش اسلحهام را به سمت روئسایی میگرفتم که در خانههای گرمشان نشستهاند.
بچههایشان در استخر شنا میکنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا میکنند،
راحتتر از نوشتن یک سلام!
جنگ را شرورترین افراد برمیانگیزانند،
و شریفترین افراد عملی میسازند.
👤: آندره مالرو
نویسنده و سیاستمدار فرانسوی
وقتی روی زمین افتاد،
اسم زنش را صدا میکرد:
ماریا، ماریا
بعد جلو چشمانِ من مُرد.
به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کمسنی در آن بود.
حدس زدم ماریاست
و از خودم بدم آمد.
من معمولآ پای افراد را نشانه میگیرم،
سعی میکنم آنها را نکشم،
فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند،
اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم،
ناگهان خم شد و گلوله به سینهاش خورد.
حالا ماریای کوچکش چهقدر باید منتظر او بماند؟
چهقدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد؟
ماریا حتی نمیداند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد!
جنگ بدترین فکر بشر است.
از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند با هم بجنگند و حالا میبینم بله، گاهی مجبورند.
چون آنها که دستور جنگ را میدهند،
زیر باران نیستند.
میان گلولای نیستند و با فکر چشمانِ سبزِ ماریا نمیمیرند.
آنها در خانههای گرمشان نشستهاند،
سیگار میکشند و دستور میدهند.
کاش اسلحهام را به سمت روئسایی میگرفتم که در خانههای گرمشان نشستهاند.
بچههایشان در استخر شنا میکنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا میکنند،
راحتتر از نوشتن یک سلام!
جنگ را شرورترین افراد برمیانگیزانند،
و شریفترین افراد عملی میسازند.
👤: آندره مالرو
نویسنده و سیاستمدار فرانسوی
فیلم: بانو، ساخته #داریوش_مهرجویی، سال ۱۳۷۰، برداشتی از ویریدیانا ساخته لوئیس بونوئل، سال ۱۹۶۱.
فیلم بانو سال ۱۳۷۰ به دلیل «توهین به انسان و مردم» و «استعاریخواندن» فیلمنامه توقیف شد و ششسال بعد با تغییر برخی مسئولان که مخالفاش بودند، اکران شد.
اینجا بانو کمکم متوجه میشود، سرزمین شخصیاش را دو دستی تقدیم کسانی کرده که دارند خودش را از آن بیرون میاندازند و کمر به نابودیاش بستهاند. مملکت خودش، زندگیاش، وطناش را به پابرهنگانی داده که حق خودشان میدانند در آن بمانند، از آن بدزدند، با خاک یکسانش کنند و حق بانو میدانند که آنجا را ترک کند و دم نزند.
داریوش مهرجویی (۱۴۰۲- ۱۳۱۸) با بانو نشان داده بود، چطور میتوانی درِ خانه آباد و سرسبز و پررونق را بر غریبههای حقنشناس بگشایی که خرابهای هم از آن باقی نگذارند و خودت را همراه با آرزوها و سرزمین شخصیات نابود کنند.
📌 متن مربوط به این ویدیو، در فرسته پایین⬇️
فیلم بانو سال ۱۳۷۰ به دلیل «توهین به انسان و مردم» و «استعاریخواندن» فیلمنامه توقیف شد و ششسال بعد با تغییر برخی مسئولان که مخالفاش بودند، اکران شد.
اینجا بانو کمکم متوجه میشود، سرزمین شخصیاش را دو دستی تقدیم کسانی کرده که دارند خودش را از آن بیرون میاندازند و کمر به نابودیاش بستهاند. مملکت خودش، زندگیاش، وطناش را به پابرهنگانی داده که حق خودشان میدانند در آن بمانند، از آن بدزدند، با خاک یکسانش کنند و حق بانو میدانند که آنجا را ترک کند و دم نزند.
داریوش مهرجویی (۱۴۰۲- ۱۳۱۸) با بانو نشان داده بود، چطور میتوانی درِ خانه آباد و سرسبز و پررونق را بر غریبههای حقنشناس بگشایی که خرابهای هم از آن باقی نگذارند و خودت را همراه با آرزوها و سرزمین شخصیات نابود کنند.
📌 متن مربوط به این ویدیو، در فرسته پایین⬇️
درگشودن بر غریبه
✍️#گوشه
بانو که زنی اصیل و شکننده اما سرخورده و غمگین و خیانتدیده است، خانه بزرگِ باشکوه و زندگی پربارش را با ریختوپاش دستودلبازانه در اختیار عدهای ناشناسِ گمنام غیرقابل اعتماد قرار میدهد. احساس میکند در کنار این کسانی که هیچ وجه مشترکی با آنها ندارد، شاد است. فکر میکند دارد به انسانیت کمک میکند. تصورش دستگیری و مهربانیست. به نظرش فقط سقفی برایشان جور میکند تا از درد و سرما نجاتشان دهد. خوشحال است که در این عمارت درندشت، عدهای محروم جمع شدهاند که با او دور یک سفره مینشینند، کسانی که در عمرشان چنین غذاهایی ندیدهاند و وجود این همه اشیای گرانبها و عتیقه و گرمای این انسانیت بیدریغ برایشان غیرقابل هضم است. اما همین آدمها در سایه مهر و پذیرندگی بانو، این زن سادهدل، قدم به قدم در مسیر نابودی او و دنیای درون و برون او پیش میروند؛ سؤاستفادهگرند، دستشان کج است، پرتوقعاند و آرامآرام حق طبیعی خود میدانند مقیم دائمی در عمارتی شوند که بانو از روی شفقت در اختیارشان گذاشته بود؛ بدون هیچ هزینهکردنی، بدون هیچ سپاسی، با طلب و انتظارهایی که روز به روز بیشتر میشود و لحظه به لحظه بخشهای بیشتری از زندگی بانو را میبلعد و نابودش میکند.
بانو کمکم متوجه میشود، سرزمین شخصیاش را دو دستی تقدیم کسانی کرده که دارند خودش را از آن بیرون میاندازند و کمر به نابودیاش بستهاند. مملکت خودش، زندگیاش، وطناش را به پابرهنگانی داده که حق خودشان میدانند در آن بمانند، از آن بدزدند، با خاک یکسانش کنند و حق بانو میدانند که آنجا را ترک کند و دم نزند.
ذره ذره از این سرزمین بانو سرقت میشود، کم میشود، غیب میشود، دود میشود، بیارزش و مبتذل میشود و او کاری نمیتواند بکند جز تماشای غارتگری عدهای که درِ خانه گرم و زیبایش را در زمستانی سرد به رویشان گشوده است.
فیلم #بانو سال ۱۳۷۰ به دلیل «توهین به انسان و مردم» و «استعاریبودن» فیلمنامه توقیف شد، اما ششسال بعد با تغییر پُست و مقام برخی مسئولان و تندروهایی که مخالف آن بودند، اکران شد؛ #داریوش_مهرجویی (۱۴۰۲- ۱۳۱۸) که بانو را در روزهای سیاه دهه ۶۰ ساخته بود، آن سال نشان داد، چطور میتوانی درِ خانه آباد و سرسبز و پررونق را بر کسانی بگشایی که خرابهای از آن باقی نگذارند و خودت را همراه با آرزوها و سرزمین شخصیات نابود کنند.
باز نشر:گوشه
📌 بانو، برداشتیست از ویریدیانا ساخته لوئیس بونوئل، سال ۱۹۶۱.
.
✍️#گوشه
بانو که زنی اصیل و شکننده اما سرخورده و غمگین و خیانتدیده است، خانه بزرگِ باشکوه و زندگی پربارش را با ریختوپاش دستودلبازانه در اختیار عدهای ناشناسِ گمنام غیرقابل اعتماد قرار میدهد. احساس میکند در کنار این کسانی که هیچ وجه مشترکی با آنها ندارد، شاد است. فکر میکند دارد به انسانیت کمک میکند. تصورش دستگیری و مهربانیست. به نظرش فقط سقفی برایشان جور میکند تا از درد و سرما نجاتشان دهد. خوشحال است که در این عمارت درندشت، عدهای محروم جمع شدهاند که با او دور یک سفره مینشینند، کسانی که در عمرشان چنین غذاهایی ندیدهاند و وجود این همه اشیای گرانبها و عتیقه و گرمای این انسانیت بیدریغ برایشان غیرقابل هضم است. اما همین آدمها در سایه مهر و پذیرندگی بانو، این زن سادهدل، قدم به قدم در مسیر نابودی او و دنیای درون و برون او پیش میروند؛ سؤاستفادهگرند، دستشان کج است، پرتوقعاند و آرامآرام حق طبیعی خود میدانند مقیم دائمی در عمارتی شوند که بانو از روی شفقت در اختیارشان گذاشته بود؛ بدون هیچ هزینهکردنی، بدون هیچ سپاسی، با طلب و انتظارهایی که روز به روز بیشتر میشود و لحظه به لحظه بخشهای بیشتری از زندگی بانو را میبلعد و نابودش میکند.
بانو کمکم متوجه میشود، سرزمین شخصیاش را دو دستی تقدیم کسانی کرده که دارند خودش را از آن بیرون میاندازند و کمر به نابودیاش بستهاند. مملکت خودش، زندگیاش، وطناش را به پابرهنگانی داده که حق خودشان میدانند در آن بمانند، از آن بدزدند، با خاک یکسانش کنند و حق بانو میدانند که آنجا را ترک کند و دم نزند.
ذره ذره از این سرزمین بانو سرقت میشود، کم میشود، غیب میشود، دود میشود، بیارزش و مبتذل میشود و او کاری نمیتواند بکند جز تماشای غارتگری عدهای که درِ خانه گرم و زیبایش را در زمستانی سرد به رویشان گشوده است.
فیلم #بانو سال ۱۳۷۰ به دلیل «توهین به انسان و مردم» و «استعاریبودن» فیلمنامه توقیف شد، اما ششسال بعد با تغییر پُست و مقام برخی مسئولان و تندروهایی که مخالف آن بودند، اکران شد؛ #داریوش_مهرجویی (۱۴۰۲- ۱۳۱۸) که بانو را در روزهای سیاه دهه ۶۰ ساخته بود، آن سال نشان داد، چطور میتوانی درِ خانه آباد و سرسبز و پررونق را بر کسانی بگشایی که خرابهای از آن باقی نگذارند و خودت را همراه با آرزوها و سرزمین شخصیات نابود کنند.
باز نشر:گوشه
📌 بانو، برداشتیست از ویریدیانا ساخته لوئیس بونوئل، سال ۱۹۶۱.
.
YouTube
خسرو شکیبایی و گوهر خیراندیش در فیلم بانو | Banoo
Subscribe for more videos : https://www.youtube.com/FilmNama?sub_confirmation=1
فیلم سینمایی بانو - کامل
خلاصه داستان:
مریم، همسر محمود متوجه میشود که محمود برای پیوستن به زنی مطلقه قصد ترک و جدایی از او را دارد. ...
سال پخش: 1370
بازیگران:
بیتا فرهی،…
فیلم سینمایی بانو - کامل
خلاصه داستان:
مریم، همسر محمود متوجه میشود که محمود برای پیوستن به زنی مطلقه قصد ترک و جدایی از او را دارد. ...
سال پخش: 1370
بازیگران:
بیتا فرهی،…
political science of religion.pdf
2 MB
#کتاب متن کامل کتاب: PoliticalSeince of Relegion
Theorising the Political Role of Religion
نویسنده: ماچی پوتس
چاپ:۲۰۲۰ https://t.me/marzockacademy
Theorising the Political Role of Religion
نویسنده: ماچی پوتس
چاپ:۲۰۲۰ https://t.me/marzockacademy
🧩 سنگِ گرانِ «استعمارستیزی» بر پای لنگِ توسعهی جنسیتی
سیمون دوبوآر در کتاب خاطرات خودش از سفر به مصر حکایت میکند. مصر زمان عبدالناصر که نوای مبارزه با استعمار و امپریالیسم غرب سرداده بود، و در راس مبارزهی اعراب با رژیم اسرائیل قرار گرفته بود. او که از جامعهی مردسالار و زنستیز مصر با خبر بود، مینویسد که سعی کرده است به مردان مصری حالی کند که رفتاری که با زنان خودشان دارند، به لحاظ فرم و محتوا، هیچ تفاوتی با استثمار دول امپریالیست عالم در قبال ملتهای تحت استعمارشان ندارد! در دانشگاه قاهره، وقتی از برابری زن و مرد حرف زده است، شنیده است که صداهای کلفت مردانه از انتهای سالن مدام یادآوری میکردهاند که «در محدودهی شرع!»... «در محدودهی شرع»!... دوبوآر تلاش کرده است که یادآوری کند اگر مبارزه با ستم خوب است، طبیعتاً باید در تمامی امور و شئون حیات بشری خوب باشد! نه فقط در روابط بینالملل، بلکه از جمله در قلمرو جنسیتی حیات! بنابراین مرد روشنفکر مصری که مدعیست حامی استقلال ملتها و مخالف سیاستهای زورگویانهی دول نیرومند بلوك غرب است، چگونه میتواند در قبال زنان جامعه و به ویژه در مقابل همسرش، زورگو و قیممآب باشد و دچار تناقض نباشد!؟
دوبوآر مصر را با ناامیدی ترک کرد، بدون آنکه فهمیده باشد سردادن شعارهای غربستیزانه، در پوشش الفاظ موجهی مانند «مبارزه با استکبار» یا «مبارزه با استثمار»، تا حدود زیادی، شگرد «ناروشنفکر» خاورمیانهایست برای حفظ ساختار سنتی جامعه در سلول هايش كه همان خانواده باشد. امروز که دههها از دیدار دوبوآر از مصر میگذرد، و نمونههای بسیار بیشتری از گفتمان سیاسی مبتنی بر «بومیگرایی»، «بازگشت به خویشتن»، «مبارزه با امپریالیسم» و «نه به سرمایهداری» در جوامع متعدد خاورمیانه از جمله به ویژه در ایران تجربه شده است، چه کسی میتواند شک کند که این همه برای تداوم روابط و مناسبات سنتی در عمق جامعه طراحی شده است و چه هوشمندانه، چه موثر، و چه شیک!؟
این حکم احتمالاً در خاک اروپا درست نیست. ولی در اقلیم خاورمیانه، آنچه دوبوآر و پارتنرش سارتر میگفتند، بیشتر به مفهوم تجددستیزیست تا مبارزه با زور و سلطه! مارکس دههها قبل از این دو، این نکتهی ظریف را در سفر به هندوستان دریافته بود و به همین مناسبت نوشت که یگانه انقلاب پیشرو در قارهی ارتجاعزدهی آسیا، از قضا به دست افسران انگلیسی رخ داد که دستگاههای ریسندگی را به هند آوردند و روابط و مناسبات سنتی اقتصادی را دگرگون کردند! مارکس در هند، دریافت که ستیزه کردن با دولت انگلستان، مبارزه با امپریالیسم نیست! بلکه دفاع از سنت و ارتجاع است!
...
در واقع همين لحظات است كه حقيقت سياسی هر ايدهی انتزاعی را آفتابی مي كند. چرا كه گفتمان ها، ذات ندارند كاركرد (function ) دارند و لاجرم اين دپارتمانهای فلسفه و آدمهای داخل آن، نيستند كه قادر به تفسير ايدهها و تشريح معنای نهایی آنها در يك بافت تاريخی- اجتماعیاند بلكه هر آن كس كه میفهمد و به اين شم سياسی آموخته شده است كه معنای يك ايدهی انتزاعی را همين بافت (context) است كه معلوم میكند و نه آنچه كه فحوای بلافصل خود ايده است! فحوای بلافصل و سرراست هر ايده، آدمي را جلب میكند كه ذهنی سرراست، جانی صادق و حافظهای ناآگاه از پيچيدگیهای دنيای سياست دارد و همين طور دانشجوی فلسفه را كه اصولاً به فحوای درونباش ايدهها، حساس (sensitive ) و وسواسی (obsessed ) تربيت شده است.
بر همين اساس است كه فكر مي كنم علاوه بر كليت گفتمان مترقي نهضت مشروطه، به ويژه خط فكري فعالان زن آن نهضت است كه جاي خالی آن احساس مي شود؛ يعني سنتي ايراني و زنانه كه تا حد زيادی از گفتمان مخرب به اصطلاح ضدامپرياليستی و ضدغربی پاك و پيراسته بوده است.
✍ نیما_قاسمی
باشگاه علوم انسانی
سیمون دوبوآر در کتاب خاطرات خودش از سفر به مصر حکایت میکند. مصر زمان عبدالناصر که نوای مبارزه با استعمار و امپریالیسم غرب سرداده بود، و در راس مبارزهی اعراب با رژیم اسرائیل قرار گرفته بود. او که از جامعهی مردسالار و زنستیز مصر با خبر بود، مینویسد که سعی کرده است به مردان مصری حالی کند که رفتاری که با زنان خودشان دارند، به لحاظ فرم و محتوا، هیچ تفاوتی با استثمار دول امپریالیست عالم در قبال ملتهای تحت استعمارشان ندارد! در دانشگاه قاهره، وقتی از برابری زن و مرد حرف زده است، شنیده است که صداهای کلفت مردانه از انتهای سالن مدام یادآوری میکردهاند که «در محدودهی شرع!»... «در محدودهی شرع»!... دوبوآر تلاش کرده است که یادآوری کند اگر مبارزه با ستم خوب است، طبیعتاً باید در تمامی امور و شئون حیات بشری خوب باشد! نه فقط در روابط بینالملل، بلکه از جمله در قلمرو جنسیتی حیات! بنابراین مرد روشنفکر مصری که مدعیست حامی استقلال ملتها و مخالف سیاستهای زورگویانهی دول نیرومند بلوك غرب است، چگونه میتواند در قبال زنان جامعه و به ویژه در مقابل همسرش، زورگو و قیممآب باشد و دچار تناقض نباشد!؟
دوبوآر مصر را با ناامیدی ترک کرد، بدون آنکه فهمیده باشد سردادن شعارهای غربستیزانه، در پوشش الفاظ موجهی مانند «مبارزه با استکبار» یا «مبارزه با استثمار»، تا حدود زیادی، شگرد «ناروشنفکر» خاورمیانهایست برای حفظ ساختار سنتی جامعه در سلول هايش كه همان خانواده باشد. امروز که دههها از دیدار دوبوآر از مصر میگذرد، و نمونههای بسیار بیشتری از گفتمان سیاسی مبتنی بر «بومیگرایی»، «بازگشت به خویشتن»، «مبارزه با امپریالیسم» و «نه به سرمایهداری» در جوامع متعدد خاورمیانه از جمله به ویژه در ایران تجربه شده است، چه کسی میتواند شک کند که این همه برای تداوم روابط و مناسبات سنتی در عمق جامعه طراحی شده است و چه هوشمندانه، چه موثر، و چه شیک!؟
این حکم احتمالاً در خاک اروپا درست نیست. ولی در اقلیم خاورمیانه، آنچه دوبوآر و پارتنرش سارتر میگفتند، بیشتر به مفهوم تجددستیزیست تا مبارزه با زور و سلطه! مارکس دههها قبل از این دو، این نکتهی ظریف را در سفر به هندوستان دریافته بود و به همین مناسبت نوشت که یگانه انقلاب پیشرو در قارهی ارتجاعزدهی آسیا، از قضا به دست افسران انگلیسی رخ داد که دستگاههای ریسندگی را به هند آوردند و روابط و مناسبات سنتی اقتصادی را دگرگون کردند! مارکس در هند، دریافت که ستیزه کردن با دولت انگلستان، مبارزه با امپریالیسم نیست! بلکه دفاع از سنت و ارتجاع است!
...
در واقع همين لحظات است كه حقيقت سياسی هر ايدهی انتزاعی را آفتابی مي كند. چرا كه گفتمان ها، ذات ندارند كاركرد (function ) دارند و لاجرم اين دپارتمانهای فلسفه و آدمهای داخل آن، نيستند كه قادر به تفسير ايدهها و تشريح معنای نهایی آنها در يك بافت تاريخی- اجتماعیاند بلكه هر آن كس كه میفهمد و به اين شم سياسی آموخته شده است كه معنای يك ايدهی انتزاعی را همين بافت (context) است كه معلوم میكند و نه آنچه كه فحوای بلافصل خود ايده است! فحوای بلافصل و سرراست هر ايده، آدمي را جلب میكند كه ذهنی سرراست، جانی صادق و حافظهای ناآگاه از پيچيدگیهای دنيای سياست دارد و همين طور دانشجوی فلسفه را كه اصولاً به فحوای درونباش ايدهها، حساس (sensitive ) و وسواسی (obsessed ) تربيت شده است.
بر همين اساس است كه فكر مي كنم علاوه بر كليت گفتمان مترقي نهضت مشروطه، به ويژه خط فكري فعالان زن آن نهضت است كه جاي خالی آن احساس مي شود؛ يعني سنتي ايراني و زنانه كه تا حد زيادی از گفتمان مخرب به اصطلاح ضدامپرياليستی و ضدغربی پاك و پيراسته بوده است.
✍ نیما_قاسمی
باشگاه علوم انسانی
میخواهم با کتابها تنها باشم. کرکره را پایین میکشم و درِ مغازه را میبندم. دوست دارم با کتابها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوستشان داشتهام، ولی بهجای این کار از پوشهی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش میکنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا میبرم. مثل آنتونی کوئین دستهایم را باز میکنم و همریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو میبرم. صدای دست زدن کتابها بلند میشود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری، سروانتس، فالاچی، برونته و بقیهی نویسندهها میآیند وسط کتابفروشی و هر کدام یک دور میرقصند و برمیگردند توی کتابهایشان تا جا برای نویسندههای جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسندهی ایرانی را هم میبینم که ته مغازه روی صندلی نشستهاند و فقط دست میزنند.
خیابون فروشی ادروارد براون|محسن پور رمضانی
خیابون فروشی ادروارد براون|محسن پور رمضانی
پاککردن حافظه موقت در اندروید برای افزایش سرعت
- وارد Settings دستگاه شوید
- در قسمت جستجو؛ عبارت Device care را جستجو کنید
-گزینه Device care را انتخاب کنید
-سپس Optimize now را بزنید.
چه جالب ™
- وارد Settings دستگاه شوید
- در قسمت جستجو؛ عبارت Device care را جستجو کنید
-گزینه Device care را انتخاب کنید
-سپس Optimize now را بزنید.
چه جالب ™
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔹مستند بهای عشق
🔹باحضور داریوش مهرجویی
🔹کارگردان، تهیه کننده و نریتور: وحیده محمدی فر (همسر مهرجویی)
🔹باحضور داریوش مهرجویی
🔹کارگردان، تهیه کننده و نریتور: وحیده محمدی فر (همسر مهرجویی)
Hayit Murat - Miss Me
@MusicBox_80s
Hayit Murat
Miss Me
بی کلام ..
🇹🇷Turkish
.
.
👁
Miss Me
بی کلام ..
🇹🇷Turkish
.
.
👁
Pure Spirit
Joe Bongiorno
🎼 معنویت ناب
موسیقی بینظیر
🎵اثر و اجرای زیبا و متفاوت Joe Bongiorno
کافیست
تصورت کنم ، قلم
خودش عاشقانه
می نویسدت
#علي_قاضي_نظام
♥️🎶
موسیقی بینظیر
🎵اثر و اجرای زیبا و متفاوت Joe Bongiorno
کافیست
تصورت کنم ، قلم
خودش عاشقانه
می نویسدت
#علي_قاضي_نظام
♥️🎶
پاییز_منوچهر طاهرزاده
@jarasmusic
یکی از ماندگار ترین ترانه های پائیزی، ترانه ای به همین نام، ساخته #منوچهر_طاهرزاده است که اولین بار خود او آن را اجرا کرد ولی این ترانه بیشتر با اجرای #شاهرخ در یادها مانده است.
ترانه ای به شدت پاییزی و زیبا و تصویرگر پاییز و دل مشغولی های تمامی نسلها.
طاهرزاده دوبار ترانه جاودانه پاییز را اجرا کرد.
این اجرا در نیمه اول دهه ی ۵۰ شمسی از رادیو کرمانشاه با ترانه ماندگار زنده یاد #محمدرضا_فتاحی و تنظیم زنده یاد #مسعود_زنگنه_مجد در رادیو کرمانشاه تهیه شده است.
کوچ غمناک پرستو های شاد
در غروبی پر ملال و بی صدا
خبر عریونی باغا رو داد
پاییز اومد این ور پرچین باغ
تا بچینه برگ و بار شاخه ها
کسی از گل ها نمی گیره سراغ
شده ابری تو فضای سینمون
قصه بی غمگساری های ما
می دونم پایان نداره بعد از این
قصه بی برگ و باری های ما
پاییزه پاییز عریون
من و تو خسته و گریون
می نویسم با دل تنگ
روی گلبرگ شقایق
فصل دلتنگی پاییز
فصل غمگینی عاشق
پاییزه پاییز عریون
من و تو خسته و گریون
کانال موسیقی #جرس
ترانه ای به شدت پاییزی و زیبا و تصویرگر پاییز و دل مشغولی های تمامی نسلها.
طاهرزاده دوبار ترانه جاودانه پاییز را اجرا کرد.
این اجرا در نیمه اول دهه ی ۵۰ شمسی از رادیو کرمانشاه با ترانه ماندگار زنده یاد #محمدرضا_فتاحی و تنظیم زنده یاد #مسعود_زنگنه_مجد در رادیو کرمانشاه تهیه شده است.
کوچ غمناک پرستو های شاد
در غروبی پر ملال و بی صدا
خبر عریونی باغا رو داد
پاییز اومد این ور پرچین باغ
تا بچینه برگ و بار شاخه ها
کسی از گل ها نمی گیره سراغ
شده ابری تو فضای سینمون
قصه بی غمگساری های ما
می دونم پایان نداره بعد از این
قصه بی برگ و باری های ما
پاییزه پاییز عریون
من و تو خسته و گریون
می نویسم با دل تنگ
روی گلبرگ شقایق
فصل دلتنگی پاییز
فصل غمگینی عاشق
پاییزه پاییز عریون
من و تو خسته و گریون
کانال موسیقی #جرس
سرگذشت فکری ماریو بارگاس
محمدامین مروتی
زندگی و آثار:
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (متولد ۱۹۳۶)، نویسنده مشهور پرویی، یکی از چهار چهره مشهور ادبیات آمریکای لاتین در کنار گارسیا مارکز، فوئنتس و بورخس است. یوسا در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. این نویسنده ادبی توانست در سال ۱۹۹۵ جایزه سروانتس، مهمترین جایزه ادبی نویسندگان اسپانیایی زبان، را از آن خود کند و همچنین در سال ۱۹۹۶ برنده جایزه صلح آلمان شد.
رمان حجیم «جنگ آخرالزمان» که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، به عنوان «جنگ و صلح» تولستوی در ادبیات آمریکای لاتین توصیف کردهاند. از دیگر رمانهای او میتوان به موارد رو به رو اشاره کرد: «زندگی واقعی آلخاندرو مایتاً»، «چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟»، «بهشت، آنجا» (۲۰۰۳)، «سور بز» (۲۰۰۰)، «جنگ آخرزمان» (۱۹۸۱)، «گفتگو در کاتدرال» (۱۹۶۹)، «خانهٔ سبز» (۱۹۶۵)، «شهر و سگها» (۱۹۶۳) و «لیتوما در میان کوههای آند».
مضمون عمده رمانهای یوسا جدال بر سر قدرت و اعمال این قدرت در آمریکای لاتین است.
آثار پژوهشی او عبارتند از: «زبان هیجان»(۲۰۰۱)، «نامههایی به رماننویس جوان»(۱۹۹۷)، «ماهی در دریا» (۱۹۹۳)، «واقعیت پوشیده» (۱۹۹۰)، «میان سارتر و کامو» (۱۹۸۱) و «چرا ادبیات».
در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاست جمهوری پرو شد اما در دور دوم از رقیبش آلبرتو فوجیموری شکست خورد و بعد از آن، همه فعالیتها و برنامههای سیاسی خود را کنار گذاشت.
فارسی زبانان، آشنایی با ماریو بارگاس یوسا را مدیون ترجمههای دقیق و نثر متین «عبدالله کوثری» هستند.
صلای قبیله:
بارگاس کتابی دارد به نام "صلای قبیله" که اتوبیوگرافی فکری اوست. در این کتاب بارگاس نشان می دهد که چگونه از مارکسیسم به اگزیستانسیالیسم و سپس لیبرالیسم رسیده است و از چه کسانی تاثیر پذیرفته است.
عبارت "صلای قبیله"، اشاره ای است به کلام پوپر که ایدئولوژی های تمامیت خواه را نوعی بازگشت به تفکر قبیله ای و جماعت گرا در قالب احزاب تمامگرا می دانست.
بارگاس می گوید از مطالعه مارکس و انگلس و لنین و ژرژ پولیتزر در دانشگاه و مبارزه با کودتای استبدادی 1948، مبارزاتش را آغاز کرده است.
اولین تلنگر را اختلافات کامو و سارتر بر سر حمایت از سیاست های اتحاد شوروی، به بارگاس زد. سارتر در ابتدا علیرغم انتقاداتش به شوروی، حمایت از این سیستم را لازم می دانست، هر چند در پایان در این مورد، تجدید نظر کرد، اما کامو از همان ابتدا منتقد شوروی بود. بارگاس استدلالات کامو را قوی تر یافته بود.
دومین تلنگر را کاسترو به او زد. بارگاس طی دهه 60 مدافع سرسخت کوبا بوده است تا اینکه کاسترو یکی از همراهان قبلی و منتقدان سیاست های فرهنگی خود به نام"پادیپا"(معاون وزارت تجارت خارجی کوبا) را به اتهام جاسوسی برای سیا به زندان می اندازد. بارگاس به همراه سارتر و بسیاری دیگر از روشنفکران چپ نامه ای برای آزادی او به کاسترو می نویسند و کاسترو در پاسخ انان را به همدستی با امپریالیسم متهم می کند.
بارگاس می گوید به تدریج فهمیدم تحقیر ما نسبت به آزادی های "صوری" بورژوایی، محملی برای توجیه دیکتاتوری بوده است و این آزادی ها، در واقع مرز بین حقوق بشر و تمامیت خواهی هستند که دست کم قانون را به جای خودسری می گذارند.
سومین تلنگر موفقیت سیاست های تاچر در نجات اقتصاد انگلستان در سال 1979 بود. مطالعه آثار هایک و میزس و پوپر و برلین در کنار نتایج عملیِ سیاست های اقتصادی تاچر و ریگان، بارگاس را به سوی لیبرالیسم سوق داد.
بارگاس می گوید همانطور که پوپر باور داشت، "روح قبیله"، انسان ها را ترغیب می کند که خدایانی مشترک را بپرستند، از غریبه ها متنفر باشند و مشکلات را گردن آنان بیندازند. این روح قبیله ای در قالب ناسیونالیسم و تعصب مذهبی و کمونیسم، یک وجه مشتر ک دارند: فدا کردن فرد و آزادی های فردی در توده بی شکل، نابودی خلاقیت و توانیی های فردی و مقدس سازی از آموزه های جمعی.
محمدامین مروتی
زندگی و آثار:
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (متولد ۱۹۳۶)، نویسنده مشهور پرویی، یکی از چهار چهره مشهور ادبیات آمریکای لاتین در کنار گارسیا مارکز، فوئنتس و بورخس است. یوسا در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. این نویسنده ادبی توانست در سال ۱۹۹۵ جایزه سروانتس، مهمترین جایزه ادبی نویسندگان اسپانیایی زبان، را از آن خود کند و همچنین در سال ۱۹۹۶ برنده جایزه صلح آلمان شد.
رمان حجیم «جنگ آخرالزمان» که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، به عنوان «جنگ و صلح» تولستوی در ادبیات آمریکای لاتین توصیف کردهاند. از دیگر رمانهای او میتوان به موارد رو به رو اشاره کرد: «زندگی واقعی آلخاندرو مایتاً»، «چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟»، «بهشت، آنجا» (۲۰۰۳)، «سور بز» (۲۰۰۰)، «جنگ آخرزمان» (۱۹۸۱)، «گفتگو در کاتدرال» (۱۹۶۹)، «خانهٔ سبز» (۱۹۶۵)، «شهر و سگها» (۱۹۶۳) و «لیتوما در میان کوههای آند».
مضمون عمده رمانهای یوسا جدال بر سر قدرت و اعمال این قدرت در آمریکای لاتین است.
آثار پژوهشی او عبارتند از: «زبان هیجان»(۲۰۰۱)، «نامههایی به رماننویس جوان»(۱۹۹۷)، «ماهی در دریا» (۱۹۹۳)، «واقعیت پوشیده» (۱۹۹۰)، «میان سارتر و کامو» (۱۹۸۱) و «چرا ادبیات».
در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاست جمهوری پرو شد اما در دور دوم از رقیبش آلبرتو فوجیموری شکست خورد و بعد از آن، همه فعالیتها و برنامههای سیاسی خود را کنار گذاشت.
فارسی زبانان، آشنایی با ماریو بارگاس یوسا را مدیون ترجمههای دقیق و نثر متین «عبدالله کوثری» هستند.
صلای قبیله:
بارگاس کتابی دارد به نام "صلای قبیله" که اتوبیوگرافی فکری اوست. در این کتاب بارگاس نشان می دهد که چگونه از مارکسیسم به اگزیستانسیالیسم و سپس لیبرالیسم رسیده است و از چه کسانی تاثیر پذیرفته است.
عبارت "صلای قبیله"، اشاره ای است به کلام پوپر که ایدئولوژی های تمامیت خواه را نوعی بازگشت به تفکر قبیله ای و جماعت گرا در قالب احزاب تمامگرا می دانست.
بارگاس می گوید از مطالعه مارکس و انگلس و لنین و ژرژ پولیتزر در دانشگاه و مبارزه با کودتای استبدادی 1948، مبارزاتش را آغاز کرده است.
اولین تلنگر را اختلافات کامو و سارتر بر سر حمایت از سیاست های اتحاد شوروی، به بارگاس زد. سارتر در ابتدا علیرغم انتقاداتش به شوروی، حمایت از این سیستم را لازم می دانست، هر چند در پایان در این مورد، تجدید نظر کرد، اما کامو از همان ابتدا منتقد شوروی بود. بارگاس استدلالات کامو را قوی تر یافته بود.
دومین تلنگر را کاسترو به او زد. بارگاس طی دهه 60 مدافع سرسخت کوبا بوده است تا اینکه کاسترو یکی از همراهان قبلی و منتقدان سیاست های فرهنگی خود به نام"پادیپا"(معاون وزارت تجارت خارجی کوبا) را به اتهام جاسوسی برای سیا به زندان می اندازد. بارگاس به همراه سارتر و بسیاری دیگر از روشنفکران چپ نامه ای برای آزادی او به کاسترو می نویسند و کاسترو در پاسخ انان را به همدستی با امپریالیسم متهم می کند.
بارگاس می گوید به تدریج فهمیدم تحقیر ما نسبت به آزادی های "صوری" بورژوایی، محملی برای توجیه دیکتاتوری بوده است و این آزادی ها، در واقع مرز بین حقوق بشر و تمامیت خواهی هستند که دست کم قانون را به جای خودسری می گذارند.
سومین تلنگر موفقیت سیاست های تاچر در نجات اقتصاد انگلستان در سال 1979 بود. مطالعه آثار هایک و میزس و پوپر و برلین در کنار نتایج عملیِ سیاست های اقتصادی تاچر و ریگان، بارگاس را به سوی لیبرالیسم سوق داد.
بارگاس می گوید همانطور که پوپر باور داشت، "روح قبیله"، انسان ها را ترغیب می کند که خدایانی مشترک را بپرستند، از غریبه ها متنفر باشند و مشکلات را گردن آنان بیندازند. این روح قبیله ای در قالب ناسیونالیسم و تعصب مذهبی و کمونیسم، یک وجه مشتر ک دارند: فدا کردن فرد و آزادی های فردی در توده بی شکل، نابودی خلاقیت و توانیی های فردی و مقدس سازی از آموزه های جمعی.