✍️دوفنجان چای وهم صبحی دل انگیز
بیا با عشق دم کن ای دل آویز
که دارد می رسد پاییز و مستی
چه ها تا می کند از خواب برخیز
#ایرج_جمشیدی_بینا
بیا با عشق دم کن ای دل آویز
که دارد می رسد پاییز و مستی
چه ها تا می کند از خواب برخیز
#ایرج_جمشیدی_بینا
شریک دزد و رفیق قافله!
نام "مادر ترزا" را اغلب شما شنیده اید. نام اصلی او "اگنس" بود. فامیل مادری او اهل ونیز ایتالیا بودند و فامیل پدری او اهل مقدونیه یوگسلاوی. اگنس در 18 سالگی تصمیم گرفت به خدمت کلیسا درآید و کسوت راهبه گی بر تن کرد. پس از مدتی او مامور شد تا به میسیونرهای مذهبی که به کلکته می روند بپیوندد. وظیفه ای که در هندوستان به "خواهر ترزا" محول شد معلمی بود. قرار بود او به بچه های فقیر هندی، زبان انگلیسی و جغرافیا درس بدهد اما خواهر ترزا از دیدن هزاران هندی گرسنه ای که در پیاده روهای کلکته با بیماری و معلولیت و سوء تغذیه دست در گریبان بودند متاثر شده بود و تصمیم داشت بر خلاف وظیفه ای که کلیسا بر او محول کرده بود برای این عده کاری انجام دهد. اصرار "ترزا" بر این امر و تاکید کلیسا بر این که او باید به ماموریتی که به او محول شده وفادار بماند باعث شد که ترزا از کسوت یک راهبه خارج شود و کلیسا هم او را "بایکوت" نماید. "ترزا" تصمیم گرفت بنیاد شخصی خود را برای ایجاد پناهگاه هایی تاسیس نماید که به بی خانمان ها سقف و غذا و دارو ارائه دهند. شاید بپرسید ترزا هزینه لازم برای تاسیس این بنیاد شخصی را از کجا تامین می کرد. طبعا ترزا از منابع مالی مختلفی کمک می گرفت اما "ریکاردو ازیریو" خبرنگار ایتالیایی یک منبع مالی بزرگ "مادر ترزا" را فاش می سازد: دیکتاتورها!
دیکتاتورها تمایل زیادی دارند که چهره مثبتی از خود نشان دهند "بنابراین نمایش های انسان دوستانه" یکی از بازی های روزمره دیکتاتور هاست . دو دیکتاتور خشن و سفاک بودجه های هنگفتی را به "مادر ترزا" پرداخت می کردند تا در نمایش "سلطان مهربان ما" شرکت کند و دست های آنها را تطهیر نماید! یکی از آنها "انور خوجه" دیکتاتور آلبانی بود و دیگری "ژان کلود دوالیه" دیکتاتور هائیتی. هر دو این افراد میلیاردها دلار ثروت ملت خود را غصب کرده بودند و با دادن سهمی از آن به "مادر ترزا" با او عکس یادگاری می گرفتند و رپرتاژ آگهی هایی در رسانه ها پخش می کردند تا چهره خشن آنها را تلطیف کند.
مادر ترزا گر چه از "سازمان کلیسا" طرد شده بود اما به چهارچوب های فقهی کلیسا معتقد باقی ماند و یکی از فعالیت های او در هندوستان مبارزه با سقط جنین بود. بنیاد ترزا در هند اعلام کرده بود که حاضر است هزینه های بارداری، زایمان و بچه داری هر زنی که بخاطر فقر تمایل به سقط جنین دارد را پرداخت نماید با این برنامه "مادر ترزا" از سقط هزاران جنین جلوگیری کرد و هزینه زندگی این جنین های نجات یافته را تا بزرگسالی پرداخت کرد.
"باگوان راجیش اوشو" فیلسوف هندی عقیده دارد که "مادر ترزا" با این کار خود تنها به "بازتولید فقر" پرداخته است! "اوشو" می گوید اگر " مادر ترزا" این هزینه را صرف آموزش جلوگیری از بارداری ناخواسته می کرد بیشتر به هندی ها کمک کرده بود.
به هر حال شهرت خدمات انسان دوستانه مادر ترزا باعث شد که "جایزه صلح نوبل" به او تعلق گیرد. دریافت این جایزه باعث شد بنیاد او برای ادامه خدمات خود نیازی به همکاری با دیکتاتورهای بدنام نداشته باشد!
کلیسایی هم که روزی او را طرد کرده بود پس از شهرت و خوشنامی "مادر ترزا" تصمیم گرفت از این کلاه نمدی برای خود بدوزد، بنابراین شورای عالی "واتیکان" پس از درگذشت مادر ترزا عنوان "سانتا" ( قدیسه) را به او اعطا کرد!
دنیای عجیبی است! خیر و شر چقدر به هم تنیده اند!
دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
نام "مادر ترزا" را اغلب شما شنیده اید. نام اصلی او "اگنس" بود. فامیل مادری او اهل ونیز ایتالیا بودند و فامیل پدری او اهل مقدونیه یوگسلاوی. اگنس در 18 سالگی تصمیم گرفت به خدمت کلیسا درآید و کسوت راهبه گی بر تن کرد. پس از مدتی او مامور شد تا به میسیونرهای مذهبی که به کلکته می روند بپیوندد. وظیفه ای که در هندوستان به "خواهر ترزا" محول شد معلمی بود. قرار بود او به بچه های فقیر هندی، زبان انگلیسی و جغرافیا درس بدهد اما خواهر ترزا از دیدن هزاران هندی گرسنه ای که در پیاده روهای کلکته با بیماری و معلولیت و سوء تغذیه دست در گریبان بودند متاثر شده بود و تصمیم داشت بر خلاف وظیفه ای که کلیسا بر او محول کرده بود برای این عده کاری انجام دهد. اصرار "ترزا" بر این امر و تاکید کلیسا بر این که او باید به ماموریتی که به او محول شده وفادار بماند باعث شد که ترزا از کسوت یک راهبه خارج شود و کلیسا هم او را "بایکوت" نماید. "ترزا" تصمیم گرفت بنیاد شخصی خود را برای ایجاد پناهگاه هایی تاسیس نماید که به بی خانمان ها سقف و غذا و دارو ارائه دهند. شاید بپرسید ترزا هزینه لازم برای تاسیس این بنیاد شخصی را از کجا تامین می کرد. طبعا ترزا از منابع مالی مختلفی کمک می گرفت اما "ریکاردو ازیریو" خبرنگار ایتالیایی یک منبع مالی بزرگ "مادر ترزا" را فاش می سازد: دیکتاتورها!
دیکتاتورها تمایل زیادی دارند که چهره مثبتی از خود نشان دهند "بنابراین نمایش های انسان دوستانه" یکی از بازی های روزمره دیکتاتور هاست . دو دیکتاتور خشن و سفاک بودجه های هنگفتی را به "مادر ترزا" پرداخت می کردند تا در نمایش "سلطان مهربان ما" شرکت کند و دست های آنها را تطهیر نماید! یکی از آنها "انور خوجه" دیکتاتور آلبانی بود و دیگری "ژان کلود دوالیه" دیکتاتور هائیتی. هر دو این افراد میلیاردها دلار ثروت ملت خود را غصب کرده بودند و با دادن سهمی از آن به "مادر ترزا" با او عکس یادگاری می گرفتند و رپرتاژ آگهی هایی در رسانه ها پخش می کردند تا چهره خشن آنها را تلطیف کند.
مادر ترزا گر چه از "سازمان کلیسا" طرد شده بود اما به چهارچوب های فقهی کلیسا معتقد باقی ماند و یکی از فعالیت های او در هندوستان مبارزه با سقط جنین بود. بنیاد ترزا در هند اعلام کرده بود که حاضر است هزینه های بارداری، زایمان و بچه داری هر زنی که بخاطر فقر تمایل به سقط جنین دارد را پرداخت نماید با این برنامه "مادر ترزا" از سقط هزاران جنین جلوگیری کرد و هزینه زندگی این جنین های نجات یافته را تا بزرگسالی پرداخت کرد.
"باگوان راجیش اوشو" فیلسوف هندی عقیده دارد که "مادر ترزا" با این کار خود تنها به "بازتولید فقر" پرداخته است! "اوشو" می گوید اگر " مادر ترزا" این هزینه را صرف آموزش جلوگیری از بارداری ناخواسته می کرد بیشتر به هندی ها کمک کرده بود.
به هر حال شهرت خدمات انسان دوستانه مادر ترزا باعث شد که "جایزه صلح نوبل" به او تعلق گیرد. دریافت این جایزه باعث شد بنیاد او برای ادامه خدمات خود نیازی به همکاری با دیکتاتورهای بدنام نداشته باشد!
کلیسایی هم که روزی او را طرد کرده بود پس از شهرت و خوشنامی "مادر ترزا" تصمیم گرفت از این کلاه نمدی برای خود بدوزد، بنابراین شورای عالی "واتیکان" پس از درگذشت مادر ترزا عنوان "سانتا" ( قدیسه) را به او اعطا کرد!
دنیای عجیبی است! خیر و شر چقدر به هم تنیده اند!
دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
مولانا » دیوان شمس » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۲۴۴۴
چون درشوی در باغ دل مانند گل خوش بو شوی
چون برپری سوی فلک همچون ملک مه رو شوی
گر همچو روغن سوزدت خود روشنی کردی همه
سرخیل عشرتها شوی گر چه ز غم چون مو شوی
هم ملک و هم سلطان شوی هم خلد و هم رضوان شوی
هم کفر و هم ایمان شوی هم شیر و هم آهو شوی
از جای در بیجا روی وز خویشتن تنها روی
بیمرکب و بیپا روی چون آب اندر جو شوی
چون جان و دل یکتا شوی پیدای ناپیدا شوی
هم تلخ و هم حلوا شوی با طبع می همخو شوی
از طبع خشکی و تری همچون مسیحا برپری
گردابها را بردری راهی کنی یک سو شوی
شیرین کنی هر شور را حاضر کنی هر دور را
پرده نباشی نور را گر چون فلک نه تو شوی
شه باش دولت ساخته مه باش رفعت یافته
تا چند همچون فاخته جوینده و کوکو شوی
غزل شمارهٔ ۲۴۴۴
چون درشوی در باغ دل مانند گل خوش بو شوی
چون برپری سوی فلک همچون ملک مه رو شوی
گر همچو روغن سوزدت خود روشنی کردی همه
سرخیل عشرتها شوی گر چه ز غم چون مو شوی
هم ملک و هم سلطان شوی هم خلد و هم رضوان شوی
هم کفر و هم ایمان شوی هم شیر و هم آهو شوی
از جای در بیجا روی وز خویشتن تنها روی
بیمرکب و بیپا روی چون آب اندر جو شوی
چون جان و دل یکتا شوی پیدای ناپیدا شوی
هم تلخ و هم حلوا شوی با طبع می همخو شوی
از طبع خشکی و تری همچون مسیحا برپری
گردابها را بردری راهی کنی یک سو شوی
شیرین کنی هر شور را حاضر کنی هر دور را
پرده نباشی نور را گر چون فلک نه تو شوی
شه باش دولت ساخته مه باش رفعت یافته
تا چند همچون فاخته جوینده و کوکو شوی
اینجا ما مجبوریم چیزهای زیادی را تصور کنیم
مثلا یک پنجره
برای دیدن دریا از درونش
ما دریا را جور دیگری از پشت پنجره میبینیم
متفاوتتر از آنچه که از پشتِ سیم های خاردار میتوان دید
صدای کودکی در عصر گاهان-
اما کو کودک؟
زنی بر پلکان آستانِ خانهای-
اما کو خانه؟
کمدی پر از لباسهای زمستانی
سکوتی که دارد از ساعت بالای صندلی چکه میکند
و سایه ی دستی نجیب که گلها را در گلدان میکارد-
اما کو سایه؟
گرامافونی بر کنارِ پنجرهای
در عصرگاه شنبه – روزی میخواند
و گربهای بر سقف بلند همسایه میلولد
در هوای گرگ و میشی
از تنگاتنگ گلولههای نفتالین-
گربهی سیاهِ همسایهگی
بیهیچ کسی که به او بنگرد
با دو قطره روغن تنهایی در چشمانش
گربهی سیاه فراموش شدهای
بر سقف بلند همسایه میلولد
و در سکوتی شگرف
در غروبی که او گام بر میدارد
دماش را بر تنِ سپید ماه میمالد
ما مجبوریم همهی این چیزها را تصور کنیم
شبهای سردِ بسیاری در اینجا هست
تنهایی عمیقی در عمقِ ترس هست
و دوستی بسیاری
در عمق آن ترسی
که ساعتی پیش از مرگ بر زندانیان چیزه میشود
و آن که با پاهای روی هم بر صندلی نشسته
با نگهبانان قرعه میریزد
گربهها در اینجا بسیار فرق میکنند
خشمآلود، بیمحبت، بیمار
و دیگر اینکه چانه ی خود را بر شانههای ما نمیسایند
دور از ما مینشینند
و ما را میکاوند:
چیزی از معنای مرگ میآموزند
از معنای رنج
از معنای انتقام و بخشش
چیزی از معنای سکوت و عشق میآموزند
گربههای خشمآلود، نااهل و ساکتِ زندانِ ماکرونیسوس
چشمهای ما را میآموزند
و زندگی را در پستوی آنها میبینند
و این ماه که بر فرازِ ما آویزان است
به مانندِ حرفیست که نمیتوان به زبانش آورد
حرفی
که در گلوی شب سنگ شده است.
#یانیس_ریتسوس
مثلا یک پنجره
برای دیدن دریا از درونش
ما دریا را جور دیگری از پشت پنجره میبینیم
متفاوتتر از آنچه که از پشتِ سیم های خاردار میتوان دید
صدای کودکی در عصر گاهان-
اما کو کودک؟
زنی بر پلکان آستانِ خانهای-
اما کو خانه؟
کمدی پر از لباسهای زمستانی
سکوتی که دارد از ساعت بالای صندلی چکه میکند
و سایه ی دستی نجیب که گلها را در گلدان میکارد-
اما کو سایه؟
گرامافونی بر کنارِ پنجرهای
در عصرگاه شنبه – روزی میخواند
و گربهای بر سقف بلند همسایه میلولد
در هوای گرگ و میشی
از تنگاتنگ گلولههای نفتالین-
گربهی سیاهِ همسایهگی
بیهیچ کسی که به او بنگرد
با دو قطره روغن تنهایی در چشمانش
گربهی سیاه فراموش شدهای
بر سقف بلند همسایه میلولد
و در سکوتی شگرف
در غروبی که او گام بر میدارد
دماش را بر تنِ سپید ماه میمالد
ما مجبوریم همهی این چیزها را تصور کنیم
شبهای سردِ بسیاری در اینجا هست
تنهایی عمیقی در عمقِ ترس هست
و دوستی بسیاری
در عمق آن ترسی
که ساعتی پیش از مرگ بر زندانیان چیزه میشود
و آن که با پاهای روی هم بر صندلی نشسته
با نگهبانان قرعه میریزد
گربهها در اینجا بسیار فرق میکنند
خشمآلود، بیمحبت، بیمار
و دیگر اینکه چانه ی خود را بر شانههای ما نمیسایند
دور از ما مینشینند
و ما را میکاوند:
چیزی از معنای مرگ میآموزند
از معنای رنج
از معنای انتقام و بخشش
چیزی از معنای سکوت و عشق میآموزند
گربههای خشمآلود، نااهل و ساکتِ زندانِ ماکرونیسوس
چشمهای ما را میآموزند
و زندگی را در پستوی آنها میبینند
و این ماه که بر فرازِ ما آویزان است
به مانندِ حرفیست که نمیتوان به زبانش آورد
حرفی
که در گلوی شب سنگ شده است.
#یانیس_ریتسوس
همه نابغه هستند، اما اگـر شما یک ماهی
را بـا تـواناییش در بالا رفتــن از درخـت
قضاوت کنید او تمام عمرش با این باور
زندگی میکند که یک احمق است...
#آلبرت_اینشتین
را بـا تـواناییش در بالا رفتــن از درخـت
قضاوت کنید او تمام عمرش با این باور
زندگی میکند که یک احمق است...
#آلبرت_اینشتین
kasi ke golhaye roz ra...
@bookhapdf
🎧 کتاب صوتی
📝 کسی که گلهای رُز را دَرهم ریخت
✍ گابریل گارسیا مارکز
🎙 باران کویر
#کتاب_صوتی
#گابریل_گارسیا_مارکز
📝 کسی که گلهای رُز را دَرهم ریخت
✍ گابریل گارسیا مارکز
🎙 باران کویر
#کتاب_صوتی
#گابریل_گارسیا_مارکز
یادداشت روزِ روزنامه شرق _ پنجشنبه ۹ شهریورماه ۱۴۰۲
✍🏻: علی مندنی پور
اخراج؛ چراغ سبز مهاجرت
خبر کوتاه بود، اخراجشان کردند.
در روزهای گذشته شاهدِ موج تازهای از اخراج و تعلیق از کارِ استادان دانشگاه که در جریان اعتراضات سال گذشته با دانشجویان معترض همدردی نموده بودند و یا در زمانِ اعتراضات انتقاداتی را از مدیریت کشور داشته اند، هستیم!
آمارحکایت از آن دارد که به همین راحتی ۵۸ تن از استادان دانشگاه های کشور از آغاز به کارِ دولت سیزدهم تا پایان مرداد ۱۴۰۲ از تدریس در دانشگاه به بهانه های مختلف اخراج، تعلیق، بازداشت، احضار یا وادار به بازنشستگی اجباری و زود هنگام شده اند!
استادانی که پیشینه شان نشان می دهد، همواره دغدغه مندِ آزادی ، استقلال و آبادی مامِ میهن بوده و بنا به وظیفه در پی تجویز نسخه های شفابخش در راستای بهبودِ حال و آینده ی کشور بوده اند..
شیفتگان خدمت، هم آنانی که ارتقاء جایگاه، آنگونه که خیلِ عظیمی ازتشنگان قدرتِ این دور و زمانه برایش با بهره گیری از هر ابزاری سر دست شکسته و می شکنند ورسیدن به نام و نان دل مشغولی شان نبوده، بَل دل خوشی و همّ وغمّ شان همارهعملِ به وظیفه بوده است و بس.
بیدارگر بوده اند ، نه مخدّر و خواب آور.
امّا "چنانچه افتاده است و دانیم " تا بوده و نبوده، تجویز نسخه هایی از این دست به مزاج صاحبان قدرت خوش نیامده است!
این همه از نتایج سحر است، خوب به خاطرداریم،" کلید یکدست سازی" استادان در دانشگاه هااز دوره دوّم ریاست جمهوری احمدی نژاد همان "معجزه هزاره سوّم" آغاز و در دولت آقای رئیسی با قدرتِ بیشتری ادامه و هر چه جلوتر آمده ایم، بولدوزر پهن پیکرِ و پرهیبتِِ نظارت ، کنترل وتصفیه حضرتِ ایشان در دانشگاه ها با چراغ خاموش سرعت بیشتری بخود گرفته و پیش می رود!
آموزه های تاریخ به ما می گوید؛
بالا نشین ها به عادت دیرینه و با هدف حفظ جایگاه و چشیدن هر چه بیشترِ "شهدِشیرین قدرت"، بکار گیری هر ابزاری را برای رسیدن به هدف توجیه و چشم بستن بر روی واقعیّت های تلخ جامعه را به بهانه ی "مصلحت" وجهه همّت خویش قرار داده و تمایل شان به توصیفِ رنگ ورخسارپریده ی مردم را نه آنگونه که هست، بلکه در قالبی آرمانی آنگونه که باید باشد، نشان می دهند!
راستی عنوانِ اتّهامی تصمیم گیرندگان پشت پرده در توجیه اخراجِ این تعداد دانش پژوه و نیروی کار آمد جامعه چیست؟!
مگر غیر از این بوده که به وظیفه ذاتی - حرفه ای شان عمل کرده اند؟
افکار عمومی از خود می پرسد ، قضیّه از چه قرار است؟
جواب این است:
همه این دعواها بر سرِ "دانستن" است ، همان حقّی که پیوسته شعارش را داده ایم، ولی در میدانِ عمل بگونه ای گزینشی به آن پرداخته ایم!
دادگاهِ غیابی و داوران تنگ نظر! همآنانی که بگونه دستوری جز نگاه خویش ،نگاه دیگری را بر نتابیده وجز سخن خویش سخن دیگری دا نشنیده و نمی شنوند!
و بنا به عادت معهود، هماره خود را مُحِقّ و دیگران را مُکلّف می پندارند!
وامّا "جُرم" اینان؟!
در یک کلام ،بیان واقعیّت با زبان علم در چارچوب وظیفه و پرهیز از کم فروشی به "شهروندان" و درنتیجه؛
پراخت هزبنه سنگینی برای همدردی بادردمندان!!
در این میان سکوتِ معنادارِ مقام های مسئول، به ویژه رئیس جمهور، اعضاء شورایعالی انقلاب فرهنگی و وزیر علوم وآموزش عالی تامُلّ بر انگیز است!
افکار عمومی خواهان گزارشی شفّاف ازپیامدهای پر هزینه عملکردهایی این چنینی است که خواسته و یا نا خواسته ، آگاهانه ویا نا آگاهانه مصالح ومنافع کشور را نشانه رفته و آب به آسیاب "دیگران" می ریزند.
از یاد نبریم ، وظیفه قانونی مدّعیان نمایندگی مردم و دستگاه های مسئول در ورود و بررسی رُخ دادهایی از این دست و بازخواست قانونی از تصمیم گیرندگان چنین تصمیم هایی ویرانگر در راستای جلوگیری از تکرارِ حرکت های نسنجیده و آسیب زا از همه سنگین تر است.
کیست کهنداند، پیام رسای چنین سیاستِی یعنی" دانش ستیزی" و محروم کردن کشور از وجود اندیشمندان دلسوز و وظیفه شناس و در نتیجه فراری دادن ناخواسته آنها از این سرزمین و پیش کش کردن دو دستی آنها با این همه هزینه و زحمت، به " دیگران"!!
کیست که نداند، ادامه این سیاست با هر "توجیه" و "هدف" و "بهانه" ای یعنی خالی کردن کشور از نعمت وجودی بهترین آینده سازان خود!
سیاست ویرانگری که هر روز بیشتر و بیشتر شاهد آثار ونتیجه های زیان بار و جبران ناپذبرآنیم ، شاهد مثال؛ وجود ۹ میلیون بی سواد مطلق،
اُفت شدید تحصیلی ،ضعف بنیه آموزش عمومی و رتبه علمی پائین دانشگاه های ما در مقیاس جهانی!
✍🏻: علی مندنی پور
اخراج؛ چراغ سبز مهاجرت
خبر کوتاه بود، اخراجشان کردند.
در روزهای گذشته شاهدِ موج تازهای از اخراج و تعلیق از کارِ استادان دانشگاه که در جریان اعتراضات سال گذشته با دانشجویان معترض همدردی نموده بودند و یا در زمانِ اعتراضات انتقاداتی را از مدیریت کشور داشته اند، هستیم!
آمارحکایت از آن دارد که به همین راحتی ۵۸ تن از استادان دانشگاه های کشور از آغاز به کارِ دولت سیزدهم تا پایان مرداد ۱۴۰۲ از تدریس در دانشگاه به بهانه های مختلف اخراج، تعلیق، بازداشت، احضار یا وادار به بازنشستگی اجباری و زود هنگام شده اند!
استادانی که پیشینه شان نشان می دهد، همواره دغدغه مندِ آزادی ، استقلال و آبادی مامِ میهن بوده و بنا به وظیفه در پی تجویز نسخه های شفابخش در راستای بهبودِ حال و آینده ی کشور بوده اند..
شیفتگان خدمت، هم آنانی که ارتقاء جایگاه، آنگونه که خیلِ عظیمی ازتشنگان قدرتِ این دور و زمانه برایش با بهره گیری از هر ابزاری سر دست شکسته و می شکنند ورسیدن به نام و نان دل مشغولی شان نبوده، بَل دل خوشی و همّ وغمّ شان همارهعملِ به وظیفه بوده است و بس.
بیدارگر بوده اند ، نه مخدّر و خواب آور.
امّا "چنانچه افتاده است و دانیم " تا بوده و نبوده، تجویز نسخه هایی از این دست به مزاج صاحبان قدرت خوش نیامده است!
این همه از نتایج سحر است، خوب به خاطرداریم،" کلید یکدست سازی" استادان در دانشگاه هااز دوره دوّم ریاست جمهوری احمدی نژاد همان "معجزه هزاره سوّم" آغاز و در دولت آقای رئیسی با قدرتِ بیشتری ادامه و هر چه جلوتر آمده ایم، بولدوزر پهن پیکرِ و پرهیبتِِ نظارت ، کنترل وتصفیه حضرتِ ایشان در دانشگاه ها با چراغ خاموش سرعت بیشتری بخود گرفته و پیش می رود!
آموزه های تاریخ به ما می گوید؛
بالا نشین ها به عادت دیرینه و با هدف حفظ جایگاه و چشیدن هر چه بیشترِ "شهدِشیرین قدرت"، بکار گیری هر ابزاری را برای رسیدن به هدف توجیه و چشم بستن بر روی واقعیّت های تلخ جامعه را به بهانه ی "مصلحت" وجهه همّت خویش قرار داده و تمایل شان به توصیفِ رنگ ورخسارپریده ی مردم را نه آنگونه که هست، بلکه در قالبی آرمانی آنگونه که باید باشد، نشان می دهند!
راستی عنوانِ اتّهامی تصمیم گیرندگان پشت پرده در توجیه اخراجِ این تعداد دانش پژوه و نیروی کار آمد جامعه چیست؟!
مگر غیر از این بوده که به وظیفه ذاتی - حرفه ای شان عمل کرده اند؟
افکار عمومی از خود می پرسد ، قضیّه از چه قرار است؟
جواب این است:
همه این دعواها بر سرِ "دانستن" است ، همان حقّی که پیوسته شعارش را داده ایم، ولی در میدانِ عمل بگونه ای گزینشی به آن پرداخته ایم!
دادگاهِ غیابی و داوران تنگ نظر! همآنانی که بگونه دستوری جز نگاه خویش ،نگاه دیگری را بر نتابیده وجز سخن خویش سخن دیگری دا نشنیده و نمی شنوند!
و بنا به عادت معهود، هماره خود را مُحِقّ و دیگران را مُکلّف می پندارند!
وامّا "جُرم" اینان؟!
در یک کلام ،بیان واقعیّت با زبان علم در چارچوب وظیفه و پرهیز از کم فروشی به "شهروندان" و درنتیجه؛
پراخت هزبنه سنگینی برای همدردی بادردمندان!!
در این میان سکوتِ معنادارِ مقام های مسئول، به ویژه رئیس جمهور، اعضاء شورایعالی انقلاب فرهنگی و وزیر علوم وآموزش عالی تامُلّ بر انگیز است!
افکار عمومی خواهان گزارشی شفّاف ازپیامدهای پر هزینه عملکردهایی این چنینی است که خواسته و یا نا خواسته ، آگاهانه ویا نا آگاهانه مصالح ومنافع کشور را نشانه رفته و آب به آسیاب "دیگران" می ریزند.
از یاد نبریم ، وظیفه قانونی مدّعیان نمایندگی مردم و دستگاه های مسئول در ورود و بررسی رُخ دادهایی از این دست و بازخواست قانونی از تصمیم گیرندگان چنین تصمیم هایی ویرانگر در راستای جلوگیری از تکرارِ حرکت های نسنجیده و آسیب زا از همه سنگین تر است.
کیست کهنداند، پیام رسای چنین سیاستِی یعنی" دانش ستیزی" و محروم کردن کشور از وجود اندیشمندان دلسوز و وظیفه شناس و در نتیجه فراری دادن ناخواسته آنها از این سرزمین و پیش کش کردن دو دستی آنها با این همه هزینه و زحمت، به " دیگران"!!
کیست که نداند، ادامه این سیاست با هر "توجیه" و "هدف" و "بهانه" ای یعنی خالی کردن کشور از نعمت وجودی بهترین آینده سازان خود!
سیاست ویرانگری که هر روز بیشتر و بیشتر شاهد آثار ونتیجه های زیان بار و جبران ناپذبرآنیم ، شاهد مثال؛ وجود ۹ میلیون بی سواد مطلق،
اُفت شدید تحصیلی ،ضعف بنیه آموزش عمومی و رتبه علمی پائین دانشگاه های ما در مقیاس جهانی!
راه دوری نرویم، رتبه علمی دانشگاه های ایران را نه با کشورهای توسعه یافته ویا در حال توسعه که با همسایگان جنوبی مان کشورهای حوزه خلیج فارس چونان ؛
عربستان، قطر ، کویت ، امارات متّحده عربی و همسایه شرقی مان کشور ترکیه مقایسه تا حساب دست مان بیاید که در کجا قرار داریم!
به آمار رسمی سیل پزشکان مهاجرت کرده و در صف نوبتِ خروج از کشور در دو سال گذشته نظری بیفکنیم تا عمق فاجعه را دریابیم!
واین تازه اول راه است ،فاجعه ی بزرگ تر پیش،رو است!
"در خانه اگر کس است ، یک حرف بس است."
دانشگاه محل کسب دانش است نه "سرباز خانه" اصحابِ قدرت!
به دادِ دانشگاه برسیم، چه، استقلال ، آزادی و آبادی ایرانِ فردا در گرو وجود ی آناست.
دانشگاه سنگر بی بدیل "توسعه" است، توسعه در همه زمینه ها.
اجازه ندهیم،فلسفه وجودی ، جایگاه و نقش واقعی اش را از دست بدهد!
اجازه ندهیم ، دگر بار با ندانم کاری هایی از این قماش، ته مانده نیروهای جوان، توانمند ودلسوز،مان، از سرِ ناچاری رخت بر بسته ، جَلای میهن نموده و به لشکر ناراضی ها در آنطرفِ آب ها بپیوندند!
کشورظرفیّت و توان انجام آزمون و خطای دیگری را در از دست دادن نیرو های کار آمد خویش و در رشته های مختلف با هیچ بهانه، توجیه و عنوانی ندارد.
آمار رسمی بیانگر این واقعیت تلخ است که؛
" از ۸۶ مدال آور المپیادی ۸۲ و یا ۸۳ نفرشان مهاجرت کرده اند" !
کار بجایی رسیده که دانش آموزان نیز به این کاروان پیوسته اند و غمانگیز تر آنکه، خانواده ها نیز در انجام این مهّم با آنها همداستان اند و چه مصیبتی بالاترازاین برای فردای ایران!!
بپذیریم، مشکل بنیادی محصولِ نوع نگاه مدیریّت جامعه به این پدیده نامیمون است، به زبان دیگر؛
" کرم از ریشه ی درخت است"!
وقتی به همین سادگی و بدون حساب وکتاب عذراستادان دانشگاه های مان را می خواهیم، نمی توان انتظارتشکیلِ صف های طولانی نوبت خروج استعدادهای مان از کشور را نداشت!
بین حرف و عمل مسئولان مان در شعار و عمل، همخوانی دیده نشده و نمی شود!
پیام روشن حرکت هایی از این دست، مصداقِ آشکارِ همان "سیاست یک بام و دو هوا" است،بکار گیری چنین شیوه ای جواب نداده و نخواهد داد.
کدام عقل سلیم است که نداند،بکار گیری سیاست نسنجیده ، نپخته و کارشناسی نشده و از همه مهمتر هدفمندِ اخراج، تعلیق، اذیت و آزار، بازنشستگی زود هنگام ،منتظر خدمت کردن و صدالبته پرونده سازی های آنچنانی برای استادان دانشگاه چراغ سبزی است به مهاجرت ناخواسته ی نخبگان و به تَبَع آن بسیاری از نیروهای متخصص و کار آمدِ کشور ؟!
عربستان، قطر ، کویت ، امارات متّحده عربی و همسایه شرقی مان کشور ترکیه مقایسه تا حساب دست مان بیاید که در کجا قرار داریم!
به آمار رسمی سیل پزشکان مهاجرت کرده و در صف نوبتِ خروج از کشور در دو سال گذشته نظری بیفکنیم تا عمق فاجعه را دریابیم!
واین تازه اول راه است ،فاجعه ی بزرگ تر پیش،رو است!
"در خانه اگر کس است ، یک حرف بس است."
دانشگاه محل کسب دانش است نه "سرباز خانه" اصحابِ قدرت!
به دادِ دانشگاه برسیم، چه، استقلال ، آزادی و آبادی ایرانِ فردا در گرو وجود ی آناست.
دانشگاه سنگر بی بدیل "توسعه" است، توسعه در همه زمینه ها.
اجازه ندهیم،فلسفه وجودی ، جایگاه و نقش واقعی اش را از دست بدهد!
اجازه ندهیم ، دگر بار با ندانم کاری هایی از این قماش، ته مانده نیروهای جوان، توانمند ودلسوز،مان، از سرِ ناچاری رخت بر بسته ، جَلای میهن نموده و به لشکر ناراضی ها در آنطرفِ آب ها بپیوندند!
کشورظرفیّت و توان انجام آزمون و خطای دیگری را در از دست دادن نیرو های کار آمد خویش و در رشته های مختلف با هیچ بهانه، توجیه و عنوانی ندارد.
آمار رسمی بیانگر این واقعیت تلخ است که؛
" از ۸۶ مدال آور المپیادی ۸۲ و یا ۸۳ نفرشان مهاجرت کرده اند" !
کار بجایی رسیده که دانش آموزان نیز به این کاروان پیوسته اند و غمانگیز تر آنکه، خانواده ها نیز در انجام این مهّم با آنها همداستان اند و چه مصیبتی بالاترازاین برای فردای ایران!!
بپذیریم، مشکل بنیادی محصولِ نوع نگاه مدیریّت جامعه به این پدیده نامیمون است، به زبان دیگر؛
" کرم از ریشه ی درخت است"!
وقتی به همین سادگی و بدون حساب وکتاب عذراستادان دانشگاه های مان را می خواهیم، نمی توان انتظارتشکیلِ صف های طولانی نوبت خروج استعدادهای مان از کشور را نداشت!
بین حرف و عمل مسئولان مان در شعار و عمل، همخوانی دیده نشده و نمی شود!
پیام روشن حرکت هایی از این دست، مصداقِ آشکارِ همان "سیاست یک بام و دو هوا" است،بکار گیری چنین شیوه ای جواب نداده و نخواهد داد.
کدام عقل سلیم است که نداند،بکار گیری سیاست نسنجیده ، نپخته و کارشناسی نشده و از همه مهمتر هدفمندِ اخراج، تعلیق، اذیت و آزار، بازنشستگی زود هنگام ،منتظر خدمت کردن و صدالبته پرونده سازی های آنچنانی برای استادان دانشگاه چراغ سبزی است به مهاجرت ناخواسته ی نخبگان و به تَبَع آن بسیاری از نیروهای متخصص و کار آمدِ کشور ؟!
#تلنگر
خانمی به دکتر گفت:
نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم.
دکتر گفت: باید 5 نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن 5 نفر، به سراغ 50 نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم.
خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.
خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها.
خانمی به دکتر گفت:
نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم.
دکتر گفت: باید 5 نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن 5 نفر، به سراغ 50 نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم.
خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.
خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایدئولوژی های بزرگ، آدمهای کوچک می طلبد،
✍️انسان هر چه سیاهروز تر باشد، یا قومی هر قدر زیر پا افتاده تر و بینواتر باشند، امیدِ اجر اخروی و رویای بهشت در دلشان، ریشه دارتر است، خاصه وقتی صد هزار مُبلغ مذهبی بر آتشِ این امید ،بدمند و منافع خود را در آن بجویند.
#داستایوفسکی
پی نوشت:✍️نتیجه ی اجبارات مذهبی چه بوده است؟
تبدیل نیمی از جهان به انسان های نادان!
و نیمی دیگر به انسان های ریاکار!
توماس جفرسون
✍️انسان هر چه سیاهروز تر باشد، یا قومی هر قدر زیر پا افتاده تر و بینواتر باشند، امیدِ اجر اخروی و رویای بهشت در دلشان، ریشه دارتر است، خاصه وقتی صد هزار مُبلغ مذهبی بر آتشِ این امید ،بدمند و منافع خود را در آن بجویند.
#داستایوفسکی
پی نوشت:✍️نتیجه ی اجبارات مذهبی چه بوده است؟
تبدیل نیمی از جهان به انسان های نادان!
و نیمی دیگر به انسان های ریاکار!
توماس جفرسون
آیا حافظ صوفی است یا عارف یا حکیم یا فیلسوف بدبین یا شاعر و یا مرکب و ممزوجی از همه یا بعضی از اینها؟
«پاسخ دادن به این سوال که «آیا حافظ صوفی است یا عارف یا حکیم یا فیلسوف بدبین یا شاعر و یا مرکب و ممزوجی از همه یا بعضی از اینها؟» اگر محال نباشد آسان هم نیست.
در مشرب خواجه شیراز و شخصیت او عناصری از هر یک از جنبه های مذکور وجود دارد، یعنی همچنان که بهظاهر صوفی بوده و خرقه و مرقع داشته و اصطلاحات صوفیه را در اشعار خود بهکار برده است آثار ذوق حکیمانه و چاشنی شاعرانه نیز در اشعار او فراوان است و برای هر یک از این جنبهها شواهد و امثله مکرر در دیوان او میتوان یافت ولی تعیین عنوان و لقب جامع و مانعی برای حافظ دشوار مینماید. مسلماً حافظ را صوفی مکتبی و خانقاهی، یعنی صوفی بدان معنی و مفهوم که در روزگار او معروف و متداول بوده، نمیتوان دانست. اما عقیده کسانی نیز که انتقادات و مخالفت و عناد حافظ را متوجه صوفیان ریاکار خانقاهنشین میدانند و او را پیرو طریقت و هواخواه تصوف واقعی و یک نفر صوفی و عارف حقیقی میشمارند، چندان ثابت و مسلم به نظر نمیآید و اگرچه تردید حتی بحث و مطالعه در این باره با مخالفت شدید کسانی روبرو خواهد شد که در هر حال حافظ را از بزرگان تصوف و پیشوایان عرفان دانستهاند، ولی تجلیات اندیشه فلسفی و عمیق او را، که گاهی جنبه بدبینی و انکار خیاموار پیدا میکند، نادیده گرفتن امکانپذیر نیست و بدیهی است که این قبیل افکار با تصوف و عرفان سازگار نتواند بود و یکی از علل قضاوت سطحی درباره مشرب حافظ، تا جاییکه مضامین و اندیشههای فلسفی خیاموار او را نیز احیاناً موید صوفی بودن دانستهاند، این بوده است که تصوف را از فلسفه و روح طریقت و عرفان را که متضمن اثبات و معرفت بلکه مشاهده و عینالیقین است از یاس و بدبینی فلسفی و طنزهای منکرانه و تجلیات آن که گاهی به صورت توصیه بر اغتنام فرصت و غنیمت دانستن دم و استفاده از نقد موجود و گاهی در جامعه تلقین امید و تحذیر از تفکر بیثمر و غم خوردن بیفایده ظاهر میشود تشخیص ندادهاند:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسونست و فسانه
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
ظاهراً ممکن است بین مضامینی از قبیل «تاسف بر گذشتن عمر و توصیه بر اغتنام فرصت و در عیش نقد کوشیدن» و مرام تصوف منافاتی به نظر نرسد ولی چنین نیست و این قبیل مضامین بخصوص با سوز و تاثر و افسوس و یاس خاصی که در لحن بیان حافظ وجود دارد با روحیه مرد صوفی که زندگی این جهانی را پُل و برزخی بین دو مرحله اتصال و وصال میشمارد و در نفیر نی به یاد نیستانی که از آنجا بریده شده نالان است و خود را مرغ باغ ملکوتی میداند که او را «دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدن» و یا به قول حافظ تن و دنیا و زندگی مادی این جهان را غبار چهره جان میشمارد سازگار نتواند بود...
📚مکتب حافظ
✍️دکتر منوچهر مرتضوی
«پاسخ دادن به این سوال که «آیا حافظ صوفی است یا عارف یا حکیم یا فیلسوف بدبین یا شاعر و یا مرکب و ممزوجی از همه یا بعضی از اینها؟» اگر محال نباشد آسان هم نیست.
در مشرب خواجه شیراز و شخصیت او عناصری از هر یک از جنبه های مذکور وجود دارد، یعنی همچنان که بهظاهر صوفی بوده و خرقه و مرقع داشته و اصطلاحات صوفیه را در اشعار خود بهکار برده است آثار ذوق حکیمانه و چاشنی شاعرانه نیز در اشعار او فراوان است و برای هر یک از این جنبهها شواهد و امثله مکرر در دیوان او میتوان یافت ولی تعیین عنوان و لقب جامع و مانعی برای حافظ دشوار مینماید. مسلماً حافظ را صوفی مکتبی و خانقاهی، یعنی صوفی بدان معنی و مفهوم که در روزگار او معروف و متداول بوده، نمیتوان دانست. اما عقیده کسانی نیز که انتقادات و مخالفت و عناد حافظ را متوجه صوفیان ریاکار خانقاهنشین میدانند و او را پیرو طریقت و هواخواه تصوف واقعی و یک نفر صوفی و عارف حقیقی میشمارند، چندان ثابت و مسلم به نظر نمیآید و اگرچه تردید حتی بحث و مطالعه در این باره با مخالفت شدید کسانی روبرو خواهد شد که در هر حال حافظ را از بزرگان تصوف و پیشوایان عرفان دانستهاند، ولی تجلیات اندیشه فلسفی و عمیق او را، که گاهی جنبه بدبینی و انکار خیاموار پیدا میکند، نادیده گرفتن امکانپذیر نیست و بدیهی است که این قبیل افکار با تصوف و عرفان سازگار نتواند بود و یکی از علل قضاوت سطحی درباره مشرب حافظ، تا جاییکه مضامین و اندیشههای فلسفی خیاموار او را نیز احیاناً موید صوفی بودن دانستهاند، این بوده است که تصوف را از فلسفه و روح طریقت و عرفان را که متضمن اثبات و معرفت بلکه مشاهده و عینالیقین است از یاس و بدبینی فلسفی و طنزهای منکرانه و تجلیات آن که گاهی به صورت توصیه بر اغتنام فرصت و غنیمت دانستن دم و استفاده از نقد موجود و گاهی در جامعه تلقین امید و تحذیر از تفکر بیثمر و غم خوردن بیفایده ظاهر میشود تشخیص ندادهاند:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسونست و فسانه
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
ظاهراً ممکن است بین مضامینی از قبیل «تاسف بر گذشتن عمر و توصیه بر اغتنام فرصت و در عیش نقد کوشیدن» و مرام تصوف منافاتی به نظر نرسد ولی چنین نیست و این قبیل مضامین بخصوص با سوز و تاثر و افسوس و یاس خاصی که در لحن بیان حافظ وجود دارد با روحیه مرد صوفی که زندگی این جهانی را پُل و برزخی بین دو مرحله اتصال و وصال میشمارد و در نفیر نی به یاد نیستانی که از آنجا بریده شده نالان است و خود را مرغ باغ ملکوتی میداند که او را «دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدن» و یا به قول حافظ تن و دنیا و زندگی مادی این جهان را غبار چهره جان میشمارد سازگار نتواند بود...
📚مکتب حافظ
✍️دکتر منوچهر مرتضوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 Room8 | James Griffiths
فیلم کوتاه "اتاق شماره 8"به کارگردانی جیمز گریفیس از انگلستان ساخته سال 2013
حادثهای که در زندانی شوروی برای دو زندانی در سال 1970 اتفاق می افتد..
#فیلم_کوتاه
@bookhapdf
فیلم کوتاه "اتاق شماره 8"به کارگردانی جیمز گریفیس از انگلستان ساخته سال 2013
حادثهای که در زندانی شوروی برای دو زندانی در سال 1970 اتفاق می افتد..
#فیلم_کوتاه
@bookhapdf
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مواردی مثل این ربات توالتتمیزکن شرکت Somatic که داره تو آمریکا به قیمت ماهی هزار یورو بابت ۴٠ ساعت کار در هفته! به شرکتها اجاره داده میشه بهمون یادآوری میکنه که فقط شغلهای دانشمحور نیستن که قراره با هوش مصنوعی جایگزین بشن. اتفاقا جایگزینی کارگرا با ربات با قدرت در حال پیگیریه.
برلینر
ایستارتاپس
برلینر
ایستارتاپس
به شهادت تاریخ می گویم:
هر گاه تاریخ خواسته است تفکر فاسدی را رسوا کند به او قدرت مطلق داده است.
#ژان_دولا_برویر
فیلسوف فرانسوی
هر گاه تاریخ خواسته است تفکر فاسدی را رسوا کند به او قدرت مطلق داده است.
#ژان_دولا_برویر
فیلسوف فرانسوی