🔸🔸چرا عقاید حاکم همان عقاید حاکمان نیست؟
✍️ امیر امجدیان
از متن:
🔸 سوبژکتیویته چگونه میتواند وارد فرایند کلیسازی هژمونیک شود؟ از نظر لاکلائو، سوژه خودِ آن عاملی است که کاربست هژمونی را – که عبارت است از دوختن امر کلی به یک محتوای جزئی – به انجام میرساند. به نظر میرسد برداشتها یا مفاهیم لاکلائو با بدیو از “سوژه” بسیار به هم شبیهاند (در هر دو مورد، سوژه یک عامل جوهری نیست، بلکه در حین عمل تصمیم/انتخابی ظاهر میشود که ریشه در هیچ نظم واقعیتبنیاد از-پیش-دادهشده ندارد)، اما بههرحال نگرش متفاوت آنها در قبال “واسازی” (deconstruction) آن دو را از هم جدا میکند. حرکت لاکلائو واسازانه است – به همین دلیل است که از نظر او، کاربست هژمونی که در طی آن سوژه ظهور میکند همان قالب یا ماتریس اولیۀ ایدئولوژی است
🔸ایدئولوژی حاکم برای اینکه کارگر بیفتد، باید مجموعۀ ویژگیهایی را در خود بگنجاند که اکثریتِ استثمارشده/تحت سلطه میتوانند آرزوهای “اصیلِ” خود را در آن مجموعه بازشناسند. خلاصه اینکه، هر کلیت هژمونیک باید دستکم دو محتوای جزئی را در خود ادغام کند: محتوای همهپسند “اصیل” و “تحریف” آن توسط روابط مبتنی بر سلطه و استثمار. البته که ایدئولوژی فاشیستی از آرزوی همهپسند اصیل برای تحقق جماعتی حقیقی و همبستگی اجتماعی در مقابل رقابت و استثمار سبعانه سوءاستفاده میکند؛ البته که ایدئولوژی فاشیستی بیان یا تجلی این آرزو را تحریف میکند تا به تداوم روابط و مناسبات مبتنی بر سلطه و استثمار اجتماعی مشروعیت ببخشد.
🔸مروزه تنها طبقهای که در ادراک نفس سوبژکتیوش، خود را آشکارا بهعنوان یک طبقه تلقی و عرضه میکند همان “طبقۀ میانی” است که دقیقاً یک “ناطبقه” است. همان لایههای میانی گویا پرکار و سختکوش جامعه که خود را نهتنها از طریق وفاداری به استانداردهای پرهیزکارانه و دینی سفتوسخت، بلکه از طریق یک مخالف دوطرفه با هر دو منتهاالیه فضای اجتماعی-بنگاههای ثروتمند بیریشۀ عاری از روح وطنپرستی در یکطرف، مهاجران و حلبیآبادنشینان فقیر مطرود در طرف دیگر- نیز تعریف میکند. طبقۀ میانی .....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3aGZ2EB
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
✍️ امیر امجدیان
از متن:
🔸 سوبژکتیویته چگونه میتواند وارد فرایند کلیسازی هژمونیک شود؟ از نظر لاکلائو، سوژه خودِ آن عاملی است که کاربست هژمونی را – که عبارت است از دوختن امر کلی به یک محتوای جزئی – به انجام میرساند. به نظر میرسد برداشتها یا مفاهیم لاکلائو با بدیو از “سوژه” بسیار به هم شبیهاند (در هر دو مورد، سوژه یک عامل جوهری نیست، بلکه در حین عمل تصمیم/انتخابی ظاهر میشود که ریشه در هیچ نظم واقعیتبنیاد از-پیش-دادهشده ندارد)، اما بههرحال نگرش متفاوت آنها در قبال “واسازی” (deconstruction) آن دو را از هم جدا میکند. حرکت لاکلائو واسازانه است – به همین دلیل است که از نظر او، کاربست هژمونی که در طی آن سوژه ظهور میکند همان قالب یا ماتریس اولیۀ ایدئولوژی است
🔸ایدئولوژی حاکم برای اینکه کارگر بیفتد، باید مجموعۀ ویژگیهایی را در خود بگنجاند که اکثریتِ استثمارشده/تحت سلطه میتوانند آرزوهای “اصیلِ” خود را در آن مجموعه بازشناسند. خلاصه اینکه، هر کلیت هژمونیک باید دستکم دو محتوای جزئی را در خود ادغام کند: محتوای همهپسند “اصیل” و “تحریف” آن توسط روابط مبتنی بر سلطه و استثمار. البته که ایدئولوژی فاشیستی از آرزوی همهپسند اصیل برای تحقق جماعتی حقیقی و همبستگی اجتماعی در مقابل رقابت و استثمار سبعانه سوءاستفاده میکند؛ البته که ایدئولوژی فاشیستی بیان یا تجلی این آرزو را تحریف میکند تا به تداوم روابط و مناسبات مبتنی بر سلطه و استثمار اجتماعی مشروعیت ببخشد.
🔸مروزه تنها طبقهای که در ادراک نفس سوبژکتیوش، خود را آشکارا بهعنوان یک طبقه تلقی و عرضه میکند همان “طبقۀ میانی” است که دقیقاً یک “ناطبقه” است. همان لایههای میانی گویا پرکار و سختکوش جامعه که خود را نهتنها از طریق وفاداری به استانداردهای پرهیزکارانه و دینی سفتوسخت، بلکه از طریق یک مخالف دوطرفه با هر دو منتهاالیه فضای اجتماعی-بنگاههای ثروتمند بیریشۀ عاری از روح وطنپرستی در یکطرف، مهاجران و حلبیآبادنشینان فقیر مطرود در طرف دیگر- نیز تعریف میکند. طبقۀ میانی .....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3aGZ2EB
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
پارسیا
چرا عقاید حاکم همان عقاید حاکمان نیست؟
یک سوبژکتیویته چگونه میتواند وارد فرایند کلیسازی هژمونیک شود؟ از نظر لاکلائو، سوژه خودِ آن عاملی است که کاربست هژمونی را – که عبارت است از دوختن امر کلی به یک محتوای جزئی – به انجام میرساند. به نظر میرسد برداشتها یا مفاهیم لاکلائو با بدیو از “سوژه” بسیار…
🔸🔸سندروم خودتاییدگری
✍️ ایمان ایمانی
از متن:
🔸 ازان وارُل در مطلبی با عنوان «واقعیت نظر را تغییر نمیدهد» (ترجمهی بابک طهماسبی، سایت ترجمان) مینویسد: ذهن پیرو واقعیتها نیست. همانطور که جان آدامز گفته است، واقعیتها چیزهایی سرسخت هستند ولی ذهن ما از آن هم سرسختتر است. مهم نیست چقدر این واقعیتها قانعکننده و معتبر باشند، حتی برای فرهیختهترین ما نیز، شک و تردید در رویارویی با این واقعیتها از بین نرفته است. به دلیل «سوگیری تأییدی»، که کاملاً مستند هم شده است، مایلیم به شواهدی که در تقابل با باورهایمان هستند ارزش کمتری بدهیم و به شواهدی که در تأیید باورهایمان هستند بیشتر بها دهیم. حقایق و استدلالهای ناخوشایند طرف مقابل را کنار میگذاریم. در نتیجه، عقایدمان مستحکمتر میشود و برهمزدن الگوهای تفکر موجود و پابرجا رفتهرفته دشوارتر میشود. اگر شواهد در حمایت از باورهای موجودمان باشد به واقعیتهای بدیل باور میآوریم. … ما تمایل نداریم به اشتباهها اعتراف کنیم. در گریز از اعتراف به اشتباه، چنان وضعیت خود را پیچوتاب میدهیم که یوگاکاران حرفهای هم تحمل چنین پیچوتابی را ندارند.
🔸بسیاری از بازیپیشگان سیاسی ایرانی، از گذشته تا حال، هویت و شخصیت و حیثیت خود را در گفتنها و گفتههایشان میبینند و مییابند. این عده، هیچگاه تمایلی ندارند از اتاق پژواک خود خارج شوند، زیرا در این اتاق به گفتنها و تراوشات ذهنی خود و کسانی شبیه خود خوگر شدهاند: کسانی شبیه خود را در فیسبوک به لیست دوستانشان اضافه میکنند. در توییتر افراد شبیه خودشان را فالو میکنند. در جامعه افراد حامی خود را مردم مینامند. در سیاست شایسته و کارآمد و مدیر را آن میدانند که جز دیکتهی آنان ننویسد و جز اوامر آنان انشاء نکند. آن رسانهها و پایگاههای خبری و تحلیلی را میخوانند و حمایت میکنند که سویهی تحلیلی و فرکانس سیاسیشان با آنان یکسان است. آن صدایی را انعکاس میدهند که پژواک....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3pIAwqG
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
✍️ ایمان ایمانی
از متن:
🔸 ازان وارُل در مطلبی با عنوان «واقعیت نظر را تغییر نمیدهد» (ترجمهی بابک طهماسبی، سایت ترجمان) مینویسد: ذهن پیرو واقعیتها نیست. همانطور که جان آدامز گفته است، واقعیتها چیزهایی سرسخت هستند ولی ذهن ما از آن هم سرسختتر است. مهم نیست چقدر این واقعیتها قانعکننده و معتبر باشند، حتی برای فرهیختهترین ما نیز، شک و تردید در رویارویی با این واقعیتها از بین نرفته است. به دلیل «سوگیری تأییدی»، که کاملاً مستند هم شده است، مایلیم به شواهدی که در تقابل با باورهایمان هستند ارزش کمتری بدهیم و به شواهدی که در تأیید باورهایمان هستند بیشتر بها دهیم. حقایق و استدلالهای ناخوشایند طرف مقابل را کنار میگذاریم. در نتیجه، عقایدمان مستحکمتر میشود و برهمزدن الگوهای تفکر موجود و پابرجا رفتهرفته دشوارتر میشود. اگر شواهد در حمایت از باورهای موجودمان باشد به واقعیتهای بدیل باور میآوریم. … ما تمایل نداریم به اشتباهها اعتراف کنیم. در گریز از اعتراف به اشتباه، چنان وضعیت خود را پیچوتاب میدهیم که یوگاکاران حرفهای هم تحمل چنین پیچوتابی را ندارند.
🔸بسیاری از بازیپیشگان سیاسی ایرانی، از گذشته تا حال، هویت و شخصیت و حیثیت خود را در گفتنها و گفتههایشان میبینند و مییابند. این عده، هیچگاه تمایلی ندارند از اتاق پژواک خود خارج شوند، زیرا در این اتاق به گفتنها و تراوشات ذهنی خود و کسانی شبیه خود خوگر شدهاند: کسانی شبیه خود را در فیسبوک به لیست دوستانشان اضافه میکنند. در توییتر افراد شبیه خودشان را فالو میکنند. در جامعه افراد حامی خود را مردم مینامند. در سیاست شایسته و کارآمد و مدیر را آن میدانند که جز دیکتهی آنان ننویسد و جز اوامر آنان انشاء نکند. آن رسانهها و پایگاههای خبری و تحلیلی را میخوانند و حمایت میکنند که سویهی تحلیلی و فرکانس سیاسیشان با آنان یکسان است. آن صدایی را انعکاس میدهند که پژواک....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3pIAwqG
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
پارسیا
سندروم خودتاییدگری
یک اُزان وارُل در مطلبی با عنوان «واقعیت نظر را تغییر نمیدهد» (ترجمهی بابک طهماسبی، سایت ترجمان) مینویسد: ذهن پیرو واقعیتها نیست. همانطور که جان آدامز گفته است، واقعیتها چیزهایی سرسخت هستند ولی ذهن ما از آن هم سرسختتر است. مهم نیست چقدر این واقعیتها…
🔸🔸ماکس وبر به چه کار ایران می آید
✍️ حمید ملک زاده
از متن:
🔸 برخلاف آنچه معمولاً در نوشتهها، و سخنرانیهایی که برای بزرگداشت شخصیتهای تاثیرگذار در علم، هنر و زندگی اجتماعی انجام میدهند، من بنا ندارم در این نوشته کوتاه به مسائل زندگینامهای، مرور برجستگیها و ویژگیهای فردی، و یا ذکر مطالب کلی و بیمعنایی دربارۀ اهمیّت ماکس وبر بپردازم. همینطور سعی میکنم تا آنچه در ادامه برای شما میآورم، چیزی بیش از اطلاعاتی دائرهالمعارفی، دربارۀ عناصر اساسی پروژۀ فکری ماکسیمیلیان کارل امیل وبر، جامعهشناس، استاد اقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاستمدار آلمانی(1920-1864) باشد. آنچه در این نوشته، و به بهانۀ صدمین سالروز در گذشت ماکس وبر خواهید خواند، بهطور خاص، به صورتبندی او از مفهوم«عینیّت» در علوم اجتماعی مربوط میشود. کاری که وبر در مقالهای با عنوان عینیّت در علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی، که در کتاب روششناسی علوم اجتماعی منتشر شده، انجام دادهاست.
🔸بحث درباره عینیّت یا آبجکتیویتی، در مقالهای که در اینجا با آن سروکار داریم،در پیوند با قسمی عمل معنابخشی به دادههای تجربی، از طرف شخص پژوهشگر باید فهمیده شود. پژوهشگری که از درون افق فرهنگی خاصی، و با عنایت به قصدهای ارزشی مشخصی به «ایجاد نظم تحلیلی در واقعیت تجربی» (وبر،ص91) دست میزند. از این جهت میتوانیم بگوییم که بحث دربارۀ عینیّت، بحث دربارۀ معناداربودن، یا اگر دقیقتر بگوییم معنادارشدن، است. معنادارشدن، اصلیترین بخش از فعالیتی است که یک دانشمند علوم فرهنگی/اجتماعی ممکن است به آن مشغول باشد. از خلال همین معنادارشدن، یا عینیشدن، واقعیت تجربی است که هدف غایی همۀ انواع علوم فرهنگی محقق میشود.
🔸هر پژوهش علمی، در همۀ ساحتهای قابل تصور از دانش علمی، ناگزیر توسط یک، یا مجموعهای پژوهشگران انجام میشود. وسوسه دستیابی به نوعی دانش علمی، که از طریق استفاده از روشهایی ناب، زمینهساز کشف قوانین عام حاکم بر پدیدههای طبیعی و فرهنگی را فرآهم بیاورد، از مهمترین وسوسههای چیزی است که امروزه بهعنوان علم جدید میشناسیم. امکان قرارگرفتن شخص پزوهشگر در جایی بیرون از، یا بالای موضوعی که مورد مطالعه قرار میدهد، از طریق استفاده از روشهای علمی مناسب، از مهمترین دعاوی علم جدید، در همۀ ناحیههای مختلف آن بوده است، تا جایی که همین در-بالای-موضوع-قرارگرفتن، که عموماً ابزار دستیابی به بیطرفی اخلاقی در پژوهش علمی به حساب آمده است، را بهعنوان وجه تمایز دانش علمی از دیگر گونههای دانش بشری معرفی کردهاند. در روایتی که ماکس وبر از مفهوم عینیّت....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3qHHopw
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_تحلیلی
✍️ حمید ملک زاده
از متن:
🔸 برخلاف آنچه معمولاً در نوشتهها، و سخنرانیهایی که برای بزرگداشت شخصیتهای تاثیرگذار در علم، هنر و زندگی اجتماعی انجام میدهند، من بنا ندارم در این نوشته کوتاه به مسائل زندگینامهای، مرور برجستگیها و ویژگیهای فردی، و یا ذکر مطالب کلی و بیمعنایی دربارۀ اهمیّت ماکس وبر بپردازم. همینطور سعی میکنم تا آنچه در ادامه برای شما میآورم، چیزی بیش از اطلاعاتی دائرهالمعارفی، دربارۀ عناصر اساسی پروژۀ فکری ماکسیمیلیان کارل امیل وبر، جامعهشناس، استاد اقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاستمدار آلمانی(1920-1864) باشد. آنچه در این نوشته، و به بهانۀ صدمین سالروز در گذشت ماکس وبر خواهید خواند، بهطور خاص، به صورتبندی او از مفهوم«عینیّت» در علوم اجتماعی مربوط میشود. کاری که وبر در مقالهای با عنوان عینیّت در علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی، که در کتاب روششناسی علوم اجتماعی منتشر شده، انجام دادهاست.
🔸بحث درباره عینیّت یا آبجکتیویتی، در مقالهای که در اینجا با آن سروکار داریم،در پیوند با قسمی عمل معنابخشی به دادههای تجربی، از طرف شخص پژوهشگر باید فهمیده شود. پژوهشگری که از درون افق فرهنگی خاصی، و با عنایت به قصدهای ارزشی مشخصی به «ایجاد نظم تحلیلی در واقعیت تجربی» (وبر،ص91) دست میزند. از این جهت میتوانیم بگوییم که بحث دربارۀ عینیّت، بحث دربارۀ معناداربودن، یا اگر دقیقتر بگوییم معنادارشدن، است. معنادارشدن، اصلیترین بخش از فعالیتی است که یک دانشمند علوم فرهنگی/اجتماعی ممکن است به آن مشغول باشد. از خلال همین معنادارشدن، یا عینیشدن، واقعیت تجربی است که هدف غایی همۀ انواع علوم فرهنگی محقق میشود.
🔸هر پژوهش علمی، در همۀ ساحتهای قابل تصور از دانش علمی، ناگزیر توسط یک، یا مجموعهای پژوهشگران انجام میشود. وسوسه دستیابی به نوعی دانش علمی، که از طریق استفاده از روشهایی ناب، زمینهساز کشف قوانین عام حاکم بر پدیدههای طبیعی و فرهنگی را فرآهم بیاورد، از مهمترین وسوسههای چیزی است که امروزه بهعنوان علم جدید میشناسیم. امکان قرارگرفتن شخص پزوهشگر در جایی بیرون از، یا بالای موضوعی که مورد مطالعه قرار میدهد، از طریق استفاده از روشهای علمی مناسب، از مهمترین دعاوی علم جدید، در همۀ ناحیههای مختلف آن بوده است، تا جایی که همین در-بالای-موضوع-قرارگرفتن، که عموماً ابزار دستیابی به بیطرفی اخلاقی در پژوهش علمی به حساب آمده است، را بهعنوان وجه تمایز دانش علمی از دیگر گونههای دانش بشری معرفی کردهاند. در روایتی که ماکس وبر از مفهوم عینیّت....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3qHHopw
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_تحلیلی
پارسیا
ماکس وبر به چه کار ایران می آید
مقدمه: برخلاف آنچه معمولاً در نوشتهها، و سخنرانیهایی که برای بزرگداشت شخصیتهای تاثیرگذار در علم، هنر و زندگی اجتماعی انجام میدهند، من بنا ندارم در این نوشته کوتاه به مسائل زندگینامهای، مرور برجستگیها و ویژگیهای فردی، و یا ذکر مطالب کلی و بیمعنایی…
🔸🔸سیاست، خطابه و پتیارگی
✍️ احسان مزینانی
از متن:
🔸 سیدجواد طباطبایی در کتاب «زوال اندیشۀ سیاسی در ایران» از دوگونه دانش متمایز، یعنی سیاست و خطابه، بهعنوان دو فرآوردۀ اساسی دموکراسی در شهرهای یونانی، بهویژه آتن، نام میبرد. سخنگفتن با زایش دموکراسی به یکی از نمودهای آزادی سیاسی در میان یونانیان تبدیل شده بود. پروتاگوراس معتقد بود آنکه بر دانش سخن آگاه باشد، میتواند دربارۀ همۀ چیزها سخن بگوید و هر چیزی را سودمند و ستودنی وانمود کند. گرگیاس نیز، در فقرهای با اشاره به این توان زبان و سخن میگوید که «گفتار یگانهای، اگر با تردستی سامان یافته باشد، میتواند انبوه مردم را شیفته و قانع کند، حتی اگر حقیقت را بیان نکند».
🔸در میان بازیپیشگان سیاسی امروز ما نیز، خطابه و سخن از جایگاه و منزلت بس بالا و والایی در بازیهای قدرت برخوردار است. در جامعۀ سیاسی ایران امروز، برخلاف آنچه سیدجواد طباطبایی در مورد آتن میگوید که اقتدار فرمانروایان آن از فضیلتهای فردی آنان ناشی میشد، و میافزاید: تاریخنویس آتنی دربارۀ پریکلس، که یکی از برجستهترین رجال سیاسی دموکراسی یونانی بهشمار میآمد، گفته است که خاستگاه «اقتدار و اعتبار فردی او ویژگیهای اخلاقی» او بود، پریکلس «در امور مالی فرمانروایی بس درستکار» و در ادارۀ امور عمومی شهر نیز «بیشتر از آنکه از خواستهای شهروندان پیروی کند، پیشوای شهر بود و آنان را هدایت میکرد»، از آنجا که خاستگاه اقتدار سیاسی پریکلس نادرستی و پتیارگی نبود، نیازی نداشت که در سخنگفتن خوشایند مردم را در نظر آورد و مصالح عمومی را فدای منافع خصوصی برخی یا گروهی از شهروندان کند، نوعی پتیارگی همان سیاست فرض میشود. در نزد بسیاری از بازیپیشگان امروز ما، «ز سخن کار برآید به کاردانی و عمل نیست». در فهم آنان، سخن و زبان همان سیاست است به بیان دیگر. اما چون به گفتۀ پروتاگوراس، «زبان مرجع و ضابطۀ خود است و منطق ویژۀ خود را دارد»، با نوعی پتیارگی میتواند قرین و عجین شود، و هر کس را قادر سازد به اقتضای بازی قدرت «هیچ ترتیبی و آدابی نجوید و هرچه میخواهد دلِ تنگش بگوید«. اگر ارسطو میگفت.....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3aDlkXC
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
✍️ احسان مزینانی
از متن:
🔸 سیدجواد طباطبایی در کتاب «زوال اندیشۀ سیاسی در ایران» از دوگونه دانش متمایز، یعنی سیاست و خطابه، بهعنوان دو فرآوردۀ اساسی دموکراسی در شهرهای یونانی، بهویژه آتن، نام میبرد. سخنگفتن با زایش دموکراسی به یکی از نمودهای آزادی سیاسی در میان یونانیان تبدیل شده بود. پروتاگوراس معتقد بود آنکه بر دانش سخن آگاه باشد، میتواند دربارۀ همۀ چیزها سخن بگوید و هر چیزی را سودمند و ستودنی وانمود کند. گرگیاس نیز، در فقرهای با اشاره به این توان زبان و سخن میگوید که «گفتار یگانهای، اگر با تردستی سامان یافته باشد، میتواند انبوه مردم را شیفته و قانع کند، حتی اگر حقیقت را بیان نکند».
🔸در میان بازیپیشگان سیاسی امروز ما نیز، خطابه و سخن از جایگاه و منزلت بس بالا و والایی در بازیهای قدرت برخوردار است. در جامعۀ سیاسی ایران امروز، برخلاف آنچه سیدجواد طباطبایی در مورد آتن میگوید که اقتدار فرمانروایان آن از فضیلتهای فردی آنان ناشی میشد، و میافزاید: تاریخنویس آتنی دربارۀ پریکلس، که یکی از برجستهترین رجال سیاسی دموکراسی یونانی بهشمار میآمد، گفته است که خاستگاه «اقتدار و اعتبار فردی او ویژگیهای اخلاقی» او بود، پریکلس «در امور مالی فرمانروایی بس درستکار» و در ادارۀ امور عمومی شهر نیز «بیشتر از آنکه از خواستهای شهروندان پیروی کند، پیشوای شهر بود و آنان را هدایت میکرد»، از آنجا که خاستگاه اقتدار سیاسی پریکلس نادرستی و پتیارگی نبود، نیازی نداشت که در سخنگفتن خوشایند مردم را در نظر آورد و مصالح عمومی را فدای منافع خصوصی برخی یا گروهی از شهروندان کند، نوعی پتیارگی همان سیاست فرض میشود. در نزد بسیاری از بازیپیشگان امروز ما، «ز سخن کار برآید به کاردانی و عمل نیست». در فهم آنان، سخن و زبان همان سیاست است به بیان دیگر. اما چون به گفتۀ پروتاگوراس، «زبان مرجع و ضابطۀ خود است و منطق ویژۀ خود را دارد»، با نوعی پتیارگی میتواند قرین و عجین شود، و هر کس را قادر سازد به اقتضای بازی قدرت «هیچ ترتیبی و آدابی نجوید و هرچه میخواهد دلِ تنگش بگوید«. اگر ارسطو میگفت.....
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3aDlkXC
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
پارسیا
سیاست، خطابه و پتیارگی
یک سیدجواد طباطبایی در کتاب «زوال اندیشۀ سیاسی در ایران» از دوگونه دانش متمایز، یعنی سیاست و خطابه، بهعنوان دو فرآوردۀ اساسی دموکراسی در شهرهای یونانی، بهویژه آتن، نام میبرد. سخنگفتن با زایش دموکراسی به یکی از نمودهای آزادی سیاسی در میان یونانیان تبدیل…
🔸🔸همهچیز به فهمیدن و بیانکردن امر حقیقی منوط است
✍️ هستی آرمانی
از متن:
🔸امروز، یکبار دیگر هگل بر/در ما حاضر شده و بهما میگوید: «همهچیز به فهمیدن و بیانکردن امر حقیقی [و واقعی] منوط است.» امروز باید چشمها را برای تشخیص بالقوگی و پیشبینیناپذیری رخدادهای در راه تربیت کرد، و گوشها را برای شنیدن سکوت این رخدادها و ذهنها را برای فهم واقعیت و حقیقتِ آنها، و زبانها را برای پرهیز از بازنمایی دروغین آنها آموزش داد، و باید بصیرت و سوبژکتیویتهای تولید کرد که بتواند با وضعیت رابطۀ تفهیم و تفاهمی برقرار کند. امروز باید، به کالبد آن گفتمانی که تمامی توش و توانش را از دست داده، و به تعبیر نیما یوشیج، با گرفتن موضوعات تکراری از اسلاف و تحویل آنها به اخلاف، بزرگترین تحقیر را نثار روحمان میکند، روحی جدید دمید، و آن را مستعد تبدیل لحظههای تروماتیک (traumatic)، به دقایقی پروبلماتیک (problematic) نمود. امروز باید، وضعیت را از شوریدن و خیانت به خود و انحلال خود و انحلال مردم، تاریخ، سیاست، دموکراسی، قانون، اخلاق، پرهیز داد. امروز باید بر وضعیتِ فترتی که در آن: آرایش انقلابی نیروها در حال پاشیدن، و آرایش جدید نیروها امکان شکلگرفتن ندارد، هژمونی گفتمان مسلط در بحران، و هیچ پادگفتمان یا گفتمان دیگر امکان و استعداد هژمونیکشدن ندارد، سوژۀ سیاسی خودبنیاد و خودآیین در حال احتضار، و سوژۀ مرکززدوده و دگرآیین از امکان و استعداد تبدیلشدن به کارگزار تاریخی برخوردار نیست، زمان شتابان و مکان فشرده، و هیچ تدبیری امکان و استعداد همزمانی و هممکانی ندارد، ایدئولوژی در پایان، و هیچ آلترناتیوی امکان آغاز ندارد، سناریوها و نقشهای سیاسی تکراری و کلیشهای و ملالآور، و هیچ تماشاگری امکان تبدیلشدن به تماشاگر-بازیگر ندارد، هیچ سناریونویسی امکان تغییر سناریو ندارد، هیچ بازیگری امکان تغییر و تبدیل نقش ندارد، هیچ کارگردانی امکان آن کار دیگر ندارد، خروج کرد.
🔸اما اگر امروز تصور پایان جهان و تاریخ و انسانِ ایرانی راحتتر از پایان نااندیشایی و ناادراکی و ناتدبیری تدبیرگران، تصور پایان وضعیتِ عادی راحتتر از تصور پایان وضعیت غیرعادی، و تصور تقویت و تشدید ارادۀ معطوف به حفظ «وضع موجود» واقعیتر از تصور ارادهای برای تغییر آن باشد، چه باید کرد؟ اگر کماکان چشم بازیگران اقالیم قدرت و سیاست خانۀ خیال بود و عدم، و لاجرم نیستها را هست و هستها را نیست دیدند، چه میتوان کرد؟ اگر.......
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3pEppzb
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_اندیشه
✍️ هستی آرمانی
از متن:
🔸امروز، یکبار دیگر هگل بر/در ما حاضر شده و بهما میگوید: «همهچیز به فهمیدن و بیانکردن امر حقیقی [و واقعی] منوط است.» امروز باید چشمها را برای تشخیص بالقوگی و پیشبینیناپذیری رخدادهای در راه تربیت کرد، و گوشها را برای شنیدن سکوت این رخدادها و ذهنها را برای فهم واقعیت و حقیقتِ آنها، و زبانها را برای پرهیز از بازنمایی دروغین آنها آموزش داد، و باید بصیرت و سوبژکتیویتهای تولید کرد که بتواند با وضعیت رابطۀ تفهیم و تفاهمی برقرار کند. امروز باید، به کالبد آن گفتمانی که تمامی توش و توانش را از دست داده، و به تعبیر نیما یوشیج، با گرفتن موضوعات تکراری از اسلاف و تحویل آنها به اخلاف، بزرگترین تحقیر را نثار روحمان میکند، روحی جدید دمید، و آن را مستعد تبدیل لحظههای تروماتیک (traumatic)، به دقایقی پروبلماتیک (problematic) نمود. امروز باید، وضعیت را از شوریدن و خیانت به خود و انحلال خود و انحلال مردم، تاریخ، سیاست، دموکراسی، قانون، اخلاق، پرهیز داد. امروز باید بر وضعیتِ فترتی که در آن: آرایش انقلابی نیروها در حال پاشیدن، و آرایش جدید نیروها امکان شکلگرفتن ندارد، هژمونی گفتمان مسلط در بحران، و هیچ پادگفتمان یا گفتمان دیگر امکان و استعداد هژمونیکشدن ندارد، سوژۀ سیاسی خودبنیاد و خودآیین در حال احتضار، و سوژۀ مرکززدوده و دگرآیین از امکان و استعداد تبدیلشدن به کارگزار تاریخی برخوردار نیست، زمان شتابان و مکان فشرده، و هیچ تدبیری امکان و استعداد همزمانی و هممکانی ندارد، ایدئولوژی در پایان، و هیچ آلترناتیوی امکان آغاز ندارد، سناریوها و نقشهای سیاسی تکراری و کلیشهای و ملالآور، و هیچ تماشاگری امکان تبدیلشدن به تماشاگر-بازیگر ندارد، هیچ سناریونویسی امکان تغییر سناریو ندارد، هیچ بازیگری امکان تغییر و تبدیل نقش ندارد، هیچ کارگردانی امکان آن کار دیگر ندارد، خروج کرد.
🔸اما اگر امروز تصور پایان جهان و تاریخ و انسانِ ایرانی راحتتر از پایان نااندیشایی و ناادراکی و ناتدبیری تدبیرگران، تصور پایان وضعیتِ عادی راحتتر از تصور پایان وضعیت غیرعادی، و تصور تقویت و تشدید ارادۀ معطوف به حفظ «وضع موجود» واقعیتر از تصور ارادهای برای تغییر آن باشد، چه باید کرد؟ اگر کماکان چشم بازیگران اقالیم قدرت و سیاست خانۀ خیال بود و عدم، و لاجرم نیستها را هست و هستها را نیست دیدند، چه میتوان کرد؟ اگر.......
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3pEppzb
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_اندیشه
پارسیا
همهچیز به فهمیدن و بیانکردن امر حقیقی منوط است
یک امروز، یکبار دیگر هگل بر/در ما حاضر شده و بهما میگوید: «همهچیز به فهمیدن و بیانکردن امر حقیقی [و واقعی] منوط است.» امروز باید چشمها را برای تشخیص بالقوگی و پیشبینیناپذیری رخدادهای در راه تربیت کرد، و گوشها را برای شنیدن سکوت این رخدادها و ذهنها…
🔸🔸چه چیز فضا را انتخاباتی می کند؟
✍️ هستی آزاد
🔸یک
مصطفی دیکچ در «فضا، سیاست و امر سیاسی» (برگردان و تلخیص: ایمان واقفی) به تاثیر از آموزههای رانسیر مینویسد: فضا تنها در صورتی سیاسی میشود که به مکانی منازعهبرانگیز برای نشانهرفتن (addressing) امور اشتباه و نمایش (demonstration) برابری تبدیل شود. فضا با تاسیس/برپا کردن مکانِ رویارویی توسط کسانی که جزئی از نظم موجود نیستند به مولفهای جدانشدنیای برای برهم زدن نظم «طبیعی» (یا بهبیان بهتر طبیعیسازیشدۀ) سلطه تبدیل میشود. در این رویاروییْ امر سیاسی نه صرفِ حضور روابط قدرت و یا تعارض منافع، بلکه آن دقیقهای است که این نظم برهممیخورد. به بیان دیگر، در شرایطی که نظم سیاسی مستقر به وضعیتی «طبیعی و از پیش موجود» و تنها نظم ممکن تبدیل شده، و این بستر طبیعیِ از پیش موجود، به برخی امکان حضور در بازی قدرت و سیاست میبخشد و برخی دیگر را منع و محروم میدارد، دقیقۀ سیاسی همان لحظهایست که کلیت نظم مستقر بهچالشکشیده میشود. همینجا بگوییم که رانسیر در ابتدای ده تز در باب سیاست مینویسد «سیاست اعمال قدرت نیست. یکی گرفتن سیاست با اعمال قدرت و برابر دانستن آن با نزاع برای تصاحب قدرت، در واقع گریختن از سیاست است. اگر سیاست را انگارهای در باب قدرت یا تامل دربارۀ زمینههای مشروعیت قدرت بفهمیم در حقیقت قلمرو سیاست را که شیوۀ اندیشیدن است تقلیل دادهایم». سیاست مستلزم مختلکردن و برهمزدن نظم پلیس است که در این نبرد اصل راهبرش برابریست. نظم پلیس اشاره به نظم اجتماعی مستقری برای حکمرانی دارد که در آن به هر فرد جایگاه «مناسب»ی درون نظم بهظاهر طبیعیِ چیزها اختصاص یافته، و برای او هویتسازی شده است. پلیس بر سازمان فضاییِ بخشبندیشده (بخشبندی امر محسوس) بناشده است که اصل زیرین آن اشباع است (غیاب خلاء و غیاب مکمل). اما از آنجا که نظم پلیسی بهتمامی اشباعشده و تام و تمام ممکن نیست، و همواره فقدان (یا مازادی) وجود دارد که پرکتیسهای هژمونیک میتوانند در پُرکردنش به وجد و حرکت درآیند، امان تبدیل فضای پلیسی به فضای سیاسی وجود دارد: چرا که هژمونی بر ویژگی گشوده و ناکامل نظم پلیسی استوار است. به بیان دیگر، فقدان یا مازاد در نظم پلیس درست همان دقیقۀ برسازندۀ امر سیاسیست. بنابراین سیاست امکانی همیشه درجریان است، چرا که «امور پیشاپیش موجودِ» (givens) نظم پلیس، نه ابژکتیو، بلکه همواره محل نزاعاند.
🔸دو
در پرتو این تمهید کوتاه نظری میخواهم بگویم که در شرایط کنونی تنها از رهگذر ایجاد یک شور و شوق یا جشن و جنبش برابری، نوعی از تنازع هژمونیک، و تبدیل «رای» به «صدا» و «انتخابات» به «سیاست» (سیاست بهمثابه مختلکردن و برهمزدن نظم پلیس، که در این نبرد اصل راهبرش برابری یا دموکراتیککردن صداهاست) ممکن است فضا انتخاباتی و مشارکی شود. در این شرایط که شبح «احساس بیقدرتی سیاسی»، «مهجوری سیاسی»، «انفعال و خمودگی سیاسی»، «بیگانگی سیاسی»، «نارضامندی سیاسی» تعلیق سیاسی، بر سر هر کوی و برزنی سرگردان است، جز آن سوبژکتیویتههایی که بر این باور شوند که از طریق رای و انتخاب میتوانند توزیع امر محسوس – یعنی نظامی از امور محسوس که همزمان وجود امر مشترک (امر کلی) و بخشبندیهایش را عیان میکند: بخشبندیهایی که مکانها و بخشهای خود را تعریف میکند – را با چالش و تغییر مواجه کنند، به هیجان نخواهند آمد. به بیان دیگر، آنان باید بپذیرند که استراتژی پلیس «انحلال مردم» و محدود کردن اکثریت به شیوۀ عمل خاص (تماشاگر منفعل) و تبدیل صدای آنان به پارازیت، و نیز، فروش تصویر پلیس بهجای سیاست بدانان است. آنان باید بپذیرند که نظم پلیسی تلاش دارد شیوۀ عمل، شیوۀ بودن، شیوۀ حرفزدن، شیوۀ انفعال، شیوۀ نگاه و احساس آنان را تعیین و تثبیت کند، پس، تنها با امتناع و تخطی از آنچه پلیس میخواهد آنان باشند، میتوانند به سوژه رها و برابر و کارگزار تغییر تاریخی تبدیل شوند. آنان باید بپذیرند که سیاستْ از جایی آغاز میشود که این ارادۀ معطوف به قدرت پلیس به چالش کشیده میشود، و بپذیرند سرشت سیاستْ ملتهبکردن آرایش و ترکیببندی پلیسی است: ملتهبکردنی که با اضافهشدن یک نا-جزء (no-part) به اجزاء قبلی و دگرگونکردنِ کل آغاز میشود، و بپذیرند که سوژۀ دموکراسی، و از این رو، سوژۀ سیاست «خودِ آنان (یعنی مردم) هستند؛ نه مردمی که در قالب «مجموعهای از اعضاء اجتماع حاضر میشوند، بلکه مردمی در قامت «قدرتِ یکی دیگر (One more)، قدرت هرکس (the power of anyone).
برای خواندن مطالب دیگر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3p4BHSw
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
✍️ هستی آزاد
🔸یک
مصطفی دیکچ در «فضا، سیاست و امر سیاسی» (برگردان و تلخیص: ایمان واقفی) به تاثیر از آموزههای رانسیر مینویسد: فضا تنها در صورتی سیاسی میشود که به مکانی منازعهبرانگیز برای نشانهرفتن (addressing) امور اشتباه و نمایش (demonstration) برابری تبدیل شود. فضا با تاسیس/برپا کردن مکانِ رویارویی توسط کسانی که جزئی از نظم موجود نیستند به مولفهای جدانشدنیای برای برهم زدن نظم «طبیعی» (یا بهبیان بهتر طبیعیسازیشدۀ) سلطه تبدیل میشود. در این رویاروییْ امر سیاسی نه صرفِ حضور روابط قدرت و یا تعارض منافع، بلکه آن دقیقهای است که این نظم برهممیخورد. به بیان دیگر، در شرایطی که نظم سیاسی مستقر به وضعیتی «طبیعی و از پیش موجود» و تنها نظم ممکن تبدیل شده، و این بستر طبیعیِ از پیش موجود، به برخی امکان حضور در بازی قدرت و سیاست میبخشد و برخی دیگر را منع و محروم میدارد، دقیقۀ سیاسی همان لحظهایست که کلیت نظم مستقر بهچالشکشیده میشود. همینجا بگوییم که رانسیر در ابتدای ده تز در باب سیاست مینویسد «سیاست اعمال قدرت نیست. یکی گرفتن سیاست با اعمال قدرت و برابر دانستن آن با نزاع برای تصاحب قدرت، در واقع گریختن از سیاست است. اگر سیاست را انگارهای در باب قدرت یا تامل دربارۀ زمینههای مشروعیت قدرت بفهمیم در حقیقت قلمرو سیاست را که شیوۀ اندیشیدن است تقلیل دادهایم». سیاست مستلزم مختلکردن و برهمزدن نظم پلیس است که در این نبرد اصل راهبرش برابریست. نظم پلیس اشاره به نظم اجتماعی مستقری برای حکمرانی دارد که در آن به هر فرد جایگاه «مناسب»ی درون نظم بهظاهر طبیعیِ چیزها اختصاص یافته، و برای او هویتسازی شده است. پلیس بر سازمان فضاییِ بخشبندیشده (بخشبندی امر محسوس) بناشده است که اصل زیرین آن اشباع است (غیاب خلاء و غیاب مکمل). اما از آنجا که نظم پلیسی بهتمامی اشباعشده و تام و تمام ممکن نیست، و همواره فقدان (یا مازادی) وجود دارد که پرکتیسهای هژمونیک میتوانند در پُرکردنش به وجد و حرکت درآیند، امان تبدیل فضای پلیسی به فضای سیاسی وجود دارد: چرا که هژمونی بر ویژگی گشوده و ناکامل نظم پلیسی استوار است. به بیان دیگر، فقدان یا مازاد در نظم پلیس درست همان دقیقۀ برسازندۀ امر سیاسیست. بنابراین سیاست امکانی همیشه درجریان است، چرا که «امور پیشاپیش موجودِ» (givens) نظم پلیس، نه ابژکتیو، بلکه همواره محل نزاعاند.
🔸دو
در پرتو این تمهید کوتاه نظری میخواهم بگویم که در شرایط کنونی تنها از رهگذر ایجاد یک شور و شوق یا جشن و جنبش برابری، نوعی از تنازع هژمونیک، و تبدیل «رای» به «صدا» و «انتخابات» به «سیاست» (سیاست بهمثابه مختلکردن و برهمزدن نظم پلیس، که در این نبرد اصل راهبرش برابری یا دموکراتیککردن صداهاست) ممکن است فضا انتخاباتی و مشارکی شود. در این شرایط که شبح «احساس بیقدرتی سیاسی»، «مهجوری سیاسی»، «انفعال و خمودگی سیاسی»، «بیگانگی سیاسی»، «نارضامندی سیاسی» تعلیق سیاسی، بر سر هر کوی و برزنی سرگردان است، جز آن سوبژکتیویتههایی که بر این باور شوند که از طریق رای و انتخاب میتوانند توزیع امر محسوس – یعنی نظامی از امور محسوس که همزمان وجود امر مشترک (امر کلی) و بخشبندیهایش را عیان میکند: بخشبندیهایی که مکانها و بخشهای خود را تعریف میکند – را با چالش و تغییر مواجه کنند، به هیجان نخواهند آمد. به بیان دیگر، آنان باید بپذیرند که استراتژی پلیس «انحلال مردم» و محدود کردن اکثریت به شیوۀ عمل خاص (تماشاگر منفعل) و تبدیل صدای آنان به پارازیت، و نیز، فروش تصویر پلیس بهجای سیاست بدانان است. آنان باید بپذیرند که نظم پلیسی تلاش دارد شیوۀ عمل، شیوۀ بودن، شیوۀ حرفزدن، شیوۀ انفعال، شیوۀ نگاه و احساس آنان را تعیین و تثبیت کند، پس، تنها با امتناع و تخطی از آنچه پلیس میخواهد آنان باشند، میتوانند به سوژه رها و برابر و کارگزار تغییر تاریخی تبدیل شوند. آنان باید بپذیرند که سیاستْ از جایی آغاز میشود که این ارادۀ معطوف به قدرت پلیس به چالش کشیده میشود، و بپذیرند سرشت سیاستْ ملتهبکردن آرایش و ترکیببندی پلیسی است: ملتهبکردنی که با اضافهشدن یک نا-جزء (no-part) به اجزاء قبلی و دگرگونکردنِ کل آغاز میشود، و بپذیرند که سوژۀ دموکراسی، و از این رو، سوژۀ سیاست «خودِ آنان (یعنی مردم) هستند؛ نه مردمی که در قالب «مجموعهای از اعضاء اجتماع حاضر میشوند، بلکه مردمی در قامت «قدرتِ یکی دیگر (One more)، قدرت هرکس (the power of anyone).
برای خواندن مطالب دیگر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3p4BHSw
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
🔸🔸آیا اصلاحطلبی به دره سقوط خواهد کرد؟
✍️ امید ایمانی
🔸یک
اسلاوی ژیژک در مطلبی با عنوان «آیا گربه به دره سقوط خواهد کرد؟» مینویسد: هنگامی که حکومتی خودکامه به بحران آخرین خود نزدیک میشود، مراحل اضمحلالش قاعدتاً در دو مرحله اتفاق میافتد. پیش از فروپاشی نهایی، گسستگی اسرارآمیز به وقوع میپیوندد: به یکباره مردم درمییابند که بازی تمام شده است، آنها بهسادگی دیگر نمیترسند. قضیه فقط این نیست که رژیم مشروعیتش را از دست میدهد، بلکه اعمال قدرتش بهخودی خود بهعنوان واکنشی از سر ناتوانی و ترس تعبیر میشود. همه ما با این صحنه کلاسیک کارتونی آشنایی داریم: گربه به پرتگاهی میرسد، اما به راه رفتنش ادامه میدهد، و این حقیقت را که دیگر زمینی زیر پایش نیست نادیده میگیرد؛ فقط هنگامی افتادنش آغاز میشود که به پایین نگاه میکند و ژرفای دره را میبیند. رژیمی که اقتدارش را از دست میدهد، شبیه همان گربه بالای پرتگاه است: برای افتادن فقط کافیست که یادش بیاندازید به پایین نگاهی بیاندازد…
🔸 دو
آیا این لحظه همان لحظهای نیست که کسی یا کسانی باید به یاد اصلاحطلبان بیندازند که به پایین نگاهی بیندازند؟ آیا این لحظه همان لحظۀ سقوط جریان اصلاحطلبی به درۀ تاریخ نیست؟ چرا هست. واقعا هست. اما چه باید کرد یا میتوان کرد زمانی که نه گوشی برای شنیدن و نه هوشی برای فهم در هوابودگی وجود دارد؟ چه باید کرد و چه میتوان کرد زمانی که حکایتِ...
برای خواندن ادامه مطلب به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3diGriS
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_تحلیلی
✍️ امید ایمانی
🔸یک
اسلاوی ژیژک در مطلبی با عنوان «آیا گربه به دره سقوط خواهد کرد؟» مینویسد: هنگامی که حکومتی خودکامه به بحران آخرین خود نزدیک میشود، مراحل اضمحلالش قاعدتاً در دو مرحله اتفاق میافتد. پیش از فروپاشی نهایی، گسستگی اسرارآمیز به وقوع میپیوندد: به یکباره مردم درمییابند که بازی تمام شده است، آنها بهسادگی دیگر نمیترسند. قضیه فقط این نیست که رژیم مشروعیتش را از دست میدهد، بلکه اعمال قدرتش بهخودی خود بهعنوان واکنشی از سر ناتوانی و ترس تعبیر میشود. همه ما با این صحنه کلاسیک کارتونی آشنایی داریم: گربه به پرتگاهی میرسد، اما به راه رفتنش ادامه میدهد، و این حقیقت را که دیگر زمینی زیر پایش نیست نادیده میگیرد؛ فقط هنگامی افتادنش آغاز میشود که به پایین نگاه میکند و ژرفای دره را میبیند. رژیمی که اقتدارش را از دست میدهد، شبیه همان گربه بالای پرتگاه است: برای افتادن فقط کافیست که یادش بیاندازید به پایین نگاهی بیاندازد…
🔸 دو
آیا این لحظه همان لحظهای نیست که کسی یا کسانی باید به یاد اصلاحطلبان بیندازند که به پایین نگاهی بیندازند؟ آیا این لحظه همان لحظۀ سقوط جریان اصلاحطلبی به درۀ تاریخ نیست؟ چرا هست. واقعا هست. اما چه باید کرد یا میتوان کرد زمانی که نه گوشی برای شنیدن و نه هوشی برای فهم در هوابودگی وجود دارد؟ چه باید کرد و چه میتوان کرد زمانی که حکایتِ...
برای خواندن ادامه مطلب به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3diGriS
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_تحلیلی
🔸🔸زمانی برای وحشت
✍️ محمدرضا تاجیک
🔸گفتندی: زمانهایی فرارسیدندی که اصحاب قدرت به هر طرف که رفتندی جز بر وحشتشان نیفزودندی.
پرسیدندی: از چه روی این میگویی که میگویی… ای حکیم؟
گفتندی: این زمانهای بیزمان همان زمانهای نازلشدنِ رخدادها از هیچکجا و همهکجا هستندی، همان زمانهایی که حال و احوال مردم دفعتا دگرگونه و باژگونه گردیدندی و آن کردندی که در مخیلۀ هیچ ارباب قدرتی نگنجیدندی. این زمانها از جنس و نوع آخرالزمانها و اولالزمانها بودندی: هم پایان و هم آغاز، هم مرگ و هم تولد.
🔸 پرسیدندی: چگونه این شگفت و عجیب ممکن شدندی؟
گفتندی: آنهنگام که ناگهان انفعال و انقیاد همچون دود به هوا رفتندی و جای خود را به کنشی مقاومتگون دادندی.
این لحظه همان لحظۀ گفتنِ ناگفتنیها و کردنِ ناکردنیها بودندی.
نمایشنامۀ آنتیگونه سوفوکل به یاد آورندی که چگونه آن لحظۀ گفتنِ امر ناگفتنی و کردنِ امر ناکردنی، تبدیل به لحظۀ شورش، طغیان، عصیان، ستیزش، کشمکش، جنبش و انقلاب شدندی. چگونه از آن لحظۀ سکوت و سکون دفعتا موجی برخاستندی و بنیادها برانداختندی. چگونه لحظۀ تحقیر و تصغیر دفعتا به لحظۀ احساس رهایی، رضایت، غرور، شخصیت، کرامت انسانی، سرمستی، عزت نفس و شادی و لحظۀ سوژهشدگی تبدیل گردیدندی.
این لحظه همان لحظهای بودندی که استانیسلاو بارانچاک شاعر آن را با احساس کسی مقایسه کردندی که سالها سر در زیر آب داشتندی و اکنون سر از آب بیرون آوردندی و با حرص و ولع در جستوجوی هوا بودندی.
🔸 این لحظه، لحظۀ حقیقت بودندی: لحظۀ اجرای حقیقت معکوس.
پرسیدندی: این آخری که گفتندی چه معنا داشتندی؟
گفتندی: اندیشهورزی بهما گفتندی زمانی که قدرت مشروعیت خود را به وانمودی از حقیقت گره زدندی، آنگاه بازنمود معکوس آنچه وانمود شدندی معنایی نداشتندی جز تقابل با این ارادۀ قدرت. این تضادی بودندی که در زمینۀ سیاست حقیقت روی دادندی. مردم، در شرایطی خاص، در تقابل و تخالف با تلاش مجدانه قدرتهای حاکم برای وانمود ویژهای از حقیقت، بهنحوی مسئولیت مقابله با این وانمود از حقیقت و اجرای حقیقت معکوس را بر دوش گرفتندی، و آن تلاش را خنثی کردندی، و این کنش خطکشیدن بر نقش روی پرده و از پرده برونانداختن راز، به قول اسکات، قدرتی همسنگ اعلان جنگ نمادین داشتندی، یا به تعبیر ژیژک، یک کنش رادیکال سیاسی بودندی.
🔸 پرسیدندی: با این همه که گفتندی چه خواهی گفتندی؟
گفتندی: ... دوسه روز مانده به روز انتخابات یکی از همین زمانها بودندی. در این زمان بیقرار و فشرده، کک به جان و تن و روح و احساس برخی عاشقان قدرت افتادندی که مباد آن تمهید و تدبیر که سالیانی کردندی، دفعتا به تدمیری تبدیل گردیدندی و مردم بر میل و ارادۀ معطوف به قدرت و منفعت آنان «ور نم» نهانندی (کشتن و در خاک نهادند و بر روی خاک گل و ریاحین کاشتن)، و آن کردندی که تصورش هم دهشتناک بودندی، مباد امر تحقیر و سرکوبشده بازگشتی نابهنگام و ناجور داشتندی و آن دمل ترومایی آنان را گشوده و فعال کردندی، مباد آن کوه خاموش طغیان کردندی و یکبار دیگر آنان را با رخداد حقیقت دیگر مواجه نمودندی، مباد از صندوق جادوی رای، غولی برون آمدندی که به فرمان دیگران بودندی و آرزوهای آنان را محقق کردندی.
https://bit.ly/2Tc702u
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_روز
✍️ محمدرضا تاجیک
🔸گفتندی: زمانهایی فرارسیدندی که اصحاب قدرت به هر طرف که رفتندی جز بر وحشتشان نیفزودندی.
پرسیدندی: از چه روی این میگویی که میگویی… ای حکیم؟
گفتندی: این زمانهای بیزمان همان زمانهای نازلشدنِ رخدادها از هیچکجا و همهکجا هستندی، همان زمانهایی که حال و احوال مردم دفعتا دگرگونه و باژگونه گردیدندی و آن کردندی که در مخیلۀ هیچ ارباب قدرتی نگنجیدندی. این زمانها از جنس و نوع آخرالزمانها و اولالزمانها بودندی: هم پایان و هم آغاز، هم مرگ و هم تولد.
🔸 پرسیدندی: چگونه این شگفت و عجیب ممکن شدندی؟
گفتندی: آنهنگام که ناگهان انفعال و انقیاد همچون دود به هوا رفتندی و جای خود را به کنشی مقاومتگون دادندی.
این لحظه همان لحظۀ گفتنِ ناگفتنیها و کردنِ ناکردنیها بودندی.
نمایشنامۀ آنتیگونه سوفوکل به یاد آورندی که چگونه آن لحظۀ گفتنِ امر ناگفتنی و کردنِ امر ناکردنی، تبدیل به لحظۀ شورش، طغیان، عصیان، ستیزش، کشمکش، جنبش و انقلاب شدندی. چگونه از آن لحظۀ سکوت و سکون دفعتا موجی برخاستندی و بنیادها برانداختندی. چگونه لحظۀ تحقیر و تصغیر دفعتا به لحظۀ احساس رهایی، رضایت، غرور، شخصیت، کرامت انسانی، سرمستی، عزت نفس و شادی و لحظۀ سوژهشدگی تبدیل گردیدندی.
این لحظه همان لحظهای بودندی که استانیسلاو بارانچاک شاعر آن را با احساس کسی مقایسه کردندی که سالها سر در زیر آب داشتندی و اکنون سر از آب بیرون آوردندی و با حرص و ولع در جستوجوی هوا بودندی.
🔸 این لحظه، لحظۀ حقیقت بودندی: لحظۀ اجرای حقیقت معکوس.
پرسیدندی: این آخری که گفتندی چه معنا داشتندی؟
گفتندی: اندیشهورزی بهما گفتندی زمانی که قدرت مشروعیت خود را به وانمودی از حقیقت گره زدندی، آنگاه بازنمود معکوس آنچه وانمود شدندی معنایی نداشتندی جز تقابل با این ارادۀ قدرت. این تضادی بودندی که در زمینۀ سیاست حقیقت روی دادندی. مردم، در شرایطی خاص، در تقابل و تخالف با تلاش مجدانه قدرتهای حاکم برای وانمود ویژهای از حقیقت، بهنحوی مسئولیت مقابله با این وانمود از حقیقت و اجرای حقیقت معکوس را بر دوش گرفتندی، و آن تلاش را خنثی کردندی، و این کنش خطکشیدن بر نقش روی پرده و از پرده برونانداختن راز، به قول اسکات، قدرتی همسنگ اعلان جنگ نمادین داشتندی، یا به تعبیر ژیژک، یک کنش رادیکال سیاسی بودندی.
🔸 پرسیدندی: با این همه که گفتندی چه خواهی گفتندی؟
گفتندی: ... دوسه روز مانده به روز انتخابات یکی از همین زمانها بودندی. در این زمان بیقرار و فشرده، کک به جان و تن و روح و احساس برخی عاشقان قدرت افتادندی که مباد آن تمهید و تدبیر که سالیانی کردندی، دفعتا به تدمیری تبدیل گردیدندی و مردم بر میل و ارادۀ معطوف به قدرت و منفعت آنان «ور نم» نهانندی (کشتن و در خاک نهادند و بر روی خاک گل و ریاحین کاشتن)، و آن کردندی که تصورش هم دهشتناک بودندی، مباد امر تحقیر و سرکوبشده بازگشتی نابهنگام و ناجور داشتندی و آن دمل ترومایی آنان را گشوده و فعال کردندی، مباد آن کوه خاموش طغیان کردندی و یکبار دیگر آنان را با رخداد حقیقت دیگر مواجه نمودندی، مباد از صندوق جادوی رای، غولی برون آمدندی که به فرمان دیگران بودندی و آرزوهای آنان را محقق کردندی.
https://bit.ly/2Tc702u
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_روز
پارسیا
زمانی برای وحشت
گفتندی: زمانهایی فرارسیدندی که اصحاب قدرت به هر طرف که رفتندی جز بر وحشتشان نیفزودندی. پرسیدندی: از چه روی این میگویی که میگویی… ای حکیم؟ گفتندی: این زمانهای بیزمان همان زمانهای نازلشدنِ رخدادها از هیچکجا و همهکجا هستندی، همان زمانهایی که حال…
🔸🔸سرپیچی و عصیان علیه احزاب سیاسی
✍️ امیر امجدیان
🔸یک
میتوان با بهره از حکایت چسترتون به تحلیل و فهم فلسفه احزاب سیاسی کمک کرد: فرض کنید در خیابانی نزاعی بزرگ، برای مثال بر سر یک تیر چراغگاز، درمیگیرد، بسیاری از افراد بانفوذ مایلاند آن را از جا دربیاورند. راهبی خاکستری پوش که نماد روح قرونوسطاست از راه میرسد و با لحن خشک و بیروح مدرسیان قرونوسطا میگوید برادران من، بهتر نیست پیش از هر چیز به ارزش نور فکر کنیم. اگر نور بهخودیخود خوب باشد… . در این لحظه، او را به نحوی محترمانه فرومیبرند و در عرض ده دقیقه آن را از جا درمیآورند و سپس برای واقعبینی ضد قرونوسطایی خود، به یکدیگر تبریک میگویند؛ اما اوضاع بدین منوال پیش نمیروند. بعضی تیرهای چراغگاز را به این دلیل که چراغبرق میخواستند از جا درآوردند، بعضی دیگر به دنبال چُدن قراضه پایه آن بودند، بعضی دیگر برای اعمال شرورانه خود نیاز به تاریکی شب داشتند، بعضی بر این باور بودند که یک تیر چراغ کافی نیست، بعضی همین را هم اضافه میدانستند، بعضی در پی تخریب اموال شهرداری بودند، بعضی هم صرفاً در پی خرابی بودند. در دل تاریکی شب درگیری شدید در جریان است و هیچکس نمیداند در حال زدن چه کسی است؛ اما امروز، فردا یا روز بعد، بعد از همه درگیریها، کمکم و بهناچار همه به این نتیجه میرسند که حق با راهب بوده است و همهچیز بستگی به پاسخی دارد که به پرسش از چرایی نور میدهیم. حاصل اینکه بحثی را که میتوانستیم زیر نور چراغ دنبال کنیم، اکنون باید در تاریکی ادامه دهیم.
🔸دو
در دنیای آنگلوساکسون احزاب سیاسی عنصری از بازی و تفریح دارند که تنها با توجه به خاستگاه اشرافی این نهاد قابلدرک است، درحالیکه در نهادهایی که خاستگاهشان طبقۀ فرودست است هر چیزی همواره باید جدی تلقی شود. در زمان انقلاب کبیر فرانسه (1789) مفهوم حزب هنوز وارد تفکر سیاسی فرانسوی نشده بود-جز اینکه، شری بهشمار آمد که باید از آن پرهیز میشد.
🔸سه
آرمان جمهوریخواهی کاملاً برگرفته از مفهومی است که نخستین بار روسو مطرح کرد: اراده عمومی. روسو در آغاز سخن دو مقدمه را فرض میگیرد:1-اینکه عقل عدالت را درک و آن را انتخاب میکند در مقابل، همه جنایتها ناشی از تحریک هیجاناتاند 2- اینکه عقل نزد تمام انسانها یکسان است درحالیکه هیجانات انسانها اغلب متفاوتاند. از این سخن نتیجه میشود که اگر دربارۀ موضوعی مشترک هرکس بهتنهایی اندیشیده و نظر خود را بیان کند، پس از جمعآوری و مقایسه نظرات، بهاحتمالزیاد نتایج تا جایی که بر عدالت و عقل منطق باشد با یکدیگر سازگار هستند.
🔸چهار
برای سنجش احزاب سیاسی با محک حقیقت، عدالت و منافع عمومی بهتر است در ابتدای ویژگیهای بنیادین احزاب را بشناسیم: 1- احزاب سیاسی دستگاهی است برای هیجانات جمعی،2- احزاب سیاسی سازمانی است با هدف بهکارگیری فشارهای جمعی و اعمال آن بر ذهن تکتک اعضای خود 3- رشد و گسترش نامحدود حزبی...
برای خواندن ادامه مطلب به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3dk66rI
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
✍️ امیر امجدیان
🔸یک
میتوان با بهره از حکایت چسترتون به تحلیل و فهم فلسفه احزاب سیاسی کمک کرد: فرض کنید در خیابانی نزاعی بزرگ، برای مثال بر سر یک تیر چراغگاز، درمیگیرد، بسیاری از افراد بانفوذ مایلاند آن را از جا دربیاورند. راهبی خاکستری پوش که نماد روح قرونوسطاست از راه میرسد و با لحن خشک و بیروح مدرسیان قرونوسطا میگوید برادران من، بهتر نیست پیش از هر چیز به ارزش نور فکر کنیم. اگر نور بهخودیخود خوب باشد… . در این لحظه، او را به نحوی محترمانه فرومیبرند و در عرض ده دقیقه آن را از جا درمیآورند و سپس برای واقعبینی ضد قرونوسطایی خود، به یکدیگر تبریک میگویند؛ اما اوضاع بدین منوال پیش نمیروند. بعضی تیرهای چراغگاز را به این دلیل که چراغبرق میخواستند از جا درآوردند، بعضی دیگر به دنبال چُدن قراضه پایه آن بودند، بعضی دیگر برای اعمال شرورانه خود نیاز به تاریکی شب داشتند، بعضی بر این باور بودند که یک تیر چراغ کافی نیست، بعضی همین را هم اضافه میدانستند، بعضی در پی تخریب اموال شهرداری بودند، بعضی هم صرفاً در پی خرابی بودند. در دل تاریکی شب درگیری شدید در جریان است و هیچکس نمیداند در حال زدن چه کسی است؛ اما امروز، فردا یا روز بعد، بعد از همه درگیریها، کمکم و بهناچار همه به این نتیجه میرسند که حق با راهب بوده است و همهچیز بستگی به پاسخی دارد که به پرسش از چرایی نور میدهیم. حاصل اینکه بحثی را که میتوانستیم زیر نور چراغ دنبال کنیم، اکنون باید در تاریکی ادامه دهیم.
🔸دو
در دنیای آنگلوساکسون احزاب سیاسی عنصری از بازی و تفریح دارند که تنها با توجه به خاستگاه اشرافی این نهاد قابلدرک است، درحالیکه در نهادهایی که خاستگاهشان طبقۀ فرودست است هر چیزی همواره باید جدی تلقی شود. در زمان انقلاب کبیر فرانسه (1789) مفهوم حزب هنوز وارد تفکر سیاسی فرانسوی نشده بود-جز اینکه، شری بهشمار آمد که باید از آن پرهیز میشد.
🔸سه
آرمان جمهوریخواهی کاملاً برگرفته از مفهومی است که نخستین بار روسو مطرح کرد: اراده عمومی. روسو در آغاز سخن دو مقدمه را فرض میگیرد:1-اینکه عقل عدالت را درک و آن را انتخاب میکند در مقابل، همه جنایتها ناشی از تحریک هیجاناتاند 2- اینکه عقل نزد تمام انسانها یکسان است درحالیکه هیجانات انسانها اغلب متفاوتاند. از این سخن نتیجه میشود که اگر دربارۀ موضوعی مشترک هرکس بهتنهایی اندیشیده و نظر خود را بیان کند، پس از جمعآوری و مقایسه نظرات، بهاحتمالزیاد نتایج تا جایی که بر عدالت و عقل منطق باشد با یکدیگر سازگار هستند.
🔸چهار
برای سنجش احزاب سیاسی با محک حقیقت، عدالت و منافع عمومی بهتر است در ابتدای ویژگیهای بنیادین احزاب را بشناسیم: 1- احزاب سیاسی دستگاهی است برای هیجانات جمعی،2- احزاب سیاسی سازمانی است با هدف بهکارگیری فشارهای جمعی و اعمال آن بر ذهن تکتک اعضای خود 3- رشد و گسترش نامحدود حزبی...
برای خواندن ادامه مطلب به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3dk66rI
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_نقد
🔸🔸اجتماع هرچهها
✍️ پارِسیا
🔸یک
آوردهاند روزي روزگاري مردماني از اهل سياست و قدرت را ديدم كه چون به محفل و پاتوق عمومی درآمدندي، «آن گفتندي كه خلافش در محافل خصوصی گفتندي». اربابان اقليم قدرتي را ديدم، كه چون به حلقۀ اغیار درآمدندي، گوش و حلقه با هم بريدندي. ثناگويان عاليمقامان تختنشيني را ديدم، كه چون لحظهاي از آنان دور گشتندي، دفعتاً به نقادهاي قاهر و بيرحم تبديل گرديدندي. تكريم و تعظيم و تأييدكنان اربابان قدرتي را ديدم...
🔸دو
اصحابِ سیاست و قدرت هرچهای دائما نگران از دست دادن «چیزی» (قدرت، منزلت، مرتبت، شخصیت، حیثیت، مقبولیت، مشروعیت، مرجعیت و…) بودند. همین نگرانی و هراس دائمی این سیاستبازان را در وضعیت بیقراری و عجله و شتاب یا «وضعیت استثناء» قرار داده بود. در وضعیت استثناء مستمر اصحاب سیاست و قدرت هرچهای، برای تامین و تحفظ سیاست و قدرت خود، همواره در اضطراب بودند. این وضعیت از آنجا که با «جامعه کمیابی» – کمیابی سیاست و قدرت – قرین و همراه بود، همهی بازیپیشگان سیاسی خود را در مازاد زمان احساس میکردند که باید مترصد لحظههایی باشند که بتوانند آن را تصاحب کنند بدون آن مالکیتش را تماما تصاحب کرده باشند. به بیان دیگر، آنان همواره خود را در وقتِ اضافی احساس میکردند که باید زمانی اندک تمامی آنچه در نود دقیقه نتوانسته یا نخواسته یا نگذاشتهاند انجام بدهند، را متحقق کنند...
(قسمتهایی از کتاب اجتماع هرچهها، تالیف محمدرضا تاجیک)
https://bit.ly/3CgKF5H
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
✍️ پارِسیا
🔸یک
آوردهاند روزي روزگاري مردماني از اهل سياست و قدرت را ديدم كه چون به محفل و پاتوق عمومی درآمدندي، «آن گفتندي كه خلافش در محافل خصوصی گفتندي». اربابان اقليم قدرتي را ديدم، كه چون به حلقۀ اغیار درآمدندي، گوش و حلقه با هم بريدندي. ثناگويان عاليمقامان تختنشيني را ديدم، كه چون لحظهاي از آنان دور گشتندي، دفعتاً به نقادهاي قاهر و بيرحم تبديل گرديدندي. تكريم و تعظيم و تأييدكنان اربابان قدرتي را ديدم...
🔸دو
اصحابِ سیاست و قدرت هرچهای دائما نگران از دست دادن «چیزی» (قدرت، منزلت، مرتبت، شخصیت، حیثیت، مقبولیت، مشروعیت، مرجعیت و…) بودند. همین نگرانی و هراس دائمی این سیاستبازان را در وضعیت بیقراری و عجله و شتاب یا «وضعیت استثناء» قرار داده بود. در وضعیت استثناء مستمر اصحاب سیاست و قدرت هرچهای، برای تامین و تحفظ سیاست و قدرت خود، همواره در اضطراب بودند. این وضعیت از آنجا که با «جامعه کمیابی» – کمیابی سیاست و قدرت – قرین و همراه بود، همهی بازیپیشگان سیاسی خود را در مازاد زمان احساس میکردند که باید مترصد لحظههایی باشند که بتوانند آن را تصاحب کنند بدون آن مالکیتش را تماما تصاحب کرده باشند. به بیان دیگر، آنان همواره خود را در وقتِ اضافی احساس میکردند که باید زمانی اندک تمامی آنچه در نود دقیقه نتوانسته یا نخواسته یا نگذاشتهاند انجام بدهند، را متحقق کنند...
(قسمتهایی از کتاب اجتماع هرچهها، تالیف محمدرضا تاجیک)
https://bit.ly/3CgKF5H
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
پارسیا
اجتماع هرچهها
یک آوردهاند روزي روزگاري مردماني از اهل سياست و قدرت را ديدم كه چون به محفل و پاتوق عمومی درآمدندي، «آن گفتندي كه خلافش در محافل خصوصی گفتندي». اربابان اقليم قدرتي را ديدم، كه چون به حلقۀ اغیار درآمدندي، گوش و حلقه با هم بريدندي. ثناگويان عاليمقامان تختنشيني…
🔸🔸سیاستپیشه نادان
✍️ رسا رسایی
🔸گفتم: کتاب «معلم نادان» رانسیر را خواندهای؟
گفت: نه، اما معلم نادان دیگر چه صیغهای است؟! خلاصه و مفید بگو معلم نادان یعنی چه؟
گفتم: رانسیر در این کتاب از تجربۀ شخصی به اسم «ژاکوتو» یاد میکند. ژاکوتو یک معلم فرانسوی است که سعی میکند به دانشآموزان هلندی، زبان فرانسه یاد بدهد در حالی که خود کلمهای هلندی نمیداند. در انتهای کار در کمال ناباوری میبیند که نتیجۀ کار مثبت است و دانشآموزان برخلاف انتظار او، فرانسه را بهدرستی آموختهاند. او بعداً این تجربه را در اشکال دیگر و نزد افراد دیگر تکرار میکند و به آموزش دروسی میپردازد که خود چیزی از آنها نمیداند و نهایتاً به این نتیجه میرسد که بدون وجود توضیح معلم، دانشآموزان قادر به آموختن هستند، حتی آموختن آنچه معلم بر آن نادان است. پس معلم به جای اینکه نقش دانای کل را بازی کند که هم از مراحل یادگیری و هم از هدف آگاه است، باید نقش یک راهنما را داشته باشد که حتی از راهی هم که دانشآموز باید بپماید بیخبر است. دانشآموز بدون اجبار، تنها بنا به نیاز و خواست خود حرکت میکند و هر آنچه را لازم باشد، یا بهتر بگوییم، نیاز داشته باشد، میآموزد. و معلم بهجای اینکه نگران نتیجۀ کار دانشآموز باشد، مراقب است که او در پژوهش خود تنبلی نکند، دقت لازم را به کار گیرد، و شش دنگ حواسش را معطوف به یادگرفتن کند. بنابراین، معلم اینجا نیست که نتیجۀ پژوهش او را بسنجد و قضاوت کند. در واقع با برداشتن توضیح شفاهی، نقش میانجی یعنی معلم توضیحدهنده برداشته میشود و دانشآموز بدون فیلتر ذهنِ معلم با متن ارتباط برقرار میکند. دیگر بین فهمیدن و یادگرفتن فاصلهای نیست. و دانشآموز میتواند خود متن کتاب را بفهمد و یادبگیرد.
🔸 گفت: با این حساب بسیاری از سیاستپیشگان امروز ما معلم یا سیاستپیشۀ نادان هستند.
گفتم: چگونه و چرا؟
گفت: نخست، تلاش دارند فاصلۀ ذهن خود (بهعنوان نویسندگان و روایتکنندگان روایتهای جامعه) و مردمان را به صفر برسانند (با چسباندن تمثال خود بر در و دیوار ذهن مردم). دوم، میخواهند با زور هم که شده به مردم بفهمانند رابطۀ آنان با هم نه رابطۀ شبان و رمه یا ارباب و بنده، که رابطۀ برابر دو انسان و دو شهروند با یکدیگر است، و اگرهم ولینعمتی و اربابی هست، مردمند ولاغیر. سوم، میخواهند نشان دهند که آنچه امروز مردم هستند، نتیجۀ اعمال زور و اجبار نیست، بلکه آنان به میل و خواست و نیاز و باور خود این شکلی هستند که هستند و این شکلی رفتار میکنند که میکنند. چهارم، چون معتقدند قدرت ذهنی انسان تقسیمناپذیر است و ذهن برتر و ذهن کهتر وجود ندارد و همۀ اذهان انسانی با هم برابر هستند، بنابراین، ذهنها کهتر را در صدر نشاندهاند و مسئولیت دادهاند. پنجم، چون معتقدند سخنگفتنْ عنصر برسازندۀ انسان و قدرت است، زیادی سخن میگویند، و بر این فرضند که با زیادی سخنگفتن میتوانند خود را بهجای انسانهای دیگر بگذارد و همزمان «من» و «تو» و «او» باشند. و نهایتا، چون معتقدند ز نادانی کار برآید به دانایی نیست، همواره در مقام «معلمها نادان» – البته از نوع و جنسی متفاوت با معلمهای نادان رانسیر – نقشآفرینی میکنند و نادانیهای خود را تدریس میکنند و تعلیم میدهند.
گفتم: ظاهرا وصف خود میکنی و عِرض خود میبری.
گفت: تو را بیش از این نشاید انتظار فهمیدن، چون دیریست جز دفتر نادانی نخواندهای و سخن نادانان نشنیدهای.
نگفتم: اندکی در فیگور فکرکردن و اندیشهکردن شدم. خیلی نفهمیدم منظورش چیست. شتابان به ره مدرسۀ سیاست شدم
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
✍️ رسا رسایی
🔸گفتم: کتاب «معلم نادان» رانسیر را خواندهای؟
گفت: نه، اما معلم نادان دیگر چه صیغهای است؟! خلاصه و مفید بگو معلم نادان یعنی چه؟
گفتم: رانسیر در این کتاب از تجربۀ شخصی به اسم «ژاکوتو» یاد میکند. ژاکوتو یک معلم فرانسوی است که سعی میکند به دانشآموزان هلندی، زبان فرانسه یاد بدهد در حالی که خود کلمهای هلندی نمیداند. در انتهای کار در کمال ناباوری میبیند که نتیجۀ کار مثبت است و دانشآموزان برخلاف انتظار او، فرانسه را بهدرستی آموختهاند. او بعداً این تجربه را در اشکال دیگر و نزد افراد دیگر تکرار میکند و به آموزش دروسی میپردازد که خود چیزی از آنها نمیداند و نهایتاً به این نتیجه میرسد که بدون وجود توضیح معلم، دانشآموزان قادر به آموختن هستند، حتی آموختن آنچه معلم بر آن نادان است. پس معلم به جای اینکه نقش دانای کل را بازی کند که هم از مراحل یادگیری و هم از هدف آگاه است، باید نقش یک راهنما را داشته باشد که حتی از راهی هم که دانشآموز باید بپماید بیخبر است. دانشآموز بدون اجبار، تنها بنا به نیاز و خواست خود حرکت میکند و هر آنچه را لازم باشد، یا بهتر بگوییم، نیاز داشته باشد، میآموزد. و معلم بهجای اینکه نگران نتیجۀ کار دانشآموز باشد، مراقب است که او در پژوهش خود تنبلی نکند، دقت لازم را به کار گیرد، و شش دنگ حواسش را معطوف به یادگرفتن کند. بنابراین، معلم اینجا نیست که نتیجۀ پژوهش او را بسنجد و قضاوت کند. در واقع با برداشتن توضیح شفاهی، نقش میانجی یعنی معلم توضیحدهنده برداشته میشود و دانشآموز بدون فیلتر ذهنِ معلم با متن ارتباط برقرار میکند. دیگر بین فهمیدن و یادگرفتن فاصلهای نیست. و دانشآموز میتواند خود متن کتاب را بفهمد و یادبگیرد.
🔸 گفت: با این حساب بسیاری از سیاستپیشگان امروز ما معلم یا سیاستپیشۀ نادان هستند.
گفتم: چگونه و چرا؟
گفت: نخست، تلاش دارند فاصلۀ ذهن خود (بهعنوان نویسندگان و روایتکنندگان روایتهای جامعه) و مردمان را به صفر برسانند (با چسباندن تمثال خود بر در و دیوار ذهن مردم). دوم، میخواهند با زور هم که شده به مردم بفهمانند رابطۀ آنان با هم نه رابطۀ شبان و رمه یا ارباب و بنده، که رابطۀ برابر دو انسان و دو شهروند با یکدیگر است، و اگرهم ولینعمتی و اربابی هست، مردمند ولاغیر. سوم، میخواهند نشان دهند که آنچه امروز مردم هستند، نتیجۀ اعمال زور و اجبار نیست، بلکه آنان به میل و خواست و نیاز و باور خود این شکلی هستند که هستند و این شکلی رفتار میکنند که میکنند. چهارم، چون معتقدند قدرت ذهنی انسان تقسیمناپذیر است و ذهن برتر و ذهن کهتر وجود ندارد و همۀ اذهان انسانی با هم برابر هستند، بنابراین، ذهنها کهتر را در صدر نشاندهاند و مسئولیت دادهاند. پنجم، چون معتقدند سخنگفتنْ عنصر برسازندۀ انسان و قدرت است، زیادی سخن میگویند، و بر این فرضند که با زیادی سخنگفتن میتوانند خود را بهجای انسانهای دیگر بگذارد و همزمان «من» و «تو» و «او» باشند. و نهایتا، چون معتقدند ز نادانی کار برآید به دانایی نیست، همواره در مقام «معلمها نادان» – البته از نوع و جنسی متفاوت با معلمهای نادان رانسیر – نقشآفرینی میکنند و نادانیهای خود را تدریس میکنند و تعلیم میدهند.
گفتم: ظاهرا وصف خود میکنی و عِرض خود میبری.
گفت: تو را بیش از این نشاید انتظار فهمیدن، چون دیریست جز دفتر نادانی نخواندهای و سخن نادانان نشنیدهای.
نگفتم: اندکی در فیگور فکرکردن و اندیشهکردن شدم. خیلی نفهمیدم منظورش چیست. شتابان به ره مدرسۀ سیاست شدم
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
🔸🔸ما باج سبیل نمی دهیم مگر سبیل چه سبیلی باشد
✍️ علی معنوی
از متن:
🔸 هرگاه کسی با زور و قلدری پول یا چیزی از کسی بگیرد در اصطلاح عمومی به آن باج سبیل میگویند. ریش و سبیل در دورانهای گوناگون تاریخ ایران دارای قدر و ارزش گوناکون بوده است. مادها دارای ریش و موی بلند بودهاند که موجب زحمت و دردسر آنان نیز میشده است، زیرا یونانیها که ریش خود را میتراشیدند در جنگهای تن به تن ریش بلند سربازان ایرانی را بهدست میگرفتند و با ضربات خنجر آنان را از پای درمیآوردند. در عهد اشکانیان، موی بلند و ریش انبوه جنگجویان ایرانی و فریادهای هولانگیز آنان به هنگام جنگ در سپاه دشمن رعب و وحشت ایجاد میکرد. در عهد ساسانیان، ریش به قدر سبیل اعتبار و رونق نداشته است و ایرانیان دارای سبیلهای بلند بوده و ریش خود را به کلی میتراشیدند. در صدر اسلام و پس از آن تا حملهی مغول و تیمور، سبیل از رونق افتاد و ریشهای بلند قدر و اعتبار یافت. در عصر مغول، دوباره ریش بیاعتبار شد و “سبیل چنگیزی” رونق یافت. در عصر صفوی تا پادشاهی شاه عباس، بار دیگر ریش بلند و انبوه مورد توجه قرار گرفت. در آن روزگاران ریش و سبیل برای مردان و گیسوان بلند برای زنان ایرانی تا آن اندازه مایهی زیبایی و افتخار بود که چون میخواستند گناهکاری را شدیدا مجازات کنند اگر مرد بود ریشش را میتراشیدند و اگر زن بود گیسویش را میبریدند. شاه عباس صفوی با گذاشتن ریش مردان سخت مخالف بود و خود او در تصاویرش با سبیل بلند و افراشته دیده میشود. در زمان او ریشهای بلند ترکان را “جارویخانه” مینامیدند (سیاحتنامهی شاردن، جلد ۴ ، ص ۲١۶). عشق و علاقهی شاه عباس به سبیل گذاشتن تا حدی بود که: «شاه عباس سبیل را آرایش صورت مرد میشمرد و بر حسب بلندی و کوتاهی آن بیشتر و کمتر حقوق میپرداخت. (سیاحتنامهی شاردن، همان جا). حکام ولایات و فرماندهان نظامی نیز ناگزیر از پیروی بودند و به دارندگان سبیل “شاه عباسی” و “افراشتهای” که مورد توجه شاه عباس بود به فراخور کیفیت و تناسب سبیل، حقوق و مزایای بیشتر میدادند که به “باج سبیل” تعبیر میگردید، و چون این سبیلداران، یعنی حکام و فرماندهان وقت، به آنچه که بابت سبیل خود دریافت میکردند قانع نبودند، از کدخدایان و روستائیان نیز به زور و اجبار، پول و جنس و اسب و آذوقه میگرفتند که اهالی این اضافه در آمد را نیز باج سبیل نام نهاده بودند.
🔸در زمانه و جامعهی امروز ما اما، ریش و سبیل معانی گوناگونی به خود گرفتهاند و باج ریش (در انواع و اشکال گوناگون آن) نیز در کنار باج سبیل، اندک اندک دارد به یک فرهنگ تبدیل میشود. در یک نگاه تیپولوژیک (ریختشناختی) میتوان انواع متنوعی از ریش همچون «ریش مصلحتی»، «ریش داعشی»، «ریش چهگوارایی»، «ریش سوسولی»، «ریش بزی»، «ریش مارکسی»، «ریش حزبالهی»، «ریش پسرانه یا تینیجری»، «ریش ایرانی»، «ریش فرنگی»، «ریش عربی» و… از یکدیگر تفکیک کرد. اما امروزه، این ریش و سبیل معنایی مجازی نیز یافتهاند – اگرچه باج آنها کماکان حقیقی و واقعی است. امروز در عرصهی جهانی کسانی باج ریش و سبیل میگیرند که اساسا ریش و سبیلی ندارند، و کسانی این باج را میدهند که ریش و سبیل مبسوط و انبوهی دارند. ظاهرا تعریف مردی و مردانگی و تصویر ابهت و صلابت مردانه دیگر چندان به ریش و سبیل آویزان نیست و بسیارند صاحبان ریش و سبیل فراخ که به ذلت در مقابل مردانِ زنصورت و سیرت زانو زدهاند و از آنان اجازت دم و بازدم میطلبند. پس مرد و مردانگی را آن به که در پس و پشتِ ریش، در پی ریشهای باشند و زیر سبیل در پی شناختن سَبیل باج ندادن به دیگران باشند.
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3n0XWII
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_روز
✍️ علی معنوی
از متن:
🔸 هرگاه کسی با زور و قلدری پول یا چیزی از کسی بگیرد در اصطلاح عمومی به آن باج سبیل میگویند. ریش و سبیل در دورانهای گوناگون تاریخ ایران دارای قدر و ارزش گوناکون بوده است. مادها دارای ریش و موی بلند بودهاند که موجب زحمت و دردسر آنان نیز میشده است، زیرا یونانیها که ریش خود را میتراشیدند در جنگهای تن به تن ریش بلند سربازان ایرانی را بهدست میگرفتند و با ضربات خنجر آنان را از پای درمیآوردند. در عهد اشکانیان، موی بلند و ریش انبوه جنگجویان ایرانی و فریادهای هولانگیز آنان به هنگام جنگ در سپاه دشمن رعب و وحشت ایجاد میکرد. در عهد ساسانیان، ریش به قدر سبیل اعتبار و رونق نداشته است و ایرانیان دارای سبیلهای بلند بوده و ریش خود را به کلی میتراشیدند. در صدر اسلام و پس از آن تا حملهی مغول و تیمور، سبیل از رونق افتاد و ریشهای بلند قدر و اعتبار یافت. در عصر مغول، دوباره ریش بیاعتبار شد و “سبیل چنگیزی” رونق یافت. در عصر صفوی تا پادشاهی شاه عباس، بار دیگر ریش بلند و انبوه مورد توجه قرار گرفت. در آن روزگاران ریش و سبیل برای مردان و گیسوان بلند برای زنان ایرانی تا آن اندازه مایهی زیبایی و افتخار بود که چون میخواستند گناهکاری را شدیدا مجازات کنند اگر مرد بود ریشش را میتراشیدند و اگر زن بود گیسویش را میبریدند. شاه عباس صفوی با گذاشتن ریش مردان سخت مخالف بود و خود او در تصاویرش با سبیل بلند و افراشته دیده میشود. در زمان او ریشهای بلند ترکان را “جارویخانه” مینامیدند (سیاحتنامهی شاردن، جلد ۴ ، ص ۲١۶). عشق و علاقهی شاه عباس به سبیل گذاشتن تا حدی بود که: «شاه عباس سبیل را آرایش صورت مرد میشمرد و بر حسب بلندی و کوتاهی آن بیشتر و کمتر حقوق میپرداخت. (سیاحتنامهی شاردن، همان جا). حکام ولایات و فرماندهان نظامی نیز ناگزیر از پیروی بودند و به دارندگان سبیل “شاه عباسی” و “افراشتهای” که مورد توجه شاه عباس بود به فراخور کیفیت و تناسب سبیل، حقوق و مزایای بیشتر میدادند که به “باج سبیل” تعبیر میگردید، و چون این سبیلداران، یعنی حکام و فرماندهان وقت، به آنچه که بابت سبیل خود دریافت میکردند قانع نبودند، از کدخدایان و روستائیان نیز به زور و اجبار، پول و جنس و اسب و آذوقه میگرفتند که اهالی این اضافه در آمد را نیز باج سبیل نام نهاده بودند.
🔸در زمانه و جامعهی امروز ما اما، ریش و سبیل معانی گوناگونی به خود گرفتهاند و باج ریش (در انواع و اشکال گوناگون آن) نیز در کنار باج سبیل، اندک اندک دارد به یک فرهنگ تبدیل میشود. در یک نگاه تیپولوژیک (ریختشناختی) میتوان انواع متنوعی از ریش همچون «ریش مصلحتی»، «ریش داعشی»، «ریش چهگوارایی»، «ریش سوسولی»، «ریش بزی»، «ریش مارکسی»، «ریش حزبالهی»، «ریش پسرانه یا تینیجری»، «ریش ایرانی»، «ریش فرنگی»، «ریش عربی» و… از یکدیگر تفکیک کرد. اما امروزه، این ریش و سبیل معنایی مجازی نیز یافتهاند – اگرچه باج آنها کماکان حقیقی و واقعی است. امروز در عرصهی جهانی کسانی باج ریش و سبیل میگیرند که اساسا ریش و سبیلی ندارند، و کسانی این باج را میدهند که ریش و سبیل مبسوط و انبوهی دارند. ظاهرا تعریف مردی و مردانگی و تصویر ابهت و صلابت مردانه دیگر چندان به ریش و سبیل آویزان نیست و بسیارند صاحبان ریش و سبیل فراخ که به ذلت در مقابل مردانِ زنصورت و سیرت زانو زدهاند و از آنان اجازت دم و بازدم میطلبند. پس مرد و مردانگی را آن به که در پس و پشتِ ریش، در پی ریشهای باشند و زیر سبیل در پی شناختن سَبیل باج ندادن به دیگران باشند.
برای خواندن ادامه مطلب و دانلود آن به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3n0XWII
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_روز
پارسیا
ما باج سبیل نمیدهیم مگر سبیل چه سبیلی باشه
یک هرگاه کسی با زور و قلدری پول یا چیزی از کسی بگیرد در اصطلاح عمومی به آن باج سبیل میگویند. ریش و سبیل در دورانهای گوناگون تاریخ ایران دارای قدر و ارزش گوناکون بوده است. مادها دارای ریش و موی بلند بودهاند که موجب زحمت و دردسر آنان نیز میشده است، زیرا…
🔸🔸هیچ از هیچ
✍️ پارسیا
در باغِ تاریکی،
شقایقها را
چه آرام
باد خزان
پر پر کرد،
و چه دلارام
غوک شببیدار
در گوش مرداب خواند:
آرام، آرام،
مینجند آب از آب،
آنسانکه برگ از برگ
هیچ از هیچ.
برای خواندن مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3DzgsyP
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_ادبیات
✍️ پارسیا
در باغِ تاریکی،
شقایقها را
چه آرام
باد خزان
پر پر کرد،
و چه دلارام
غوک شببیدار
در گوش مرداب خواند:
آرام، آرام،
مینجند آب از آب،
آنسانکه برگ از برگ
هیچ از هیچ.
برای خواندن مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3DzgsyP
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_ادبیات
پارسیا
هیج از هیچ
در باغِ تاریکی، شقایقها را چه آرام باد خزان پر پر کرد، و چه دلارام غوک شببیدار در گوش مرداب خواند: آرام، آرام، مینجند آب از آب، آنسانکه برگ از برگ هیچ از هیچ.
🔸🔸نظری که نمیتواند نظریه شود
✍️ غلامرضا حداد
میثم لطیفی، معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان امور اداری و استخدامی کشور در مراسم افتتاحیه دورۀ تربیت حکمرانان جوان مدرسۀ حکمرانی شهید بهشتی گفت: «بر خلاف الگوی غربی که حکمرانی را مبتنی بر دولت-ملت تعریف میکند، علیالمبنا ما با این مشکل داریم و مسئلۀ ما امام -امت است. نظریۀ ما نظریۀ اخوت است، نظریۀ مسئولیت است، نظریۀ ما نظریۀ امر به معروف و نهی از منکر است». در این یادداشت کوتاه این ایده را از منظر علم سیاست مورد بررسی قرار میدهم.
🔸یک
نهاد دولت-ملت، محصول یک قرارداد اجتماعی در قالب معاهدۀ صلح وستفالیا در 1648 میلادی در پس جنگهای سیسالۀ مذهبی میان نمایندگان اقتدارهای سیاسی درگیر جنگ در اروپا است که بهواسطۀ گسترش و جهانگیرشدن فرهنگ روابط بینالملل اروپامحور، در قرن بیستویکم، مهمترین نهاد سیاسی موجود در هستی سیاست مدرن محسوب میشود...
🔸دو
دولت-ملت نهادی است که عنصر معنایی آن یعنی حاکمیت، به سه عنصر مادی آن یعنی سازمان، سرزمین و جمعیت تعیّن میبخشد. وقتی روح حاکمیت در کالبد سازمان دمیده میشود از آن «حکومت» میسازد؛ حاکمیت سرزمین را به «کشور» بدل میکند و البته از جمعیت «ملت» میسازد. تفاوت اساسی میان دولت-ملت با نهادهای سیاسی ماقبل در همین تلقی از مفهوم حاکمیت است که به منشاء «جمهور» مردمان یا آحاد شهروندان دارای حق تابعیت ارجاع دارد.
🔸سه
سخن گفتن در مسند یکی از تخصصیترین سازمانهای دولت مدرن -سازمان امور اداری و استخدامی کشور- از نظریۀ امام-امت به عنوان الگوی حکمرانیِ مرجّح، شبیه به این است که من در کلاس اقتصاد سیاسی به زبان شکسپیر سخن بگویم یا استاد فیزیک در کلاس مکانیک کوانتوم، هیئت بطلمیوسی تدریس کند. این خطا نوعی عارضۀ شناختی و شایع در جوامع در حال گذار است که به «آناکرونیسم» یا زمان پریشی مشهور است و در اینجا به معنای شناختی است که نسبت به ترتیبات تاریخی و ادراک و بافتار زمانه خود، دچار تاخّر است. بر این اساس شناخت مبتلا به آناکرونیسم، آگاهانه و یا ناآگاهانه حاضر یا قادر به درک روند تحولات نیست و به روح حاکم بر زمان خود بیتوجه است، لذا...
🔸چهار
از این تعبیر، مشخصاً از طرف رئیس سازمان امور اداری و استخدامی کشور، جز برونگذاری شهروندانی که جزو تابعین و پیروان یک الگوی سیاسی مشخص محسوب نمیشوند از شمول مستحقین دریافت خدمات و کالاهای عمومی که در الگوی دولت-ملت، متولی و مسئول آن حکومت است را نمیتوان برداشت کرد...
برای خواندن ادامهی مطلب و مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3lAXUrc
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
✍️ غلامرضا حداد
میثم لطیفی، معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان امور اداری و استخدامی کشور در مراسم افتتاحیه دورۀ تربیت حکمرانان جوان مدرسۀ حکمرانی شهید بهشتی گفت: «بر خلاف الگوی غربی که حکمرانی را مبتنی بر دولت-ملت تعریف میکند، علیالمبنا ما با این مشکل داریم و مسئلۀ ما امام -امت است. نظریۀ ما نظریۀ اخوت است، نظریۀ مسئولیت است، نظریۀ ما نظریۀ امر به معروف و نهی از منکر است». در این یادداشت کوتاه این ایده را از منظر علم سیاست مورد بررسی قرار میدهم.
🔸یک
نهاد دولت-ملت، محصول یک قرارداد اجتماعی در قالب معاهدۀ صلح وستفالیا در 1648 میلادی در پس جنگهای سیسالۀ مذهبی میان نمایندگان اقتدارهای سیاسی درگیر جنگ در اروپا است که بهواسطۀ گسترش و جهانگیرشدن فرهنگ روابط بینالملل اروپامحور، در قرن بیستویکم، مهمترین نهاد سیاسی موجود در هستی سیاست مدرن محسوب میشود...
🔸دو
دولت-ملت نهادی است که عنصر معنایی آن یعنی حاکمیت، به سه عنصر مادی آن یعنی سازمان، سرزمین و جمعیت تعیّن میبخشد. وقتی روح حاکمیت در کالبد سازمان دمیده میشود از آن «حکومت» میسازد؛ حاکمیت سرزمین را به «کشور» بدل میکند و البته از جمعیت «ملت» میسازد. تفاوت اساسی میان دولت-ملت با نهادهای سیاسی ماقبل در همین تلقی از مفهوم حاکمیت است که به منشاء «جمهور» مردمان یا آحاد شهروندان دارای حق تابعیت ارجاع دارد.
🔸سه
سخن گفتن در مسند یکی از تخصصیترین سازمانهای دولت مدرن -سازمان امور اداری و استخدامی کشور- از نظریۀ امام-امت به عنوان الگوی حکمرانیِ مرجّح، شبیه به این است که من در کلاس اقتصاد سیاسی به زبان شکسپیر سخن بگویم یا استاد فیزیک در کلاس مکانیک کوانتوم، هیئت بطلمیوسی تدریس کند. این خطا نوعی عارضۀ شناختی و شایع در جوامع در حال گذار است که به «آناکرونیسم» یا زمان پریشی مشهور است و در اینجا به معنای شناختی است که نسبت به ترتیبات تاریخی و ادراک و بافتار زمانه خود، دچار تاخّر است. بر این اساس شناخت مبتلا به آناکرونیسم، آگاهانه و یا ناآگاهانه حاضر یا قادر به درک روند تحولات نیست و به روح حاکم بر زمان خود بیتوجه است، لذا...
🔸چهار
از این تعبیر، مشخصاً از طرف رئیس سازمان امور اداری و استخدامی کشور، جز برونگذاری شهروندانی که جزو تابعین و پیروان یک الگوی سیاسی مشخص محسوب نمیشوند از شمول مستحقین دریافت خدمات و کالاهای عمومی که در الگوی دولت-ملت، متولی و مسئول آن حکومت است را نمیتوان برداشت کرد...
برای خواندن ادامهی مطلب و مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3lAXUrc
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_هفته
پارسیا
نظری که نمیتواند نظریه شود
میثم لطیفی، معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان امور اداری و استخدامی کشور در مراسم افتتاحیه دورۀ تربیت حکمرانان جوان مدرسۀ حکمرانی شهید بهشتی گفت: «بر خلاف الگوی غربی که حکمرانی را مبتنی بر دولت-ملت تعریف میکند، علیالمبنا ما با این مشکل داریم و مسئلۀ ما امام…
🔸🔸آغاز و تنها آغاز
✍️ علی معنوی
🔸یک
در داستان «خرابکاران»، نوشتۀ گراهام گرین، مشتی پسربچهی شرور لندنی تصمیم میگیرند خانهای کوچک را که در گوشهای از محلهشان در بمباران آلمانیها سالم مانده است، ویران کنند. در غیاب تنها ساکن آن که مردی است سالخورده، با اره و تیشه بهجان ستونهای خانه میافتند و سپس طنابی به پشتِ کامیونی که رانندهاش شبها آن را در مجاورت آلونک پارک میکند میبندند. صبح که کامیون حرکت میکند، از خانۀ مرد مفلوک چیزی جز توالت آن در پایین حیاط باقی نمیماند. در پایان داستان، انعکاس شعف آنها از فروریختن خانۀ چوبی را در پوزخند رانندۀ کامیون به قیافۀ مرد خانهخراب میبینیم. وظیفۀ ناتمامماندهی بمبهای دشمن را بچهها به انجام رساندهاند. مفهوم کمال در چشم بچهها به معنی هرچه بیشتر صافشدنِ محله است، نه کمک به زندهماندنِ مردی مفلوک که اکنون جز دستشویی خانهاش جایی برای بیتوتهکردن ندارد. فطرت بچهها نشئتگرفته از خشونت کور طبیعت است: ترحم لازم نیست؛ هر چه را میتواند ویران شود باید ویران کرد.
🔸دو
آیا فطرت کنشگران نابالغ یا صغیر سیاسی جامعۀ امروز ما نیز، شبیه فطرت کودکان این داستان نیست؟ آیا اینان نیز، تکعمارتها و تکخانههای یکدیگر را تخریب نمیکنند؟ آیا هر کدام از آنان که بر تحت قدرت مینشینند، فرمان به شخمزدن باغ و مزرعۀ مدیریتی (و البته، حیثیتی و شخصیتی) دیگران نمیدهند؟ بیتردید، پاسخ تاریخ تجربۀ بازی سیاست و قدرت در این مرزوبوم کهن، بدین پرسش، مثبت است. بزرگکودکان عرصۀ سیاست ایرانی، که اکثرا فاقد روح و احساس ملی هستند، همواره تلاش کردهاند عمارت خویش را بر/در ویرانههای دیگران بنا کنند، و یا برای سرپوشگذاردن به ویرانگری خود، چهرهای ویران از گذشته و گذشتگان، در لوح ذهن و نگاه مردم، نقش و نقاشی کنند. تمام هنر و فن و علم سیاستورزی اینان در همین «تخریب» نهفته است، و دیگر هیچ. به بیان دیگر، هستی اینان در نیستی دیگران، عزت و اعتبار آنان در خفت و بیاعتباری دیگران، موفقیت اینان در عدمموفقیت دیگران، و آغاز اینان در پایان دیگران، تعریف و تصویر میشود. به بیان ژیژکی، آغاز اینان همواره نفی رادیکال آنچیزی است که از آن از/با آن آغازییدهاند. دقیقا از همینروست، که حکمرانی ایرانی با انباشت تجربه و دانش حکمرانی، بیگانه و تهی است. هر کس بر سریر قدرت مینشیند، مشق خود مینویسد و انشاء خود میخواند و دیکتۀ خود میگوید. هر کس که میآید، میکند تا نرفته تا فرجام دیگران را آغاز، و باز آغاز. از این رو، تاریخ سیاست و قدرت در این سرزمین، همواره توالی آغاز بوده است و تنها آغاز.
برای خواندن مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3n3Z4ft
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_روز
✍️ علی معنوی
🔸یک
در داستان «خرابکاران»، نوشتۀ گراهام گرین، مشتی پسربچهی شرور لندنی تصمیم میگیرند خانهای کوچک را که در گوشهای از محلهشان در بمباران آلمانیها سالم مانده است، ویران کنند. در غیاب تنها ساکن آن که مردی است سالخورده، با اره و تیشه بهجان ستونهای خانه میافتند و سپس طنابی به پشتِ کامیونی که رانندهاش شبها آن را در مجاورت آلونک پارک میکند میبندند. صبح که کامیون حرکت میکند، از خانۀ مرد مفلوک چیزی جز توالت آن در پایین حیاط باقی نمیماند. در پایان داستان، انعکاس شعف آنها از فروریختن خانۀ چوبی را در پوزخند رانندۀ کامیون به قیافۀ مرد خانهخراب میبینیم. وظیفۀ ناتمامماندهی بمبهای دشمن را بچهها به انجام رساندهاند. مفهوم کمال در چشم بچهها به معنی هرچه بیشتر صافشدنِ محله است، نه کمک به زندهماندنِ مردی مفلوک که اکنون جز دستشویی خانهاش جایی برای بیتوتهکردن ندارد. فطرت بچهها نشئتگرفته از خشونت کور طبیعت است: ترحم لازم نیست؛ هر چه را میتواند ویران شود باید ویران کرد.
🔸دو
آیا فطرت کنشگران نابالغ یا صغیر سیاسی جامعۀ امروز ما نیز، شبیه فطرت کودکان این داستان نیست؟ آیا اینان نیز، تکعمارتها و تکخانههای یکدیگر را تخریب نمیکنند؟ آیا هر کدام از آنان که بر تحت قدرت مینشینند، فرمان به شخمزدن باغ و مزرعۀ مدیریتی (و البته، حیثیتی و شخصیتی) دیگران نمیدهند؟ بیتردید، پاسخ تاریخ تجربۀ بازی سیاست و قدرت در این مرزوبوم کهن، بدین پرسش، مثبت است. بزرگکودکان عرصۀ سیاست ایرانی، که اکثرا فاقد روح و احساس ملی هستند، همواره تلاش کردهاند عمارت خویش را بر/در ویرانههای دیگران بنا کنند، و یا برای سرپوشگذاردن به ویرانگری خود، چهرهای ویران از گذشته و گذشتگان، در لوح ذهن و نگاه مردم، نقش و نقاشی کنند. تمام هنر و فن و علم سیاستورزی اینان در همین «تخریب» نهفته است، و دیگر هیچ. به بیان دیگر، هستی اینان در نیستی دیگران، عزت و اعتبار آنان در خفت و بیاعتباری دیگران، موفقیت اینان در عدمموفقیت دیگران، و آغاز اینان در پایان دیگران، تعریف و تصویر میشود. به بیان ژیژکی، آغاز اینان همواره نفی رادیکال آنچیزی است که از آن از/با آن آغازییدهاند. دقیقا از همینروست، که حکمرانی ایرانی با انباشت تجربه و دانش حکمرانی، بیگانه و تهی است. هر کس بر سریر قدرت مینشیند، مشق خود مینویسد و انشاء خود میخواند و دیکتۀ خود میگوید. هر کس که میآید، میکند تا نرفته تا فرجام دیگران را آغاز، و باز آغاز. از این رو، تاریخ سیاست و قدرت در این سرزمین، همواره توالی آغاز بوده است و تنها آغاز.
برای خواندن مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3n3Z4ft
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای_روز
پارسیا
آغاز و تنها آغاز
یک در داستان «خرابکاران»، نوشتۀ گراهام گرین، مشتی پسربچهی شرور لندنی تصمیم میگیرند خانهای کوچک را که در گوشهای از محلهشان در بمباران آلمانیها سالم مانده است، ویران کنند. در غیاب تنها ساکن آن که مردی است سالخورده، با اره و تیشه بهجان ستونهای خانه میافتند…
🔸🔸سوگنامه یا سیاستنامه: جستاری در باب قصیدهی ایوان مدائن
✍️ الهام حسینخانی (ضمیران)
🔸 قصیده ایوان مدائن عمدتا به عنوان سوگنامهای در عظمت بربادرفتۀ ایران و شاهان ایرانی و طاق کسری معرفی شده است. کلام و کلمات این متن نیز در نگاه اول، همین غم حسرتبار و سوزناک و آهی از دل برآمده را نمایش میدهند. اندوهی برای یک شکوه از دست رفته و دلتنگی برای آن! ظاهرا حضور این غم و حسرت در تمام ابیاتی که در آن مخاطب به سردادنِ آه و گریه و زاری دعوت میشود، انکارنشدنی است
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
بر دجله گری نونو، وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکاتاستان
اگر موضوعِ حسرت و اندوه بر شکوهی از دست رفته را به عنوان لایۀ اول و روییِ متن بپذیریم، لایۀ دومی هم برای آن میتوان در نظر گرفت. بنابراین آنچه در این نوشته از لابهلای متن پیگیری میشود، سویۀ دیگری از معنای آن است.
در این خوانش و سویه دوم، بحث بر سر شکوه ایران کهن نیست و صرفِ آمدنِ چند نام و نشان، تعیین نمیکند که مثلا مراد از شاه، فقط شاهان ایرانی و منظور از انوشروان، تنها انوشروان ساسانی باشد. حتی مشخص نمیکند که به لحاظ تاریخی و جغرافیایی مختص عهد باستان و ایران باشد. در اینجا مساله کمی از ملیت و حبِّ وطن و افتخار بر آن شکوه ایرانی فراتر میرود. این سویه کلیتر و فراگیرتر است، به طوری که انوشیروان،خسروپرویز و ایوان مدائن دستاویزی میشوند برای بیانِ یک مساله اجتماعی-سیاسیِ عصر و چه بسا همۀ اعصار!...
🔸 ... با این نگاه به ناگاه، مسبب آن اندوهانِ دیرین و اشکهای خونین، فقط بی وفایی دنیا و از دست رفتن شکوه گذشته نیست از همین رو رنگ و بوی این اندوه درونی کم کم آمیخته به اعتراضی بیرونی میشود.نمیتوان از این بیت به اجمال گذشت و اندرزهایِ پس از آن را یک پند اخلاقی برای عموم مردم پنداشت. بلکه از اینجا به بعد گسترۀ مخاطبان از مردم به شاهان و حکومتداران کشیده میشود...
برای خواندن ادامهی مطلب و مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3KwZVyz
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای-هنر-ادبیات
✍️ الهام حسینخانی (ضمیران)
🔸 قصیده ایوان مدائن عمدتا به عنوان سوگنامهای در عظمت بربادرفتۀ ایران و شاهان ایرانی و طاق کسری معرفی شده است. کلام و کلمات این متن نیز در نگاه اول، همین غم حسرتبار و سوزناک و آهی از دل برآمده را نمایش میدهند. اندوهی برای یک شکوه از دست رفته و دلتنگی برای آن! ظاهرا حضور این غم و حسرت در تمام ابیاتی که در آن مخاطب به سردادنِ آه و گریه و زاری دعوت میشود، انکارنشدنی است
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
بر دجله گری نونو، وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکاتاستان
اگر موضوعِ حسرت و اندوه بر شکوهی از دست رفته را به عنوان لایۀ اول و روییِ متن بپذیریم، لایۀ دومی هم برای آن میتوان در نظر گرفت. بنابراین آنچه در این نوشته از لابهلای متن پیگیری میشود، سویۀ دیگری از معنای آن است.
در این خوانش و سویه دوم، بحث بر سر شکوه ایران کهن نیست و صرفِ آمدنِ چند نام و نشان، تعیین نمیکند که مثلا مراد از شاه، فقط شاهان ایرانی و منظور از انوشروان، تنها انوشروان ساسانی باشد. حتی مشخص نمیکند که به لحاظ تاریخی و جغرافیایی مختص عهد باستان و ایران باشد. در اینجا مساله کمی از ملیت و حبِّ وطن و افتخار بر آن شکوه ایرانی فراتر میرود. این سویه کلیتر و فراگیرتر است، به طوری که انوشیروان،خسروپرویز و ایوان مدائن دستاویزی میشوند برای بیانِ یک مساله اجتماعی-سیاسیِ عصر و چه بسا همۀ اعصار!...
🔸 ... با این نگاه به ناگاه، مسبب آن اندوهانِ دیرین و اشکهای خونین، فقط بی وفایی دنیا و از دست رفتن شکوه گذشته نیست از همین رو رنگ و بوی این اندوه درونی کم کم آمیخته به اعتراضی بیرونی میشود.نمیتوان از این بیت به اجمال گذشت و اندرزهایِ پس از آن را یک پند اخلاقی برای عموم مردم پنداشت. بلکه از اینجا به بعد گسترۀ مخاطبان از مردم به شاهان و حکومتداران کشیده میشود...
برای خواندن ادامهی مطلب و مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3KwZVyz
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای-هنر-ادبیات
پارسیا
سوگنامه یا سیاستنامه:جستاری در باب قصیدۀ ایوان مداین
قصیده ایوان مدائن عمدتا به عنوان سوگنامهای در عظمت بربادرفتۀ ایران و شاهان ایرانی و طاق کسری معرفی شده است. کلام و کلمات این متن نیز در نگاه اول، همین غم حسرتبار و سوزناک و آهی از دل برآمده را نمایش میدهند. اندوهی برای یک شکوه از دست رفته و دلتنگی برای…
هنگام رفتن رسیدهست
نگاهم را بر بال پرستوها نشاندهام
باد را در آغوش گرفتهام
خاک را میبویم
و در آخرین لحظهی خورشید
پنهانشدنِ رود در تن دشت را تماشا میکنم.
زیر بارش برگهای پاییزی
میشویم احساس خویش و
تهماندههای نور ستارگان پنهان در ابر را مستانه مینوشم.
و با انتهای صدای خویش
در گوش آخرین قاصدک
آهسته میخوانم:
چه زیباست مرگ
هراس من، باری همه از پایان کبوترهاست
نگاهم را بر بال پرستوها نشاندهام
باد را در آغوش گرفتهام
خاک را میبویم
و در آخرین لحظهی خورشید
پنهانشدنِ رود در تن دشت را تماشا میکنم.
زیر بارش برگهای پاییزی
میشویم احساس خویش و
تهماندههای نور ستارگان پنهان در ابر را مستانه مینوشم.
و با انتهای صدای خویش
در گوش آخرین قاصدک
آهسته میخوانم:
چه زیباست مرگ
هراس من، باری همه از پایان کبوترهاست
🔸🔸 تفارق و سیاست
✍️ محمدرضا تاجیک
🔸 ... سیاست را نمیتوان صرفا صورتی از تعامل بشری قلمداد کرد که برحسب اهداف و اغراض تعریفپذیر است، و نه میتوان گفت که سیاست سبکی از گفتمان است، زیرا در این حالت، عرصهی سیاسی فضایی محسوب میشود که در آن، تنها گفتمانهای مختلف، نامتناجس، و لذا رقابتگر، با هم مواجه میشوند، و لاغیر. لیوتار جای دیگر مینویسد: «اگر سیاست یک سبک بود و قرار بود داعیهی شانی در سر بپروراند، پوچی ادعایش بهسرعت برملا میشد. معالوصف، سیاست همان تهدید تفارقهاست. سیاست یک سبک نیست، بلکه تعدد سبکهاست؛ تشتت غایات؛ و بهتماممعنا، مسئلهی مرتبطسازی است… اگر دوست داشته باشید میتوان گفت سیاست وضعیت زبان است، ولی خودش زبان نیست. سیاست مشمول این واقعیت است که زبان نه یک زبان، بلکه مجموعه جملههاست.»
🔸 در جامعهی امروز ما، سیاست به یک سبکِ استعلایی و استعاری تبدیل شده است و فراموش کرده جامعه دقیقا همان تکثر جملههاست و سیاست واژهای است که به این تنوع اشارت دارد. فراموش کرده، سیاست اگر ذاتی داشته باشد، آن ذات مبتنی بر کثرت است، و آنگاه که بهصورت یک سبک ظاهر میشود، موجب سوءتفاهم میشود… در متن و بطن سیاست، نوعی «آپوریا» نهفته است، که هر تلاشی از درون یک سبک برای ارائهی راهحلی فراگیر در مواجهه با پرسشهای متعددی که دیگر سبکهای گفتمان لاجرم طرح میکنند، به شکست محکوم میکند، و فراموش کرده، مردم بدان علت در جهان اجتماعی دست دارند که موجوداتی زبانیاند، و همین واقعیت است که ایشان را سوژه میسازد و این امکان را به ایشان میدهد تا بر حسب علایقشان با یکدیگر سخن بگویند… و لذا، به همین نحو، همگان پیشاپیش در سیاست دخیلاند، چراکه سیاست مقدم بر هر چیز دیگری، عبارت است از مسئلهی نحوهی مرتبطسازی جملهها به یکدیگر.
🔸 ... از اینرو، بهگونهی پارادوکسیکال، چنین سیاستی سخت در چنبرهی مدیریتِ شیارها و شقاقها و فراقها و تفارقهایی که خود خلق کرده و میکند، گرفتار آمده است، و هر چقدر از هراس این تفارقها به خود پناه میبرد، عِرض سیاست میبرد و زحمت خود میدارد.
در شرایط کنونی، شاید تنها راه برونشد از این چرخهی معیوب و پارادوکسیکال...
برای خواندن ادامهی مطلب و مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3t4bbfn
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای-هفته
✍️ محمدرضا تاجیک
🔸 ... سیاست را نمیتوان صرفا صورتی از تعامل بشری قلمداد کرد که برحسب اهداف و اغراض تعریفپذیر است، و نه میتوان گفت که سیاست سبکی از گفتمان است، زیرا در این حالت، عرصهی سیاسی فضایی محسوب میشود که در آن، تنها گفتمانهای مختلف، نامتناجس، و لذا رقابتگر، با هم مواجه میشوند، و لاغیر. لیوتار جای دیگر مینویسد: «اگر سیاست یک سبک بود و قرار بود داعیهی شانی در سر بپروراند، پوچی ادعایش بهسرعت برملا میشد. معالوصف، سیاست همان تهدید تفارقهاست. سیاست یک سبک نیست، بلکه تعدد سبکهاست؛ تشتت غایات؛ و بهتماممعنا، مسئلهی مرتبطسازی است… اگر دوست داشته باشید میتوان گفت سیاست وضعیت زبان است، ولی خودش زبان نیست. سیاست مشمول این واقعیت است که زبان نه یک زبان، بلکه مجموعه جملههاست.»
🔸 در جامعهی امروز ما، سیاست به یک سبکِ استعلایی و استعاری تبدیل شده است و فراموش کرده جامعه دقیقا همان تکثر جملههاست و سیاست واژهای است که به این تنوع اشارت دارد. فراموش کرده، سیاست اگر ذاتی داشته باشد، آن ذات مبتنی بر کثرت است، و آنگاه که بهصورت یک سبک ظاهر میشود، موجب سوءتفاهم میشود… در متن و بطن سیاست، نوعی «آپوریا» نهفته است، که هر تلاشی از درون یک سبک برای ارائهی راهحلی فراگیر در مواجهه با پرسشهای متعددی که دیگر سبکهای گفتمان لاجرم طرح میکنند، به شکست محکوم میکند، و فراموش کرده، مردم بدان علت در جهان اجتماعی دست دارند که موجوداتی زبانیاند، و همین واقعیت است که ایشان را سوژه میسازد و این امکان را به ایشان میدهد تا بر حسب علایقشان با یکدیگر سخن بگویند… و لذا، به همین نحو، همگان پیشاپیش در سیاست دخیلاند، چراکه سیاست مقدم بر هر چیز دیگری، عبارت است از مسئلهی نحوهی مرتبطسازی جملهها به یکدیگر.
🔸 ... از اینرو، بهگونهی پارادوکسیکال، چنین سیاستی سخت در چنبرهی مدیریتِ شیارها و شقاقها و فراقها و تفارقهایی که خود خلق کرده و میکند، گرفتار آمده است، و هر چقدر از هراس این تفارقها به خود پناه میبرد، عِرض سیاست میبرد و زحمت خود میدارد.
در شرایط کنونی، شاید تنها راه برونشد از این چرخهی معیوب و پارادوکسیکال...
برای خواندن ادامهی مطلب و مطالب بیشتر به لینک زیر مراجعه شود:
https://bit.ly/3t4bbfn
---------------------------
لینک کانال پارِسیا:
@paresia_center
---------------------------
لینک سایت پارِسیا :
www.paresia.ir
#پارسیا
#پارسیای-هفته
چو آتش
(در سایهی سایه)
محمدرضا تاجیک
طرح:هادی حیدری
به قعر روزهایی چنین شب
پیداست سایهی یک صبح
که ناگاهان چو آتش در شب افتادهست
ز هر چاک گریبانش چراغی تازه تایبدهست
هجوم سرخ آوایش
به چشم تاریک شبهای ناباور
صد روزن بگشودهست.
به هر گوشهی سرخ سکوتش
هزاران شقایق شوریدگی
لالهی آزادگی
روییدهست.
....
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم
هشیار نتوان کرد سروشی چنین
جغد شبآیین را، دیرگاهیست
بر گلهای خورشید شوریدهست.
(در سایهی سایه)
محمدرضا تاجیک
طرح:هادی حیدری
به قعر روزهایی چنین شب
پیداست سایهی یک صبح
که ناگاهان چو آتش در شب افتادهست
ز هر چاک گریبانش چراغی تازه تایبدهست
هجوم سرخ آوایش
به چشم تاریک شبهای ناباور
صد روزن بگشودهست.
به هر گوشهی سرخ سکوتش
هزاران شقایق شوریدگی
لالهی آزادگی
روییدهست.
....
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم
هشیار نتوان کرد سروشی چنین
جغد شبآیین را، دیرگاهیست
بر گلهای خورشید شوریدهست.
📝📝📝ارادهی نیستی
🔻🔻🔻یادداشتی از محمدرضا تاجیک منتشر شده در وبسایت #مشق_نو
📌بریدهای از متن:
🖊سوژههای سیاسی که در بستر و فرایند خیزشهای اخیر در جامعهی ما متولد شده و بالیدهاند، سوژهبودگی خود را در تجربهی خلق ممکن از درون ناممکن اخذ میکنند، و با خلقِ این ممکن سوبژکتیویتهی نوین و متفاوتی مییابند که آنان را از سوژههای سیاسی تجربهشده تفکیک و متمایز میکند.
🖊آنان از درون خرد بهمعنای یک طرحِ از پیش تعیینشده، یک برنامهی فکرشده، سر بر نیاوردهاند، بلکه در فرایند خلق ممکن و وفاداری بدان ممکن، سوژهگی خود را نیز ممکن کردهاند. آنان همان «بارتلبی» هرمان میلر هستند که تصمیم گرفتهاند در مقابل آنچه دیگران ساختهاند، «ارادهی نیستی»، ارادهی نیهیلیستیِ خود را عرضه کنند تا ممکنِ خود را خود فراهم سازند.
🖊دیگران دنیایی برای آنان ساختهاند که بیمیلی آنها نسبت به وضعیتِ موجود را به حدِ کمال رسانده است. آنان از غار افلاطونشان بیرون شدهاند. آسمان و آفتاب را میبینند. دنیا دیگر برای آنان در سایهها نیست. دنیای دیگری برای آنان گشوده شده است. آنان همان دکتر فاوستِ گوته هستند که کلیشههای اخلاقِ «بهشتیِ» دیگران دربِ «جهنمِ» گشودهی خودشان را برایشان باز کرده است.
🖊بهظاهر بیتفاوت و آرام، اما همچون یک رود خروشان در جریاناند. نارسیستیک نیستند، اما خوب میدانند که هیچچیز در شرایط حاضر به سوبژکتیویتیِ آنها پاسخ نمیدهد، به ظرفیتِ انرژیِ آنها. آنها میدانند که تمام رفرمهای موجود بیشتر بر علیه آنهاست. آنها تصمیم گرفتهاند که خودشان کارِ خود را در دست بگیرند، تا آنجا که بتوانند.
🖊بر یک گشایش استوارند، یک ممکن. آنان همان بهحاشیهراندهشدگانی هستند که هیچچیز نه به نیازهای مادی، نه به ظرفیتِ انرژی آنها و نه به سوبژکتیویتیِ آنها پاسخ نمیگوید. مانند بارتلمی و ابله ظاهراً نظارهگر این وضعیتی هستند که مالِ آنها نیست و مسبباش کسانِ دیگریاند که از جنس آنها نمیباشند، و منتظر کوچکترین «خطا» و «روزنه» هستند تا بدونِ هیچ ارادهی قبلی سر به شورش و عصیان بردارند، و در هر وقتهی مکان و لامکان و زمان و لازمانشان گشایشی ایجاد کنند و ممکنی را خلق کنند: ممکنی که بیاراده ساخته شده، و در عین حال «شدن» آنها را نیز در این مسیر ممکن ساخته است، و گشایشی در آینده نوید میدهد.
🔸متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید
mashghenow.com/?p=5762
#محمدرضا_تاجیک #سیاست #جامعه #اعتراض
🔸نشانی تلگرام «مشق نو»:
t.me/mashghenowofficial
🔻🔻🔻یادداشتی از محمدرضا تاجیک منتشر شده در وبسایت #مشق_نو
📌بریدهای از متن:
🖊سوژههای سیاسی که در بستر و فرایند خیزشهای اخیر در جامعهی ما متولد شده و بالیدهاند، سوژهبودگی خود را در تجربهی خلق ممکن از درون ناممکن اخذ میکنند، و با خلقِ این ممکن سوبژکتیویتهی نوین و متفاوتی مییابند که آنان را از سوژههای سیاسی تجربهشده تفکیک و متمایز میکند.
🖊آنان از درون خرد بهمعنای یک طرحِ از پیش تعیینشده، یک برنامهی فکرشده، سر بر نیاوردهاند، بلکه در فرایند خلق ممکن و وفاداری بدان ممکن، سوژهگی خود را نیز ممکن کردهاند. آنان همان «بارتلبی» هرمان میلر هستند که تصمیم گرفتهاند در مقابل آنچه دیگران ساختهاند، «ارادهی نیستی»، ارادهی نیهیلیستیِ خود را عرضه کنند تا ممکنِ خود را خود فراهم سازند.
🖊دیگران دنیایی برای آنان ساختهاند که بیمیلی آنها نسبت به وضعیتِ موجود را به حدِ کمال رسانده است. آنان از غار افلاطونشان بیرون شدهاند. آسمان و آفتاب را میبینند. دنیا دیگر برای آنان در سایهها نیست. دنیای دیگری برای آنان گشوده شده است. آنان همان دکتر فاوستِ گوته هستند که کلیشههای اخلاقِ «بهشتیِ» دیگران دربِ «جهنمِ» گشودهی خودشان را برایشان باز کرده است.
🖊بهظاهر بیتفاوت و آرام، اما همچون یک رود خروشان در جریاناند. نارسیستیک نیستند، اما خوب میدانند که هیچچیز در شرایط حاضر به سوبژکتیویتیِ آنها پاسخ نمیدهد، به ظرفیتِ انرژیِ آنها. آنها میدانند که تمام رفرمهای موجود بیشتر بر علیه آنهاست. آنها تصمیم گرفتهاند که خودشان کارِ خود را در دست بگیرند، تا آنجا که بتوانند.
🖊بر یک گشایش استوارند، یک ممکن. آنان همان بهحاشیهراندهشدگانی هستند که هیچچیز نه به نیازهای مادی، نه به ظرفیتِ انرژی آنها و نه به سوبژکتیویتیِ آنها پاسخ نمیگوید. مانند بارتلمی و ابله ظاهراً نظارهگر این وضعیتی هستند که مالِ آنها نیست و مسبباش کسانِ دیگریاند که از جنس آنها نمیباشند، و منتظر کوچکترین «خطا» و «روزنه» هستند تا بدونِ هیچ ارادهی قبلی سر به شورش و عصیان بردارند، و در هر وقتهی مکان و لامکان و زمان و لازمانشان گشایشی ایجاد کنند و ممکنی را خلق کنند: ممکنی که بیاراده ساخته شده، و در عین حال «شدن» آنها را نیز در این مسیر ممکن ساخته است، و گشایشی در آینده نوید میدهد.
🔸متن کامل این نوشتار را در لینک زیر بخوانید
mashghenow.com/?p=5762
#محمدرضا_تاجیک #سیاست #جامعه #اعتراض
🔸نشانی تلگرام «مشق نو»:
t.me/mashghenowofficial
مشق نو
ارادهی نیستی - مشق نو
وبسایت «مشق نو» با گرایش اصلاحطلبانه و رویکردی تحلیلی تلاش دارد در یادداشتها، مقالات و گفتوگوهای خود، نگاهی نظری با جنبههای آموزشی را مدنظر قرار دهند.