چند روز حال و حوصلهی درست حسابی نداشتم. انرژی و انگیزه هم همینطور.
برای بهبود شرایط خرید کردم، خودم رو به فیشال صورت دعوت کردم. با دوستام وقت گذروندم و با خودم خلوت کردم. خلاصه همه کار کردم و الان تنها چیزی که باقی مونده انتظار برای بهبوده. گاهی کاریش نمیشه کرد رئیس.
برای بهبود شرایط خرید کردم، خودم رو به فیشال صورت دعوت کردم. با دوستام وقت گذروندم و با خودم خلوت کردم. خلاصه همه کار کردم و الان تنها چیزی که باقی مونده انتظار برای بهبوده. گاهی کاریش نمیشه کرد رئیس.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«ما رو هم خیلی ناراحت کردن، اما صبح پاشدیم رفتیم سرِ کار.»
دارم تو روز کاری ساعت هفت صبح خونه رو میبینم. به لطف نامهای که دیروز رئیس گذاشت روی میزم و بهم گفت فردا شعبه نیا، اسمت تو لیست کلاسه بیشتر خوابیدم، صبحونه رو سر کیف خوردم با موزیک حاضر شدم و ساعت هشت باید اداره باشم. اینجور وقتا تازه یادم میاد زندگیم به قبل و بعد از کارمند بودن تقسیم شده. اصلا یه دنیای دیگهست.
Maro Dast Kam Nagir
Bijan Mortazavi
به قول آقای مرتضوی
«ما رو دست کم نگیر که واپسین قصهی شب
قصهی تکرار رویاهای یک جنگل ستارهست»
@panicorn1
«ما رو دست کم نگیر که واپسین قصهی شب
قصهی تکرار رویاهای یک جنگل ستارهست»
@panicorn1
میگفت تو فقط تلاش کن خودت رو پیدا کنی، بقیهاش تو گوگل پیدا میشه.
امروز دلم هتل میخواد.
اتاقهای غریبه و خوش آمدگو، با تختخوابهای سفید، تمیز و پفی. کتریهای برقی ساده برای نوشیدن قهوه و خستگی درکردن با ویو دریایی، شهری، چیزی. دلم حتی برای اون شامپو کوچولوها تنگ شده و تموم اون آرامشِ حاصل از موقتی بودن، دور بودن، تازه بودن.
اتاقهای غریبه و خوش آمدگو، با تختخوابهای سفید، تمیز و پفی. کتریهای برقی ساده برای نوشیدن قهوه و خستگی درکردن با ویو دریایی، شهری، چیزی. دلم حتی برای اون شامپو کوچولوها تنگ شده و تموم اون آرامشِ حاصل از موقتی بودن، دور بودن، تازه بودن.
دو تلاش بیهوده:
سوپ خوردن با چنگال و تلاش برای نجات کسی که خودش نمیخواد نجات پیدا کنه.
سوپ خوردن با چنگال و تلاش برای نجات کسی که خودش نمیخواد نجات پیدا کنه.
من پنج دقیقه بعد از رسیدن به مقصد در هر سفر به شمال و جنوب:
_ «تو رو خدا بیایم اینجا زندگی کنیم.»
_ «تو رو خدا بیایم اینجا زندگی کنیم.»
داره توی یه خونهی قدیمی خوابم میبره. با پلهها و کف چوبی و دیوارای کاهگل و شمعدونیهای آویزون دور ایوون بزرگش. یاد سریال پس از باران میافتم. حتی دیگه صدای جوجهها و سگهای بازیگوششون درنمیاد. فقط صدای طبل از دوردست میاد و جیرجیرکا.
یه جا خوندم نوشته بود: «سفر یعنی همین که صبح پاشی از خودت بپرسی من اینجا چیکار میکنم؟؟» فکر کنم فردا از همون روزاست. سفر یعنی همین.
یه جا خوندم نوشته بود: «سفر یعنی همین که صبح پاشی از خودت بپرسی من اینجا چیکار میکنم؟؟» فکر کنم فردا از همون روزاست. سفر یعنی همین.
قدرشناس باشیم.
کسی رو از خوبی پشیمون نکنیم.
آدم که درخت نیست؛ پا داره، میره.
کسی رو از خوبی پشیمون نکنیم.
آدم که درخت نیست؛ پا داره، میره.
Speak Softly, Love
Yao Si Ting
آرامشِ پنجشنبه 🤍✨
@panicorn1
@panicorn1
خونه >>>> کوچههایی که به دریا میرسن، کشورهایی که آرزو دارم ببینم و تموم دشتهای سبز و بکر
پاشین برین سر قرار، کالری قرارهای غیرکاری محاسبه نمیگردد. 🍫♥️
از یه نفر شنیدی من خیلی آدم مهربونیم و یکی دیگه درموردم بهت میگه سرد و خودخواه. تو حرف جفتشون رو باور کن.
همه چی به آدمِ مقابل بستگی داره.
همه چی به آدمِ مقابل بستگی داره.
توی #پادکست کارکست درمورد مقالاتی صحبت میشه که با دنیای کسب و کار و مسائل مربوط به محیط کار در ارتباطن و به نظرم گوش دادن به اپیزودهاش میتونه به بالا نگه داشتن کارایی و انگیزه کمک کنه.
امروز بانکها تعطیل بودن و تا قفسهی کتابخونه رو هم تمیز کردم تو گویی به کار کردن معتادیم.