پەنجە پەنجەڴەل
1.83K subscribers
53.9K photos
27.2K videos
696 files
3.63K links
این کانال میخواهد پلی باشد بین پنجە و سایر روستاها با خانوادە هایی کە از این دیار کوچ کردە اند

@ffrotan ادمین۲

@rfrotan ادمین۳



@bari6169 ۴ادمین


@Saberjamshid1367 ادمین
Download Telegram
@pangeh
👆👆👆👆
ازسمت راست نشسته آقایارخان ،حیدرخان،وخدایارخان،دلیرمردانی که دردفاع ازمردم منطقه گروس درمقابل چپاول اشرار طوایف دیگرنواحی شهره آفاق بودند،
ارسالی کاک اسماییل احمدپور
قدرت الله شاویسی داماد کاک مولود دینی
ارسالی بهزاد شاویسی
@pangeh
@pangeh
بان قەڵا
ارسالی کاک یدالە دوست محمدی ـ ساوە
فرسایش زمین
ئەزە میلە(عظمیلە)
ارسالی کاک عادل لنگر
@pangeh
😂 زندگی گاه به راز است وملامت بدهد
زندگی گاه به ساز است وسلامت بدهد
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد
چه به رازو
چه به سازو
چه به ناز

زندگی لحظهٔ بیداری ماست
زندگی میگذرد،درگذر است

💎 @pangeh
دۆزەخے خوا
شەش دانگ دەڪڕم...!
گەر
گوناهم
بەتەنیا باوەشے تۆ بێ...؛

وینه.سارینا نوی سی جلال الدین رشیدی
ارسالی بهزاد شاویسی
@pangeh
@pangeh
کاک رضا مجیدی
@pangeh
کاک ناصر مردانە ای ، کاک ناصر جلالی، کاک علی جلالی
@pangeh
کاک فریدون میرزایی ، کاک بهمن میرزایی ،
@pangeh
نوە ی مرحوم عبدالکریم صفری
کاک امید
@pangeh
کاک فرزاد مرادخانی و پسرش
کاک قهرمان
@pangeh
عروسی قدیم
ارسای از کاک نوذر مرادخانی
🌺🌺مرحوم قهرمان مرادخانی ودوستان در مراسم عروسی🌺🌺
@pangeh
پدروپسر
کاک فرزاد وکاک سامان مرادخانی
@pangeh
پەنجە ، امروز اول اردیبهشت ۹٦
آقایان حسینی ، برزنجە ،لاوە و نوروزی
ارسالی صباح برزنجە
سلام اول هفته تون پرازشادی
هرروز شروعی دوباره
براےتکاندن غبارازدل و
نشاندن غنچه های
محبت وعشق است
هفته تون پرازبرکت و
موفقیتهاےپی درپی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@pangeh
ارسالی هاورێمان کاک رضا بهرامی
@pangeh
مرحوم کاک اغبرا جلالی
مرحوم کاک عبد الرحیم
مرحوم کاک عبدالله لیمو
سیدحسن
کاک ناصر کا الله مراد
سپاس بۆ ئاسەی عقیل بۆ ناردن ناوەکان
@pangeh
من هنوزم عاشقم اما
توعاشق نيستے

سينہ خشك مراحتے
شقايق نيستے

آنقَدَرخواندے بہ گوشم
تاکہ ليلايت شوم

حال کہ ليلایت شدم
مجنون سابق نيستے

وێنە ، کاک بێهزاد نیعمەتی
عطا:
روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم

مولانا به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولانا کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولانا داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولانا به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولانا که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ”ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولانا کشید. چشم مردم به شیشه افتاد. مرد ادامه داد: ”این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولانا را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولانا یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ”ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند.”
رقیب مولانا فریاد زد: ”این سرکه نیست بلکه شراب است.”
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولانا بر سر خود کوبید و خود را به پای مولانا انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند. آنگاه مولانا از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ

#مولانا
ارسالی کاک ئەتا مەجیدی🌺🌺
@pangeh
ثنا اسداللهی فرزند ابراهیم
❤️
یکی میگفت:الهی،گاهی نگاهی
💐
من میگویم :الهی، همیشه نگاهی
💐
امید آن دارم،
💐
که از گناهان ما بکاهی
💐
ای کسی که
در بلند ترین جایگاهی
💐