تصاویری از مراسم اختتامیه جام کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس با حضور احلام خواننده ایرانی_اماراتی
🔹تیم ملی فوتبال عراق با شکست ۳-۲ عمان، قهرمان جام خلیج فارس شد.
🔹جام خلیج فارس با حضور تیم ملی عراق، کویت، سعودی، بحرین، قطر، امارات، عمان و یمن در بصره برگزار شد.
🔹تیم ملی فوتبال عراق با شکست ۳-۲ عمان، قهرمان جام خلیج فارس شد.
🔹جام خلیج فارس با حضور تیم ملی عراق، کویت، سعودی، بحرین، قطر، امارات، عمان و یمن در بصره برگزار شد.
*🌷نخستین بوسهی آموزگار*
دلنوشته یک پزشک متخصص
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد،
کمتر از شش سال سن داشتم و جثهام خرد بود.
مأمور سپاه بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل میکرد.
آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول مینشستند.
جایم آخر کلاس و هم نیمکتیام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدریام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمیآمدیم و سرمان به کار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم به خانه آنها میرفتیم.
مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان میکشیدند و ما در گوشهای به درس و مشقمان مشغول میشدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغالهای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود
و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"!
پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد.
کالبد بیجانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند.
قدش بلندتر شده بود.
گرگ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند.
در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند،
مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بیآزار" به خاک بسپارند.
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثهام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم،
من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود.
نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛
در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد
و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"میدرخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار میکردند.
هنوز قامت خانم معلمهای عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود.
خود،
از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی،
زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن میزیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن
فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط"
و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه میکردند.
چه پرشور اما بیتوقع،
آموختههایشان را در جان ما میریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و
"آموختن" تنها به"عشق" میسر میشود
نه به "مزد".
بر جلد کتابهایمان هنوز خاکستر
"مرگ" ننشسته بود
و خداوندان خشم و کین،
صفحاتشان را به "عزا"ی "کلمات" ننشانده بودند.
بر سطرهای آن کتابها خدایی اگر نوشته شده بود،
خدای مهربانی و در میان آن سطرها،
شوری اگر موج میزد شور زندگی بود.
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت،
خاموش و منتظر،
نام"مستمع آزاد" را بر خود میکشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کلهها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم.
قامتم به تخته سیاه نمیرسید.
خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی،
چهار پایهای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک،
سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه،
با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بیتوجهی؛
نمیدانم.
هر چه بود متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بیدرنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود میاندیشم
اگر در زندگی توفیقی داشتهام
و اگر از *"انسانیت"* چیز ی بر جان من نشسته باشد
به اعجاز آن
*"مهربانی بیدریغ"*
و آن نخستین
*"بوسه آموزگار "* بوده است.
دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب
دلنوشته یک پزشک متخصص
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد،
کمتر از شش سال سن داشتم و جثهام خرد بود.
مأمور سپاه بهداشت به مادرم گفت: "این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل میکرد.
آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیررسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول مینشستند.
جایم آخر کلاس و هم نیمکتیام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدریام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمیآمدیم و سرمان به کار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم به خانه آنها میرفتیم.
مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان میکشیدند و ما در گوشهای به درس و مشقمان مشغول میشدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغالهای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود
و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛سیمای"فقر مطلق"!
پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد.
کالبد بیجانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند.
قدش بلندتر شده بود.
گرگ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند.
در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند،
مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بیآزار" به خاک بسپارند.
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثهام ریز بود.
با این تصور که هنوز "مستمع آزاد" هستم،
من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود.
نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نو عروس؛
در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی می کرد
و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"میدرخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار میکردند.
هنوز قامت خانم معلمهای عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود.
خود،
از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند (قاسم صادقی)که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی،
زانرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن میزیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن
فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امید بخش"زندگی"و "نشاط"
و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه میکردند.
چه پرشور اما بیتوقع،
آموختههایشان را در جان ما میریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و
"آموختن" تنها به"عشق" میسر میشود
نه به "مزد".
بر جلد کتابهایمان هنوز خاکستر
"مرگ" ننشسته بود
و خداوندان خشم و کین،
صفحاتشان را به "عزا"ی "کلمات" ننشانده بودند.
بر سطرهای آن کتابها خدایی اگر نوشته شده بود،
خدای مهربانی و در میان آن سطرها،
شوری اگر موج میزد شور زندگی بود.
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت،
خاموش و منتظر،
نام"مستمع آزاد" را بر خود میکشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کلهها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب"نه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم.
قامتم به تخته سیاه نمیرسید.
خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی،
چهار پایهای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک،
سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه،
با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بیتوجهی؛
نمیدانم.
هر چه بود متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بیدرنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
امروز در گذر از میانسالی با خود میاندیشم
اگر در زندگی توفیقی داشتهام
و اگر از *"انسانیت"* چیز ی بر جان من نشسته باشد
به اعجاز آن
*"مهربانی بیدریغ"*
و آن نخستین
*"بوسه آموزگار "* بوده است.
دکتر سهراب صادقی فوق تخصص مغز و اعصاب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شنا در سراب یخ زده قروه و دمای منفی ٢٠ درجه !🥶
Forwarded from KAREN
# فروش تجهیزات کامل موتورخانه ی ساختمان🖕
شامل👇
✅ دیگ
✅ مشعل
✅ پمپ
✅ منبع انبساط
✅ لوله های انتقال و...
# کاملاً مستعمل و قابل استفاده در سیستم گرمایشی ساختمان های مسکونی، اداری و...
جهت اطلاع از قیمت و.... با شماره ی ذیل تماس حاصل فرمایید.
09197978120
#دیواندره
شامل👇
✅ دیگ
✅ مشعل
✅ پمپ
✅ منبع انبساط
✅ لوله های انتقال و...
# کاملاً مستعمل و قابل استفاده در سیستم گرمایشی ساختمان های مسکونی، اداری و...
جهت اطلاع از قیمت و.... با شماره ی ذیل تماس حاصل فرمایید.
09197978120
#دیواندره
ورود سامانه بارشی جدید از اواخر هفته پیش رو
🔹از اواخر هفته پیش رو شاهد ورود سامانه بارشی جدید به کشور خواهیم بود که بسیاری از نقاط نیمه غربی کشور را تحت تاثیر فعالیت خود قرار می دهد.
🔹این سامانه بارشی از روز جمعه از مرزهای غربی و شمال غربی وارد کشور شده و بیشتر نقاط را تحت تاثیر قرار میدهد.
🔹شدت اصلی بارشهای آن در استانهای شمال غربی و غربی کشور خواهد بود که با توجه به ماهیت سرمایی آن، بارشهای در بیشتر نقاط به شکل برف خواهد بود.
🔹از اواخر هفته پیش رو شاهد ورود سامانه بارشی جدید به کشور خواهیم بود که بسیاری از نقاط نیمه غربی کشور را تحت تاثیر فعالیت خود قرار می دهد.
🔹این سامانه بارشی از روز جمعه از مرزهای غربی و شمال غربی وارد کشور شده و بیشتر نقاط را تحت تاثیر قرار میدهد.
🔹شدت اصلی بارشهای آن در استانهای شمال غربی و غربی کشور خواهد بود که با توجه به ماهیت سرمایی آن، بارشهای در بیشتر نقاط به شکل برف خواهد بود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تکنیک ساده و کاربردی نخ کردن سوزن با استفاده از یه تیکه کاغذ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آماده سازی پیست اسکی بیجار
۳۰ دی ماه ۱۴۰۱
۳۰ دی ماه ۱۴۰۱
#تسلیت
خانواده محترم و ارجمند #فرجی
روستای گاوشله
و سایر وابستگان گرامی
مصیبت وارده را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده و از درگاه حی متعال برای آن مرحوم طلب غفران و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم.
ما را در غم خود شریک بدانید.
https://t.me/Bijardivandaretarhim
خانواده محترم و ارجمند #فرجی
روستای گاوشله
و سایر وابستگان گرامی
مصیبت وارده را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده و از درگاه حی متعال برای آن مرحوم طلب غفران و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم.
ما را در غم خود شریک بدانید.
https://t.me/Bijardivandaretarhim
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمایی از بیجارِ زیبا در سیامین روز زمستان ۱۴۰۱😍❄️
✅ اطلاعیه غیرحضوری شدن مدارس استان کردستان در روز شنبه ۱ بهمن ماه ۱۴۰۱
🔅 به پیشنهاد ستاد پیشگیری، هماهنگی و فرماندهی عملیات پاسخ به بحران استان و موافقت استاندار کردستان؛
به دلیل سرما و برودت هوا، #مراکز_پیش_دبستانی و مدارس #تمامی_مقاطع_تحصیلی استان کردستان در روز #شنبه_یکم_بهمن_ماه سال جاری در هر دو #نوبت_صبح_و_عصر به صورت غیر حضوری و در بستر فضای مجازی (شاد) برگزار میگردد.
⚠️همه ادارات و بانک های کردستان (به جز مراجع قضایی) فردا شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ از ساعت ۹ صبح شروع به کار میکنند.
🔅 به پیشنهاد ستاد پیشگیری، هماهنگی و فرماندهی عملیات پاسخ به بحران استان و موافقت استاندار کردستان؛
به دلیل سرما و برودت هوا، #مراکز_پیش_دبستانی و مدارس #تمامی_مقاطع_تحصیلی استان کردستان در روز #شنبه_یکم_بهمن_ماه سال جاری در هر دو #نوبت_صبح_و_عصر به صورت غیر حضوری و در بستر فضای مجازی (شاد) برگزار میگردد.
⚠️همه ادارات و بانک های کردستان (به جز مراجع قضایی) فردا شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ از ساعت ۹ صبح شروع به کار میکنند.
🔴 واتساپ و تلگرام و اینستاگرام را محدود کردید؛ برق را هم قطع کنید
💠 رحیمی جهانآبادی، نماینده مجلس: اینستاگرام، واتس آپ و تلگرام را محدود کردید، اینترنت را هم میخواهید محدود کنید؛ اصلا برق را هم قطع کنید
💠 نسل جدید با نگاه کردن به این سیاستهای ما عصبانی میشود. چرا فکر میکنیم ما تخم دو زرده جهان را آوردیم که میتوانیم همه امور جهان را اصلاح کنیم
💠 از اقتصاد، سیاست و فرهنگ جهان انتقاد میکنیم و هیچکس را هم در جهان قبول نداریم جز خودمان
💠 رحیمی جهانآبادی، نماینده مجلس: اینستاگرام، واتس آپ و تلگرام را محدود کردید، اینترنت را هم میخواهید محدود کنید؛ اصلا برق را هم قطع کنید
💠 نسل جدید با نگاه کردن به این سیاستهای ما عصبانی میشود. چرا فکر میکنیم ما تخم دو زرده جهان را آوردیم که میتوانیم همه امور جهان را اصلاح کنیم
💠 از اقتصاد، سیاست و فرهنگ جهان انتقاد میکنیم و هیچکس را هم در جهان قبول نداریم جز خودمان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علی دایی دومین گلزن برتر ملی جهان، به عنوان اسطوره به بازی فیفا اضافه شد.