.
#یا_حضرت_مسلم
اي ولي فقيه دلخسته
اي ابَر مرد قهرمان چه خبر؟..
نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
.
باز هم بي بصيرتي کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده
آن شب مسلم نمیخوابید مدام داخل اتاق میرفت و بیرون میآمد و به آسمان نگاه میکرد و میگفت : لاحول و لا قوه الا بالله ، لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر ، سردرگم بود ، نمیدانست چه کند با خود میگفت :
حسین (ع) چه خواهد کرد ؟
نمیدانست تکلیفش چیست؟ اگر اربابم بخواهد صلح کند من نماینده او هستم من هم باید صلح کنم و اگر بخواهد با آن یاران کم بجنگد کشته خواهد شد، پس من هم میجنگم و کشته میشوم، خیالی نیست! من در کوفه #آبروی_حسینم ، آبروی علی ع هستم ، همه مسئولیتها متوجه من است.
مسلم #عارف بود سطحی نگر نبود ، میدانست که بعید است آقایش صلح کند ولی از یک سو نمیتوانست روی این احتمال فکرکند چرا که حسین ع به سمت کوفه در حرکت بود. تا نزدیک صبح خوابش نبرد ، گاهی نماز میخواند ، گاهی قرآن. تا بالاخره لحظه ای خوابید و علی ابن ابی طالب ع به خوابش آمد، دستش را گرفت و صدا زد :
مسلم ! غصه نخور فردا مهمان ما هستی !
مسلم از خواب بیدار شد با خود گفت : راحت شدم ، معلوم شد که من باید بجنگم ، معلوم شد که در این راه باید کشته شوم ، معلوم شد که اربام صلح نمیکند.
اینجا بود که مسلم دچار #بیچارگی جدیدی شد
ای خدا ! آیا اربابم را هم میکشند؟ این بیچارگی جدید مسلم بود. از بحران تکلیف درآمد ولی دچار بحران دیگری شد.
نگاه مسلم در آن حالی که میجنگید و در آن حالی که دستش را بسته و لبش را پاره کرده بودند نگاه ملتمسی بود. با نگاهش آدمها را ارزیابی میکرد، به این بگویم که به حسینم خبر دهد که به کوفه نیاید؟ به آن بگویم ؟ به چه کسی بگویم که به حسین (ع) خبر دهد که به کوفه نیاید؟ من نامه نوشته ام که حسین بیا ! حسین دیگر نیا ! حسین به کوفه نیا !...او را بالای درالعماره با زجر کشتند. آن نامرد خواست به گردن مسلم شمشیر بزند ولی شمشیر نگرفت و بدنش را پاره کرد. مسلم نگاهی به او کرد و گفت: برای تو کافی ست دیگر مرا نزن! بگذار کس دیگری این ننگ را ببرد! خودت را بیچاره نکن! اینقدر آقاست که در آن لحظه به فکر ضاربش است! آن نامرد با ضربت دیگر سر از بدن مسلم جدا کرد.
بی جهت نیست که اولین #عزادار مسلم حسین ع است.می دانی حسین (ع) چگونه برای مسلم عزاداری کرد ؟
صدا زد : لا خیر فی العیش بعد هولاء ، دیگر بعداز مسلم زندگی را نمیخواهم یعنی
ای خدا ! مرگ حسین را برسان ! مسلمم را کشتند!
.
#استاد_پناهيان #پناهیانی
.
#یا_حضرت_مسلم
اي ولي فقيه دلخسته
اي ابَر مرد قهرمان چه خبر؟..
نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
.
باز هم بي بصيرتي کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده
آن شب مسلم نمیخوابید مدام داخل اتاق میرفت و بیرون میآمد و به آسمان نگاه میکرد و میگفت : لاحول و لا قوه الا بالله ، لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر ، سردرگم بود ، نمیدانست چه کند با خود میگفت :
حسین (ع) چه خواهد کرد ؟
نمیدانست تکلیفش چیست؟ اگر اربابم بخواهد صلح کند من نماینده او هستم من هم باید صلح کنم و اگر بخواهد با آن یاران کم بجنگد کشته خواهد شد، پس من هم میجنگم و کشته میشوم، خیالی نیست! من در کوفه #آبروی_حسینم ، آبروی علی ع هستم ، همه مسئولیتها متوجه من است.
مسلم #عارف بود سطحی نگر نبود ، میدانست که بعید است آقایش صلح کند ولی از یک سو نمیتوانست روی این احتمال فکرکند چرا که حسین ع به سمت کوفه در حرکت بود. تا نزدیک صبح خوابش نبرد ، گاهی نماز میخواند ، گاهی قرآن. تا بالاخره لحظه ای خوابید و علی ابن ابی طالب ع به خوابش آمد، دستش را گرفت و صدا زد :
مسلم ! غصه نخور فردا مهمان ما هستی !
مسلم از خواب بیدار شد با خود گفت : راحت شدم ، معلوم شد که من باید بجنگم ، معلوم شد که در این راه باید کشته شوم ، معلوم شد که اربام صلح نمیکند.
اینجا بود که مسلم دچار #بیچارگی جدیدی شد
ای خدا ! آیا اربابم را هم میکشند؟ این بیچارگی جدید مسلم بود. از بحران تکلیف درآمد ولی دچار بحران دیگری شد.
نگاه مسلم در آن حالی که میجنگید و در آن حالی که دستش را بسته و لبش را پاره کرده بودند نگاه ملتمسی بود. با نگاهش آدمها را ارزیابی میکرد، به این بگویم که به حسینم خبر دهد که به کوفه نیاید؟ به آن بگویم ؟ به چه کسی بگویم که به حسین (ع) خبر دهد که به کوفه نیاید؟ من نامه نوشته ام که حسین بیا ! حسین دیگر نیا ! حسین به کوفه نیا !...او را بالای درالعماره با زجر کشتند. آن نامرد خواست به گردن مسلم شمشیر بزند ولی شمشیر نگرفت و بدنش را پاره کرد. مسلم نگاهی به او کرد و گفت: برای تو کافی ست دیگر مرا نزن! بگذار کس دیگری این ننگ را ببرد! خودت را بیچاره نکن! اینقدر آقاست که در آن لحظه به فکر ضاربش است! آن نامرد با ضربت دیگر سر از بدن مسلم جدا کرد.
بی جهت نیست که اولین #عزادار مسلم حسین ع است.می دانی حسین (ع) چگونه برای مسلم عزاداری کرد ؟
صدا زد : لا خیر فی العیش بعد هولاء ، دیگر بعداز مسلم زندگی را نمیخواهم یعنی
ای خدا ! مرگ حسین را برسان ! مسلمم را کشتند!
.
#استاد_پناهيان #پناهیانی
.
.
#یا_حضرت_مسلم(ع)
اي ولي فقيه دلخسته
اي ابَر مرد قهرمان چه خبر؟..
نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
.
باز هم بي بصيرتي کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده
.
آن شب مسلم نمیخوابید مدام داخل اتاق میرفت و بیرون میآمد
و به آسمان نگاه میکرد
و میگفت:لاحول و لا قوة الا بالله ،لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر،
سردرگم بود
نمیدانست چه کند با خود میگفت:
حسین(ع)چه خواهد کرد؟
نمیدانست تکلیفش چیست؟
اگر اربابم بخواهد #صلح کند من نماینده او هستم من هم باید صلح کنم
و اگر بخواهد با آن یاران کم بجنگد کشته خواهد شد، پس من هم میجنگم و کشته میشوم،
خیالی نیست!
من در کوفه #آبروی_حسینم، آبروی علی(ع) هستم، همه مسئولیتها متوجه من است.
مسلم #عارف بود #سطحی_نگر نبود،
میدانست که
بعید است آقایش صلح کند
ولی از یک سو نمیتوانست روی این احتمال فکرکند چرا که حسین(ع) به سمت کوفه در حرکت بود.
تا نزدیک صبح خوابش نبرد، گاهی نماز میخواند، گاهی قرآن.
تا بالاخره لحظه ای خوابید و علی ابن ابی طالب (ع)به خوابش آمد، دستش را گرفت و صدا زد:
مسلم ! غصه نخور فردا مهمان ما هستی!
مسلم از خواب بیدار شد با خود گفت : راحت شدم،
معلوم شد که من #باید_بجنگم، معلوم شد که در این راه باید کشته شوم،
معلوم شد که #اربابم_صلح_نمیکند.
اینجا بود که مسلم دچار #بیچارگی جدیدی شد
ای خدا ! آیا اربابم را هم میکشند؟ این بیچارگی جدید مسلم بود.
از بحران #تکلیف درآمد ولی دچار بحران دیگری شد.
نگاه مسلم در آن حالی که میجنگید و در آن حالی که دستش را بسته و لبش را پاره کرده بودند نگاه ملتمسی بود.
با نگاهش آدمها را ارزیابی میکرد، به این بگویم که به حسینم خبر دهد که به کوفه نیاید؟ به آن بگویم؟ به چه کسی بگویم که به حسین (ع) خبر دهد که به کوفه نیاید؟
من نامه نوشته ام که حسین بیا!
حسین دیگر نیا!
حسین به کوفه نیا !...
او را بالای درالعماره با زجر کشتند.
آن نامرد خواست به گردن مسلم شمشیر بزند ولی شمشیر نگرفت و بدنش را پاره کرد.
مسلم نگاهی به او کرد و گفت: برای تو کافی ست دیگر مرا نزن! بگذار کس دیگری این ننگ را ببرد! خودت را بیچاره نکن!
اینقدر آقاست که در آن لحظه به فکر ضاربش است! آن نامرد با ضربت دیگر سر از بدن مسلم جدا کرد.
بی جهت نیست که اولین #عزادار مسلم حسین(ع)است
می دانی حسین (ع) چگونه برای مسلم عزاداری کرد ؟
صدا زد: لا خیر فی العیش بعد هولاء،
دیگر بعداز مسلم زندگی را نمیخواهم
یعنی
ای خدا ! مرگ حسین را برسان!
مسلمم را کشتند!
.
#روضه #شب_جمعه #استاد_پناهيان #پناهیانی
.
کانال تلگرام پناهیانی
https://telegram.me/panahiani
.
#یا_حضرت_مسلم(ع)
اي ولي فقيه دلخسته
اي ابَر مرد قهرمان چه خبر؟..
نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
.
باز هم بي بصيرتي کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده
.
آن شب مسلم نمیخوابید مدام داخل اتاق میرفت و بیرون میآمد
و به آسمان نگاه میکرد
و میگفت:لاحول و لا قوة الا بالله ،لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر،
سردرگم بود
نمیدانست چه کند با خود میگفت:
حسین(ع)چه خواهد کرد؟
نمیدانست تکلیفش چیست؟
اگر اربابم بخواهد #صلح کند من نماینده او هستم من هم باید صلح کنم
و اگر بخواهد با آن یاران کم بجنگد کشته خواهد شد، پس من هم میجنگم و کشته میشوم،
خیالی نیست!
من در کوفه #آبروی_حسینم، آبروی علی(ع) هستم، همه مسئولیتها متوجه من است.
مسلم #عارف بود #سطحی_نگر نبود،
میدانست که
بعید است آقایش صلح کند
ولی از یک سو نمیتوانست روی این احتمال فکرکند چرا که حسین(ع) به سمت کوفه در حرکت بود.
تا نزدیک صبح خوابش نبرد، گاهی نماز میخواند، گاهی قرآن.
تا بالاخره لحظه ای خوابید و علی ابن ابی طالب (ع)به خوابش آمد، دستش را گرفت و صدا زد:
مسلم ! غصه نخور فردا مهمان ما هستی!
مسلم از خواب بیدار شد با خود گفت : راحت شدم،
معلوم شد که من #باید_بجنگم، معلوم شد که در این راه باید کشته شوم،
معلوم شد که #اربابم_صلح_نمیکند.
اینجا بود که مسلم دچار #بیچارگی جدیدی شد
ای خدا ! آیا اربابم را هم میکشند؟ این بیچارگی جدید مسلم بود.
از بحران #تکلیف درآمد ولی دچار بحران دیگری شد.
نگاه مسلم در آن حالی که میجنگید و در آن حالی که دستش را بسته و لبش را پاره کرده بودند نگاه ملتمسی بود.
با نگاهش آدمها را ارزیابی میکرد، به این بگویم که به حسینم خبر دهد که به کوفه نیاید؟ به آن بگویم؟ به چه کسی بگویم که به حسین (ع) خبر دهد که به کوفه نیاید؟
من نامه نوشته ام که حسین بیا!
حسین دیگر نیا!
حسین به کوفه نیا !...
او را بالای درالعماره با زجر کشتند.
آن نامرد خواست به گردن مسلم شمشیر بزند ولی شمشیر نگرفت و بدنش را پاره کرد.
مسلم نگاهی به او کرد و گفت: برای تو کافی ست دیگر مرا نزن! بگذار کس دیگری این ننگ را ببرد! خودت را بیچاره نکن!
اینقدر آقاست که در آن لحظه به فکر ضاربش است! آن نامرد با ضربت دیگر سر از بدن مسلم جدا کرد.
بی جهت نیست که اولین #عزادار مسلم حسین(ع)است
می دانی حسین (ع) چگونه برای مسلم عزاداری کرد ؟
صدا زد: لا خیر فی العیش بعد هولاء،
دیگر بعداز مسلم زندگی را نمیخواهم
یعنی
ای خدا ! مرگ حسین را برسان!
مسلمم را کشتند!
.
#روضه #شب_جمعه #استاد_پناهيان #پناهیانی
.
کانال تلگرام پناهیانی
https://telegram.me/panahiani
.
Telegram
Panahiani
تفکرات راهبردی استاد پناهیان
.
#یا_حضرت_مسلم(ع)
اي ولي فقيه دلخسته
اي ابَر مرد قهرمان چه خبر؟..
نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
.
باز هم بي بصيرتي کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده
.
آن شب مسلم نمیخوابید مدام داخل اتاق میرفت و بیرون میآمد
و به آسمان نگاه میکرد
و میگفت:لاحول و لا قوة الا بالله ،لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر،
سردرگم بود
نمیدانست چه کند با خود میگفت:
حسین(ع)چه خواهد کرد؟
نمیدانست تکلیفش چیست؟
اگر اربابم بخواهد #صلح کند من نماینده او هستم من هم باید صلح کنم
و اگر بخواهد با آن یاران کم بجنگد کشته خواهد شد، پس من هم میجنگم و کشته میشوم،
خیالی نیست!
من در کوفه #آبروی_حسینم، آبروی علی(ع) هستم، همه مسئولیتها متوجه من است.
مسلم #عارف بود #سطحی_نگر نبود،
میدانست که
بعید است آقایش صلح کند
ولی از یک سو نمیتوانست روی این احتمال فکرکند چرا که حسین(ع) به سمت کوفه در حرکت بود.
تا نزدیک صبح خوابش نبرد، گاهی نماز میخواند، گاهی قرآن.
تا بالاخره لحظه ای خوابید و علی ابن ابی طالب (ع)به خوابش آمد، دستش را گرفت و صدا زد:
مسلم ! غصه نخور فردا مهمان ما هستی!
مسلم از خواب بیدار شد با خود گفت : راحت شدم،
معلوم شد که من #باید_بجنگم، معلوم شد که در این راه باید کشته شوم،
معلوم شد که #اربابم_صلح_نمیکند.
اینجا بود که مسلم دچار #بیچارگی جدیدی شد
ای خدا ! آیا اربابم را هم میکشند؟ این بیچارگی جدید مسلم بود.
از بحران #تکلیف درآمد ولی دچار بحران دیگری شد.
نگاه مسلم در آن حالی که میجنگید و در آن حالی که دستش را بسته و لبش را پاره کرده بودند نگاه ملتمسی بود.
با نگاهش آدمها را ارزیابی میکرد، به این بگویم که به حسینم خبر دهد که به کوفه نیاید؟ به آن بگویم؟ به چه کسی بگویم که به حسین (ع) خبر دهد که به کوفه نیاید؟
من نامه نوشته ام که حسین بیا!
حسین دیگر نیا!
حسین به کوفه نیا !...
او را بالای درالعماره با زجر کشتند.
آن نامرد خواست به گردن مسلم شمشیر بزند ولی شمشیر نگرفت و بدنش را پاره کرد.
مسلم نگاهی به او کرد و گفت: برای تو کافی ست دیگر مرا نزن! بگذار کس دیگری این ننگ را ببرد! خودت را بیچاره نکن!
اینقدر آقاست که در آن لحظه به فکر ضاربش است! آن نامرد با ضربت دیگر سر از بدن مسلم جدا کرد.
بی جهت نیست که اولین #عزادار مسلم حسین(ع)است
می دانی حسین (ع) چگونه برای مسلم عزاداری کرد ؟
صدا زد: لا خیر فی العیش بعد هولاء،
دیگر بعداز مسلم زندگی را نمیخواهم
یعنی
ای خدا ! مرگ حسین را برسان!
مسلمم را کشتند!
.
#روضه #شب_جمعه #استاد_پناهيان #پناهیانی
.
عضو کانال تلگرام پناهیانی شوید
https://telegram.me/panahiani
.
#یا_حضرت_مسلم(ع)
اي ولي فقيه دلخسته
اي ابَر مرد قهرمان چه خبر؟..
نامه دادي حسين برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
.
باز هم بي بصيرتي کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه هاي حرام را خوردند
دل بريدند از شما ساده
.
آن شب مسلم نمیخوابید مدام داخل اتاق میرفت و بیرون میآمد
و به آسمان نگاه میکرد
و میگفت:لاحول و لا قوة الا بالله ،لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر،
سردرگم بود
نمیدانست چه کند با خود میگفت:
حسین(ع)چه خواهد کرد؟
نمیدانست تکلیفش چیست؟
اگر اربابم بخواهد #صلح کند من نماینده او هستم من هم باید صلح کنم
و اگر بخواهد با آن یاران کم بجنگد کشته خواهد شد، پس من هم میجنگم و کشته میشوم،
خیالی نیست!
من در کوفه #آبروی_حسینم، آبروی علی(ع) هستم، همه مسئولیتها متوجه من است.
مسلم #عارف بود #سطحی_نگر نبود،
میدانست که
بعید است آقایش صلح کند
ولی از یک سو نمیتوانست روی این احتمال فکرکند چرا که حسین(ع) به سمت کوفه در حرکت بود.
تا نزدیک صبح خوابش نبرد، گاهی نماز میخواند، گاهی قرآن.
تا بالاخره لحظه ای خوابید و علی ابن ابی طالب (ع)به خوابش آمد، دستش را گرفت و صدا زد:
مسلم ! غصه نخور فردا مهمان ما هستی!
مسلم از خواب بیدار شد با خود گفت : راحت شدم،
معلوم شد که من #باید_بجنگم، معلوم شد که در این راه باید کشته شوم،
معلوم شد که #اربابم_صلح_نمیکند.
اینجا بود که مسلم دچار #بیچارگی جدیدی شد
ای خدا ! آیا اربابم را هم میکشند؟ این بیچارگی جدید مسلم بود.
از بحران #تکلیف درآمد ولی دچار بحران دیگری شد.
نگاه مسلم در آن حالی که میجنگید و در آن حالی که دستش را بسته و لبش را پاره کرده بودند نگاه ملتمسی بود.
با نگاهش آدمها را ارزیابی میکرد، به این بگویم که به حسینم خبر دهد که به کوفه نیاید؟ به آن بگویم؟ به چه کسی بگویم که به حسین (ع) خبر دهد که به کوفه نیاید؟
من نامه نوشته ام که حسین بیا!
حسین دیگر نیا!
حسین به کوفه نیا !...
او را بالای درالعماره با زجر کشتند.
آن نامرد خواست به گردن مسلم شمشیر بزند ولی شمشیر نگرفت و بدنش را پاره کرد.
مسلم نگاهی به او کرد و گفت: برای تو کافی ست دیگر مرا نزن! بگذار کس دیگری این ننگ را ببرد! خودت را بیچاره نکن!
اینقدر آقاست که در آن لحظه به فکر ضاربش است! آن نامرد با ضربت دیگر سر از بدن مسلم جدا کرد.
بی جهت نیست که اولین #عزادار مسلم حسین(ع)است
می دانی حسین (ع) چگونه برای مسلم عزاداری کرد ؟
صدا زد: لا خیر فی العیش بعد هولاء،
دیگر بعداز مسلم زندگی را نمیخواهم
یعنی
ای خدا ! مرگ حسین را برسان!
مسلمم را کشتند!
.
#روضه #شب_جمعه #استاد_پناهيان #پناهیانی
.
عضو کانال تلگرام پناهیانی شوید
https://telegram.me/panahiani
.
Telegram
Panahiani
تفکرات راهبردی استاد پناهیان