سالهاى پيش كه پختگى الان رو نداشتم، اگر جايى، زماني، احترام ميگذاشتم، محبت
مى كردم ولى بى احترامى ميديدم
غمگين ميشدم
اما اين سالهاى اخير كه رشد يافته ترين زمانهاى زندگيم بود دريافتم گستاخى و
بى ادبى
اداى قوى بودن انسانهاى ضعيف است
واين گونه شد كه ديگر به جاى رنجيدن... دلم براى اين همه ضعف سوخت ... و از خدا خواستم به ضعف هايشان نور بدهد.
✍🏻 #دکتر_مارال_پرهیزکای
#روانشناس
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
مى كردم ولى بى احترامى ميديدم
غمگين ميشدم
اما اين سالهاى اخير كه رشد يافته ترين زمانهاى زندگيم بود دريافتم گستاخى و
بى ادبى
اداى قوى بودن انسانهاى ضعيف است
واين گونه شد كه ديگر به جاى رنجيدن... دلم براى اين همه ضعف سوخت ... و از خدا خواستم به ضعف هايشان نور بدهد.
✍🏻 #دکتر_مارال_پرهیزکای
#روانشناس
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤4
#قصه امشب ما
حکایتی بسیار خواندنی
یک سرفه ای هم باید کرد ...
شخص ساده لوحي مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است.
به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزي خود را بگيرد.
به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد.
هرچه به انتظار نشست برايش ناهاري نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكي براي شام كرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتي از شب گذشته درويشي وارد مسجد شد و در پاي ستوني نشست و شمعي روشن كرد و...
از توبره ی خود قدري خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.
مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزي كرده بود و در تاريكي و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود
ديد درويش نيمي از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بي اختيار سرفه اي كرد. درويش كه صداي سرفه را شنيد گفت:
«هركه هستي بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگي داشت مي لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد
وقتي سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت:
«فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودي من از كجا مي دانستم كه تو اينجايي تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟
شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يک سرفه ای هم بايد كرد!»
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
حکایتی بسیار خواندنی
یک سرفه ای هم باید کرد ...
شخص ساده لوحي مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است.
به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزي خود را بگيرد.
به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد.
هرچه به انتظار نشست برايش ناهاري نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكي براي شام كرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتي از شب گذشته درويشي وارد مسجد شد و در پاي ستوني نشست و شمعي روشن كرد و...
از توبره ی خود قدري خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.
مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزي كرده بود و در تاريكي و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود
ديد درويش نيمي از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بي اختيار سرفه اي كرد. درويش كه صداي سرفه را شنيد گفت:
«هركه هستي بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگي داشت مي لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد
وقتي سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت:
«فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودي من از كجا مي دانستم كه تو اينجايي تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟
شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يک سرفه ای هم بايد كرد!»
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤5
موفقیت با یک رویا شروع میشود؛ ایمان را به آن اضافه کنید، تبدیل به یک باور میشود؛ عمل را به آن اضافه کنید، تبدیل به قسمتی از زندگی میشود؛ پشتکار را به آن اضافه کنید، به صورت هدفی قابل دید میشود و در آخر صبر و زمان را به آن اضافه کنید، به صورت رویایی که به واقعیت تبدیل شده تمام میشود.
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤7
یک های ناچیز...
گاهی با یک کلمه انسانی نابود میشود
گاهی با یک کلام قلبی آسوده میشود
گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود
گاهی یک لبخند , تمام زمستان
یک فرد را گرم نگه میدارد...
گاهی یک پیامک محبت آمیز
محبتی را از تو شعله ور میسازد...
گاهی یک نگاه تمسخرآمیز
غرور انسانی را ویران میکند...
گاهی با یک بی مهری دلی میشکند...
گاهی یک جرقه یک ساختمان را
به آتش میکشد...
گاهی با ارسال یک داستان کوتاه
برای دوستی گره ایی باز میشود...
گاهی با یک کار ساده درهای بهشت
به روی آدم گشوده میشود
مراقب بعضی یک ها باشیم
در حالی که ناچیزند همه چیزند ..
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
گاهی با یک کلمه انسانی نابود میشود
گاهی با یک کلام قلبی آسوده میشود
گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود
گاهی یک لبخند , تمام زمستان
یک فرد را گرم نگه میدارد...
گاهی یک پیامک محبت آمیز
محبتی را از تو شعله ور میسازد...
گاهی یک نگاه تمسخرآمیز
غرور انسانی را ویران میکند...
گاهی با یک بی مهری دلی میشکند...
گاهی یک جرقه یک ساختمان را
به آتش میکشد...
گاهی با ارسال یک داستان کوتاه
برای دوستی گره ایی باز میشود...
گاهی با یک کار ساده درهای بهشت
به روی آدم گشوده میشود
مراقب بعضی یک ها باشیم
در حالی که ناچیزند همه چیزند ..
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤2
من خیال میکنم که خوشحالی، جرعه جرعه میآید!
خوشحالی، یک لیوان بزرگ آب نیست که یک مرتبه آن را سر بکشیم، چشمهایمان برق بزند و قلبمان آرام بگیرد
خوشحالی همین لذت بردن از لقمه ی کوچک ریحان و پنیر است
دیدن چشم های مشکی بابا
چشمک زدن و بوس فرستادن برای معشوق
سرمای بالش، تکه ی آخر پیتزای یخ توی یخچال، تراشیدن ته دیگ ماکارونی
گل دادن به یک اعضای مهم خانواده،
خوشحالی های بزرگ و یک شبه و آنی، فقط برای توی کتاب هاست… کدام ما، خوشحالی بزرگ را از نزدیک دیده؟ پدرانمان؟ دوستانمان؟ خودمان؟
رها کن خیال خوش رسیدن به خوشحالی های بزرگ را،
رفیق من!
خوشحالی جرعه جرعه میآید،
لقمه لقمه،
نم نم،
مثل باران…
سلام صبح زیبایی تون پراز خوشحالی های واقعی
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
خوشحالی، یک لیوان بزرگ آب نیست که یک مرتبه آن را سر بکشیم، چشمهایمان برق بزند و قلبمان آرام بگیرد
خوشحالی همین لذت بردن از لقمه ی کوچک ریحان و پنیر است
دیدن چشم های مشکی بابا
چشمک زدن و بوس فرستادن برای معشوق
سرمای بالش، تکه ی آخر پیتزای یخ توی یخچال، تراشیدن ته دیگ ماکارونی
گل دادن به یک اعضای مهم خانواده،
خوشحالی های بزرگ و یک شبه و آنی، فقط برای توی کتاب هاست… کدام ما، خوشحالی بزرگ را از نزدیک دیده؟ پدرانمان؟ دوستانمان؟ خودمان؟
رها کن خیال خوش رسیدن به خوشحالی های بزرگ را،
رفیق من!
خوشحالی جرعه جرعه میآید،
لقمه لقمه،
نم نم،
مثل باران…
سلام صبح زیبایی تون پراز خوشحالی های واقعی
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤5
آدمها فکر می کنند؛
اگر یک بار دیگر متولد شوند،
جور دیگری زندگی می کنند،
شاد وخوشبخت و کم اشتباه...
فکر می کنند همه چیز را از نو خوب خواهند ساخت،
محکم و بی نقص! اما، حقیقت ندارد...
اگر ما جسارت طور دیگری
زندگی کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر فکر ساختن بودیم
از همین جای زندگیمان به بعد را مى ساختیم...
امروزمان همان فردایی است که
دیروز برایش فکرها داشتیم...
امروز برای ساختن فرداتون نه فقط فکر،
که قدمی بردارید تا فردا به آن افتخار کنید...
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
اگر یک بار دیگر متولد شوند،
جور دیگری زندگی می کنند،
شاد وخوشبخت و کم اشتباه...
فکر می کنند همه چیز را از نو خوب خواهند ساخت،
محکم و بی نقص! اما، حقیقت ندارد...
اگر ما جسارت طور دیگری
زندگی کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر فکر ساختن بودیم
از همین جای زندگیمان به بعد را مى ساختیم...
امروزمان همان فردایی است که
دیروز برایش فکرها داشتیم...
امروز برای ساختن فرداتون نه فقط فکر،
که قدمی بردارید تا فردا به آن افتخار کنید...
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
👏2
#قصه امشب ما
برای ملاقات شخصی به یک بیمارستان روانی رفتیم.
بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر باهم دعوا داشتند!
وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پر درخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت و گو میکردند.
بیماری از کنار ما بلند شد و باکمال ادب گفت: من میروم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید.
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری پروانه را نگاه میکرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.
ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی این ور دیوار است یا آن ور دیوار؟
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
برای ملاقات شخصی به یک بیمارستان روانی رفتیم.
بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر باهم دعوا داشتند!
وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پر درخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت و گو میکردند.
بیماری از کنار ما بلند شد و باکمال ادب گفت: من میروم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید.
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری پروانه را نگاه میکرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.
ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی این ور دیوار است یا آن ور دیوار؟
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤5👍1
جهان را باید مثل کتابی ببینی
مثل کتابی که در انتظار
خوانندهاش است
هر روزش را باید جداگانه خواند.
نه روی گذشته باید تمرکز کنی
نه روی آینده.
اصل این لحظه است...
باید صفحه به صفحه پیش بروی...
سلام صبح زیبایی تون پرانرژی مثبت
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
مثل کتابی که در انتظار
خوانندهاش است
هر روزش را باید جداگانه خواند.
نه روی گذشته باید تمرکز کنی
نه روی آینده.
اصل این لحظه است...
باید صفحه به صفحه پیش بروی...
سلام صبح زیبایی تون پرانرژی مثبت
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤2
اگر در دلت ناآرامی و آشوب است و نمیدانی با چهکسی درددل کنی نیک بدانکه خدا به اسرار دلِ ما و دغدغههای ذهن ما آگاه است همچنانکه خودش فرموده:
«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ»
پس او را محرم اسرار و پناهگاه بیپناهیتان در روزهای سخت بدانید.
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ»
پس او را محرم اسرار و پناهگاه بیپناهیتان در روزهای سخت بدانید.
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤5
#متنی_از_جنس_طلا
تمام دلخوشی اش بود، همدم روزها و شب هایش... یک رادیوی قدیمی کوچک که همیشه همراهش بود اما مدتی می شد که دیگر مثل قبل کار نمی کرد ،دیگر صدایش در نمی آمد.
او رادیو را دوست داشت ،دلش نمی خواست جایش را با رادیوی دیگری پر کند پس هر بار که خراب می شد آن را پیش بهترین تعمیرکار شهر می برد تا درستش کند ،هر چند مثل اولش نمی شد اما دلخوش بود که هنوز صدایی دارد.هر بار که تعمیر می شد نهایتا چند هفته کار می کرد و دوباره تعمیر و تعمیر و تعمیر!
یک روز صبح مثل همیشه داشت رادیو گوش می کرد که باز هم صدایش قطع شد...دلخوشی تمام این سال هایش حالا تبدیل به یک مشکل بزرگ شده بود، رادیو را برداشت و تکانش داد تا شاید صدایش در بیاید و درست شود اما از دست هایش افتاد و همه چیزش پخش زمین شد...تکه هایش را جمع کرد و پیش هر تعمیر کاری که می شناخت برد...دلش قرص بود باز هم مثل همیشه درست می شود اما تعمیر کاری نبود که رادیو را ببیند و نگوید قابل تعمیر نیست.
نا امید رادیو را برداشت و به خانه رفت.مثل همیشه آن را روی طاقچه گذاشت و این بار او گفت تا رادیو بشنود: "گاهی در زندگی تمام تلاشت را می کنی تا تنها دلخوشی ات را از دست ندهی ،هر بار که خراب می شود به هر قیمتی تعمیرش می کنی تا با او ادامه دهی اما حقیقت این است بعضی از خرابی ها قابل تعمیر نیست... یک روز می رسد که باید رهایش کنی تا تبدیل به یک مشکل بزرگ نشود، تا خاطرات خوبش خراب نشود...
گاهی باید دل کند از چیزی که خراب شده است و امیدی به تعمیرش نیست... می خواهد یک رادیو باشد یا یک احساس ...
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
تمام دلخوشی اش بود، همدم روزها و شب هایش... یک رادیوی قدیمی کوچک که همیشه همراهش بود اما مدتی می شد که دیگر مثل قبل کار نمی کرد ،دیگر صدایش در نمی آمد.
او رادیو را دوست داشت ،دلش نمی خواست جایش را با رادیوی دیگری پر کند پس هر بار که خراب می شد آن را پیش بهترین تعمیرکار شهر می برد تا درستش کند ،هر چند مثل اولش نمی شد اما دلخوش بود که هنوز صدایی دارد.هر بار که تعمیر می شد نهایتا چند هفته کار می کرد و دوباره تعمیر و تعمیر و تعمیر!
یک روز صبح مثل همیشه داشت رادیو گوش می کرد که باز هم صدایش قطع شد...دلخوشی تمام این سال هایش حالا تبدیل به یک مشکل بزرگ شده بود، رادیو را برداشت و تکانش داد تا شاید صدایش در بیاید و درست شود اما از دست هایش افتاد و همه چیزش پخش زمین شد...تکه هایش را جمع کرد و پیش هر تعمیر کاری که می شناخت برد...دلش قرص بود باز هم مثل همیشه درست می شود اما تعمیر کاری نبود که رادیو را ببیند و نگوید قابل تعمیر نیست.
نا امید رادیو را برداشت و به خانه رفت.مثل همیشه آن را روی طاقچه گذاشت و این بار او گفت تا رادیو بشنود: "گاهی در زندگی تمام تلاشت را می کنی تا تنها دلخوشی ات را از دست ندهی ،هر بار که خراب می شود به هر قیمتی تعمیرش می کنی تا با او ادامه دهی اما حقیقت این است بعضی از خرابی ها قابل تعمیر نیست... یک روز می رسد که باید رهایش کنی تا تبدیل به یک مشکل بزرگ نشود، تا خاطرات خوبش خراب نشود...
گاهی باید دل کند از چیزی که خراب شده است و امیدی به تعمیرش نیست... می خواهد یک رادیو باشد یا یک احساس ...
💞┈••✾•اللَّهُمِّ صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺ┈••✾•💞
@OsuleZendgi2
❤1