پست موقت
دو روز پيش در مورد ارتباط با ديگران صحبت كرديم ، برايتان توضيح دادم كه همه چيز در همان لحظه نخست شكل مى گيرد و (( نيت )) ما هرچه باشد طرف مقابل بى آنكه بداند از كجا و يا به چه شكل آن را دريافت مى كند
برشى از يك كتاب را بشنويد 👇
دو روز پيش در مورد ارتباط با ديگران صحبت كرديم ، برايتان توضيح دادم كه همه چيز در همان لحظه نخست شكل مى گيرد و (( نيت )) ما هرچه باشد طرف مقابل بى آنكه بداند از كجا و يا به چه شكل آن را دريافت مى كند
برشى از يك كتاب را بشنويد 👇
تجربه من طى يك سال اخير
من هرچه تلاش مى كردم كه از راه منطق به مشترى بگويم كه محصول من تا چه اندازه مى تواند برايش مفيد باشد موفق نمى شدم اما اكنون محال است با شخصى صحبت كنم و پيمانى بسته نشود
چند سال پيش بدون هيچ پيش آگاهى يا مطالعه اى متوجه شدم جهان از طريق نشانه هايي با ما سخن مى گويد
هر زمان كه نيازهاى مادى و دنيوى در من بيشتر مى شد اين نشانه ها كمتر و گاهى متوقف مى شدند و هرزمان كه به دفتر كارم همان خلوت دنجى كه داشتم پناه مى بردم مجدد به شكلى واضح و اشكار خودشان را در هرچيزى نمايان مى كردند
برگرديم به كسب و كار ، من چشم ها را بستم و در دل گفتم اشكال كار كجاست بعد سعى كردم با دقت و بيدارى به اطرافم توجه كنم. اتفاق خاصى رخ نداد و بعد هم نهار خورديم و من سرگرم كارهاى شخصى شدم و فراموش كردم
عصر به شكل عجيبى ايكن كتاب صوتى نظرم را جلب كرد و بعد كتابى را در زمينه كسب و كار انتخاب كردم كتابى كه هيچ اطلاعى در باره اون نداشتم و حتى تصادفى انتخاب كردم صدا پخش شد ٥ دقيقه اى گذشت و نشانه ها يكى پس از ديگرى دريافت شد ، اشكال كار اين بود كه من روى (((((( كار خودم ))))) تمركز كرده بودم نه مشترى ، مشترى برايم اهميت نداشت و به منافع خودم فكر مى كردم
باقى ماجرا را صوتى توضيح خواهم داد 👇
من هرچه تلاش مى كردم كه از راه منطق به مشترى بگويم كه محصول من تا چه اندازه مى تواند برايش مفيد باشد موفق نمى شدم اما اكنون محال است با شخصى صحبت كنم و پيمانى بسته نشود
چند سال پيش بدون هيچ پيش آگاهى يا مطالعه اى متوجه شدم جهان از طريق نشانه هايي با ما سخن مى گويد
هر زمان كه نيازهاى مادى و دنيوى در من بيشتر مى شد اين نشانه ها كمتر و گاهى متوقف مى شدند و هرزمان كه به دفتر كارم همان خلوت دنجى كه داشتم پناه مى بردم مجدد به شكلى واضح و اشكار خودشان را در هرچيزى نمايان مى كردند
برگرديم به كسب و كار ، من چشم ها را بستم و در دل گفتم اشكال كار كجاست بعد سعى كردم با دقت و بيدارى به اطرافم توجه كنم. اتفاق خاصى رخ نداد و بعد هم نهار خورديم و من سرگرم كارهاى شخصى شدم و فراموش كردم
عصر به شكل عجيبى ايكن كتاب صوتى نظرم را جلب كرد و بعد كتابى را در زمينه كسب و كار انتخاب كردم كتابى كه هيچ اطلاعى در باره اون نداشتم و حتى تصادفى انتخاب كردم صدا پخش شد ٥ دقيقه اى گذشت و نشانه ها يكى پس از ديگرى دريافت شد ، اشكال كار اين بود كه من روى (((((( كار خودم ))))) تمركز كرده بودم نه مشترى ، مشترى برايم اهميت نداشت و به منافع خودم فكر مى كردم
باقى ماجرا را صوتى توضيح خواهم داد 👇