اوراق پریشان-رضا ضیاء
2.74K subscribers
116 photos
13 videos
22 files
246 links
ارتباط
@mohamadrezazia

کانال حافظ خوانی:
https://t.me/hafezxany

اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
Download Telegram
این چیزی که راه افتاده و گروه‌ها و کانال‌ها از الان جایگزین خود را در شبکه‌های دیگر معرفی می‌کنند، نوعی پیشدستی در تسلیم و انفعال است.
با این کار دارند به فیلترچی‌ها پیام می‌دهند که: کار شما تبعات خاصی ندارد و راه حلش هم ساده است؛ ما هرکاری شما بفرمایید انجام می‌دهیم.
کمترین کاری که می‌شود کرد، همین است که بگوییم حاضر به ترک تلگرام نیستیم و ملت ایران یک مشت بچه صغیر نیستند که والدینشان برایشان تصمیم بگیرند چه چیزی خوبست و چه چیزی بد.
بگذارید خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم!
نقدِ بازارِ جهان بنگر و آزارِ جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
این بیتِ حافظ در این اوضاع دائم در سرم می‌چرخد. واقعاً همین است: امروز هرچه نقدِ بیشتری داشته باشی، آزار بیشتری می‌بینی و بیشتر نگرانی!
باباطاهر و شعرهای جعلی

به آهی گنبد خضرا بسوزم
فلک را جمله سرتاپا بسوزم
بسوزم ارنه کارم را بسازی
چه فرمایی بسازی یا بسوزم؟

این شعر را با این صورت، جناب شجریان در مایهٔ دشستانی (در آلبوم برآستان جانان) که فضایی غم‌آلود دارد به نام باباطاهر خوانده‌اند. در صورتِ خوانده شده، تأکید و مکث بر روی کلمات درست نیست، و معنی شعر کاملاً عوض شده؛ صورتِ درستِ تأکید این است که؛ «بسوزم ار، نه کارم را بسازی». یعنی اگر کارم را درست نکنی، من همۀ هستی را می سوزانم. نه این که؛ «بسوزم، ارنه، کارم را بسازی» (این طوری یعنی: من مجبورم بسوزانم وگرنه تو کار مرا می سوزانی)
از اینها گذشته بنده این شعر را در سفینۀ شاعران قدیم، ص۴۴۰ به نام «مهذب اصفهانی» که شاعری است گمنام یافته‌ام.
صورتِ کامل‌تر این شعر در آن سفینه به این ترتیب است؛
ببخشا گرنه گیتی را بسوزم
جهان را جمله سرتاپا بسوزم
اگر در نیم شب آهی بر آرم
دماغِ چرخِ پُرسودا بسوزم
بسوزم عالم، ار کارم نسازی
چه فرمایی بسازی یا بسوزم؟

همان‌گونه که می‌بینید این شعر اصلاً «دوبیتی» نیست. کسانی که می‌خواسته‌اند این شعرها را به نام باباطاهر بیاورند، اصولاً نوعی«کهنه سازی» هم درظاهر شعر انجام می‌دهند. اینجا هم «بسوزم» را «بسوجُم» کرده و بیت دوم را حذف و نیز کلمات را هم تحریف کرده‌اند تا با سبکِ احتمالیِ باباطاهر موافق باشد. شبیه به کاری که با شعرهای دیگر هم کرده اند...

(منتشر شده در بخارا و اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
اخیراً دوباره محسنِ چاوشی شعری از نظامی خوانده که یکی دو اشکال در تلفظِ بعضی کلمات به آن وارد است. این یادداشت را مدت‌ها پیش(در مجلهٔ هنرموسیقی) نوشته بودم. بازنشرش را به همین مناسبت، بی‌تناسب ندیدم.

📼محسن چاوشی چندین کار با شعرِ کهن و ادبیاتِ کلاسیک فارسی خوانده است، که در این شرایطی که نسلِ جدید کمتر با این قبیل اشعار ارتباط دارند، بسیار مغتنم و ستایش برانگیزست. خواندنِ شعرِ کلاسیک با موسیقی پاپ پیش از این بارها تجربه شده است ولی به دلایل مختلف کمتر نمونه‌ای موفق سراغ داریم. در صورتی که سابقۀ همراهیِ شعرِ کهن با موسیقیِ سنتی ایران، پیشینه‌ای کم و بیش به اندازۀ ادبیاتِ فارسی دارد و مخاطب قرن‌هاست که این شعر را با آن موسیقی می‌شناسد.

📀کسانی چون فرامرز اصلانی یا داریوش بارها در این کار طبع آزمایی کردند، و کمتر موفق بودند. پس از انقلاب نیز خواننده‌های پاپِ درونِ ایران بارها این عرصه را آزمودند و نتیجه، بیشتر کارهایی متوسط از آب درآمد؛ اکثراً در تلفیقِ شعر و موسیقی دچار مشکل بودند و اثر، یکدست نبود و موسیقی نتوانسته بود زمینۀ مناسب را برای شعر فراهم کند. به نظرم چاوشی در کارهای اخیرش در بعضی موارد کارهای موفقی در این زمینه انجام داده است. ولی همزمان در مواردی شعرها را اشتباه خوانده است؛

در آلبومِ «من خود آن سیزدهَم» آهنگِ «رمیدیم» از نمونه‌های موفق است. در همین آهنگ چاوشی خوانده؛ رم دادنِ صید، خود از آغاز غلط بود/ حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم. شعر با صورتی که خوانده شده غلط است، و وزنِ عروضیِ آن به هم خورده است. باید می خواند: رم دادنِ صیدِ خود...

در همین آلبوم در «شیرمردا» این شعر را از مولانا خوانده است؛
چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ / همه دیوند که ابلیس بود مهترشان
چاوشی ،«ملِک»(به کسر لام)خوانده که یعنی شاه، در اینجا «مَلَک» صحیح است (شاعر می‌گوید آنها خود را شبیهِ فرشته‌ها کرده‌اند در حالی که ابلیس‌اند)

📼یکی از بهترین های چاوشی در این میان «به رقص آ» است. به خصوص شعرِ این تصنیف، فضایی دارد که گاه مخاطب را به شک می اندازد که چطور می‌تواند «ای خوش کمر به رقص آ» شعری، از قرن هفتم باشد. انتخاب و تلفیقِ شعر در این اثر به خوبی انجام شده است. ولی چاوشی در اجرای آهنگ اخیر نیز، اشتباهاتی مرتکب شده است:
آمدبهارِ جان‌ها، ای شاخ تر به رقص آ چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ
*ای شاهِ عشق پرور، مانندِ شیرِ مادر ای شیرجوش در رو، جانِ پدر به رقص آ

*از عشق، تاجداران، در چرخِ او چو باران آنجا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ
*در دست ، جامِ باده ، آمد بتم پیاده گر نیستی تو ماده، زان شیرِ نر به رقص آ

🎼🎼بیتِ دوم این غزل کمی تعقید (پیچیدگی) دارد و دکترشفیعی کدکنی هم آن را در گزیدۀ خود نیاورده است. ولی هرچه هست صورتِ صحیحِ آن چنین است؛ ای شیر جوش، در رو. در حالی که چاوشی خوانده است؛ ای شیرجوشِ در رو... که صحیح نیست. («در رو» فعلِ امر است، نه صفتِ «شیر جوش»)
بیت سوم نیز بدونِ کسره صحیح است ولی چاوشی خوانده؛ « از عشقِ تاجداران...» با صورتی که چاوشی خوانده جمله، نهاد ندارد.
بیت چهارم هم در نسخه‌های معتبر «زان شیرِ نر» آمده است. استاد فروزانفر هم با این که در چاپِ خود «شاهِ نر» آورده، ولی در پانویس، «شیرِ نر» نوشته است و این همان صورتی است که دکترتوفیق سبحانی و دکترشفیعی کدکنی نیز در چاپ‌های خود آورده‌اند.

https://t.me/oragheparishan
چنان قحط شد، سالی اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل

بخوشید(=بخشکید) سرچشمه‌هایِ قدیم
نماند آب، جز آب چشم یتیم
نه باران همی آید از آسمان
نه بر می‌رود دود فریاد خوان

💧حکایتِ بی‌‌آبی و خشک‌سالی در تاریخِ ما داستانی‌ مکرّرست و آنچه سعدی در بالا روایت کرده، حرفی‌ست از هزاران.

البته در این سال‌ها از نوعی دیگر با این معضل دست به گریبانیم و گویا بحران به صورتی جدّی‌تر خود را هوایدا نموده. در همین راستا هم هست که شبانه‌روز از در و دیوار تبلیغ برای کم کردنِ مصرفِ آب به گوش می‌رسد و البته هرچقدر هم این تبلیغات زیاد باشد، کم است.

اینها را گفتم که بگویم: نمی‌فهمم چطور در این شرایط و بحرانِ آبی، بازهم اکثرِ شهرداری‌های عزیز توجّهی به پیش‌بینی وضعیت هوا ندارند؛ شخصاً بارها دیده‌ام که مثلاً صبحِ روزی که قرارست، عصرش باران بیاید، شهرداری طبق برنامهٔ هفتگی کماکان به آبیاری درختان و گل‌ها می‌پردازد. حتّی در یک موردِ عجیب دیدم که مأمورانِ شهرداری هم‌زمان با باران، داشتند گل‌ها را آب می‌دادند!

نیاز به توضیح ندارد که در این شرایط اولویّتِ صرفه‌جویی در همین مواردست. وقتی مردم می‌بینند سازمان‌های دولتی با این همه تبلیغات، خود به اصولِ اولیهٔ صرفه‌جویی بی‌اعتنا هستند، عجیب نیست که این تبلیغات را جدّی نگیرند.


(منتشر شده در صفحهٔ آخر روزنامهٔ اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
🔴'تشویق و لوح تقدیر' برای مامور گشت ارشاد

🔹نماینده مجلس ایران در توییتر خبر داده است که مامور پلیسی که به دلیل برخورد خشن با یک دختر بر سر پوشش او خبرساز شده بود، مورد تشویق قرار گرفته و لوح تقدیر گرفته است.
(نقل از بی‌بی‌سی)


تشویق یا تعلیق؟!
من مدّتی‌ست به این نتیجه رسیده‌ام که مشاورانی در حاکمیت نفوذ کرده‌اند و دارند تعمّداً به تصمیم‌گیران مشورت‌های غلط می‌دهند، تا آنان را با سر به زمین بزنند. مثلاً در همین قضیهٔ گشتِ ارشاد، اگر کسی اندک بهره‌ای از دانایی داشته باشد، تشخیص می‌دهد که بهترین کار آنست که در این موقعیت، بگوییم: «مأموری که مرتکبِ ضرب و شتمِ آن دختر شده بود، مؤاخذه و تعلیق شده»، تا سر وصداها بخوابد. فوقش این بود که بعد بی سروصدا او را رها می‌کردیم و قضیه فیصله می‌یافت. آن وقت اگر کسی در این فضا می‌خواست مارا به زمین بزند، اخباری به مردم می‌رسانْد که: اینها بی‌خود گفته‌اند و آن مأمور نه تنها تعلیق نشده، بلکه تشویق هم شده.

❗️با این کار دوباره فضا متشنّج و حمله‌ها به ما آغاز می‌شد. حالا ببینید که در این ماجرا، دقیقاً همین اتّفاق به صورتی دیگر افتاد و بعد از آن که خبرِ تأدیبِ مأمور حمله‌ها به حاکمیت را خنثی کرد، داستانِ تشویقِ او، دوباره جوّ را ملتهب کرد. من واقعاً باور نمی‌کنم که این حجم بی‌درایتی و اشتباه، اتّفاقی باشد و فکر می‌کنم کسانی به عمد دارند دشمنانه مشاوره می‌دهند وگرنه اگر بنا بر بخت و شانس هم بود، باید گاهی تصمیماتی درست هم اتّخاذ می‌شد که مردم را کمی آرام کند. این که همهٔ تصمیمات این سال‌ها دقیقاً دربدترین حالتِ ممکن گرفته می‌شود و صاف در جهتی‌ست که مردم را ناراحت و جری‌تر و عصبی‌تر کند، نباید تصادفی باشد. مثلاً در ماجرایِ ارز به جایِ اینکه بیاییم شفاف توضیح بدهیم که چه شده، برویم و فضا را پلیسی کنیم و عده‌ای واسطهٔ رده سوم را دستگیر کنیم و بگوییم مردم بی‌خود نگرانِ کم شدنِ ارزش پولشان هستند. یا در شرایطی که جامعه چنین جوّ ملتهب و ناراضی‌ای دارد، بگوییم می‌خواهیم تلگرام را ببندیم و با دیدنِ مخالفت‌ها و بی‌نتیجه بودنِ این طرح، کوتاه هم نیاییم. در شرایطی که دنیا برای ما چنگ و دندان تیز می‌کند، فعالان محیط زیست و چند روزنامه‌نگار را دستگیر کنیم. (مواردِ دیگر را خودتان در ذهنتان مرور کنید و ببینید در این سال‌ها چند تصمیمِ غلط این طوری گرفته شده)
نکتهٔ تأسف برانگیزِ دیگری که در این ماجرا شنیده شد، این بود که آقایان دائم می‌گفتند: اینها تعمّد داشته‌اند که این کار را بکنند و فیلم بگیرند. حتّی اگر فرض کنیم که این اشخاص به عمد دست به چنین کاری زده‌اند و اعتقادی نداشته باشیم که چنین چیزی نیازمند اثبات در دادگاهی صالح و بی‌طرف و ارائهٔ شواهد و مدارکِ فراوان است، باز هم جای این سؤال باقی‌ست که: خب فرضاً آنها می‌خواستند عمداً و برای ریختنِ آبرویِ این عزیزان، آنها را تحریک کنند تا از عکس‌العملشان فیلم بگیرند و جنجال راه بیاندازند، چرا آن مأمور کنترل خود را از دست داده و به سمتِ آن دختر حمله‌ور شده، واقعاً آن خانم بهترین کارِ ممکن را انجام داد که امروز سزوارِ تشویق است؟

⭕️برایِ من دردناک‌ترین بخشِ این فیلم آنجا بود که وقتی دختر به مأمور گفت: از تو شکایت می‌کنم، آن خانم خیلی راحت جواب داد: هیچ ...ی نمی‌توانی بخوری! هیچ ...ی نمی‌توانی بخوری! (دوبار)
این حرف خیلی تکان‌دهنده بود. قاعده بر این است که شخص در این حالت، بسیار مضطرب شود یا دستِ کم اندک احتمالی بدهد که ممکن است این قصور دردسرساز شود. آن مأمور از کجا چنین مطمئن بوده که اعتراضِ امثالِ این دختر به هیچ جایی نمی‌رسد؟ نکند کسانی هم که کهریزک را راه انداختند، چنین چیزی در ذهنشان بوده که: این شکایت‌ها به جایی نمی‌رسد و هرکاری بخواهیم می‌توانیم انجام دهیم؟

⭕️مولوی می‌گوید:
دشمن ارچه دوستانه گویدت / دام دان گرچه ز دانه گویدت
گر تورا قندی دهد، آن زهر دان/ گر به تو لطفی کند، آن قهر دان
من هم فکر می‌کنم آنانی که چنین مشاوره‌هایی می‌دهند، صلاح مارا نمی‌خواهند و ما هم نباید به آنها گوش کنیم.
هرچند همو در ادامه فرموده:
چون قضا آمد نبینی غیرِ پوست / دشمنان را بازنشاسی ز دوست
امیدوارم قضای الهی مانع تشخیص دوست و دشمن نشده باشد.
t.me/oragheparishan
⭕️لطفاً در بهار نمیرید!
پیشتر در همین جا به «زمستان» از دید قدما اشاره‌ای رفت، و گفته شد که؛ لذت بردن از زمستان نوعی رفتار مدرن است، در قدما به دلیل دشواری تهیۀ خوراک و پوشاکِ مناسب و نبودِ وسائل گرمایشی و گران بودن آن، همیشه از زمستان با بدی یاد کرده و از رسیدن بهار و طی شدن زمستان به نیکی گفت‌وگو نموده‌اند.
در منافب العارفین افلاکی، حکایت جالبی در این زمینه هست که مولانا گفته: مرد خدا بودن، با مُردن در بهار تناقض دارد وفصل مُردن خزان و زمستان است، نه بهار!
«درویشی از مشایخ آن عصر در اول بهار وفات یافت و اعتقادِ هوامِ عوام آن بوذ که او ولیِّ خداست؛ بحضرت مولانا اعلام کردند که آن فلان مردِ ولی مُرد؛ فرمود که: تمامتِ اشیا و اجزای عالم رو بحیات نهاده‌اند او چون مُرد؟ پس چگونه مردِ خداست؟! تا مرد خدا رضا ندهد مرگ را بر او دست‌رسی نیست و اغلبِ انبیا و اکابرِ اولیا باید که در فصلِ خزان و قلبِ زمستان نقل کنند؛ چنانکِ حضرتش در زمستان شدید که روی زمین چون حدید[آهن] شده بود رحلت فرمود و هذا من اَماراتِ الوَلایه[این از نشانه‌های ولایت است]» (مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، ص 420 )

⭕️استدلالِ مولانا خیلی ساده است، او می‌گوید: مردنِ مردانِ خدا به اختیار خودشان است و چطور دلشان می‌آید در بهار بمیرند؟ من هم نمی‌دانم ناصرچشم‌آذر و پیش از او، خلیلِ کسایی و نیز دیگر درگذشتگانِ بهاری، چطور دلشان آمد در این فصل بمیرند؟!
من از همین‌جا از مسؤلین می‌خواهم:شما که اینقدر راحت همه چیز را ممنوع می‌کنید، مردن در بهار را هم ممنوع کنید!
(منتشر شده در صفحهء آخر اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
آس سپهر
افسوس كه بی‌فايده، فرسوده شديم /
وز آسِ سپهرِ سرنگون، سوده شديم
دردا و ندامتا كه تا چشم زديم /
نابوده دمی به كام، نابوده شديم

اين رباعی که همه جا به نامِ خیام آمده، به احتمالِ فراوان از عطار است (مختار نامه ، ص362). اکثراً، به جایِ «آس»، «داس» خوانده‌اند. (در رباعیاتِ خیام، تصحیِح استاد همایی هم صورت صحیحِ «آس» نبوده و ایشان نیز «طاس» آورده‌اند)
سپهر به «آس» (سنگ آسيا) تشبيه شده است نه به داس! و «آس» است كه می تواند بسايد: (سوده شديم )، نه داس!
آس در ادبیات فارسی فراوان به کار رفته است و کلمۀ «آسمان» نیز بر طبق نظر بعضی لغت شناسان، یعنی شبیه به آس. تشبیهِ آسمان به آس و آسیا، شواهد فراوان دارد، از جمله سعدی می گوید:
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست / یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
یا
بگرد بر سرم ای آسیایِ دور زمان / به هر صفت که تو خواهی که سنگ زیرینم
نیز مسعود سعد گفته:
ای اژدهایِ چرخ دلم بیشتر بخور/ وی آسیایِ چرخ تنم تنگ‌تر بسای

رسمی هست که وقتی کاتبان کلمه‌ای را نمی‌شناسند، به واژه‌ای آشنا تبدیلش می‌کنند. اینجا هم همین کار را کرده‌اند...

(از مقالهٔ «رباعیاتِ خیام به روایت شاملو» منتشر شده در بخارای ۱۰۲ و اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چند تصویر از استاد جمشید مظاهری.
بسیاری از این عکس‌ها برای اوّلین بار به نمایش در می‌آید. با سپاس از خانوادهٔ استاد.

(تار: استاد جلیل شهناز، مایهٔ اصفهان، آلبوم «رهاورد»)
بهانه‌هایِ تازهٔ خوشبختی

در اتاقی که به اندازه یک تنهائی‌ست / دل من / که به اندازه یک عشقست / به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود می‌نگرد / به زوال زیبای گل‌ها در گلدان / به نهالی که تو در باغچهٔ خانهٔ‌مان کاشته‌ای....

فروغ در این شعر به مضمونی اشاره کرده که بعدها بسیار رواج پیدا کرد: «بهانه‌های سادهٔ خوشبختی». کجا دیگر کسی توانسته چنین درون‌مایه‌ای را به این خوبی بپرورَد و جاودانه کند؟
همهٔ ما از این «بهانه‌های سادهٔ خوشبختی» داریم ولی شاید نتوانیم آن را با این قدرت بیان کنیم.
به نظرم اگر کسی بخواهد به مصداقِ تازه‌ای از خوشبختی‌های سادهٔ تازهٔ جمعی در این روزها اشاره کند، باید عبور از فیلتر تلگرام را به عنوان شاهد بیاورَد. ما با فیلتر و عبور از فیلترینگ آشنا بودیم، ولی قدرش را نمی‌دانستیم، این روزها عبور از فیلتر (که قبلاً برایمان عادی و پیش‌پا افتاده شده بود) نوعی «مشغولیاتِ» تازه ایجاد کرده.

ساعت‌ها می‌نشینیم، انواع فیلترشکن‌ها را رویِ گوشی نصب (و عزل) می‌کنیم، کشف می‌کنیم کدام برایِ چه نوع گوشی‌ای خوب است و حتی در چه ساعاتی کدامش بهتر جواب می‌دهد. چشم می‌دوزیم به قهرمانِ داستان که آن وسط به صورتِ شکلک‌های عجیب مارا سرگرم می‌کند که مباد حوصله‌مان سر برود، و هیجان داریم که این بار چه فیلترشکنی جواب می‌دهد! بعد هم پز و پیغامِ می‌دهیم که: «این یکی کارگر افتاد»! هرچند اصولاً دولتِ مستعجل است و به زودی باید سراغِ بعدی برویم.

بعید می‌دانم هیچ شهروندِ اروپایی، توانِ درکِ چنین لذّت‌هایی را داشته باشد. نمی‌دانم از مسؤلین برایِ سرگرم کردنِ مردم تشکر کنیم، یا ایجاد هیجاناتِ تازهٔ این‌چنینی؟! ولی به هرحال از ایشان ممنونیم و بدانند که این روزها خیلی یادشان می‌کنیم!

(منتشرشده در اعتماد امروز)
https://t.me/oragheparishan
این شعرها از خیام نیست...
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم؟ هيچ/
وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هيچ
شمعِ طربم ولی چو بنشستم، هیچ /
من جامِ جمم ولی چو بشکستم، هیچ

این رباعی مشهور که به نام خیام و نیز ابن سینا (در تیتراژ سریال ابن سینا با آهنگ عالی فخرالدینی و اجرای زیبای صدیق تعریف) آمده است، در ديوان خاقانی ( ص712) با صورتی کهن‌تر هست که بر متن ترجیح دارد:
دانی ز جهان چه طرف بر بستم؟ هیچ /
وز حاصل ایام چه در دستم؟ هیچ
شمع خردم ولی چو بنشستم، هیچ /
آن جامِ جمم ولی چو بشکستم هیچ

آثار «نوسازی» در رباعی آشکار است؛ با تغییر در مصراع دوم خواسته‌اند، آن را روان‌تر کنند: حاصل عمر/ حاصل ایام. نیز نوعی تقارن در ضبط دیوان خاقانی بینِ «چه طرف بربستم / چه در دستم» هست، که در صورتِ جدید از میان رفته است. خاقانی هم اصولاً خودش را «شمع خرد» می‌خوانَد، نه شمعِ طرب.

(منتشر شده در بخارای ۱۰۲ و اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
هیچ
تعریف، خیام
فایل صوتی تصنیفی را که در بالا توصیفش شد، خود جناب تعریف لطف کردند و فرستادند، با سپاس از ایشان.
رباعیاتِ منسوب به خیام
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست/بی بادۀ گلرنگ نمی‌شاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگهِ ماست/ تا سبزۀ خاک ما تماشاگهِ کیست...

این رباعی که اغلب به اسمِ خیام خوانده شده، به نام عراقی در دیوان مصححِ سعید نفیسی به نقل از یک نسخه آمده است و در دیوانِ چاپ خانم محتشم (ص 100 ) نیز در زیر نویس و به نقل از یک نسخه آمده است (ص 376 ). (ایشان چون آن را در رباعیات خیام دیده‌اند، در متن نیاورده‌اند)
در نسخه‌های کهن‌تر صورت‌های متفاوتی دارد که گویا بهتر است؛
مصراع اول: باز بر سر سبزه گریست.
مصراع دوم: بی بادۀ ارغوان نمی‌باید زیست. استاد علی میرافضلی نیز «بادۀ گلرنگ» را ترکیبی می‌داند که بینِ شعرای سبک عراقی رایج است و با سبک خیام مناسبتی ندارد. (رک: رباعیات اصیل خیام کدام است، مرکز نشر دانشگاهی، ص 12)
مصراع سوم: این سبزه خود امروز تماشاگهِ ماست. بیت دوم کمی تعقید (پیچیدگی) دارد. معنی چنین است: این سبزه امروز محلِ تفرج ماست، تا ببینیم که سبزۀ خاک ما تفرجگاهِ چه کسی خواهد بود... (یعنی «تا» را باید به معنیِ «ببینیم تا، باید منتظر بود تا دید....» گرفت، نه به معنیِ تای توقیت) و این معنی با صورتِ «خود امروز» واضح ترست.

(چاپ شده در بخارا و اعتماد)
https://t.me/oragheparishan
اوراق پریشان-رضا ضیاء pinned «آیا می شود با بخشنامه برای دینداری افراد تصمیم گرفت؟ چند روز پیش قرار شد برای افطار به باغ یکی از دوستان در بیرون از شهر برویم. افطاری حلیم بادنجان و آش شله قلمکار بود. چون می‌خواستیم باغ را تر و تمیز کنیم، عده‌ای از رفقا داوطلب شدند که از ظهر به آنجا برویم،…»
شرح شوق 5.pdf
223.5 KB
پنجمین نقدِ بنده بر شرح حافظِ استاد ارجمندم، دکتر سعید حمیدیان (کتاب شرح شوق) است، که در چهل‌وچهارمین شمارهٔ فصلنامهٔ دریچه به چاپ رسیده.
این رباعی‌ها از خیام نیست...

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من /
وين حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پسِ پرده گفت و گویِ من و تو /
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

در نسخه بدل كتاب رباعيات خيام(طربخانه)، «حرف مُقَرمَط» (نوعی خطِ رمزی باريك و درهم و تنگ که قرمطیان در مکاتباتِ محرمانه از آن استفاده می‌کرده‌اند) آمده (رباعيات خيام ، ص ۱۴)، كه آن هم محل تأمل است. ولی به هر حال «حل معما» غلط است. به خصوص اين كه با آن صورت، «حل معما را خواندن»، ترکیبی يكباره بی‌معنی‌ست. سیدعلی میرافضلی در نقدِ محققانه‌ای که بر کتابِ «رباعی محبوبِ من» از شمس لنگرودی نوشته، آن را در دیوانِ ناصربخارایی (شاعرِ معاصرِ حافظ) یافته است. (رک: مقالهٔ «عشق آمدنی بود»، ص ۲۹)


(منتشر شده در بخارا و اعتماد)
https://t.me/oragheparishan