رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 💠 #شهید_حذف_شدنی_نیست هرکس به اتاقش مےآمد از پشت میز بلند مےشد و درجلو فرد می نشست و کارهایشان را انجـام می داد. یک روز از او پرسیـدم کہ چرا پشت میز کارهایش را انجام نمےدهد؟ با لبخنــد همیشگے اش گفت : برادر من !…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
💠 دوره خلبانی اش در آمریکا با نمرات عالی به پایان رسیده بود ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده اش وجود داشت گواهی نامه خلبانی برایش صادر نمی شد. سرانجام روزی به دفتر ژنرال احضار شد. به اتاق ژنرال رفت و احترام گذاشت. پرونده اش در مقابل ژنرال بود. ژنرال آخرین کسی بود که باید نسبت به قبول یا رد شدنش در خلبانی نظر میداد. ناگهان منشی ژنرال وارد شد و از او خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق بیاید. با رفتن ژنرال او مدتی در اتاق تنها شد، به ساعتش نگاهی کرد، وقت نماز ظهر بود. به گوشه ای از اتاق ژنرال رفت و روزنامه ای که در آنجا بود برداشت و پهن کرد. مهرش را از جیبش در اورد و مشغول نماز خواندن شد. در حال نماز خواندن بود که ژنرال وارد اتاق شد. نمازش را که تمام کرد در حالی که روی صندلی می نشست از ژنرال به خاطر اینکه معطل شده بود عذرخواهی کرد. ژنرال از او پرسید که چه میکرد؟ او گفت:عبادت میکردم. ژنرال گفت:بیشتر توضیح بده. او گفت:دین اسلام به ما مسلمانان دستور میدهد که در ساعات خاصی از شبانه روز با خداوند مناجات کنیم و نام این عبادت #نماز است.زمان آن عبادت فرا رسیده بود. من از نبودن شما استفاده کردم و نمازم را خواندم.
ژنرال به او گفت: پس این گزارش هایی که در پرونده ات نوشته شده است به خاطر همین کارهایت بوده است؟
گفتم: شاید!
و قلمش را برداشت وگواهینامه او را امضاءکرد.
#شهید_عباس_بابائی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
💠 دوره خلبانی اش در آمریکا با نمرات عالی به پایان رسیده بود ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده اش وجود داشت گواهی نامه خلبانی برایش صادر نمی شد. سرانجام روزی به دفتر ژنرال احضار شد. به اتاق ژنرال رفت و احترام گذاشت. پرونده اش در مقابل ژنرال بود. ژنرال آخرین کسی بود که باید نسبت به قبول یا رد شدنش در خلبانی نظر میداد. ناگهان منشی ژنرال وارد شد و از او خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق بیاید. با رفتن ژنرال او مدتی در اتاق تنها شد، به ساعتش نگاهی کرد، وقت نماز ظهر بود. به گوشه ای از اتاق ژنرال رفت و روزنامه ای که در آنجا بود برداشت و پهن کرد. مهرش را از جیبش در اورد و مشغول نماز خواندن شد. در حال نماز خواندن بود که ژنرال وارد اتاق شد. نمازش را که تمام کرد در حالی که روی صندلی می نشست از ژنرال به خاطر اینکه معطل شده بود عذرخواهی کرد. ژنرال از او پرسید که چه میکرد؟ او گفت:عبادت میکردم. ژنرال گفت:بیشتر توضیح بده. او گفت:دین اسلام به ما مسلمانان دستور میدهد که در ساعات خاصی از شبانه روز با خداوند مناجات کنیم و نام این عبادت #نماز است.زمان آن عبادت فرا رسیده بود. من از نبودن شما استفاده کردم و نمازم را خواندم.
ژنرال به او گفت: پس این گزارش هایی که در پرونده ات نوشته شده است به خاطر همین کارهایت بوده است؟
گفتم: شاید!
و قلمش را برداشت وگواهینامه او را امضاءکرد.
#شهید_عباس_بابائی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 💠 دوره خلبانی اش در آمریکا با نمرات عالی به پایان رسیده بود ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده اش وجود داشت گواهی نامه خلبانی برایش صادر نمی شد. سرانجام روزی به دفتر ژنرال احضار شد. به اتاق ژنرال رفت و احترام گذاشت.…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال #اربعین #موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای؟
گفتم: بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز #عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم: حاجی چیکار میکنی؟ کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست؟!
با همون لبخند همیشگی اش یه درسی داد بهم؛ گفت: "سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بهتون ندادم که با کیا باید ببندید
منتظر منی؟! تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید
بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید..."
سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبل #اربعین برای ساخت و ساز موکب ها..
#شهید_مدافع_حرم_محمد_بلباسی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال #اربعین #موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای؟
گفتم: بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز #عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم: حاجی چیکار میکنی؟ کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست؟!
با همون لبخند همیشگی اش یه درسی داد بهم؛ گفت: "سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بهتون ندادم که با کیا باید ببندید
منتظر منی؟! تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید
بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید..."
سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبل #اربعین برای ساخت و ساز موکب ها..
#شهید_مدافع_حرم_محمد_بلباسی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 ایام محرم شده بود قول و قرار گذاشته بودیم که امسال #اربعین #موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند. سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای؟ گفتم: بسم الله مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
پسرمون باید میرفت سربازی...
گفتم: هوای بچهمون رو داشته باش!
گفت : اگر من پارتی اش باشم، میفرستمش بدترین و سختترین جایی که ممکنه.
چون با سختی، آدم ساخته میشه؛
پس بهتره پارتی اش خدا باشه نه من...
#شهید_حسن_آبشناسان
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
پسرمون باید میرفت سربازی...
گفتم: هوای بچهمون رو داشته باش!
گفت : اگر من پارتی اش باشم، میفرستمش بدترین و سختترین جایی که ممکنه.
چون با سختی، آدم ساخته میشه؛
پس بهتره پارتی اش خدا باشه نه من...
#شهید_حسن_آبشناسان
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 پسرمون باید میرفت سربازی... گفتم: هوای بچهمون رو داشته باش! گفت : اگر من پارتی اش باشم، میفرستمش بدترین و سختترین جایی که ممکنه. چون با سختی، آدم ساخته میشه؛ پس بهتره پارتی اش خدا باشه نه من... #شهید_حسن_آبشناسان…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
داشتم خونه رو مرتب می کردم
حسین گوشهی آشپزخونه نشسته و به نقطهای خیره شده بود
اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چی صداش کردم، جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین... حسین ... کجایی مادر؟!
یهو برگشت و بهم نگاه کرد
گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!
خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان...
از تعجب خندهام گرفت.
بهش گفتم: قبرت؟!.. قبرت کجاست مادر جون؟!
گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
وقتی شهیــــد شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم؛
با کمال تعجب دیدم دقیقاً همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید، فهمیدم اون روز واقعاً سر قبرش بوده...
"به روایت مادر شهید"
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
داشتم خونه رو مرتب می کردم
حسین گوشهی آشپزخونه نشسته و به نقطهای خیره شده بود
اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چی صداش کردم، جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین... حسین ... کجایی مادر؟!
یهو برگشت و بهم نگاه کرد
گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!
خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان...
از تعجب خندهام گرفت.
بهش گفتم: قبرت؟!.. قبرت کجاست مادر جون؟!
گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
وقتی شهیــــد شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم؛
با کمال تعجب دیدم دقیقاً همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید، فهمیدم اون روز واقعاً سر قبرش بوده...
"به روایت مادر شهید"
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 داشتم خونه رو مرتب می کردم حسین گوشهی آشپزخونه نشسته و به نقطهای خیره شده بود اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چی صداش کردم، جواب نداد رفتم جلوش و گفتم: حسین... حسین ... کجایی مادر؟! یهو برگشت و بهم نگاه کرد گفتم: حسین…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#مهاجرانه_الی_الله
شهید آنقدر به والدین احترام می گذاشت که هیچ گاه حاضر نمی شد مادرش لباس های او را بشوید بلکه همیشه خودش لباس های خود را می شست.
آخرین باری که شهید عازم جبهه بود یادم هست که اورکت نه چندان نو خودش را به من داد و گفت: مادر این را برایم بشوی زیرا می دانم که این بار شهید خواهم شد و این شستن باید یادگاری بماند.
با آن که سن او بسیار کم بود و تازه به سن تکلیف رسیده بود و مرتکب گناهی نشده بود، لکن بعد از نماز، سجده های طولانی می کرد. به او گفتم: مگر از خدا چه می خواهی که اینقدر عجز و لابه می کنی. می گفت: فقط مغفرت و رحمت او را می خواهم و سرانجام شهادت او نیز در حال سجده بود.
وقتی در مرحله ی سوم عملیات والفجر 4 بر دشمن فایق آمدیم، او که از نیروهای پیشتاز بود، پس از کشتن بسیاری از نیروهای دشمن مورد اصابت گلوله ی آنان قرار گرفت و وقتی بالای سر او رسیدم که در حال سجده بود و جان به جان آفرین تقدیم کرده بود.
#شهید_ناصر_جواهری
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#مهاجرانه_الی_الله
شهید آنقدر به والدین احترام می گذاشت که هیچ گاه حاضر نمی شد مادرش لباس های او را بشوید بلکه همیشه خودش لباس های خود را می شست.
آخرین باری که شهید عازم جبهه بود یادم هست که اورکت نه چندان نو خودش را به من داد و گفت: مادر این را برایم بشوی زیرا می دانم که این بار شهید خواهم شد و این شستن باید یادگاری بماند.
با آن که سن او بسیار کم بود و تازه به سن تکلیف رسیده بود و مرتکب گناهی نشده بود، لکن بعد از نماز، سجده های طولانی می کرد. به او گفتم: مگر از خدا چه می خواهی که اینقدر عجز و لابه می کنی. می گفت: فقط مغفرت و رحمت او را می خواهم و سرانجام شهادت او نیز در حال سجده بود.
وقتی در مرحله ی سوم عملیات والفجر 4 بر دشمن فایق آمدیم، او که از نیروهای پیشتاز بود، پس از کشتن بسیاری از نیروهای دشمن مورد اصابت گلوله ی آنان قرار گرفت و وقتی بالای سر او رسیدم که در حال سجده بود و جان به جان آفرین تقدیم کرده بود.
#شهید_ناصر_جواهری
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 #مهاجرانه_الی_الله شهید آنقدر به والدین احترام می گذاشت که هیچ گاه حاضر نمی شد مادرش لباس های او را بشوید بلکه همیشه خودش لباس های خود را می شست. آخرین باری که شهید عازم جبهه بود یادم هست که اورکت نه چندان نو خودش…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
امیرعلی، دلش هوایی #حرم شده بود . وقتی با مخالفت من، برای رفتن به #سوریه روبرو شد، حرفی به من زد که تسلیم شدم .
گفت : از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمیخواهی یکی شان را قربانی حضرت #زینب کنی؟
در اسفند ۱۳۹۵ خبر شهادتش را آوردند . یکی از دوستانش برای ما تعریف کرد و گفت: « دشمن که حمله کرد که هر کدام از ما پناه گرفتیم امیرعلی پایش تیر خورد و روی زمین افتاد . خواستیم کمکش کنیم، نگذاشت .
گفت: بروید من خودم را به شما میرسانم، اما دیگر کسی خبری از او ندارد.» مادرش ادامه میدهد: امیرعلی خیلی حضرت #فاطمه (س) را دوست داشت و همیشه میگفت: دلم میخواهد مثل خانم گمنام باشم .
#شهید_امیرعلی_محمدیان
#مدافع__حرم
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
امیرعلی، دلش هوایی #حرم شده بود . وقتی با مخالفت من، برای رفتن به #سوریه روبرو شد، حرفی به من زد که تسلیم شدم .
گفت : از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمیخواهی یکی شان را قربانی حضرت #زینب کنی؟
در اسفند ۱۳۹۵ خبر شهادتش را آوردند . یکی از دوستانش برای ما تعریف کرد و گفت: « دشمن که حمله کرد که هر کدام از ما پناه گرفتیم امیرعلی پایش تیر خورد و روی زمین افتاد . خواستیم کمکش کنیم، نگذاشت .
گفت: بروید من خودم را به شما میرسانم، اما دیگر کسی خبری از او ندارد.» مادرش ادامه میدهد: امیرعلی خیلی حضرت #فاطمه (س) را دوست داشت و همیشه میگفت: دلم میخواهد مثل خانم گمنام باشم .
#شهید_امیرعلی_محمدیان
#مدافع__حرم
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
بدون اینکه کسی متوجه شود برای
بچه ها و خانواده های نیازمند از حقوق ماهیانه خود برای آنها پول واریز میکرد و به تمام خانواده ها یک عدد قرآن کریم اهدا میکرد .
و حتی ما هم از این موضوع اطلاعی نداشتیم و پس از شهادتشان خانواده ها آمدند و به ما میگفتند و جوانان را به سمت قرآن میکشید به همین منظور یک دارالقران در محل ساخت و در چهار سال اخیر جوانان بسیار زیادی حافظ، قاری و مرتل قرآن شدند .
#شهید_حسن_رجایی_فر
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
بدون اینکه کسی متوجه شود برای
بچه ها و خانواده های نیازمند از حقوق ماهیانه خود برای آنها پول واریز میکرد و به تمام خانواده ها یک عدد قرآن کریم اهدا میکرد .
و حتی ما هم از این موضوع اطلاعی نداشتیم و پس از شهادتشان خانواده ها آمدند و به ما میگفتند و جوانان را به سمت قرآن میکشید به همین منظور یک دارالقران در محل ساخت و در چهار سال اخیر جوانان بسیار زیادی حافظ، قاری و مرتل قرآن شدند .
#شهید_حسن_رجایی_فر
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 #زندگی_به_رنگ_شهدا بدون اینکه کسی متوجه شود برای بچه ها و خانواده های نیازمند از حقوق ماهیانه خود برای آنها پول واریز میکرد و به تمام خانواده ها یک عدد قرآن کریم اهدا میکرد . و حتی ما هم از این موضوع اطلاعی نداشتیم…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
به سنگر ما آمد تا شب را در سنگر بگذراند
ولی ما او را نمیشناختیم
هنگام خواب گفتیم پتو نداریم برادر
گفت ایرادی نداره
یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید
صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: برادر خرازی شما جلو بایستید
تازه فهمیدیم که او فرمانده لشگر
شهید حسین خرازی بود....
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
به سنگر ما آمد تا شب را در سنگر بگذراند
ولی ما او را نمیشناختیم
هنگام خواب گفتیم پتو نداریم برادر
گفت ایرادی نداره
یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید
صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: برادر خرازی شما جلو بایستید
تازه فهمیدیم که او فرمانده لشگر
شهید حسین خرازی بود....
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 امیرعلی، دلش هوایی #حرم شده بود . وقتی با مخالفت من، برای رفتن به #سوریه روبرو شد، حرفی به من زد که تسلیم شدم . گفت : از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمیخواهی یکی شان را قربانی حضرت #زینب کنی؟ در اسفند ۱۳۹۵…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#یاد_شهدا
بچه محلّمان بود .
خیلی قشنگ مداحی میکرد .با یه عدّہ طلبه اومدند قم ، همه شهید شدند الّا محسن...
این اواخر حال دیگه ای داشت روزها خندان بود، شبها تا صبح گریه میکرد.
میگفت: همه کارهام رو کردم .
دیگه نگرانی ندارم مگر یه چیز،
اون هم اینکه ارباب راضی بشه .
خواب #امام_حسین رو دیدہ بود .
آقا بهش گفته بود:
کارهات رو بکن این بار دیگه بار آخره .
یه سربند دادہ بود به یکی از رفقاش،
گفته بود شهید شدم ببندیدش به سینه ام
آخه از آقا خواستم بی سر شهید شم .
با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگاه گلوله ۱۲۰ خوردہ بـود
جنازہ اش که اومد سر نداشت
سربند رو بستیم به سینه اش
روی سربند نوشته بود:
« انأ زائر الحسین »
#روحانی_شهید_محسن_درودی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#یاد_شهدا
بچه محلّمان بود .
خیلی قشنگ مداحی میکرد .با یه عدّہ طلبه اومدند قم ، همه شهید شدند الّا محسن...
این اواخر حال دیگه ای داشت روزها خندان بود، شبها تا صبح گریه میکرد.
میگفت: همه کارهام رو کردم .
دیگه نگرانی ندارم مگر یه چیز،
اون هم اینکه ارباب راضی بشه .
خواب #امام_حسین رو دیدہ بود .
آقا بهش گفته بود:
کارهات رو بکن این بار دیگه بار آخره .
یه سربند دادہ بود به یکی از رفقاش،
گفته بود شهید شدم ببندیدش به سینه ام
آخه از آقا خواستم بی سر شهید شم .
با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگاه گلوله ۱۲۰ خوردہ بـود
جنازہ اش که اومد سر نداشت
سربند رو بستیم به سینه اش
روی سربند نوشته بود:
« انأ زائر الحسین »
#روحانی_شهید_محسن_درودی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 #یاد_شهدا بچه محلّمان بود . خیلی قشنگ مداحی میکرد .با یه عدّہ طلبه اومدند قم ، همه شهید شدند الّا محسن... این اواخر حال دیگه ای داشت روزها خندان بود، شبها تا صبح گریه میکرد. میگفت: همه کارهام رو کردم . دیگه نگرانی…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#یاد_شهدا
یادم می آید که به دلیل کم صحبت بودن او ، مدیر مدرسه اش مرا خواست
فکر میکرد بچه ام افسرده است اما او از همان موقع اهل تفکر بود…وقتی از محمدحسین سوال میکردی چرا کم صحبت میکنی!؟
میگفت :
مفاسد زبان زیاده (غیبت ، تهمت ،و….) و کم صحبت کردن باعث کمتر گناه کردن میشود از غیبت فراری بود .
اگر شخصی که قصد غیبت داشت از او کوچکتر بود او را از این کار منع میکردو اگر بزرگتر بود بدلیل محترم بودن او جمع را ترک میکرد…
با زبان روزه به دیدار ارباب رفتند...
#شهید_محمد_حسین_عطری
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#یاد_شهدا
یادم می آید که به دلیل کم صحبت بودن او ، مدیر مدرسه اش مرا خواست
فکر میکرد بچه ام افسرده است اما او از همان موقع اهل تفکر بود…وقتی از محمدحسین سوال میکردی چرا کم صحبت میکنی!؟
میگفت :
مفاسد زبان زیاده (غیبت ، تهمت ،و….) و کم صحبت کردن باعث کمتر گناه کردن میشود از غیبت فراری بود .
اگر شخصی که قصد غیبت داشت از او کوچکتر بود او را از این کار منع میکردو اگر بزرگتر بود بدلیل محترم بودن او جمع را ترک میکرد…
با زبان روزه به دیدار ارباب رفتند...
#شهید_محمد_حسین_عطری
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 #یاد_شهدا یادم می آید که به دلیل کم صحبت بودن او ، مدیر مدرسه اش مرا خواست فکر میکرد بچه ام افسرده است اما او از همان موقع اهل تفکر بود…وقتی از محمدحسین سوال میکردی چرا کم صحبت میکنی!؟ میگفت : مفاسد زبان زیاده (غیبت…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
شهید علیرضا نبوی در کاشمر متولد شد و از پایان دوران دبیرستان در #دانشکده_نفت_اهواز پذیرفته شد
رئیس وقت دانشکده نفت اهواز میگوید: شهید نبوی در روز قبل از شهادتش به دفترم آمد و از من برگه پیشتیبانی جنگ خواست و گفت میخواهم من هم در این دفاع مقدس سهمی داشته باشم. وقتی که در بعداز ظهر روز پانزدهم آذرماه سال 65، اهواز به شدت از سوی نیروهای بعثی بمباران شد وی نیز در این بمباران به شهادت رسید از جیب او آن برگه را که با خونش رنگین شده بود یافتند.
#شهید__علیرضا_نبوی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
شهید علیرضا نبوی در کاشمر متولد شد و از پایان دوران دبیرستان در #دانشکده_نفت_اهواز پذیرفته شد
رئیس وقت دانشکده نفت اهواز میگوید: شهید نبوی در روز قبل از شهادتش به دفترم آمد و از من برگه پیشتیبانی جنگ خواست و گفت میخواهم من هم در این دفاع مقدس سهمی داشته باشم. وقتی که در بعداز ظهر روز پانزدهم آذرماه سال 65، اهواز به شدت از سوی نیروهای بعثی بمباران شد وی نیز در این بمباران به شهادت رسید از جیب او آن برگه را که با خونش رنگین شده بود یافتند.
#شهید__علیرضا_نبوی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 شهید علیرضا نبوی در کاشمر متولد شد و از پایان دوران دبیرستان در #دانشکده_نفت_اهواز پذیرفته شد رئیس وقت دانشکده نفت اهواز میگوید: شهید نبوی در روز قبل از شهادتش به دفترم آمد و از من برگه پیشتیبانی جنگ خواست و گفت میخواهم…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جات_اینجاست ❤️
💠 وداع با فرمانده لشکر #فاطمیون
✔️ شهید محمد جعفر حسینی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولینبار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت.
✔️ وی در سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سالها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی دار فانی را وداع گفت. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.
#شهید__محمد_جعفر_حسینی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
💠 وداع با فرمانده لشکر #فاطمیون
✔️ شهید محمد جعفر حسینی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولینبار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت.
✔️ وی در سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سالها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی دار فانی را وداع گفت. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.
#شهید__محمد_جعفر_حسینی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
#جات_اینجاست ❤️ 💠 وداع با فرمانده لشکر #فاطمیون ✔️ شهید محمد جعفر حسینی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولینبار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت. ✔️ وی در سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت…
💠 بخشی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی:
«همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه #سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت های عنوان دار»
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
«همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه #سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت های عنوان دار»
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
💠 بخشی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی: «همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه #سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت های عنوان دار» #شهیدحاجقاسمسلیمانے #پنجشنبه_های_باشهدا @Omid_put
💠 #شهید_دکتر_امیر_اشرفی دانشجوی دکترای مکانیک در دانشگاه ETH سوئیس از شهدای حادثه پرواز ۷۵۲ بوئینگ تهران - اوکراین
*بابت سیل لرستان با دوستاش رفته بود پل دختر کمک مردم...
#پنجشنبه_های_باشهدا
#خاطرات_شهدا
@Omid_put
*بابت سیل لرستان با دوستاش رفته بود پل دختر کمک مردم...
#پنجشنبه_های_باشهدا
#خاطرات_شهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
💠 #شهید_دکتر_امیر_اشرفی دانشجوی دکترای مکانیک در دانشگاه ETH سوئیس از شهدای حادثه پرواز ۷۵۲ بوئینگ تهران - اوکراین *بابت سیل لرستان با دوستاش رفته بود پل دختر کمک مردم... #پنجشنبه_های_باشهدا #خاطرات_شهدا @Omid_put
#خان_طومان_آزاد_شد
🌹 در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی سینه اش و خسخس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت
بهم گفت آب داری؟گفتم نه، گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینم سنگینی میکنه جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت، گفت نمیخواد و لحظاتی بعد شهید شد پیکر مطهرش هم همونجا موند...
#شهید_حجت_الاسلام_مجید_سلمانیان
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
🌹 در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی سینه اش و خسخس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت
بهم گفت آب داری؟گفتم نه، گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینم سنگینی میکنه جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت، گفت نمیخواد و لحظاتی بعد شهید شد پیکر مطهرش هم همونجا موند...
#شهید_حجت_الاسلام_مجید_سلمانیان
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
#خان_طومان_آزاد_شد 🌹 در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی سینه اش و خسخس میکرد و یا حسین…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
" شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چهجور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقلهمردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کفش بود و من خودم کفش دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کفش اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
" شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چهجور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقلهمردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کفش بود و من خودم کفش دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کفش اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند #حاج_قاسم_سلیمانی #پنجشنه_های_با_شهدا چهلمین روز آسمانی شدن سردار سلیمانی @Omid_put
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 اصغر را بعد شهادت شناختم
پدر شهید: در طول سالهایی که در سوریه بود ۵ بار برای دیدنش راهی سوریه شدم اما هر بار بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار نکردم.
اصغر نزدیک هشت سال در #سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیم چرا خانواده را به آنجا میبری؟ میگفت: "وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانوادهاش را همراه کند.
اصغر بعد از شهادت #سردار_سلیمانی دیگر اصغر سابق نبود. همسرش میگفت: «در مدت یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک بار پیش ما به خانه آمد و آن یک بار هم با دوستش از حاجی تعریف میکردند و فقط گریه میکردند. و وقتی هم که رفت 15 روز او را ندیدیم تا اینکه خبر شهادتش آمد.» اصغر شاگرد #حاج_قاسم بود و نهایتاً با فاصله یک ماه بعد از او نیز به شهادت رسید.
من قبلاً نمیدانستم که اصغر چقدر به حاج قاسم نزدیک است وقتی بعد از شهادت فیلمهایش را دیدم متوجه این علاقه شدم و آن موقع تازه انگار اصغر را شناختم. خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد.
#شهید_اصغر_پاشاپور
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
پدر شهید: در طول سالهایی که در سوریه بود ۵ بار برای دیدنش راهی سوریه شدم اما هر بار بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار نکردم.
اصغر نزدیک هشت سال در #سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیم چرا خانواده را به آنجا میبری؟ میگفت: "وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانوادهاش را همراه کند.
اصغر بعد از شهادت #سردار_سلیمانی دیگر اصغر سابق نبود. همسرش میگفت: «در مدت یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک بار پیش ما به خانه آمد و آن یک بار هم با دوستش از حاجی تعریف میکردند و فقط گریه میکردند. و وقتی هم که رفت 15 روز او را ندیدیم تا اینکه خبر شهادتش آمد.» اصغر شاگرد #حاج_قاسم بود و نهایتاً با فاصله یک ماه بعد از او نیز به شهادت رسید.
من قبلاً نمیدانستم که اصغر چقدر به حاج قاسم نزدیک است وقتی بعد از شهادت فیلمهایش را دیدم متوجه این علاقه شدم و آن موقع تازه انگار اصغر را شناختم. خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد.
#شهید_اصغر_پاشاپور
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺 اصغر را بعد شهادت شناختم پدر شهید: در طول سالهایی که در سوریه بود ۵ بار برای دیدنش راهی سوریه شدم اما هر بار بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار نکردم. اصغر نزدیک هشت سال در #سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیم چرا خانواده را…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل میشد به حضرت زهرا(سلام الله علیها) .
میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چه چیزی را از چهکسی بخواهی
از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود . اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت میکنند .
با توجه تمام دو رکعت نماز میخواند و هدیه میکرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، میگفت چیزهای زیادی از این نماز دارم . ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز میدانست .
شک ندارم شهادت را هم از همین #نماز و نظر لطف حضرت زهرا(سلام الله علیها) گرفته بود .
طلبه مدافع حرم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل میشد به حضرت زهرا(سلام الله علیها) .
میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چه چیزی را از چهکسی بخواهی
از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود . اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت میکنند .
با توجه تمام دو رکعت نماز میخواند و هدیه میکرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، میگفت چیزهای زیادی از این نماز دارم . ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز میدانست .
شک ندارم شهادت را هم از همین #نماز و نظر لطف حضرت زهرا(سلام الله علیها) گرفته بود .
طلبه مدافع حرم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺 تقدیم به #مدافعان_سلامت . . . ثبت می شود در خاطرات مردم فداکاری و دفاع مقدسِ این روزهایِ شما در دفاع از سلامت و مردم! دمتون گرم ! #شهدای_مدافع_سلامت #پنجشنه_های_با_شهدا @Omid_put
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
یک بار هم نشد
حرمت موی سفید ما را بشکند
یا بیسوادی ما را به رُخمان بکشد...
هروقت وارد اتاق میشدم،
نیم خیز هم که شده،
از جاش بلند میشد...اگر بیست بار هم
میرفتم و می آمدم، بلند میشد .
میگفتم :
علی جان، مگه من غریبه هستم؟
چرا به خودت زحمت میدی؟
میگفت:
احترام به والدین، دستور خداست .
#شهید_علی_ماهانی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
یک بار هم نشد
حرمت موی سفید ما را بشکند
یا بیسوادی ما را به رُخمان بکشد...
هروقت وارد اتاق میشدم،
نیم خیز هم که شده،
از جاش بلند میشد...اگر بیست بار هم
میرفتم و می آمدم، بلند میشد .
میگفتم :
علی جان، مگه من غریبه هستم؟
چرا به خودت زحمت میدی؟
میگفت:
احترام به والدین، دستور خداست .
#شهید_علی_ماهانی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🍃🌷🌾🍂🌻 🌻🍁🥀 🌾 #زندگی_به_رنگ_شهدا چند سال پیش توی ماه مبارک #رمضان کارگران در هوای گرم تابستانی مشغـول آسفالت کردن کوچه ها بودند . ظــهر بود و هوا بسیار گرم که سید یحیی تازه از سر کار برگشته بود . خیلی تو خودش بود ، گفت کارگران گناه دارند با زبان روزه و…
#زندگی_به_رنگ_شهدا
در #پتروشیمی اراک کار میکردیم ماه رمضان بود و هوا بسیار گرم و محل کار ما مخازن کروی بود که باید در داخل آن کار میکردیم .
بدنه مخزن باید تا 100 درجه سانتیگراد حرارت میدید تا گرم شود و بعدا شروع به کار کنیم .
شهید عسگری همپای ما در آن شرایط که برای کسی هم که روزه نبود تحملش سخت بود #روزه میگرفت و کار میکرد ...
یک شب به اتفاق هم ؛به منزل دوستان در خوابگاه دیگر رفتیم و دیدیم که هندوانه ای گذاشتند وسط و به ما هم تعارف کردند اما شهید قبل از آنکه از هندوانه بخورد از دوستان پرسید که از کجا آورده اید در اینجا که دسترسی به مغازه ندارید گفتند: از باغ کنار پتروشیمی کندیم ،شهید گفت آیا صاحبش میداند؟
گفتند:نه
او چنگال را به زمین گذاشت و گفت :با مال شبه ناک جسم و روحم را آلوده نمیکنم .
انشالله خداوند از میوه های بهشتی
نصیبمان کند .
#شهید_علی_عسگری
#یاد_شهدا_با_صلوات
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
در #پتروشیمی اراک کار میکردیم ماه رمضان بود و هوا بسیار گرم و محل کار ما مخازن کروی بود که باید در داخل آن کار میکردیم .
بدنه مخزن باید تا 100 درجه سانتیگراد حرارت میدید تا گرم شود و بعدا شروع به کار کنیم .
شهید عسگری همپای ما در آن شرایط که برای کسی هم که روزه نبود تحملش سخت بود #روزه میگرفت و کار میکرد ...
یک شب به اتفاق هم ؛به منزل دوستان در خوابگاه دیگر رفتیم و دیدیم که هندوانه ای گذاشتند وسط و به ما هم تعارف کردند اما شهید قبل از آنکه از هندوانه بخورد از دوستان پرسید که از کجا آورده اید در اینجا که دسترسی به مغازه ندارید گفتند: از باغ کنار پتروشیمی کندیم ،شهید گفت آیا صاحبش میداند؟
گفتند:نه
او چنگال را به زمین گذاشت و گفت :با مال شبه ناک جسم و روحم را آلوده نمیکنم .
انشالله خداوند از میوه های بهشتی
نصیبمان کند .
#شهید_علی_عسگری
#یاد_شهدا_با_صلوات
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put