رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 #یاد_شهدا یادم می آید که به دلیل کم صحبت بودن او ، مدیر مدرسه اش مرا خواست فکر میکرد بچه ام افسرده است اما او از همان موقع اهل تفکر بود…وقتی از محمدحسین سوال میکردی چرا کم صحبت میکنی!؟ میگفت : مفاسد زبان زیاده (غیبت…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
شهید علیرضا نبوی در کاشمر متولد شد و از پایان دوران دبیرستان در #دانشکده_نفت_اهواز پذیرفته شد
رئیس وقت دانشکده نفت اهواز میگوید: شهید نبوی در روز قبل از شهادتش به دفترم آمد و از من برگه پیشتیبانی جنگ خواست و گفت میخواهم من هم در این دفاع مقدس سهمی داشته باشم. وقتی که در بعداز ظهر روز پانزدهم آذرماه سال 65، اهواز به شدت از سوی نیروهای بعثی بمباران شد وی نیز در این بمباران به شهادت رسید از جیب او آن برگه را که با خونش رنگین شده بود یافتند.
#شهید__علیرضا_نبوی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
شهید علیرضا نبوی در کاشمر متولد شد و از پایان دوران دبیرستان در #دانشکده_نفت_اهواز پذیرفته شد
رئیس وقت دانشکده نفت اهواز میگوید: شهید نبوی در روز قبل از شهادتش به دفترم آمد و از من برگه پیشتیبانی جنگ خواست و گفت میخواهم من هم در این دفاع مقدس سهمی داشته باشم. وقتی که در بعداز ظهر روز پانزدهم آذرماه سال 65، اهواز به شدت از سوی نیروهای بعثی بمباران شد وی نیز در این بمباران به شهادت رسید از جیب او آن برگه را که با خونش رنگین شده بود یافتند.
#شهید__علیرضا_نبوی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃 🌺 🍃 🗞گروه رسانه نشریه امید🗞 شهید علیرضا نبوی در کاشمر متولد شد و از پایان دوران دبیرستان در #دانشکده_نفت_اهواز پذیرفته شد رئیس وقت دانشکده نفت اهواز میگوید: شهید نبوی در روز قبل از شهادتش به دفترم آمد و از من برگه پیشتیبانی جنگ خواست و گفت میخواهم…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جات_اینجاست ❤️
💠 وداع با فرمانده لشکر #فاطمیون
✔️ شهید محمد جعفر حسینی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولینبار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت.
✔️ وی در سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سالها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی دار فانی را وداع گفت. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.
#شهید__محمد_جعفر_حسینی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
💠 وداع با فرمانده لشکر #فاطمیون
✔️ شهید محمد جعفر حسینی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولینبار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت.
✔️ وی در سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سالها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی دار فانی را وداع گفت. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.
#شهید__محمد_جعفر_حسینی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
#جات_اینجاست ❤️ 💠 وداع با فرمانده لشکر #فاطمیون ✔️ شهید محمد جعفر حسینی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولینبار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت. ✔️ وی در سال ۱۳۹۶ در اثر اصابت…
💠 بخشی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی:
«همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه #سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت های عنوان دار»
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
«همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه #سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت های عنوان دار»
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
💠 بخشی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی: «همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه #سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت های عنوان دار» #شهیدحاجقاسمسلیمانے #پنجشنبه_های_باشهدا @Omid_put
💠 #شهید_دکتر_امیر_اشرفی دانشجوی دکترای مکانیک در دانشگاه ETH سوئیس از شهدای حادثه پرواز ۷۵۲ بوئینگ تهران - اوکراین
*بابت سیل لرستان با دوستاش رفته بود پل دختر کمک مردم...
#پنجشنبه_های_باشهدا
#خاطرات_شهدا
@Omid_put
*بابت سیل لرستان با دوستاش رفته بود پل دختر کمک مردم...
#پنجشنبه_های_باشهدا
#خاطرات_شهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
💠 #شهید_دکتر_امیر_اشرفی دانشجوی دکترای مکانیک در دانشگاه ETH سوئیس از شهدای حادثه پرواز ۷۵۲ بوئینگ تهران - اوکراین *بابت سیل لرستان با دوستاش رفته بود پل دختر کمک مردم... #پنجشنبه_های_باشهدا #خاطرات_شهدا @Omid_put
#خان_طومان_آزاد_شد
🌹 در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی سینه اش و خسخس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت
بهم گفت آب داری؟گفتم نه، گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینم سنگینی میکنه جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت، گفت نمیخواد و لحظاتی بعد شهید شد پیکر مطهرش هم همونجا موند...
#شهید_حجت_الاسلام_مجید_سلمانیان
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
🌹 در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی سینه اش و خسخس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت
بهم گفت آب داری؟گفتم نه، گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینم سنگینی میکنه جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت، گفت نمیخواد و لحظاتی بعد شهید شد پیکر مطهرش هم همونجا موند...
#شهید_حجت_الاسلام_مجید_سلمانیان
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
#خان_طومان_آزاد_شد 🌹 در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی سینه اش و خسخس میکرد و یا حسین…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
" شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چهجور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقلهمردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کفش بود و من خودم کفش دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کفش اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
" شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چهجور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقلهمردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کفش بود و من خودم کفش دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کفش اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند #حاج_قاسم_سلیمانی #پنجشنه_های_با_شهدا چهلمین روز آسمانی شدن سردار سلیمانی @Omid_put
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺 اصغر را بعد شهادت شناختم
پدر شهید: در طول سالهایی که در سوریه بود ۵ بار برای دیدنش راهی سوریه شدم اما هر بار بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار نکردم.
اصغر نزدیک هشت سال در #سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیم چرا خانواده را به آنجا میبری؟ میگفت: "وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانوادهاش را همراه کند.
اصغر بعد از شهادت #سردار_سلیمانی دیگر اصغر سابق نبود. همسرش میگفت: «در مدت یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک بار پیش ما به خانه آمد و آن یک بار هم با دوستش از حاجی تعریف میکردند و فقط گریه میکردند. و وقتی هم که رفت 15 روز او را ندیدیم تا اینکه خبر شهادتش آمد.» اصغر شاگرد #حاج_قاسم بود و نهایتاً با فاصله یک ماه بعد از او نیز به شهادت رسید.
من قبلاً نمیدانستم که اصغر چقدر به حاج قاسم نزدیک است وقتی بعد از شهادت فیلمهایش را دیدم متوجه این علاقه شدم و آن موقع تازه انگار اصغر را شناختم. خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد.
#شهید_اصغر_پاشاپور
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
پدر شهید: در طول سالهایی که در سوریه بود ۵ بار برای دیدنش راهی سوریه شدم اما هر بار بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار نکردم.
اصغر نزدیک هشت سال در #سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیم چرا خانواده را به آنجا میبری؟ میگفت: "وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانوادهاش را همراه کند.
اصغر بعد از شهادت #سردار_سلیمانی دیگر اصغر سابق نبود. همسرش میگفت: «در مدت یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک بار پیش ما به خانه آمد و آن یک بار هم با دوستش از حاجی تعریف میکردند و فقط گریه میکردند. و وقتی هم که رفت 15 روز او را ندیدیم تا اینکه خبر شهادتش آمد.» اصغر شاگرد #حاج_قاسم بود و نهایتاً با فاصله یک ماه بعد از او نیز به شهادت رسید.
من قبلاً نمیدانستم که اصغر چقدر به حاج قاسم نزدیک است وقتی بعد از شهادت فیلمهایش را دیدم متوجه این علاقه شدم و آن موقع تازه انگار اصغر را شناختم. خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد.
#شهید_اصغر_پاشاپور
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺 اصغر را بعد شهادت شناختم پدر شهید: در طول سالهایی که در سوریه بود ۵ بار برای دیدنش راهی سوریه شدم اما هر بار بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار نکردم. اصغر نزدیک هشت سال در #سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیم چرا خانواده را…
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل میشد به حضرت زهرا(سلام الله علیها) .
میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چه چیزی را از چهکسی بخواهی
از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود . اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت میکنند .
با توجه تمام دو رکعت نماز میخواند و هدیه میکرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، میگفت چیزهای زیادی از این نماز دارم . ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز میدانست .
شک ندارم شهادت را هم از همین #نماز و نظر لطف حضرت زهرا(سلام الله علیها) گرفته بود .
طلبه مدافع حرم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، متوسل میشد به حضرت زهرا(سلام الله علیها) .
میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چه چیزی را از چهکسی بخواهی
از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود . اگر توقع کمک و دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت میکنند .
با توجه تمام دو رکعت نماز میخواند و هدیه میکرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، میگفت چیزهای زیادی از این نماز دارم . ازدواج و کار و فرزند را اثر همین نماز میدانست .
شک ندارم شهادت را هم از همین #نماز و نظر لطف حضرت زهرا(سلام الله علیها) گرفته بود .
طلبه مدافع حرم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🌺 تقدیم به #مدافعان_سلامت . . . ثبت می شود در خاطرات مردم فداکاری و دفاع مقدسِ این روزهایِ شما در دفاع از سلامت و مردم! دمتون گرم ! #شهدای_مدافع_سلامت #پنجشنه_های_با_شهدا @Omid_put
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
یک بار هم نشد
حرمت موی سفید ما را بشکند
یا بیسوادی ما را به رُخمان بکشد...
هروقت وارد اتاق میشدم،
نیم خیز هم که شده،
از جاش بلند میشد...اگر بیست بار هم
میرفتم و می آمدم، بلند میشد .
میگفتم :
علی جان، مگه من غریبه هستم؟
چرا به خودت زحمت میدی؟
میگفت:
احترام به والدین، دستور خداست .
#شهید_علی_ماهانی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🍃
🌺
🍃
🗞گروه رسانه نشریه امید🗞
#زندگی_به_رنگ_شهدا
یک بار هم نشد
حرمت موی سفید ما را بشکند
یا بیسوادی ما را به رُخمان بکشد...
هروقت وارد اتاق میشدم،
نیم خیز هم که شده،
از جاش بلند میشد...اگر بیست بار هم
میرفتم و می آمدم، بلند میشد .
میگفتم :
علی جان، مگه من غریبه هستم؟
چرا به خودت زحمت میدی؟
میگفت:
احترام به والدین، دستور خداست .
#شهید_علی_ماهانی
#خاطرات_شهدا
#پنجشنبه_های_باشهدا
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
🌷 @omid_put 🌷
➖🔺➖🔹🔹➖🔺➖
رسانه امید دانشگاه صنعت نفت
🍃🌷🌾🍂🌻 🌻🍁🥀 🌾 #زندگی_به_رنگ_شهدا چند سال پیش توی ماه مبارک #رمضان کارگران در هوای گرم تابستانی مشغـول آسفالت کردن کوچه ها بودند . ظــهر بود و هوا بسیار گرم که سید یحیی تازه از سر کار برگشته بود . خیلی تو خودش بود ، گفت کارگران گناه دارند با زبان روزه و…
#زندگی_به_رنگ_شهدا
در #پتروشیمی اراک کار میکردیم ماه رمضان بود و هوا بسیار گرم و محل کار ما مخازن کروی بود که باید در داخل آن کار میکردیم .
بدنه مخزن باید تا 100 درجه سانتیگراد حرارت میدید تا گرم شود و بعدا شروع به کار کنیم .
شهید عسگری همپای ما در آن شرایط که برای کسی هم که روزه نبود تحملش سخت بود #روزه میگرفت و کار میکرد ...
یک شب به اتفاق هم ؛به منزل دوستان در خوابگاه دیگر رفتیم و دیدیم که هندوانه ای گذاشتند وسط و به ما هم تعارف کردند اما شهید قبل از آنکه از هندوانه بخورد از دوستان پرسید که از کجا آورده اید در اینجا که دسترسی به مغازه ندارید گفتند: از باغ کنار پتروشیمی کندیم ،شهید گفت آیا صاحبش میداند؟
گفتند:نه
او چنگال را به زمین گذاشت و گفت :با مال شبه ناک جسم و روحم را آلوده نمیکنم .
انشالله خداوند از میوه های بهشتی
نصیبمان کند .
#شهید_علی_عسگری
#یاد_شهدا_با_صلوات
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put
در #پتروشیمی اراک کار میکردیم ماه رمضان بود و هوا بسیار گرم و محل کار ما مخازن کروی بود که باید در داخل آن کار میکردیم .
بدنه مخزن باید تا 100 درجه سانتیگراد حرارت میدید تا گرم شود و بعدا شروع به کار کنیم .
شهید عسگری همپای ما در آن شرایط که برای کسی هم که روزه نبود تحملش سخت بود #روزه میگرفت و کار میکرد ...
یک شب به اتفاق هم ؛به منزل دوستان در خوابگاه دیگر رفتیم و دیدیم که هندوانه ای گذاشتند وسط و به ما هم تعارف کردند اما شهید قبل از آنکه از هندوانه بخورد از دوستان پرسید که از کجا آورده اید در اینجا که دسترسی به مغازه ندارید گفتند: از باغ کنار پتروشیمی کندیم ،شهید گفت آیا صاحبش میداند؟
گفتند:نه
او چنگال را به زمین گذاشت و گفت :با مال شبه ناک جسم و روحم را آلوده نمیکنم .
انشالله خداوند از میوه های بهشتی
نصیبمان کند .
#شهید_علی_عسگری
#یاد_شهدا_با_صلوات
#پنجشنبه_های_باشهدا
@Omid_put