شعبون تولدت مبارک...
.
دستهای از پرسشنامههای روانشناسی را از روی میز مددکاری برداشتم و از مجموعه خارج شدم، چند وقتی بود که به درخواست خانم علیزاده در میان زنان آسیبدیده و کارتنخواب میچرخیدیم و علاوه بر ارائه خدمات #کاهش_آسیب و دعوتشان برای مراجعه به مرکز، پرسشنامههایمان را نیز پر میکردیم، روز بهاری زیبایی بود، اما با دیدن مددجوهای مرکز، حال دلم خوب نبود، انگار غم عالم ریخته بود توی دلم، ماسکی که بروی صورت داشتم باعث شد آ آ آ ه عمیقی که کشیدم عین پژواکی در کوه بچرخد و در گوشم منعکس شود.
.
خیلی از مرکز دور نشده بودم که گوشه پارک زنی تکیده توجهم را جلب کرد. بخشی از چهرهاش را با شال سرش پوشانده بود، نزدیکاش شدم، پابرهنه نشسته بود روی چمنها و تندتند میبافت چیزی را که گمونم لیف حمام بود، سلام کردم و کنارش زانو زدم و پرسیدم میتونم چند تا سوال بپرسم ازتون؟ لبخند زد و با تکان دادن سرش اجازه داد کنارش بنشینم. وقتی سوالات پرسشنامه را از او میپرسیدم گفت که ابراز احساسات برایش سخته! چند جملهای هم گفت که بنظر میآمد کتاب زیاد خوانده!! 25 سال بیشتر نداشت، به گفته خودش بعد از اینکه متوجه رابطه نامشروع شوهرش با خواهرش میشود، در یک نزاع شوهرش او را آتش میزند و او هم از ترس جاناش از خانه فرار میکند و دیگر هرگز به خانه برنمیگردد. کنار پارک لیف میبافت و با فروش آنها روزگارش را سپری میکرد.
.
بیمقدمه با مهربانی نگاهم کرد و گفت میدونی دیروز تولدم بود؟! اجازه خواستم که حرفهایش را با دوربین موبایل ضبط کنم همانطور که بیوقفه میبافت ادامه داد، آره تولدم بود، یه شاخه گل واسه خودم گرفتم و گفتم "شعبون" تولدت مبارک...
.
قلبم در سینه مچاله شده بود نمیتوانستم بیشتر از این فیلم بگیرم. نمیدانستم برای تسلی زنی تنها و بیپناه که تولدش را با یک شاخه گل به خودش تبریک میگوید چه باید بگویم...
.
#زن #حقوق_زنان #افراد_آسیب_دیده #سپیده_علیزاده #نور_سپید_هدایت #خشونت_خانگی #خشونت_علیه_زنان_را_متوقف_کنید #زنان_آسیب_دیده
https://www.instagram.com/p/COITy8ZnGM3/?igshid=mhhf6g1sis8
.
دستهای از پرسشنامههای روانشناسی را از روی میز مددکاری برداشتم و از مجموعه خارج شدم، چند وقتی بود که به درخواست خانم علیزاده در میان زنان آسیبدیده و کارتنخواب میچرخیدیم و علاوه بر ارائه خدمات #کاهش_آسیب و دعوتشان برای مراجعه به مرکز، پرسشنامههایمان را نیز پر میکردیم، روز بهاری زیبایی بود، اما با دیدن مددجوهای مرکز، حال دلم خوب نبود، انگار غم عالم ریخته بود توی دلم، ماسکی که بروی صورت داشتم باعث شد آ آ آ ه عمیقی که کشیدم عین پژواکی در کوه بچرخد و در گوشم منعکس شود.
.
خیلی از مرکز دور نشده بودم که گوشه پارک زنی تکیده توجهم را جلب کرد. بخشی از چهرهاش را با شال سرش پوشانده بود، نزدیکاش شدم، پابرهنه نشسته بود روی چمنها و تندتند میبافت چیزی را که گمونم لیف حمام بود، سلام کردم و کنارش زانو زدم و پرسیدم میتونم چند تا سوال بپرسم ازتون؟ لبخند زد و با تکان دادن سرش اجازه داد کنارش بنشینم. وقتی سوالات پرسشنامه را از او میپرسیدم گفت که ابراز احساسات برایش سخته! چند جملهای هم گفت که بنظر میآمد کتاب زیاد خوانده!! 25 سال بیشتر نداشت، به گفته خودش بعد از اینکه متوجه رابطه نامشروع شوهرش با خواهرش میشود، در یک نزاع شوهرش او را آتش میزند و او هم از ترس جاناش از خانه فرار میکند و دیگر هرگز به خانه برنمیگردد. کنار پارک لیف میبافت و با فروش آنها روزگارش را سپری میکرد.
.
بیمقدمه با مهربانی نگاهم کرد و گفت میدونی دیروز تولدم بود؟! اجازه خواستم که حرفهایش را با دوربین موبایل ضبط کنم همانطور که بیوقفه میبافت ادامه داد، آره تولدم بود، یه شاخه گل واسه خودم گرفتم و گفتم "شعبون" تولدت مبارک...
.
قلبم در سینه مچاله شده بود نمیتوانستم بیشتر از این فیلم بگیرم. نمیدانستم برای تسلی زنی تنها و بیپناه که تولدش را با یک شاخه گل به خودش تبریک میگوید چه باید بگویم...
.
#زن #حقوق_زنان #افراد_آسیب_دیده #سپیده_علیزاده #نور_سپید_هدایت #خشونت_خانگی #خشونت_علیه_زنان_را_متوقف_کنید #زنان_آسیب_دیده
https://www.instagram.com/p/COITy8ZnGM3/?igshid=mhhf6g1sis8
Instagram