Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
دكتر #على_شريعتى
در كتاب
#حسين_وارث_آدم
📜🖌📜🖌📜🖌📜🖌
قسمت دوم(پايانى):
این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمیدهد؛ نمیتوانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است.در برابرم، همه چیز در ابهامی از خون و خاکستر میلرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره مینگرم؛
شبحی را در قلب این ابر و دود باز مییابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، ربالنوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک میکند. غبار ابهام تیره ای که در موج اشک من میلرزد، کنارتر میرود . روشن تر میشود و خطوط چهره خواناتر.
چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت میکند. سیمایی که ... چه بگویم؟
مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...
در پیرامونش، جز اجساد گرمیکه در خون خویش خفته اند، کسی از او دفاع نمیکند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.
نه باز میگردد،
که : به کجا؟
نه پیش میرود،
که : چگونه؟
نه میجنگد،
که : با چه؟
نه سخن میگوید،
که : با که؟
و نه مینشیند،
که : هرگز !
ایستاده است و تمامی جهادش اینکه ... نیفتد
همچون سندانی در زیر ضربه های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد - زور و زر و تزویر - سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا ... خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم میدوزم، در نگاه این بنده خویش مینگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت میماند.
نمیتوانم تحمل کنم؛ سنگین است؛ تمامی«بودن»م را در خود میشکند و خرد میکند. میگریزم. اما میترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه میگریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.
خلق بسیاری انبوه شده اند و شهر، آشفته و پرخروش میگرید، عربده ها و ضجه ها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانه وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود میزنند، و مردانی با رداهای بلند و.......
عمامه پیغمبر بر سر و....... آه ! ... باز همان چهره های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!
تنها و آواره به هر سو میدوم، گوشه آستین این را میگیرم، دامن ردای او را میچســــبم، میپرسم، با تمام نیــــــــاز میپرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟
هیچ کس پاسخم را نمیگوید!
پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است
"تمام"
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
كانال هاى تلگرامى
#هواداران_فردوس_حاجيان
#سفير_آموزش_جهان
#بنيانگذار_صلح_فرهنگى
@HajianFerdos
🏛👇🕊
https://t.me/joinchat/AAAAAEKGffbaoDDy7bADRA
در كتاب
#حسين_وارث_آدم
📜🖌📜🖌📜🖌📜🖌
قسمت دوم(پايانى):
این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمیدهد؛ نمیتوانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است.در برابرم، همه چیز در ابهامی از خون و خاکستر میلرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره مینگرم؛
شبحی را در قلب این ابر و دود باز مییابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، ربالنوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک میکند. غبار ابهام تیره ای که در موج اشک من میلرزد، کنارتر میرود . روشن تر میشود و خطوط چهره خواناتر.
چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت میکند. سیمایی که ... چه بگویم؟
مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...
در پیرامونش، جز اجساد گرمیکه در خون خویش خفته اند، کسی از او دفاع نمیکند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.
نه باز میگردد،
که : به کجا؟
نه پیش میرود،
که : چگونه؟
نه میجنگد،
که : با چه؟
نه سخن میگوید،
که : با که؟
و نه مینشیند،
که : هرگز !
ایستاده است و تمامی جهادش اینکه ... نیفتد
همچون سندانی در زیر ضربه های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد - زور و زر و تزویر - سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا ... خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم میدوزم، در نگاه این بنده خویش مینگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت میماند.
نمیتوانم تحمل کنم؛ سنگین است؛ تمامی«بودن»م را در خود میشکند و خرد میکند. میگریزم. اما میترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه میگریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.
خلق بسیاری انبوه شده اند و شهر، آشفته و پرخروش میگرید، عربده ها و ضجه ها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانه وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود میزنند، و مردانی با رداهای بلند و.......
عمامه پیغمبر بر سر و....... آه ! ... باز همان چهره های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!
تنها و آواره به هر سو میدوم، گوشه آستین این را میگیرم، دامن ردای او را میچســــبم، میپرسم، با تمام نیــــــــاز میپرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟
هیچ کس پاسخم را نمیگوید!
پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است
"تمام"
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
كانال هاى تلگرامى
#هواداران_فردوس_حاجيان
#سفير_آموزش_جهان
#بنيانگذار_صلح_فرهنگى
@HajianFerdos
🏛👇🕊
https://t.me/joinchat/AAAAAEKGffbaoDDy7bADRA