طـ👑ـلایــهבار
18.4K subscribers
6.12K photos
4.29K videos
6 files
159 links
🌱طلایه‌دار به معنی فرماندۀ سپاه
به قلمِ: دلــــــیار♥️
طلایه دار ( آنلاین)

🌱کپی حرام
Download Telegram
طـ👑ـلایــهבار
#پارت_565 اتاقشان پنجره‌ای نداشت. اما گویی این صبح دل‌انگیز را با نور و گرمای خورشید، چشم باز کرده. آخر در آغوش معشوقش بودن و نعمت گرمای تنش را داشتن، کم از حرارت و داغی آفتاب نداشت. -بیدار شدی... بیدار شده بود و چه‌حس نابی داشت، که رویای شیرینِ شب‌های…
#پارت_566


قدم‌هایش را با احتیاط برداشت تا چاله‌ی پر آب را رد کنید و بر خود لعنت فرستاد که به حرف رسام گوش نداده بود.

چقدر صبح رسام به او گفته بود ماشین ببرد و او کودکانه تصمیم گرفته بود، پیاده روی زیر باران و برف را از دست ندهد.

بلاخره به خانه‌ی آرمان رسید و پاکت داخل دستانش را جا‌به‌جا کرد و دکمه‌ی زنگ را فشرد.

خیلی زمان نبرد که ستایش با آن صدای پر شورش آیفون را پاسخ داد و در را برایش گشود‌.

لبخندی به انرژی دخترک زد و در را با پا هل داد و وارد شد.

امروز روز پدر و پسری رسام و معین بود و شاداب از صبح پیِ خورده فرمایشات آرمان و ستایش در خیابان‌ها می‌چرخید.

به طبقه‌ی دوم که رسید، آرمان دست به سینه منتظرش بود و آن قیافه‌ی شکارش، زیر سر چه کسی می‌تواند باشد جز رسام؟!

سرما نوک بینی شاداب را قرمز کرده بود و چیزی نمانده بود که از گونه‌های سرخش خون چکه کند.
-چه زمستون سردی شد. سلام!

آرمان کنار رفت و هم‌زمان کیسه‌های خرید دخترک را گرفت.
-زهرمار و سلام. شوهرت از صبح هر دو دیقه یا زنگ زده یا پیام داده.

شاداب ریز خندید و سری برای ستایش تکان داد.
-چون امروز روز سه نفره‌مون بود و تو کردیش، دو نفره.

آرمان چشم غره‌ای نثارش کرد.
-و شوهرت تا از دهن و یه جا دیگه‌مون در نیاره، وا نمی‌ده.