نیازستان
1.55K subscribers
791 photos
107 videos
132 files
237 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#غزلستان #درستایش_عشقبازی

یک‌ شب مرا در خود ببر تا بی قراری
تا لحظه ی داغ پس از یک شرمساری

تا بوسه و تا آه تا حبس نفسها
تا سرخ خواهشهای گرم جان سپاری

من می شوم یک سرو و تو با دستهایت
بر پیکرم حک کن هزاران یادگاری

من میشمارم اخمهای کهنه ات را
تو بوسه های تازه ام را می شماری

بی تاب شو فریاد شو در ساکت شب
شب را بسوزان با تمنایی که داری

من با نگاهم از تو می پرسم که آیا؟!..
تو پاسخم ده با دو چشمانت که آری

می پی چی ام نیلوفرانه ترد و نازک
می پیچمت در رنگ گلسنگی بهاری

لب می گزی از دور یعنی بس کن ای مرد..
ای زن مگر شوق مرا باور نداری؟!

هرشب خدایی می کنم در کشتی عشق
تا صبح اگر بر سینه ام تن می سپاری

هر شب تو را با نام دیگر می نویسم
ای شادی غمناک بعد از سوگواری ..

#محسن_بارانی دی ماه ۱۳۹۹
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان

مانند لحظه های غزل بی سبب بیا
در ناگهان حیرت سرخ عجب بیا

دیگر دلم به واقعه ی روز کافر است
با یک شهاب حادثه در روح شب بیا

تا بشکند سیاه زمستان به دست تو
در پیچ و تاب پیکر داغ طلب بیا

در انجماد تیره ی دنیا دلم گرفت
با بوسه های روشن پرتاب و تب بیا

بشکن تمام قاعده های غریبه را
پروا مکن بیا* و کمی بی ادب بیا

ای نخل بارور که پر از زهر شورشی
با شعله های معصیت بولهب بیا

جمشید پر غرور دلم باش و بعد ازین
با اسم رمز عالی و اعلای رب بیا

ای بغض عصر کودکی جمعه های من
مانند لحظه های غزل بی سبب بیا ...

*ای آشنا بیا و....

#محسن_بارانی آبان ماه ۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان_بیدل

 

در طریق رفتن از خود رهبری در کار نیست
وحشت نظاره را بال وپری در کار نیست

کشتی تدبیر ما طوفانی حکم قضاست
جز دم تسلیم اینجا لنگری درکار نیست

هر سر مو بهر غفلت‌پیشه بالین پر است
از برای خواب‌مخمل بستری درکار نیست

می‌برد چون‌گردباد از خویش سرگردانی‌ام
سرخوش‌دشت‌جنون‌را ساغری‌درکار نیست

در نیام هر نفس تیغ دو دم خوابیده است
چون‌سحر در قطع هستی خنجری‌درکار نیست

مشت خاک ما سراپا فرش تسلیم است وبس
سجدهٔ ما را جبینی و سری درکار نیست

خویش‌را از دیدهٔ‌خودبین خود پوشیدن است
احتیاط ما برا‌ی دیگری درکار نیست

فکر مرکب در طریق فقر، از گمراهی‌ است
نفس‌در فرمان اگر باشد خری‌درکار نیست

جوش خون‌، نازکدلان‌را پوست برتن می‌درد
از ضعیفی بر رگ‌گل نشتری درکار نیست

استقامت بس بود ارباب همت راکمال
بهر تیغ‌کوه بیدل جوهری درکار نیست
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان

#حافظ_انسان

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود

طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود

سواد دیده غم‌دیده‌ام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود

ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود

دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود

من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود

تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود

سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود

به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود

بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان
#وحشی*_بافقی


دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ریش* کهن نیست

بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست
اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست

در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست
آنرا که تنی غرقه‌به‌خون هست و کفن نیست

---------------- چند نکته؛

۱- وحشی در اصل به معنای تنها است. کسی که با جمع نمی‌آمیزد. وحشت یعنی تنهایی. چون انسان پر تنهایی دچار هراس می‌شود مجازن وحشت معنای ترس گرفته است. همین‌گونه است حیوان وحشی نه به معنای درنده مه به معنای تنها زیست نیز هست.
در کلام مولا علی هست: یا(انیس) نور المستوحشین فی الظلم...
ای مونس یا نور تنهایی گزیده‌گان در تاریکی..
ظلم نیز در اصل به معنای تاریکی و مجازن به معنای ستم است. چون ستم سیاه است و موجب سیاهی، و سیاهی هراس آور است و چاره اش وجود نور یا یک مونس است...
به هرحال رفتن به اصل واژه‌گان و معانی مختلف و توجه به تحولات معنایی‌شان در گذر زمان برای درک متون به ویژه متون کهن‌تر بسیار ضروری است و ما را به آنچه مد نظر متن بوده است بهتر راهنمایی خواهد کرد.

۲- ریش: به معنای زخم است.

۳- وحشی بافقی شاعر قرن دهم هجری قمری است..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
اینجا کسی‌ست پنهان.aac
3.9 MB
#غزلستان
صدا؛ محسن یارمحمدی

اینجا کسیست پنهان دامان من گرفته
خودرا سپس کشیده پیشان من گرفته

اینجا کسیست پنهان چون جان وخوشتر ازجان
باغی به من نموده ایوان من گرفته

اینجا کسیست پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته

اینجا کسیست پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته

جادو وچشم‌بندی چشم کسش نبیند
سوداگری‌ست موزون میزان من گرفته

چون گلشکر من و او درهمدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته

درچشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تادرد عشق دیدم درمان من گرفته

تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته

در بحر ناامیدی ازخود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته

بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق وغرب بینی سلطان من گرفته

ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته

من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته

تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته..

تبریز شمس دین را برچرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان
- هم‌چنان ما و زبان

    پس از طوفان بنیان کنی که از بیابانهای نجد و حجاز و یمامه و... برخاست و تاروپود دودمان شاهان ساسانی را به باد داد، ایرانیان طبق شیوه‌ی تاریخی خویش پس از یکی دو قرن تلاش و شکیبایی، به احیای جهان خویش ذیل نامی نو توفیق یافتند و این توفیق چونان که باید و همچون همیشه در #زبان اتفاق افتاد.
در آنچه بعدها ادبیات نام گرفت، قصیده‌سراییِ مأخوذ از زبان تازی، در زبان فارسی راهی دیگر پیمود و خود آغازگر قوالب شعری دیگری همچون غزل و قطعه و... شد.
سخن‌وران قرون ابتدایی ه.ق در آغاز ِ قصیده چندین بیت تغزل و تشبیب و.. سرودند و بعد به سراغ تنه‌ی اصلی و محتوای مد نظر رفتند ( توصیف ، مدح و...) از دل این نوآوری بعدها «طرز» غزل سرایی صورت گرفت که در ادبیات جهان کم نظیر است...
جدای از این مقدمه که می‌تواند مقاله‌ای مطول شود، یادآورد یک نکته بسیار قابل توجه است؛ شعر ادوار نخست ِ زبان فارسی ِ نوین، روان ، ملموس، مانوس ، زمینی و قابل درک عموم است. این خصیصه ای است که از قرن ششم اندک اندک از شعر فارسی رخت میبندد تا زبان و بودن ما ایرانیان دگرگون شود. که از قضا بررسی چه‌گونه‌گی و چرایی و نتایج چنین تغییری خود عنوان چندین پژوهش میتواند باشد.

برای مطالعه‌ی همراهان نمونه ای دل‌کش ارائه می‌شود‌. این ابیات، تغزل ِ آغازین یک قصیده از فرخی سیستانی است.

دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی ازتو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبوده ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان‌که یک‌سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده ست جز بی‌گنایی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

که دانست کز تو مرا دیدباید
به چندان وفا این همه بی‌وفایی

سپردم به تو دل، ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا که آگه نبودم
که تو بی‌وفا در جفا تا کجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی

نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی

مرا خوار داری و بی‌قدر خواهی
نگر تا بدین خو که هستی نپایی..

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان

- خاقانی بی‌شک یکی از سرآمدان عرصه‌ی سخن و حکمت ایران است. متاسفانه او‌نیز همچون بسیاری دیگر از زیباسخنان فارسی زبان مهجور و از خاطر فارسی زبانان دور است ..
غزل بسیار زیبای زیر از اوست که از قضا مهدی اخوان ثالث به استقبال آن رفته است در غزلی با مطلع؛
عید آمد و ما خانه‌ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم..

و اما غزل خاقانی شروانی ارجمند که البته سرزمینش با خباثت روسیه‌ی پلید و بی‌مایه‌گی قاجاریه از ایران جدا شد...

آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبح‌دم از رشک سلامت نرسانید

من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید

باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید

بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید

عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید

مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید

خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید

نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان
#امید

گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست

هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار
بر بام و در دوست پریشان نظری هست

منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق
این نشئه مرا گر نبود با دگری هست

آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست

هرگز قدم غم ز دلم دور نبودست
شادی‌ست که او را سر و برگ سفری هست

تا گفت خموشی به تو راز دل عرفی
دانست که از ناصیه غمازتری هست

#عرفی_شیرازی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان

همیشه و آن‌گاه که از متون عاشقانه‌ی فارسی سخن به میان می‌آید و از ویژه‌گی‌های عاشق و عشق و معشوق می‌گویند به بحث غنا و استغنا نیز می بپردازند و غالبن بی‌نیازی را ویژه‌ی معشوق می‌دانند:

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه‌سود افسون‌گری ای دل که در دل‌بر نمی‌گیرد

و حتا اگر میلی و خواستی در معشوق هست که او را خواهان عاشق می‌کند نام این میل نیاز نیست اشتیاق است:
حافظ:
سایه‌ی معشوق اکر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

شهریار:
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن

با این حال در و همین منظومه، ابیات و غزلیاتی داریم که باد استغنا را نه مختص معشوق بلکه ویژه‌گی عاشق نیز تلقی می‌کند که صد البته نحوه‌ی گزارشش گوناگون است و غالبن توأم با رعایت ادب عاشقی:

مکن که کوکبه‌ی دل‌بری شکسته شود
چو بنده‌گان بگریزند و چاکران بجهند..
با این حال گاه عاشق رند چنان به استغنا می‌رسد که توان گذشتن از جانان را دارد. در این غزل زیبای وحشی بارقه‌ی استغنای عاشق چنان درخشان است که هر معشوقی را دل‌نگران می‌کند گرچه آن لعبت بی‌نام و نشان نیز به‌گاه چیزی به عاشق مستغنی خواهد گفت که تا ابد داغ دل عاشق را تازه نگاه خواهد داشت و این بده بستان‌ها یکی از زیباترین دیالوگ‌های فرهنگ ایرانیان است..

به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند..

و اما غزل باشکوه وحشی بافقی:

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخن‌ها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
غزلستان سعدی (1).aac
2.4 MB
#غزلستان

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی

همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی

دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی

بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی

اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی

سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی

صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی

---------------پ.ن
شعر: سعدی صدا: #محسن_یارمحمدی
موسیقی: wind(نفحه) اثر Brian crain

@niyazedtanvarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان
ـ وصال شیرازی

نیست در سودایِ زلفت کار من جز بی‌قراری
ای پریشان طرّه! تا چندَم پریشان می گذاری؟

یار، دل سخت است یا من سست بختم؟ می‌ندانم
این قدَر دانم که از زلفش مرا نگشود کاری

شمع رخساری، ولی روشن کن ِ بزم رقیبی
سرو بالایی، ولی بیگانگان را در کناری

عمر من! جانِ عزیزی، لیک دایم در گریزی
جانِ من! عمر درازی، لیک دایم در گذاری

آفتابا! از در میخانه مگذر ، کاین حریفان
یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری

ای به هم پیوسته ابرو!رحم کن بر دل دونیمی
ای به‌هم بشکسته گیسو!رحم کن بر بی‌قراری

با خیال ِ روز وصلت در شبِ هجران ننالم
در خزان دارم به یادِ رویِ زیبایت، بهاری
------ پ.ن
این غزل زیبا و روان را استاد ایرج در برنامه‌ی گلهای رنگارنگ شماره‌ی ۴۲۰ و به سال ۱۳۴۵ خوانده است.
یگانه‌گان موسیقی #یاحقی، #معروفی #مهستی در این کار حضوری بسیار شکوهمند داشته اند که شنیدن دهها باره‌ی این کار را ضروری می‌کند..

@niyazestambarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹