#درنگ_عربی
#محمود_درویش
الحنين ندبة في القلب،
و بصمة بلدٍ على جسدٍ
لكن لا أحد يحن إلى جُرحه
لا أحد يحن إلى وجع أو كابوس
بل يحن إلى ماقبله
إلى زمانٍ لا ألم فيه سوى ألمِ الملذات الأولى
التي تذوّب الوقت
كقطعة سُكر في فنجان شاي...
-------- برگردان: محسن یارمحمدی
دلتنگی جراحتی است در قلب
و جای پای یکی کشور بر روی جنازه
با اینحال
هیچکس دلتنگ جراحت خود نمیشود
هیچکس دلتنگ درد و کابوس نمیشود
همه دلتنگ زمانی پیش از اینهاییم
آن گاه که هیچ رنجی نبود
مگر رنجهای لذتبخش نخستین
همانها که زمان
آبشان میکرد
چونان حبهای قند
در فنجان چای ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محمود_درویش
الحنين ندبة في القلب،
و بصمة بلدٍ على جسدٍ
لكن لا أحد يحن إلى جُرحه
لا أحد يحن إلى وجع أو كابوس
بل يحن إلى ماقبله
إلى زمانٍ لا ألم فيه سوى ألمِ الملذات الأولى
التي تذوّب الوقت
كقطعة سُكر في فنجان شاي...
-------- برگردان: محسن یارمحمدی
دلتنگی جراحتی است در قلب
و جای پای یکی کشور بر روی جنازه
با اینحال
هیچکس دلتنگ جراحت خود نمیشود
هیچکس دلتنگ درد و کابوس نمیشود
همه دلتنگ زمانی پیش از اینهاییم
آن گاه که هیچ رنجی نبود
مگر رنجهای لذتبخش نخستین
همانها که زمان
آبشان میکرد
چونان حبهای قند
در فنجان چای ...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی ( عاشقانهها )
#نزار_قبانی
كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي
سيكتشف فوق فمك
عريشةً صغيرةً من العنب
زرعتُها أنا...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
پس از من
هر مردی ببوسد تو را
در بالای لبهات
نهال کوچک انگوری را مییابد
که منش کاشتهام...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نزار_قبانی
كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي
سيكتشف فوق فمك
عريشةً صغيرةً من العنب
زرعتُها أنا...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
پس از من
هر مردی ببوسد تو را
در بالای لبهات
نهال کوچک انگوری را مییابد
که منش کاشتهام...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#جبران_خلیل_جبران
....سلامٌ علی
من یعرفون الحُب
و لا یملکون حبیبا...
------------ برگردان
و درود
بر آنان که عشق را میشناسند و محبوبی ندارند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جبران_خلیل_جبران
....سلامٌ علی
من یعرفون الحُب
و لا یملکون حبیبا...
------------ برگردان
و درود
بر آنان که عشق را میشناسند و محبوبی ندارند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#محمود_درویش
«أحببتُكِ مُرغماَ
ليسَ لأنَّكِ الاجمل
بل لأنَّكِ الأعمق
فعاشقُ الجمالِ في العادةِ احمق»
---------- برگردان: محسن یارمحمدی
ناگزیر دوستت دارم؛
نه ازآن روی که زیباترینی
راست بدآن سبب که ژرفترینی
چرا که شیفتهی زیبایی
معمولن احمق است
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محمود_درویش
«أحببتُكِ مُرغماَ
ليسَ لأنَّكِ الاجمل
بل لأنَّكِ الأعمق
فعاشقُ الجمالِ في العادةِ احمق»
---------- برگردان: محسن یارمحمدی
ناگزیر دوستت دارم؛
نه ازآن روی که زیباترینی
راست بدآن سبب که ژرفترینی
چرا که شیفتهی زیبایی
معمولن احمق است
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگ_عربی
#غادة_السمان
كن كالحزن يا حبيبي،
وامكث معي.
------- ترجمه؛
اندوه شو محبوب من
و با من
بمان
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غادة_السمان
كن كالحزن يا حبيبي،
وامكث معي.
------- ترجمه؛
اندوه شو محبوب من
و با من
بمان
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#محمود_درویش - عاشقانهها
شدّت على يدي
و وشوشتني كلمتين؛
- أعزّ ما ملكته طوال يوم -
" سنلتقي غدا "
و لفّها الطريق
حلقت ذقني مرتين !
مسحت نعلي مرتين
أخذت ثوب صاحبي...
و ليرتين...
لأشتري حلوى لها و قهوة مع حليب!
*
وحدي على المقعد
و العاشقون يبسمون...
و خافقي يقول:
و نحن سوف نبتسم !
*
لعلّها قادمة على الطريق...
لعلّها سهت...
لعلّها ... لعلّها
و لم تزل دقيقتان !
*
النصف بعد الرابعة
النصف مرّ
و ساعة ... و ساعتان
و امتدت الظلال
و لم تجيء من وعدت
في النصف بعد الرابعة...
----------- برگردان: محسن یارمحمدی
دستم را فشار داد
لب بر گوشم نهاد و
دو کلمه نجواکرد:
- عزیزترین چیزی را که در تمامی روز بهکف آوردم -
« تا فردا »
و خیابانش
از دیده نهان کرد
دوبار
گونههایم را تراشیدهام
دوبار
کفشهایم را برق انداختهام
پیراهن دوستم را قرض گرفتهام
و مقداری پول هم
تا برایش
شیرینی ، قهوه و کمی شیر بخرم
نشستهام تنها
روی صندلی حالا
و عشاق لبخند میزنند
دلهرهام میگوید:
« ما نیز بهزودی لبخند میزنیم»
- شاید در راه است...
- نکند فراموش کردهاست...
- نکند ... نکند ...
و نمیگذرند این دقیقهها
- « سی دقیقه پس از چهار »
سی دقیقه گذشت
و ساعتی نیز
و ساعاتی بسیار
تاریکی رخت افکنده در خیابان
و نمیآید هرگز
کسی که میعاد نهاد
سی دقیقه پس از چهار...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محمود_درویش - عاشقانهها
شدّت على يدي
و وشوشتني كلمتين؛
- أعزّ ما ملكته طوال يوم -
" سنلتقي غدا "
و لفّها الطريق
حلقت ذقني مرتين !
مسحت نعلي مرتين
أخذت ثوب صاحبي...
و ليرتين...
لأشتري حلوى لها و قهوة مع حليب!
*
وحدي على المقعد
و العاشقون يبسمون...
و خافقي يقول:
و نحن سوف نبتسم !
*
لعلّها قادمة على الطريق...
لعلّها سهت...
لعلّها ... لعلّها
و لم تزل دقيقتان !
*
النصف بعد الرابعة
النصف مرّ
و ساعة ... و ساعتان
و امتدت الظلال
و لم تجيء من وعدت
في النصف بعد الرابعة...
----------- برگردان: محسن یارمحمدی
دستم را فشار داد
لب بر گوشم نهاد و
دو کلمه نجواکرد:
- عزیزترین چیزی را که در تمامی روز بهکف آوردم -
« تا فردا »
و خیابانش
از دیده نهان کرد
دوبار
گونههایم را تراشیدهام
دوبار
کفشهایم را برق انداختهام
پیراهن دوستم را قرض گرفتهام
و مقداری پول هم
تا برایش
شیرینی ، قهوه و کمی شیر بخرم
نشستهام تنها
روی صندلی حالا
و عشاق لبخند میزنند
دلهرهام میگوید:
« ما نیز بهزودی لبخند میزنیم»
- شاید در راه است...
- نکند فراموش کردهاست...
- نکند ... نکند ...
و نمیگذرند این دقیقهها
- « سی دقیقه پس از چهار »
سی دقیقه گذشت
و ساعتی نیز
و ساعاتی بسیار
تاریکی رخت افکنده در خیابان
و نمیآید هرگز
کسی که میعاد نهاد
سی دقیقه پس از چهار...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگ_عربی
#سنان_آنتوان
(از کتاب « شب تمامی شهرها یکیست» )
«ليل واحدٌ فی کل المدن»
الريح أمٌّ عمياء
تتعثر بالجثث
لا أكفان سوى الغيوم
لكن الكلاب أسرع
القمر
مقبرةٌ للضوء
والنجوم نسوةٌ
يبكين
ليست هذه أول مرة
تغسل الأساطير وجهها
بدمائنا
ها هي
تحدق في مرآة الأفق
مرتدية عظامنا
القبر مرآة
ينظر الطفل فيها
ويحلم:
متى أكبُر
لأصير مثل أبي
أكثر موتاً؟
أضع أذني
على بطن هذه اللحظة:
أسمع الآتي يئن
أضعها على لحظة أخرى:
نفس الشيء!
...........................ترجمه؛ محسن یارمحمدی
باد، مادری نابیناست
که سکندری میخورد میان جنازهها
ابرها، کفنهایی بیش نیستند
و سگها سریعترند
ماه
گورستان روشناییهاست
و ستارهگان
زنانی گریان
این نخستین بار نیست
که در خونِمان
اساطیر رخ میشویند
در آیینهی افق
زل میزنند
و استخوان هامان را بر تن میپوشند
گور، آینه ای ست که کودک
مینگرد در آن
و خواب میبیند:
کی
همچون پدر
بزرگ خواهم شد؟
- تا یک مرگ بیشتر شود؟-
گوش میخوابانم
بر سینهی این لحظه:
میآید و مینالد
بر لحظهای دگر نیز:
همان است که بود...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سنان_آنتوان
(از کتاب « شب تمامی شهرها یکیست» )
«ليل واحدٌ فی کل المدن»
الريح أمٌّ عمياء
تتعثر بالجثث
لا أكفان سوى الغيوم
لكن الكلاب أسرع
القمر
مقبرةٌ للضوء
والنجوم نسوةٌ
يبكين
ليست هذه أول مرة
تغسل الأساطير وجهها
بدمائنا
ها هي
تحدق في مرآة الأفق
مرتدية عظامنا
القبر مرآة
ينظر الطفل فيها
ويحلم:
متى أكبُر
لأصير مثل أبي
أكثر موتاً؟
أضع أذني
على بطن هذه اللحظة:
أسمع الآتي يئن
أضعها على لحظة أخرى:
نفس الشيء!
...........................ترجمه؛ محسن یارمحمدی
باد، مادری نابیناست
که سکندری میخورد میان جنازهها
ابرها، کفنهایی بیش نیستند
و سگها سریعترند
ماه
گورستان روشناییهاست
و ستارهگان
زنانی گریان
این نخستین بار نیست
که در خونِمان
اساطیر رخ میشویند
در آیینهی افق
زل میزنند
و استخوان هامان را بر تن میپوشند
گور، آینه ای ست که کودک
مینگرد در آن
و خواب میبیند:
کی
همچون پدر
بزرگ خواهم شد؟
- تا یک مرگ بیشتر شود؟-
گوش میخوابانم
بر سینهی این لحظه:
میآید و مینالد
بر لحظهای دگر نیز:
همان است که بود...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#عاشقانه #محمود_درویش
... حبک سیفی
و عیناک نهران
و الآن أشهد أن حضورك موت
وأن غيابك موتان
والآن أمشي على خنجر وأغني...
قد عرف الموت أني أحبك
أني أجدد يوماً مضى ...
لأحبك يوماً وأمضي...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
... و عشق تو،
شمشیرم و
چشمانت،
دو رودخانهی جاری
و شهادت میدهم حالا
که :
«غیابت، مرگ
و حضورت؛ دو مرگ»
بر لبهی تیغ
راه میروم اکنون و
ترانه میخوانم...
مرگ هم دانسته: «دوستت میدارم.»
تجدید میکنم روزی را که گذشته
تا دوستت بدارم به روزی دگر
و بگذرانمش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#عاشقانه #محمود_درویش
... حبک سیفی
و عیناک نهران
و الآن أشهد أن حضورك موت
وأن غيابك موتان
والآن أمشي على خنجر وأغني...
قد عرف الموت أني أحبك
أني أجدد يوماً مضى ...
لأحبك يوماً وأمضي...
------------برگردان: محسن یارمحمدی
... و عشق تو،
شمشیرم و
چشمانت،
دو رودخانهی جاری
و شهادت میدهم حالا
که :
«غیابت، مرگ
و حضورت؛ دو مرگ»
بر لبهی تیغ
راه میروم اکنون و
ترانه میخوانم...
مرگ هم دانسته: «دوستت میدارم.»
تجدید میکنم روزی را که گذشته
تا دوستت بدارم به روزی دگر
و بگذرانمش...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#درنگ_عربی
#محمود_درویش
أحيانًا
يستيقظ الليل بداخلي،
وليس بإمكاني عمل شيءٍ
سوى أن أكون قمراً...
------------------- ترجمه؛
گهگاه
شب در اندرون من بیدار میشود
و مرا امکان هیچ کاری نیست
جز آن که
ماه شوم....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محمود_درویش
أحيانًا
يستيقظ الليل بداخلي،
وليس بإمكاني عمل شيءٍ
سوى أن أكون قمراً...
------------------- ترجمه؛
گهگاه
شب در اندرون من بیدار میشود
و مرا امکان هیچ کاری نیست
جز آن که
ماه شوم....
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#محمود_درویش
وطن المرء، ليس المكان الذي ولد فيه،
بل هو المكان الذي تنتهي فيه جميع محاولاته للهروب!
----------------------برگردان: محسن یارمحمدی
میهن انسان جایی نیست که در آن متولد شده
وطن همانجاست که در آن تمام بیقراریها برای گریختن پایان مییابد...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#محمود_درویش
وطن المرء، ليس المكان الذي ولد فيه،
بل هو المكان الذي تنتهي فيه جميع محاولاته للهروب!
----------------------برگردان: محسن یارمحمدی
میهن انسان جایی نیست که در آن متولد شده
وطن همانجاست که در آن تمام بیقراریها برای گریختن پایان مییابد...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹