نیازستان
1.57K subscribers
780 photos
106 videos
131 files
235 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یادداشت_های_پریشانی
- گذر_از_ظواهر (با نگاهی به شبه جزیره کره)

اگر کسی از شما بپرسد: آیا فرقی بین کره‌‌ی جنوبی و شمالی وجود دارد؟
احتمالن شما مشاعر چنین فردی را مختل می‌پندارید یا با حیرت از بی‌خبری‌اش خشمگین می‌شوید که : حالت خوب است؟! معلوم است چه می‌گویی؟!
حال اگر او ادامه دهد که: می‌شود چند تفاوت این دو کشور را درحوزه‌های زنده‌گی فردی، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ... بگویید
شما این‌بار چه خواهید گفت؟ جز سامسونگ و ال‌جی و هیوندا و ... چه تصویری برای او ترسیم خواهید کرد؟! بلی به المپیک سئول هم اشاره می‌کنید؟! و به عکس‌ها و ذکر نام کره‌ای‌ها (جنوبی شان البته) در کتاب‌های آموزش زبان ؟! درآمدشان؟!
خب به سازه‌های اجتماعی و فرهنگی و هنری چه اشاراتی خواهید کرد؟ به ساعات کار ؟! به طبقات اجتماعی اقتصادی و... چطور؟! به استثمار کارگران چه؟! بیمه ؟! تقسیم قدرت ؟! فسادهای احتمالی ، سیستم حکومتی ، قضایی و... نحوه‌ی تعامل فرادستان با فرو دستان در هر مقام چطور ...
همان شخص ادامه می‌دهد: در کره دو خانواده بودند که همه چیز را میخواستند مال خود کنند «کیم» و «لی» طبق تعامل قدرت ‌های جهان شبه جزیره با یک خط راست جدا شد؛ شمال به خانواده‌ی کیم و جنوب به لی رسید ...
اکنون هم هر دو سیستم حاکم دیکتاتوری هستند اما در دو ظاهر متفاوت..
راستی به احتمال زیاد شما نام مدیر عاملان بنز، متا، تسلا و آمازون و... و میزان ثروت ایشان ، روابط‌ خصوصی و... ایشان را میدانید و با یک جست‌وجو به کلی مطلب و مقاله و اطلاعات گوناگون و... دست‌رسی خواهی داشت درباره‌ی شرکت‌های کره‌ی جنوبی چه می‌دانید؟! آیا واژه‌ی #جیبول را شنیده‌اید؟! آیا می‌دانید سامسونگ هشتاد شرکت اقماری در تمام حوزه های انسانی (از نطفه تا سوزاندن جسد انسان) دارد مه فقط نوزده‌تاشان شرکت سهامی عام است و سهامش قابلیت خرید و فروش دارد؟! راستی ثروت سامسونگ حدود ده میلیارد دلار است که هرسال چند میلیون دلاریش صرف دادن رشوه به مقامات دولتی و قضایی می‌شود.
می دانید لی_کون_هی مدیر عامل اصلی شرکت جلسات شش ساعته دارد طی این جلسات گزارش شده هیچکس حرف نمیزند همه مشغول یادداشت برداری هستند و هیچ‌کدام آب نمی‌نوشد مبادا وسط جلسه به آبریزگاه بروند؟! راستی همین آقا ده سال پیش جمله‌ای تاریخی به تمام وابسته‌گان شرکت گفته بود: شما باید همه چیزتان را عوض کنید جز زنان‌تان‌...
البته دراین باره می‌توان ساعت‌ها بحث و کفت‌‌وگو کرد منتها خواستم فقط یک نکته را یاد آوری کنم : موضوعات انسانی توسعه و رشد و... هرچه مربوط به جوامع انسانی است مثل دموکراسی، آزادی و دیکتاتوری و... اصلن ساده نیست که در چند معیار مثلن درآمد سرانه بگنجد. چون همه‌ی ما می‌دانیم اگر در همین جمهوری اسلامی بگویند درآمد سرانه در سال به فرض دوهزار دلار است ۸۰درصد مردم دویست دلار بهشان میرسد و ده بیست درصد الباقی‌اش را عده‌ای نوکیسه حق مسلم خود می‌دانند چون جز صالحین و مقربین هستند ...

محسن یارمحمدی
جست‌وجوگر تاریخ و فرهنگ ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
#موقع_حافظ

...اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد...

موقع ِ حافظ در این غزل و نیز در اکثر جان‌سروده‌های‌اش، به‌عنوان نماینده‌ی تام مردم این فلات، دقیقن #موقع_انسان و به‌ویژه #موقع_انسان_ایرانی است.
مای افتاده در دریای وجود/فنا وقتی به #سفینه‌ی_غزل حافظ درمی‌آییم تقریبن هیچ تمایز و تفاوتی میان نشستن‌گاه‌مان با دریای هایل ِمحیط بِهِمان نمی‌یابیم.
راز شگفت حافظ‌_بودن همین‌جاست؛ ما در کشتی‌ای نشسته‌ایم که عین ِخود دریاست، بی‌قرار: ساکن است و روان است ، جمع است و پریشان است ، آرامشی پر غلیان است و...همه ی اینها دقیقن موقع_انسان است.
انسانی که از نگاه حکمانی گذشته‌گان آمیزه ی تمام زمین و آسمان است باید هم چنین دردناک معلق باشد.
و چرا در این سخن انسان ایرانی را ویژه کردم؟! سبب موقعیت تاریخی و جغرافیایی اوست. آری همه جا درد انسان این آویخته‌گی این افکنده‌گی این هبوط است اما انسان ایرانی جایی افتاده که بیشتر در معرض پریشانی است.
اگر برادران شرقی‌اش توانسته‌اند زیر درخت زنده‌گی به بودهی برسند و آرامشی بی‌خدشه را بریزند در سنگی به هیات بودا و دست کم برای مدت زمانی طولانی‌تر بگریزند از این چرخه‌ی عذاب‌آور ِ شدن‌ها و..
و برادران غربی‌اش تکلیف‌شان را دانسته‌اند که با احیای روحیه‌ی اجدادشان، در همین خاک با به زیرکشیدن و غلبه بر همه‌چیز، بهشت بسازند انسان ایرانی در میانه ایستاده است و البته مرهون محبت گاه‌گاه برادران غیرایرانی‌اش نیز هست.
جغرافیای این فلات نیز بی‌قرار است؛ سال‌های پرباران و سال‌های خشک، سرزمین رودخانه‌های فصلی، دیار چشمه‌های جوشان و کویرهای سوزان، سیل، زلزله و... آمدن ها و بردن‌ها و رفتن‌ها ( اسکندر، اعراب ، مغولان تنها سه نمونه‌ی پرآوازه‌ی بیرونی اند)
آن موقع انسان و این وضع ایران محصولش شده است حافظ.
در این دیار که به قول اخوان (ششصد هفتصدسال پس از حافظ ) بلاتکلیفی ما نیز تکلیف است، حافظ حق دارد غزلی بسراید که با حرف ربط وابسته ساز شروع می‌شود.
در این غزل ما دقیقن پرتاب می‌شویم وسط یک ماجرا ( در معنای حافظانه‌اش) که جملاتمان جملات پیرو است و یعنی پیش از این سخن کلی اتفاق رخ داده و ما وسطش رسیده‌ایم ‌و حافظ دارد به کسی (ما) می‌گوید: موقعیت و وضعیت مرا می‌بینی ، دنبالش می‌روم فتنه و غوغا به‌پامی‌کند که ازین غلط‌ها نکن اگر به حرفش گوش کنم و بنشیم کین‌خواه و انتقام‌جو خواهد شد که « به جایی رسیده‌ای که اظهار استغنا می‌کنی و...؟!»
در دوبیت بعد نیز همین احوال بر حافظ مستولی اوست. تو که جوینده‌ی همیشه‌گی حقیقت است و بزرگترین تجلی حقیقت را لابد در انسان دیگر به‌ویژه زن می‌جوید اسیر بلاتکلیفی است و در این برزخ شگفت با این بازی‌های عجیب چه بسیار انسان‌ها که از اعتبار خواهند افتاد زیرا راز بازی را نخواهند فهمید.
در بیت بعد باز شرحی از موقع حافظ می‌بینیم؛
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست..
اگر طالب حقیقت و زیبایی هستی داستان همین است؛
...بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست
و تازه این‌ها همه سرآغاز است و شگفتا تویی که این راز را فهمیده ای چرا باید هم بخواهی و صبوری؟! که اوضاع بهتر شود؟! نه، که چرخ شعبده باز ، هزار #بازی ازین طرفه تر برانگیزد..
پس در این وضع توصیف نشدنی چه‌بایدمان کرد پاسخ حافظ در اکنون این غزل تسلیم است:
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی #طبع
سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت‌کوش...
به‌راستی نسخه‌ی حافظ تسلیم و بی‌عملی است و سر برآستان رضا نهادن؟! بیت آخر که این را می‌گوید.اما کسی که اندکی حافظ را می‌شناسد و موقع او را درک کرده می‌داند درد حافظ تمام شدنی نیست آخر او باز جای دیگری سخن مرگ‌آور/زنده‌گی‌بخش دیگری گفته است:

گرچه وصالش نه به‌کوشش دهند
هرقدَر ای دل که توانی بکوش...

                    #محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- ما و آیین‌های‌مان (۱)

حدود چهارصدسال پیش شاه‌عباس دوم به طور رسمی نخستین هنرجویان را به رم (ایتالیا ) فرستاد تا نقاشی یادبگیرند.دویست سال بعد هم عباس میرزا در سال ۱۱۹۰ خورشیدی(۲۱۲سال پیش) دو دانشجو ( هنر و پزشکی ) به اروپا فرستاد تا فن و هنر جدیده را وارد کنند و... بعد هم دارالفنون و... داستان ما و غرب وارد مسیری پر فرازو فرود شد.
در این میان مدعیان ِ دیدار با سیمرغ حقیقت و دانش (جهان مدرن) و لاف‌زنان دانشمندنما و اهل‌فکر، هیاهوی همیشه‌گی « ما عقب‌افتاده‌ها باید با تأسی ازبلاد مدرن فلان کنیم و بهمان..» را بنیان گذاشتند و هنوز هم این هیاهوی ادامه دارد.
البته که این مُتَلاقیان ِ با غرب طیف‌های گوناگونی دارند که بسیار هم قابل تأملند. اما اینجا به طور کلی سخن بر سر دو خروجی کاملن متضاد از دو‌ گروه است. گروهی که با إشعار به خفته‌گی و خموده‌گی ایران و ایرانی دست به کار شدند کاری کردند(امثال فروغی ها) و کسانی که از همان آغاز پیف‌پیف کردند و مشغول قلع و قمع و محو چیزهایی شدند که اساسن قابل محوشدن نیستند‌.
مثلن برخی آیین‌های جاری و ساری در فلات ایران بسیار مورد تاخت و تاز گروه دوم بوده و هست‌. این کوته فکران در برابر آیین‌هایی مثل تولد و خواستگاری و مراسم گوناگون ازدواج و مرگ و مراسم پس از آن سال‌هاست هیاهو میکنند و اینها را نشان عقب مانده‌گی و... می دانند.
اما پرسش اساسی این است که : چرا ؟!
(چرا) پرسشی است که هیچگاه چنین انسانهایی از خود نمی‌پرسند و البته سواد تاریخی و فرهنگی‌اش و حتا روشمندانه‌اش را هم ندارند که پاسخی برایش بیابند..
اما نه که ایشان سئوالی نداشته باشند، سئوال ایشان در برابر هر نمود و نمادی از سنت این است که؛ به چه درد می‌خورد؟!
و دقیقن این همان پرسش ویرانگری است باید ان را از نقاط عطف در بُعد ویرانگر غرب به حساب آورد.
تقلیل هر پدیده‌ی انسانی به مرتبه‌ی شئیت و ابزار، محصول محوریت تام علوم تجربی است و طبیعی است که در برابر هر شئی بپرسیم:
به چه کار می‌آید؟ و چه نفعی برای من دارد؟
می‌خواهم بگویم این #موقف اولیه و نقطه‌ی عزیمت آن‌چنان بی‌ربط افتاده در ذهن بخشی از تحول‌جویان و تجددخواهان که حدود دویست سال است نه ایشان را از بحران بیرون آورده و نه جامعه را..
بخش عمده‌ای تجددطلبان تحول‌خواه ایرانی به جای اینکه بیایند و بپرسند فلان آیین چیست و چراست؟ پرسش دیگری را طرح کردند و طبعن در جست‌وجوی آن پرسش به سوی کعبه‌ی مقصود نرفتند و در بیابان‌های ترکستان گم‌راهی حیران و پریشان ماندند و... ولی همچنان از فحاشی نسبت به این #خراب_شده و باشنده‌گانش دست برنداشتند.
حتا اگر در عوالم انسانی آن‌هم در سطحی چنین کلان ( تاریخ و فرهنگ و اجتماع) چیزی غلط باشد، دانستن چیستی و چرایی آن، مقدم بر هرچیز دیگری است.
در بالا به آیین‌های مربوط به سه اتفاق مهم زنده‌گی انسان ایرانی اشاره کردم؛ آیین‌های میلاد، ازدواج و مرگ ...
در یادداشت بعدی به برخی ازجنبه‌های چیستی و چرایی چنین مراسمی اشاره خواهم کرد تا بگویم « بیهوده‌سخن ، بدین درازی نبود»
این‌که سخنی و عملی این‌همه عمر دارد، طبعن ریشه دار هم هست( اینجا سخن اصلن بد و نیک نیست یا مثلن ریشه‌ی فلان چیز در فلان أه‌أه است و.. ) ترسیم دقیق ریشه ها ما را با ابعاد گوناگون یک گیاه، یک درختچه ، یک درخت و... آشنا می‌کند و پس از این است که اگر بخواهیم کاری کنیم آن کار وجهی معقول خواهد یافت‌...
محسن یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی

- ویران‌کردن مفاهیم و نهادها
(درباره ی وقایع اتفاقیه‌ در دانش‌گاه‌ها)

      اوایل دهه‌ی هشتاد بود و من حدودن سی ساله، ده سالی تجربه‌ی تدریس در مراکز مختلف آموزشی و کارگاهی و.. داشتم اما به‌طور رسمی وارد تدریس در دانشگاه نشده بودم. دعوت کردند به هیات جذب و جلسه و.. طبعن گزینش
با چه شوق و ذوقی راهی شدم،روی ابرها قدم نمی‌زدم غوطه می‌خوردم.من مست بودم مست.جلسه که شروع شد هرچه گذشت سرعت سقوطم از فراز ابرها به سوی سنگها بیشتر می‌شد.اغلب پرسش‌ها سطحی بود و این من بودم که دروسط کار سوالات را طور دیگری تعبیر می‌کردم و مطالبی دیگر می‌گفتم تا چیزی و چیزهایی به هیات جذب یاد بدهم و مطمئنم خیلی چیزها آموختند و هرچند این خودش شروع مشکلات بزرگ‌تری‌ست که تجربه کننده‌گان این وادی نیک می‌دانند چه می‌گویم اغلب آنان‌که پشت میزنشسته بودند اصلن جای‌گاه‌شان آن‌جا نبود.نه اینکه بگویم مثلن باید می‌رفتند مقاطع ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان نه،آن‌جا هم تخصص بسیار ویژه‌ی خود را می‌خواهد.من باور دارم اگر کسی معلم باشد هم می‌تواند در ابتدایی معلم باشد هم در دوره ی دکتری،بحث این‌بود که اغلب ایشان اصلن مال فضای آموزشی نبودند مگر می‌شود با زیرساخت پادگانی در مراکز آموزشی کار کرد. اوشان قطعن میگویند چرا نشود؟ خب در پادگان آموزش می‌دهید در دبیرستان و دانشگاه هم آموزش می‌دهید.
خب می‌بینید تباهی از کجا آغاز می‌شود؟!
می بینید که میان این حسن تا آن حسن صد من رسن یعنی چه؟! می‌بینید این‌گونه است که مفاهیم تباه می‌شود
به هرحال جلسه تمام شد نامم رفت توی سیاهه‌ی انتخاب واحد، روزهای فلان ، کلاس‌های فلان و..‌ بازهم رفته بودم روی ابرها کلاس اول و بچه‌های مشتاق و جوان و هفته‌ی نخست مهر و اغلب‌شان سال صفری و..تا توانستم دانش‌گاهی شدم؛
- پرسش پشت پرسش
- درخواست پرسش
- به چالش کشیدن مفروضات قطعی در حوزه‌ی هنر،ادبیات، انسان و
- متن وچیستی اش و
گیجی مطلق بچه‌ها که هر کدام از جایی در ایران آمده بودند و نه چنین آدمی دیده بودند و نه چنین روش تدریسی را..
حیرت بیش‌ترین نمود ِ ظهوریافته‌بود در کلاس و معلوم است گیجی، گیجی ناشی از همه چیز از دانستن‌، از ندانستن، از ضربات من  از نوازش‌های جان و..
کلاس تمام شده بود هیچ‌کس جنب نمی‌خورد این یعنی آن اتفاق بزرگ افتاده است.کلاس هایی هستند شروع نشده تمام می‌شوند کلاس‌هایی در همان دقیقه‌ی نخست و کلاس‌هایی که زمان مقتضی‌شان تمام شده اما خودشان هنوز ادامه دارند‌. اتفاق‌های مبارک در این کلاس‌ها می‌افتد
خوشحال بودم هرچند از رفتار دربان تا رییس دانشگاه تا اساتید تا حسابدار و.. مرا به این نتیجه رسانده بود که در بهترین حالت دارم در یک دبیرستان بزرگتر درس می‌دهم اما رفتار اغلب دانشجویان دلگرمم می‌کرد نه که همه‌ی ایشان دانش‌گاهی باشند نه، ولی اغلبشان بودند و همین کافی بود
اما خار ِ درچشم همچنان بود؛
- سازه‌ای و مجموعه‌ای ساخته بودند که واقعن معماری‌اش دانش‌گاه نبود
- کسانی شده بودند خدمات دانش‌گاه که هیچ فرقی باخدمات مثلن پارک‌ها یا رستوزان‌های بین راهی نداشتند
- کارد اداری را قبلن در قوه‌ی قضاییه، شهرداری، آموزش و پرورش، بیمارستان، پادگان و..دیده بودی
- مدرسان را در بازار تهران، استادیوم آزادی، بعدها در علاالدین و همان حوالی در گلدکوئیست و..‌می‌شد دید
- بچه‌ها هم که بچه‌ها بچه‌های بی‌گناه مگر محصول همین ما نیستند؟
و همان سالها بود که من با تمام وجودم ویرانی مفاهیم را مطلقن دیدم و چشیدم
«دانش‌گاهی که دانش‌گاه نیست» واقعن وجود داشت. مدیری که مدیر نیست استادی که استاد نیست و..
البته این‌ها را در دهه‌ی هفتاد در دانش‌گاه تهران دیده بودم اما بسیار بسیار کم چون دانش‌کده ادبیات هنوز زرین کوب داشت ، فرشیدورد و شفیعی داشت، انوار و دیباچی داشت و.. دانشکده‌ی پایین اسم دانش‌ور را می‌دیدی بالا روح‌الامینی داشت روبه‌رو آن طرف زمین چمن کاتوزیان بود، سروش گاهی از انجمن حکمت می‌آمد در دانشکده‌ی فنی کتک بخورد و..
آری این‌طور بود بعدها آن‌طور شد که مثلن در مصاحبه‌ی دکتری ادبیات،درآن اتاق مشهور طبقه‌ی چهارم من کم مانده بود گریه کنم.
جز یکی دو نفر الباقی ورقه پخش کن دوره‌ی لیسانس من بودند که کل دانش‌کده به هیچ‌شان هم نمی‌گرفت یا به سبب به نظم درآوردن قرآن دکتری گرفتند و استاد تمام شدند یا درکتابخانه می‌پلکیدند و حالا و..
همه‌ی این‌ها را گفتم تا بگویم وقتی کلمه‌ای به ناراست به کسی نسبت داده می‌شود تباهی شروع شده چون آن ابله باور کرده استاد دانشگاه یا مدیر دانش‌گاه است و اطرافیان هم ومگر می‌شود متوهم را، آن‌هم در این حوزه از پوسته‌ی صلب و سترگ جهلی که نقاب دانش دارد بیرون کشید؟!
تازه یادمان باشد این وضع حکایت تمام عرصات اجتماعی ما ایرانیان است؛سیاست، دانش، مهندسی، پزشکی، دین، فرهنگ و..

              #محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- ما و حقیقت

پیشینیان معرفت‌اندیش ما قرن‌هاست در جست‌جوی حقیقت زیسته‌اند و در این راه از خویش یادگارانی برای پسینیان برجانهاده‌اند.
شاید کلیدی‌ترین واژه‌ی ایشان در باره‌ی حقیقت‌جویی «کشف» باشد.
نکته‌ی جالب دیگر این است که هیچ‌یک ایشان از «رسیدن» به حق و حقیقت سخن نگفته. اعاظم بزرگان این سلسله همیشه از «تقرب» و «قرب» به حقیقت سخن گفته‌اند. و این یعنی حقیقت به صورت مطلق دست نیافتنی است و هرادعا در این باب نشان از گمراهی دارد. سهراب سپهری نیز بی‌شک در این حوزه با نظرات معرفت اندیشان ایرانی آشنا بوده است که آن سطرهای پر مفهوم را بیان کرده؛
- نه وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله‌ای هست...
این دو محور از قطب‌های منظومه‌ی معرفتی ایرانیان است و حکایت‌کر نکاتی بسیار قابل توجه.
این‌که رابطه‌ی انسان با حقیقت در درجه‌ی نخست از جنس کشف یعنی بر آن‌چه حقیقت است پرده‌هایی کشیده شده و جوینده‌ی حقیقت باید آن پرده‌ها را کنار بزند.
اما در این میان نکته‌ای شگفت وجود دارد. پرده‌ها نه بر حقیقت که بر/در چشم ماست. بنابراین؛
۱- حقیقت آشکار است
۲- حقیقت آشکار در پس پرده است
۳- پرده‌ها در ماست نه بر حقیقت..
از اساطیر ایران باستان تا سخنان بعدی ایرانیان از دیوان و موانعی سخن رفته که مانع پیوند انسان با حقیقت می‌شوند.
دیو خشم و آز بزرگترین و خطرناک ترین دشمنان انسان اهورا_زادند یا دروغ نخستین و بزرگ‌ترین خطایی است که انسان می‌تواند انجام دهد.
بدین قرار می‌توان گفت اگر پس از اسلام معرفت اندیشان ایرانی از پرده سخن گفته اند منظورشان همین رانه‌های درونی انسان است که از قضا بی‌شمار هم تلقی شده‌اند.
مثلن مولانا در شرح حال آن شاگرد چپ‌چشم که یک شیشه را دو شیشه می‌دید(دوگانه بین‌ بود) سرانجام می‌گوید:

خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند....
نفرت بسیار مهارناشدنی (خشم) یا میل بسیار کنترل نشدنی (شهوت) موجب کژی چشم ما و در نتیجه دوبیتی می‌شود این سکه با دو روی خشم و شهوت موجب می‌شود روح انسان از طالب راستی‌بودن (استقامت) به چیزی دیگر تبدیل شود. در اینجا استقامت نه به معنای ایستادن مرسوم و مقاومت که طلب ایستادن در راه راست است چرا که صفت فاعلی مستقیم و «صراط مستقیم» مأخوذ از این باب است.
به هر حال در جای جای آثار معرفت‌اندیشان ما و به ویژه مثنوی از این پرده ها بسیار سخن رفته است. حسد ، خودحق‌پنداری و در نتیجه خودپرستی و خودبرترانگاری‌اش ، اشتهار و میل به دیده شدن و ستایش و تایید شدن از سوی دیگران، میل به جاه و مقام و..( جالب است در واژه‌ی میل مفهوم کژی نهفته است سما وقتی به سوی چیزی مایل می‌شوید در واقع از مسیرتان کج می‌شوید ) از دیگر پرده‌هایی است که بر چشم جان و روان ما افتاده‌اند و کنار زدن این‌ها خویش‌کاری انسان معرفت‌اندیش در راه حقیقت‌جویی است.
این دیو یا پرده تعبیر دیگری هم دارد که بزرگان معرفت‌اندیش ما از آن با نام عالم یاد کرده اند. از این‌جا تا غایب الغیوب ( حقیقت مطلق) هجده هزار عالم وجود دارد. واضح است در صورت تصدیق این سخن اولن دانسته‌ایم این عدد هجده هزار اشارتی به بی انتها بودن راه دارد و دوم این‌که هرکدام از آن پرده‌ها در واقع یک عالم است یک منطومه است با اجزای متعدد و متنوع که دارد کار میکند و بدین قرار گذار از این عوالم چندان ساده نیز نیست و شرط اصلی این گذشتن شناخت دقیق مناسبات و قوانین این عوالم و یافتن راه دقیق غلبه بر این قوانین است...
درباره‌ی محال بودن دست‌یابی به حقیقت و عدم احاطه‌ی انسان به حقیقت باز جای سخن هست...
#محسن_یارمحمدی
جست‌وجوگر تاریخ و فرهنگ ایران

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی

#سرزمین_انسداد

همیشه باور داشته‌ام آن‌چه نمود عینی دارد ، هرآنچه در ساحت #نمود شخصی یا گروه و جامعه‌ای تظاهر مادی دارد بی‌شک رهنمون است به #بودی و بودهایی که در عرصه‌ی بزرگ‌تر درون و عالم نهان خانه دارد.
من سال‌هاست؛ - دست کم برای خودم- ایران را به همت عجیب آقایان «سرزمین انسداد» نامیده‌ام و جدای از هزار دلیل عینی در عرصه های اجتماع و فرهنگ و رسانه و ورزش و... همیشه مخاطب را به ولع سیری ناپذیر و آزمندی بی درمان عده‌ای کاسب ارجاع داده‌ام که از تمام مظاهر توسعه ( نه مفاهیم آن) سد سازی را یاد گرفته اند و از قضا خوب هم یاد نگرفته‌اند‌.
برای اثبات این نظر نگاهی به تعداد سدهای ساخته شده در قرن حدود هفتاد سال گذشته بیندازید.
اکنون برخی آقایان با شور و شعف کف می‌زنند که حدود ۶۷۲ سد داریم که حدود ۲۱۰ ان‌ها در سطح ملی تعریف و اجرا شده‌اند ( کشوری بی آب و ۲۱۰ سد؟! ) از این تعداد ساخت ۱۹ سد طی سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۷ صورت گرفته و الباقی در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۴۰۲. یعنی حدود ۱۹۰ سد بزرگ طی ۴۰ سال ساخته شده است. جالب است بدانیم که حدود یک سوم این سدها در زمان ریاست معجزه‌ی هزاره‌ی سوم به بهره برداری رسیده از جمله بزرگترین آب‌شورکن جهان (سد گتوند) و جالب تر اینکه اکنون ۱۲۰ سد در حال ساخت و ۱۷۶ سد در دست مطالعه است.
من به عنوان یک شهروند معمولی طبیعتن حوزه ‌ی تخصصم سد و سدسازی نیست اما خوانده و شنیده و دیده ام بسیاری از اهالی فن سالهاست دارند فریاد می‌کشند که نکنید و گوش‌های کر نمی‌شنوند کشورهایی که روزگاری غول سدسازی بوده‌اند مشغول خراب کردن سدها هستند و نمی‌بینند و اثرات گوناگون و ویرانگر زیست محیطی آشکار شده و کاری نمی‌کنند.
حال نتیجه ی ابتدایی را به یاد بیاورید آیا آنان که پول و قدرت در دست دارند و جز سد سازی کار دیگری نمیدانند همین سدسازی ها را در عرصات بزرگ جان و روح و روان این سرزمین اجرا نکرده‌اند؟!

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی

- نام‌ها درهایی است به جهان بعدی ما..

      ... و همچنان از منظر من انسان ، زبان است و تغییر زبان، تغییر او و دگرگونی جهان است.
نخستین نمود زبان «نام» است. این است که قرآن از «علّم آدم اسماء کلها» سخن می‌گوید. نام در این‌جا شناخت و معرفت آدمی به اشیاء و امور است از ازل تا ابد و همین است که آن آیه‌ی شریف داشتن دانش را محکی می‌کند برای سنجش صداقت فریشته‌گان.. و این ادمی است که توان «انباء» و نبوت می‌یابد و نبیّ فرشته‌گان نیز حساب می‌شود‌.
انسان زبان است زبان نام است نام دانایی و اشراف است و این است که خرد و کلان انسان‌ها به ویژه تمامیت طلبان انسان سوز در پی تغییر نام اشیاء و امورند. آنها می‌دانند که با تغییر نام‌ها، می‌توان جهان انسان را تغییر داد.
مثلن در کشور ما سال‌هاست نام «ربا» را به سود تغییر داده اند این تغییر نام در ماهیت و تاثیر آن پدیده‌ی شوم تغییری نمی‌گذارد اما با معقول جلوه دادن یک عمل شنیع آن را عادی می‌کند و سود دری می‌شود که آن‌سوی‌اش دوزخ بی‌عدالتی و تبعیض و فقر و.... است.
وقتی به جای «رشوه» زیرمیزی ، حق‌السهم ، شیرینی و یا هرچیز دیگری می‌گوییم ماهیت آن عمل تغییر نمی‌کند اما جهان ما تغییر می‌کند.
تلاش برای تغییر جهان ما از راه زبان و تغییر نام از سوی اهالی قدرت در هر سطح سیستماتیک است اما همین اتفاق در میان مردم وجود دارد و از سر غفلت ، جهل و بی خردی است...
بگذارید مثالی از جهان شخصی بسیاری مان طرح کنم. در نوجوانی ما ارتباط جوانان دختر و پسر ذیل نام «نام‌زد» تعریف می‌شد. به شکوه نام و اهمیتش در این واژه دقت کنید ؛ نام کسی بر کسی زده‌می‌شد. یادم هست وقتی عده‌ای قلیل از بچه‌ها از « دوست دختر » می‌گفتند چقدر برای برخی‌مان چندش آور بود. این واژه از فرهنگ جنسیت‌زده‌ی غرب جهیده بود توی دهن نوجوانان .. و ما چرا ناراحت بودیم ؟ می‌گفتیم : خب بگویید: نامزد می‌گفتند: نه این نامزدی نیست یک رابطه است که ‌...
می‌گفتیم : خب بگویید : دوست می‌گفتند: نه دیگه این دوستی نیست و ما سال‌ها حیران بودیم که این نام قرار است دری باشد به کدام دوزخ؟!
هنوز درگیر «دوست دختر» «دوست پسر» بودیم که «رل» افتاد در دهان بچه هامان داشتیم «رل» را بررسی می‌کردیم از «کراش» گفتند و «دیت»... داریم تلفظ این‌ها را یاد می‌گیریم مردم از «پارتنر» می‌گویند ...
جهان دارد با سرعتی جنون آمیز عوض می‌شود آقا اما نه با ابزار که با تغییر نام ها....

                   #محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_های_پریشانی
- یادداشتی پس از چند هفته
( یاد آر ز شمع مرده یاد آر ...)

معلوم است که من جامعه شناس در معنای مرسومش نیستم نه تحصیلات دانشگاهی‌اش را دارم نه پژوهش های شخصی اش را اما از کتاب‌های این حوزه خوانده ام و به خود اجتماع و جامعه و... به عنوان یک ابژه از زوایای مختلف نگریسته ام تا بدانم مثلن جامعه چیست ؟ اجتماع چه فرقی با جامعه دارد؟ ربط تاریخ و جغرافیا با این‌ها چیست؟! این‌ها در رابطه به انسان، در قامت یک فرد و جمع‌های کوچک و بزرگ یکسره فاعلند یا منفعل هم هستند؟! جامعه یا اجتماعی به نام ایران داریم؟! مختصاتش چیست ؟! ظرف و مظروفش چیست؟ چه‌گونه است ؟چراست؟ و...
و در تمام این #سیر_بی_مسیر اصلی ترین تلاشم ایستادن در موقف انصاف بوده است و عدل ..
انصاف و عدل را هم این‌گونه تعریف کرده ام انصاف از نصف است و عدل به معنای میانه است. کسی بهتر می تواند ببیند و نهایتا نتیجه بگیرد یا قضاوت کند که در #میانه بایستد. چه در مقام شاهد و چه قاضی آن کس که فاصله اش را بین دو چیز یا چند چیز تعیین کند درست تر می بیند و عدل و عادل بودن خدا را نیز همین‌گونه برای خودم شرح داده ام که فاصله‌ی او با همه چیز یک اندازه است پس همین است که داناترین است و طبعا قاضی‌ترین و البته که یافتن و ایستادن در چنین #موقفی کاری است کارستان کاری که از دست خدا برمی‌آید. عدل ثمره ی علم است و علم در اینجا تمام دانایی‌ها از تمام جنس هاست مطالعه ، تجربه ، دریافت و تحلیل ، شهود و...
و منظورم ازین سخنان باز تکیه بر عادل شدن و منصف شدن است بلاشک. بویژه در نگاه به جامعه و اجتماع ایرانی..
این سرزمین و تاریخ و فرهنگ و... ویژه‌گی‌های خاصی دارد ( نیاز است بگویم همچون هر سرزمین و تاریخ و ... دیگری؟!) و یکیش مبارزه با تاریکی ستم است. و این مبارزه قرنها قرن است که در بستر این دیار در جریان است و توجه به تاریخ این مبارزه قطعا کمک حال همه ی ماست.
بررسی ابعاد مختلف و دسته بندی و نامگذاری انواع مبارزه ها ظلم ستیزانه طبعا کار یک جامعه شناس خبره است اما تجارب من میگوید در بررسی این ظلم ستیزی باید مراقب باشیم خود یا دوره ای خاص یا افرادی خاص را آغازگر ،ادامه دهنده یا همه کاره ی این مبارزه ندانیم.
آفتی که بسیاری بسیاران را تباه کرده هم دارنده‌گان چنین موقفی را هم مردم بی‌پناه این سرزمین را ...
درست است من تاریخ دارد ، ما درقامت یک خانواده و گروه و نهایتا یک تبار و تیره و ... تاریخ دارد اما هیچکدام از اینها به تنهایی تاریخ یک دیار نیست. تمام این‌ها است که تاریخ مثلن ظلم ستیزی ایرانیان را آشکار می کنم. هرگز قصد نفی تاریخ مبارزه ی فلان شخص یا فلان گروه و فلان جنس در کار نیست سخن برسر جامع دیدن او یک پیکره‌ی بزرگ این موجودی است که به گمان من هنوز زنده است و خوب هم زنده است.
تاریخ دست کم ۱۳۰ ساله ی اخیر این دیار نشان می‌دهد همه‌ی آنان که تلاش کرده اند سند مبارزه با ظلم را به نام یک شخص یا دسته و.. بزنند سرانجام خودشان بزرگترین ظالمان و سیاه‌ترین ستمگران شده‌اند.
در بررسی آزادی‌خواهی و ستم ستیزی ایرانیان کمال بی انصافی است که از یاد ببریم یاد هزاران هزار مبارز راه آزادی و عدالت را که طی سالیان در هر قوم و تیره و تبار با هر نوع بودن و زبان در گمنامی شان شعله ی رشد و آزادیخواهی را روشن نگه‌داشته اند و شمع‌هایی که از قضا در همان گمنامی خاموش شده اند یا خاموششان کرده اند...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی ( ما و‌پیکرهای‌مان)
- قصه‌های من و باران

بگذارید سخن آخر را همین آغاز بگویم:
«ما انسان‌ها چیزی جز پیکرهای‌مان نیستیم.»
چنان ‌که پیشتر هم در یادداشتی نوشته‌ام. «بدن همه چیز ماست» اگر جانی و روحی و روانی و... نیز باشد، جلوه، ساحت و عین ِ حضورش تن است. همین است که از دیر باز اسطوره تا ادوار مختلف زنده‌گی بشر این تن است که نقش اصلی را بازی می‌کند و انسان در «تنیت» خویش است که انسان است. در اسطوره‌ی آفرینش چه مهری و ایرانی باشد و چه سامی و یونانی داستان از جایی شروع می‌شود که تن پدید می‌آید. مینو هیچ معنایی ندارد مگر آن‌وقت که حاضر شود در گیتی تن و نهایتن و بر اساس اصل توحید این به ظاهر دو، باید یکی شوند.
در حمایت نخستین نبرد، برادر برای اثبات خویش و تصاحب رضایت غیب چاره را در حذف تن برادر دیگر می یابد و اهریمن نیز برای برهم‌ زدن گیهان اهوارایی چاره ای جز کشتن گاو مقدس و گیومرثه ندارد.
حتا در بحث رستاخیز حضور همین تن ِ ملموس آن‌قدر مهم است که ستیزها بر سر معنای معاد صورت گرفته و ارتدادها و تفسیق ها و تکفیرها و تعدیم ها ( بخوانید اعدام‌ها)
در اهمیت بی چون و چرای تن همین بس که تمام مکاتب ومسالک و مذاهب و حکومت‌ها و... محور تمام قوانین‌شان را بر تن استوار کرده‌اند.
در مذاهب ابتدایی تا انتهایی این تن است که باید محدود و محصور و نهایتن قربانی شود تا رضایت فرادستی ها جلب شود. یوگیست‌ها و هنودیست‌ها و بودیست‌ها و صوفیان، از خراسان تا بغداد مشغول دربند کردن تن اند برای نجات جان. اکثریت قریب به اتفاق شایست‌ها و نشایست‌ها در آیین های مزدیسنایی و بعدها در کتب و رسایل فقهی ایرانیان مربوط به تن است و در صورت خطایی معنایی ( مثلن ایراد دروغ یا تهمت ) این تن است که شلاق می‌خورد. و چنانکه امد تمام قدرتمندان در هر لباس سعی دارند با تصرف و تصاحب تن بر انسان غالب شوند و مآل خویش را برآورند.
درباره‌ی این موضوع می‌توان مقالات نوشت اما اینجا بیشتر منظورم توجه دادن خواننده است به اهمیت بی چون و چرای تن به‌ویژه درباره‌ی کودکان‌مان.
روشن است که هر انسانی به‌شیوه‌ای با تن خویش در ارتباط یا حتا عدم ارتباط است.
این‌جا بحثم در باره ی انسان‌ها و کودکانی است که بسیار بسیار با تنشان امیخته‌اند و کوچک‌ترین تغییراتش را در‌می‌یابند و این تغییرات ساحات رفتاری‌شان را متاثر می‌کند‌.
از کودکی چنین بوده‌ام و حالا باران فرزند من نیز چنین است و احتمالن بسیاری از خواننده‌گان این یادداشت نیز.‌‌.
وقتی لکی می‌افتد روی پوست، دندانی دیر درمی‌آید ، جایی از بدن درد می‌گیرد و علتش به یاد نمی‌آید، چیزی نو از رفتار بدن کشف می‌شود و... کودک پریشان می‌شود‌. بچه‌های مستقل غالبن خود به میدان پر مشقت کشف درمی‌آیند و تلاش می‌کنند چرایی و چه‌گونه‌گی و..سرانجام این اتفاق تازه یا کشف جدید را دریابند اما به سبب نداشتن تجربه در نهایت به شخص امین زنده‌گی‌شان پناه می‌برند که ؛ بابایی چرا بعضی وقتها اینجای آدم‌ها درد می‌گیرد؟ یا مامان دندان کشیدن درد دارد؟! ( بعدن می‌فهمی که کودک روزها درگیر این بوده که دندان جدیدش درآمده در حالیکه دندان قدیمی هنوز هست و او‌ کلی فکر کرده و مضطرب شده که این طبیعی نیست و چه ها باید کرد و...)
نکته این است که ما در مقام انسان و در مواجهه با تن خویش و در مقام والد و تبیین و توضیح ارتباط کودک با تن خودش باید بسیار بسیار دانسته‌ها و دریافت ها و تجارب و... داشته باشیم تا بتوانیم ارتباطی سالم را پدید بیاوریم.
گفتن « همه همین طورند، بزرگ میشی یادت میره و...» که غالبن والدین ما به ما گفته‌اند چاره ی کار نیست وگرنه چنین محصولاتی پدید نمی‌آمد. اغلب ما اگر روح و روان آزرده و نژند داریم بی‌شک تنی پریشان و آزرده داشته‌ایم. بیشتر ما اگر حرمت گزار تن دیگران نیستیم و با اندام دیگری نامهربانیم به این سبب است که حرمت تن خویش نمی‌شناسیم و راه مهربانی تن خود را نپیموده‌ایم.
اکنون نخستین گام رفتن به سوی تن است و شناخت آن...این معرفت و شناخت چنان‌که سنت معرفتی ما گفته منجر به محبت خواهد شد و محبت به عشق منتهی می‌شود ( سهروردی) ... واجبی بسیار ضروری است که راه‌های شناخت تن انسان و اقلیم بی‌کران آن دانسته‌آید و با خویش و دیگری به‌ویژه نسل پسین به اشتراک گذارده شود تا انسانی امن‌تر و نهایتن جهانی امن‌تر بسازیم.
درباره.ی تجارب خود در مقام یم والد بعدها سخن خواهم گفت.
شما نیز اگر دانشی ، دریافتی ، تجربه‌ای و... دارید با بقیه به اشتراک بگذارید‌..
محسن یارمحمدی
جست‌جوگر تاریخ و فرهنگ ایران

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی

- بازهم_تاریخ

      اگر از قرن پنجم ششم هجری - قرون وسطای خمودگی ایرانیان - به بعد، کلان‌گفتمان حاکم بر اذهان ایرانیان را #خردگریزی و نهایتن #خردستیزی بدانیم. به گمانم بزرگ‌ترین نمودش را در #تاریخ_گریزی و نهایتن #تاریخ_ستیزی باید جست.
تاریخ ستیزی و تاریخ گریزی حاکمان و مردمان این سرزمین البته در شکلهایی گوناگون بروز یافته است که در جایی دیدگاه خود را مبسوط خواهم گفت.
اما آن‌چه همچنان برایم جزو اولویت‌هاست توجه دادن و اشعار ِ تک تک هم‌پیوندهایم به و با تاریخ است.
برای اهمیت موضوع مانند بسیاری از بدن انسان و سلولهایش استفاده می‌کنم زیرا همچنان می‌توان بدن آدمی را تمثیلی قرار داد برای ترسیم جامعه‌ی انسانی.
البته همچون هر تمثیل دیگری باید مراقب سویه‌های ویرانگر احتمالی هم باشیم. مثلن کسی یا کسانی خود را مغز یا قلب بدانند و.... الخ..
منتها همین هم جواب دارد آن گروه تباهی که خود را مغز میدانند یا دل و دیگری را مثلن پوست کف پا و.... و این وضع را #موقف برکشیدن خویش و فروکوفتن دیگری یا دیگران می‌کنند آن‌قدرها ابله هستند که معنای یگانه‌گی و یک‌پارچه‌گی یک نظام خودبه‌سامان ( ارگانیک ؟!) را نمی‌فهمند و نمی فهمند مثلن سرطانی شدن یک سلول پوست، نهایتن تمام صدر و ذیل یک پیکر گنده یا یک ملت بزرگ را به مرگی فجیع خواهدکشت.
باری اگر همچنان از بدن انسان سخن می‌گویم به شدت بر یگانه‌گی تمام و تک‌تک سلولهایش باور دارم و البته دانش‌ها و دریافت‌های نو نیز این #پیوستاری را تایید می‌کند.
سخن اما برسر تاریخ دانی بود و سلولهای بدن آدمی.
پژوهش‌های تازه نشان داده‌اند که مفهوم حافظه چیزی مختص سلولهای مغز ( آن‌هم بخشی از آن) نیست. علی الظاهر تک تک سلولهای ما نیز دارای فهم و درکی خاص هستند و از قضا نوعی حافظه نیز دارند.
سلول‌ها به ویژه سلولهای دفاعی پس از شناخت عامل مهاجم، روش محفوظ دفع آن را به کار می‌بندند و اگر این عامل، جدید باشد روش تازه‌ای برای دفع آن ابداع می‌کنند.
اگر سلولها نتوانند مثلن ویروسهای پیشینی و روش دفع آن‌ها را به یاد بیاورند، بدن هرگز امن و سلامت نخواهدبود چرا که دائم بیمار و نزار است و در حال تکرار مبارازات پیشین..اما خوش‌بختانه سلولها مهاجمان پیشین را به راحتی شناسایی می‌کنند و روش دفع‌شان را سریع اعمال می‌کنند و شگفت این است که این حافظه و اطلاعات پس از مرگ سلول قبلی به سلولهای بعدی منتقل می‌شود تا بدن انسان همچنان سرپا بایستد.
مشکل جدی وقتی است که «کرونا» ظهور می‌کند. اینجا چون مسأله جدید است بدن به دردسر می افتد و وارد مبارزه‌ای جان فرسا می‌شود و نهایتن یا با آن‌چه دارد راه ِ برون رفت از بن بست را پیدا می‌کند یا ...
مسأله‌ی بعدی این که سلول «کرونا» هم هوشمند است اگر بدن پادتن او را کشف کند و او را شکست دهد ، کرونا دفعه ی بعد با شکلی جدید -  البته در همان معنای کهن - راه فتح و غلبه بر تن انسان را پیش خواهد گرفت و نبردی دیگر آغاز خواهد شد.
باز در اینجاست که یک پیکر حافظه‌مند به‌نیروتر خواهد بود و خواهد توانست عامل مرگ یا نقص یا آسیب و.. را پس بزند.
حال همین تمثیل را طرح‌کنیم ( پروجکت ) بر جامعه‌ی خودمان.
قرن‌هاست به سبب نداشتن حافظه‌ی تاریخی و ندانستن و تحلیل درست تاریخ، این مردم کراراً بیماری‌های مکرر گرفته‌است و از بغل این بیماری به بغل بیماری بعد فروغلتیده و دوباره و دوباره..
نگاهی به پندارها، رفتارها و گفتارهای مردم در گوشه و کنار فضای مجازی(؟!) و حقیقی بیندازید تا ببینید ما چقدر باید #تکرار_کنیم.

                    
                #محسن_یارمحمدی
     #جست‌وجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹