نیازستان
1.57K subscribers
780 photos
106 videos
131 files
235 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#جلوه‌_های_جنون


کودکی من
پر از صدای گلوله و بمب است
و نوجوانی‌ام از غرش خمسه خمسه‌های همیشه؛
«مدام پر میشه»
خواب‌های جوانی‌ام از فریادهای «مرگ ...»
آماس کرده است
و کابوس گورهای بی نشانه و تن‌های ناکجا
و تیرهای غیب
که نمیدانم
از کمان کدام خدا
به سینه‌ی انسان
تقدیم...

راستی
تقویم من پر است از طناب و خنجر و چاقو
و هزار جهنم سوال دارم من ؛
- چه‌گونه می‌توان بر یک تن
تن پروانه‌ای که آخ
بیست و چند ضربه‌ی چاقو کاشت؟
یا به جمجمه‌ی جمعه‌ها که «روز بدی بود»
دشنه‌های پیاپی، میله‌های آهن کاشت؟

- آی شمایان که به راست یا به دروغ
نام نسل شما زد گذاشتند
(یا ضد گذاشتند؟!) ،
ما از آ
شروع کرده‌ایم و با شما
به آخر این الفبا
رسیده‌ایم

سخت نگیرید
خوب بنگرید و
الفبایی بهتر بسازید
مبادا
دوباره بر سر آ
نقطه از سر خط ....


                   #محسن_بارانی تیر ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#حیرتکده

تو زیبایی و بالایی
نماد سرزمین خسته‌ی مایی
شکوهی بی‌همانندی
هزاران سال از آن بالا
به یاد آرش امید
با یک قامت اسپید
به روی هرچه زشتی و سیاهی
سرد می‌خندی..
ولی، اما، دریغا حسرتا دردا
که با دریایی از پاکی
نیک میدانم؛
تو زندان بزرگ و امن ضحاکی
ولی افسوس
از کی‌خسرو و گرشاسب، یا گودرز و گیو و طوس
مرا حتا نشانی نیست
دماوندا
بگو داروی این ناسور درد بی‌مروت چیست؟

#محسن_بارانی ۱۵ تیر ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

آی زیبا،
بانوی آفتاب،
شعله می‌کشی و مردمان
شاعران، زاده می‌شوند...

خوب میدانم: فرعون نرینه‌گی
هیچ گاه بر نیل زنده‌گی
چیره نخواهدشد.

تو اگر بخندی
پیکر زمین سرد به هُرم عشق
داغ می‌شود

هر بامداد
عصای هزاران معجزه
اژدها چرا؟!
باغ می‌شود...

#محسن_بارانی تیرماه ۱۴۰۳

@niyazestanbarni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
- دیوار (طرح یک مساله)

میهمان یکی از دوستانیم در باغ‌چه‌ای مثلن. مجموعه‌ی بسیاری از خانه‌های پانصد تا هزار متری را در یک دشت بزرگ نام گذاشته‌اند باغ و باغ‌چه...
به هرسوی حیاط که نگاه می‌کنم دیوار است‌. مگر قرار نبوده که چنین مکانی در فرهنگ ایرانی مجال جولان خیال باشد و تفرج؟! پس چرا حالا فرق چندانی با همان آپارتمان‌های تنگ و خانه‌های محصور ندارد؟
چیزی در ذهنم روشن می‌شود. چرا در غرب دیوار کمتر است؟! بیشتر خانه ها هیچ حصاری ندارند و اگر هست نرده‌ای یا پرچینی از درخت‌چه‌های کوتاه ، که راه بر نگاه نمی‌بندند و افق‌های باز را از آدمی نمی‌گیرند...
این موضوع می‌تواند عنوان یک رساله شود. درست است سارتر هم کتابی به نام دیوار دارد اما قرار است این‌جا در ایران از دیوار بگوییم.
فعلن کاری به اشتقاق واژه و ابعاد زبان‌شناسانه‌ی واژه ندارم که برخی گفته‌اند از didā_vara به معنای پوشاننده‌ی دژ و در برگیرنده دژ است که دیدا دژ است همان دز و ور با باره هم تبار است و به معنای پوشاندن و.. و برخی گفته‌اند دیوار منسوب است به دیو یعنی همان ساکنان کهن فلات ایران که اهل ساخت و ساز و شهرنشینی بودند و چون مهاجران جدید پیش‌تر دام‌دار بودند طبعن حصاری نداشتند در زند‌گی و اگر هم بود از خشت و سنگ و.. نبود.
اکنون بیش‌تر سخنم بر سر این است که چرا در این دیار به‌ویژه در این چند دهه #دیوار از شاه کلیدهای شناخت ایرانیان است؟
اولین چیزی که به ذهن می‌رسد: امنیت است جامعه و مردمی که امنیت ندارند تلاش می‌کنند پشت سر هم دیوار بسازند ودیوارهای محکم بسازند تا در امان باشند این هم در دژهای کهن مشهود است هم در مثلن خانه‌ های جدید. و آن نا امنی هم از بیرون مرزها است هم از همسایه‌ی بغلی یا روبه‌رویی.. در این مورد دوم سخن از حریم خصوصی پیش خواهد آمد مجموع فرهنگ غالب ایرانیان حرمت حریم خصوصی دیگری را ضروری ندانسته و تلاشی برای احترام نهادن به آن نکرده... درست است دهها آموزه داریم که سرت به کار خودت یا هرکسی کار خودش و.. اما خروجی کار این است که من نمیتوانم به سبب سرکشی های تو به خانه‌ام دیوار برنیاورم و صفی از شمشاد بچینم که هم فضا را تلطیف می‌کند هم افق را می‌گشاید تا ما دید و چشم انداز مان بزرگتر باشد و از تنگ نظری بیرون بیاییم و بزرگی جهان را دریابیم که فقط انسانی بزرگ می‌شود که بزرگی جهان را به معاینه دیده و درک کرده باشد.
امنیت همه چیز است و نبود حریم خصوصی و احترام به آن یا نبود قانون محکم مالکیت خصوصی امنیت را می‌گیرد چه بسیار از مردم ایران که سند درست مالکیت یک زمین را دارند اما تا دیوار دورش نکشند خیالشان راحت نمی‌شود که مبادا همسایه دیواری بکشد و چند متری از حریم ما را غصب کند. و چه بسا هم سند دارند و هم دیوار اما امکان این هست که حضرت سلطان ناگهان با سندی یا بی سندی بیاید و زمین را و باغ را غصب کند.‌ مگر خاطره‌ی جمعی ما ایرانیان پر نیست ازاین غصبها؟!
به نظر می‌رسد از این بعد زیست انسان ایرانی افتاده در یک چرخه‌ی تباهی.
«دیگری» رسمیتی چون «من» ندارد، پس باید مرزبندی اساسی کرد دیوار کشید و این دیوار کشی در تمام سطوح و عمق زنده‌گی ما وجود دارد و دیوارهای نامريی البته ویران‌گر ترند .
در نبود آموزش و خلأ قانون مطلق مالکیت ما در مقام یک سلطان یا اعوانش یا حتا شهروندانش و... می توانیم به هرچه در برابرمان هست و از آن ما هم نیست، دست اندازی کنیم.جلوی مغازه‌مان سطل و سنگ بگذاریم یا در پیاده رو ماشین پارک کنیم یا هنگام نشستن در مترو بیفتیم روی نفر بغلی و او مجبور شود کیفی بگذارد وسط و..
من گمان میکنم مفهوم دیوار در فرهنگ ایرانیان جایی بزرگ را اشغال کرده و کاش روزی به زودی کسی کتابی مفصل و حسابی بنویسد به نام دیوار ، هرچند سارتر هم کتابی به چنین نامی نوشته باشد.

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلستان

همیشه و آن‌گاه که از متون عاشقانه‌ی فارسی سخن به میان می‌آید و از ویژه‌گی‌های عاشق و عشق و معشوق می‌گویند به بحث غنا و استغنا نیز می بپردازند و غالبن بی‌نیازی را ویژه‌ی معشوق می‌دانند:

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه‌سود افسون‌گری ای دل که در دل‌بر نمی‌گیرد

و حتا اگر میلی و خواستی در معشوق هست که او را خواهان عاشق می‌کند نام این میل نیاز نیست اشتیاق است:
حافظ:
سایه‌ی معشوق اکر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

شهریار:
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن

با این حال در و همین منظومه، ابیات و غزلیاتی داریم که باد استغنا را نه مختص معشوق بلکه ویژه‌گی عاشق نیز تلقی می‌کند که صد البته نحوه‌ی گزارشش گوناگون است و غالبن توأم با رعایت ادب عاشقی:

مکن که کوکبه‌ی دل‌بری شکسته شود
چو بنده‌گان بگریزند و چاکران بجهند..
با این حال گاه عاشق رند چنان به استغنا می‌رسد که توان گذشتن از جانان را دارد. در این غزل زیبای وحشی بارقه‌ی استغنای عاشق چنان درخشان است که هر معشوقی را دل‌نگران می‌کند گرچه آن لعبت بی‌نام و نشان نیز به‌گاه چیزی به عاشق مستغنی خواهد گفت که تا ابد داغ دل عاشق را تازه نگاه خواهد داشت و این بده بستان‌ها یکی از زیباترین دیالوگ‌های فرهنگ ایرانیان است..

به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند..

و اما غزل باشکوه وحشی بافقی:

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخن‌ها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی

#بازهم_تاریخ_بازهم_اسطوره


برای کسی‌که حتا اندکی نوشته‌های مرا دنبال می‌کند، این دوگانه‌ی تاریخ/اسطوره و اساسن اصل #دوگانه_پنداری ایرانی بسیار آشناست.
در کلاس‌ها و نشست‌های گوناگون از مدرسه تا دانش‌گاه و.. نیز گاه و بی‌گاه به این امر #فاجعه‌شده اشاره کرده‌ام.
روزگاری قرار بود این مینو/گیتی، صورت/محتوا، معنا/لفظ، تاریخ/اسطوره و... توجیه (وجه دادن) جهان باشد برای زیستنی بهتر اما اندک اندک خودش شد بزرگ‌ترین عامل بدزیستی ایرانیان.
حال چرا مجبورم دائم این‌ها را تکرار کنم؟ یکی از اسبابش این‌که هرچه جلوتر آمدیم بچه‌ها پرسش‌گرتر و شکاک‌تر شده‌اند ممکن است حالا تعداد افراد کتابخوان‌ها جدی نسبت به دو دهه پیش کمتر شده باشد (=فاجعه) اما تعداد کسانی که جهان‌شان به شکی ارجمند آمیخته بسیار زیادترند.
به سبب دریافت اطلاعات زیاد و قرار دادن این قطعات کنار هم، نخستین چیزی که نمود می‌یابد ناسازگاری و واگرایی مهیب همین داده هاست. چنان این تصویر متشکل قطعات از هم‌گریزی دارد که جوان و نوجوان این مملکت راهی ندارد جز نفی وجود چنین تصویری از هم گسیخته‌.تصویری که محصولش جنون است.
بگذارید مصداقیش کنم: بچه‌ها می‌پرسند در حکایت بزرگ عاشورا داده‌های مکتوب و منقول تاریخی این‌هاست؛
طیف‌هایی وسیعی از داده‌های هم‌سو یا بسیار متضاد
تحلیل ها و نظرات و برداشت‌های کسانی هم این‌هاست؛ شکل همان شکل قبلی است
رفتار عوام و خواص معتقد یا نامعتقد هم در عرصه‌ی عمل، این‌هاست؛ درباره همان 👆
اولن به این نوجوان یا جوان و حتا میان‌سال پرسش‌گر حق بدهید قاطی کند. بعد لطفن بگویید کار درست برای راهنمایی چیست؟
من بشخصه ضمن اشاره به قدمت عجیب این دیار (نمی‌گویم تاریخ چون صرفن تاریخ نداریم) توجه جوینده‌گان را به آن آفت بزرگ #دوگانه‌پنداری جلب می‌کنم. چیزی که به زعم من برای شناخت طرح شد تا «الاشیاء تعرف باضدادها» پدید آید بعد چنان بی‌راه شد که برای داشتن یکی مجبور شدیم دیگری را نفی کنیم این است که دنیامان بدتر از آخرت یزبد شده.
آن‌چه در مرئای انسان ایرانی قرار می‌گرفت او را راضی نمی‌کرد، زمان به او فهمانده بود همه‌چیز این نیست. دیروز هم هست چه من بوده باشم یا نه و فردا نیز. پس چیزی باید به نام غیب باشد و در پرده بازی‌های پنهان‌.. چرا؟ تا انسان همیشه در معرض قتل و غارت ایرانی تاب‌آوری‌اش را زیادتر کند.
آن‌چه در برابر دید ماست «نشانه» و «آیه» است برای چیزی دیگر. باید از این به آن رفت‌‌. که چه بشود؟ که معنای «این» معلوم شود. چون انسان بدون معنا نمی‌تواند «باشد‌».
و تاریخ اتفاق افتاده نیز او را راضی نمی‌کند. نخست به این دلیل ساده که ما همه چیز را ندیده ایم و از جوانب کار مطلع نیستیم پس حتمن کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. و دوم به سبب همان باور ذاتی شده که منظور نه اینها که چیز دیگر در عالم دیگر است.
بدین قرار هرکس از کدخدای ده و ملای دهات گرفته تا شیخ و حافظ و مفتی و محتسب و سرانجام نهاد حوزه و دانشگاه و... چیزی بر حکایت افزودند ، خلأها را پرکردند و دست به تاویل و تفسیر زدند که اساسن سنتی ایرانی است چنانکه نخستین و بزرگترین اشخاص و مکاتب تاویل به اتفاق ایرانی یا ایرانی تبارند.
و این افزودنها و پیراستن‌ها و تفاسیر و... چنان زیاد شد و در هم تنیده شد که اصل موضوع فراموش شد.
این شد که من هم به سبک بزرگان و البته مد روز تاریخ ایران را #تاریخ_فراموشی نام دادم؛ #فراموشی_زمان
قرار بود زمان/مکان بی‌کران تنگای عالم امکان و زمان کرانه‌مند را جای بزرگ‌تری برای به‌زیستی کند اما سرکنگبین صفرا فزود.
و آن چنان آماس کرد که این را به تباهی کشاند.
قرار بود با خروج عاشورا بر تاریخ یزید، فردایی با ظلم و ستمی کم‌تر بسازیم اما تاریکی و بی‌عدالتی دامن‌گیرتر شد. قرار بود منش و روش علوی گسترش باید خلق و خوی اموی تعمیق یافت.
و این داستان چنان قدیم است که به‌نظر می‌رسد دست کم در عرصه‌ی عمومی نمی‌توان به این زودی‌ها سروسامانش داد به‌ویژه که غالبن تیغ بران در دست زنگی مست است نه تیغ جراحی در دست طبیب حکمت‌دان..

#محسن_یارمحمدی محرم ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

- به شیوخ ِ ابلیس‌تبار

توانایی خویش را
در پستوی نمور فراموشی وانهادیم
و اعجاز بزرگ انسان را
در بوی‌ناک نای ِ نمدهای کهنه‌گی
کافر شدیم
بدین‌سان
دوزخی که شمایید
بر ما محیط گشت
و خدای سفرکرده از تن انسان
دگربار برنگشت
و هیچ گریزگاهی باقی نماند

آب‌روی خدا را
در بزم ابلیس‌های اهل ذکر ریختیم
و در تمام زنده‌گی
از دُم عقرب جراره‌
به دهان مار غاشیه
گریختیم....

#محسن_یارمحمدی تاسوعای ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شأن_صعود*

شیراز حافظ، همین تهران روزگار ما بوده و ملک سلیمان (فارس) همین ایران امروز.
بگذارید برای اثبات این یکی‌بودن به بیتی شگفت اشاره کنم.
در روزگار حافظ فارس و طبعن شیراز منطقه‌ای بسیار ثروتمند بوده و آز انگیز یعنی از وضیع تا شریف تلاش میکرده‌اند بر تخت سلیمان بنشینند و نگین پادشاهی فارس به دست کنند و...
در همان چنددهه عمر حافظ انواع و اقسام حاکمان بر شیراز غلبه کرده اند و چند صباحی به کامگیری و کامرانی پرداخته‌اند.
انسانهای بسیار متعصب و متعبدی که در ِ میخانه می‌بستند و دست سارق می‌بریدند و در میان ِ قرأت قرآن سر می‌بریدند و باز تجدید وضو کرده نماز شکر میخواندند و ادامه ی قرآن تا حاکمانی روادار و خدمتگزار و مراعی حال اهل دل و هنر. گاه حاکمی متشرع سرکار می‌آمد گاه میانه رو گاه مردی که زن پدرش را به حجله‌ی ملاعبه و معانقه و... می‌برد.. گاه انسانهایی اصل و نسب دار وزیر و وکیل می‌شدند و گاه گروهی خرک‌دار... گاه نوکیسه‌گان نودولت بر خر مراد می‌نشستند و گاه انسانهایی که بیش وکم اهل فضل بودند و...همه‌ی اینها‌ طی شصت هفتاد سال ...
حال شما وضع جنون آمیز انسان بسیار حساس و هنرمند و دانشمند و فرهیخته و اهل روح قرآن و.. را در چنین جامعه ای تصور کنید.
حافظ جان ما با آن یگانه‌گی شگفت شاهد تک تک این وقایع بوده و در چنین دریای ظلمانی از شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل می‌گفته و...
او نیز حتمن وقتی می‌دیده پست ترین لایه‌های شیراز برکشیده می‌شوند و برصدر می‌نشینند و اسب سیه و زین مروق می‌رانند با خود می‌گفته: خب این‌ها دیگر آخر رذالت اند و..
اما چندی بعد کسانی می‌آمده‌اند که حافظ متحیر می‌مانده که: نننننننننننننه مگه میشه مگه داریم؟
بعد هم به کما می‌رفته و وقتی از کما خارج می‌شده می‌گفته: عجب پس اینها را هم داشته‌ایم و نمی‌دانستیم ... چه خوب...خب اینها که بروند.. ته بکشند ارباب هنر خواهند آمد و اوضاع به‌تر خواهد شدو...
اما گروه بعدی که می‌آمده‌اند حافظ حسرت‌خور گروه قبلی می‌شده.. و سرانجام در غزلی تکلیف خودش را روشن کرده که بیت مورد نظر ما در همین غزل است:

تو عمر خواه وصبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌ تر برانگیزد..

باری تجربه‌ی زیسته به حافظ آموخته که چرخ در آستین چیزهایی دارد که ...

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

پ.ن:
* #شأن_صعود هشتکی است برای بیان فرارفتن برخی ابیات حافظ و معلق شدن‌شان در فضای ذهن و دل ایرانیان. در این هشتک گه‌گاه به طنز با جد نظر خود را درباره‌ی شکل گیری برخی ابیات حافظ جان خواهم نوشت.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رباعی_امروز

اندوه دل از حساب بیرون شده‌ است
دل کاسه‌ی اشکسته‌ی پر خون شده‌ است

خیام، به می نشد بشویم غم خویش
اندوه من از شراب افزون شده است ..

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون
- در حال و هوای میان‌سالی

اندوه بی‌سبب ده دوازده ساله‌گی
در غروب تابستان
هنگام گذر از کوچه‌های آشتی‌‌کنان
در جنوب شرقی تهران
جایی نزدیک میدان خراسان...

کافی بود شب می‌رسید و ما
زیر چشمک ستاره‌های فراوان
به آرزوهامان
فکر می‌کردیم
و با نخ نامریی امید
حریر رنگی رویای خویش را
تا صبحی سپید
می‌بافتیم

حالا
       اما
سال‌های سال گذشته
هیچ سفر کرده‌ای نیز
- واقعی یا که خیالی ـ
به شهری که شهر نیست باز نگشته
اندوه بی‌سببی به میان‌سالی
افتاده بر دلی که چهل سال
بی‌قرارتر از خیابان‌های تهران تپیده
کسی در پشت بام‌های خنک
جای خواب نمی‌اندازد
شب ستاره ندارد
حریری نیست
و هیچ چشمی
رد پای از سپیده
ندیده .....

#محسن_بارانی مرداد ۱۴۰۳

@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹