Forwarded from بهمن دارالشفایی
افول و سقوط شاهنشاهی ساسانی (Decline and Fall of the Sasanian Empire) اثر پروانه پورشریعتی یکی از دو بهترین کتابیست که در ده سال اخیر خواندهام.
وقتی در اواخر دبیرستان به دنبال مرجعی برای مطالعه تاریخ ساسانیان میگشتم، همه راهها به کتاب ایران در زمان ساسانیان، اثر آرتور کریستنسن ختم میشد. کتابی سترگ که پیش از جنگ جهانی دوم تألیف شده بود و برای اولین بار روایتی منسجم از تاریخ ایران در دوران ساسانی ارائه میداد. کتاب کریستنسن مفصل، دقیق و بسیار ارزشمند است، بسیاری از نکاتش از ساحت توجه کتابهای جدیدتر بیرون مانده و همچنان خواندنیست. هدف از این مقال تخفیف اثر بزرگ کریستنسن و «چوب زدن به مرده» نیست . اما به دلیل جامعیت کتاب، روایت کریستنسن از ساختار سیاسی شاهنشاهی ساسانی به روایت غالب تبدیل شد و تصویری از یک امپراطوری متحد و متحدالشکل ارائه داد که از آسیای میانه تا سند تا بینالنهرین تا قفقاز را تحت سیطره مستقیم حکومت زرتشتی تیسفون میگذاشت. ایران در زمان ساسانیان، طبق این روایت، سرزمینیست یکدست که دچار مرگ مغزی شده است، خبری از تضاد جدی آرا در آن نیست، شاید به جز مانویت و قیام مزدک که از منظر کریستنسن نادیده نماند. در این روایت، به واسطه سلطه نسبتا بیرقیب آئین زرتشت، مشروعیت ذاتی خاندان ساسانی برای پادشاهی مورد موافقت فرهنگی همگانیست هر چند که گاه به گاه مورد چالش قرار میگیرد. چنین سادهانگاری و سادهپنداری را هرگز در مطالعات کلاسیک امپراطوری روم، رقیب سیاسی و نظامی ساسانیان، نمیبینیم. روایت مورخان کلاسیک از تاریخ روم، شکافهای عمیق اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میان عناصر مختلف تشکیلدهنده امپراطوری را باز میکند و جریان تاریخ را به صورت دینامیسم مواجهه این نیروهای متناقض توصیف میکند. اما تصور غالب از دنیای ساسانی نسبتا استاتیک و تهی از رنگآمیزی است ... بود! تا پیش از اثر پروانه پورشریعتی.
پورشریعتی, با شجاعتی که نظیرش را کم دیدهام، از قالب پیشفرضهای کریستنسن بیرون میجهد و با استفاده از منابع جدید، تصویری غریبه، رنگارنگ و بسیار هیجانانگیز از ایران دوران ساسانیان ارائه میدهد. مهمترین آشناییزدایی پورشریعتی اشاره به حضور پرقدرت خانوادههای اشکانی در شمال و شرق ایران ساسانی است. آن طور که قلم پورشریعتی رنگ بر بوم کشیده، ایران در زمان ساسانیان، از نظر سیاسی و مذهبی در دو سوی شکافی عمیق میان فرهنگهای پهلوی و پارسی خطبندی شده است. فرهنگ پهلوی بازمانده دوران اشکانیان است، ریشه در شرق و شمال ایران دارد و از اتحادیه نامنسجم خاندانهای قدیمی پارتی تشکیل شده است که برای ساسانیان مشروعیت ذاتی قائل نیستند. فرهنگ پارسی اما به نوعی ادامه هخامنشیان است، ریشه در جنوب و غرب ایران دارد و توسط خانواده ساسانی نمایندگی میشود. مذهب ساسانیان البته زرتشتی است، اما پورشریعتی به زیبایی نشان میدهد که نخست، ساسانیان به یکی از چندین شعبه زنده دین زرتشت در این زمان تعلق دارند و دیگر، دین زرتشت در نواحی پارتی ایران چندان موفق نیست و به جای آن، مهرپرستی (میترائیسم) در شمال و شرق ایران رونق دارد. کشش لبخند روی صورتم را هنوز به یاد میآورم وقتی به اینجای کتاب رسیدم، و فکری که در آن لحظه از سرم میگذشت: «همیشه برام سوال بود چرا تو شمال انقدر گوردخمه پیدا میشه از زمان ساسانیان در حالی که ساسانیان زرتشتی بودند و دفن نمیکردند ... جواب اینه که احتمالا طبرستان اصلأ زرتشتی نبود! میترائیست بود!»
ادامه در پست بعد
.
وقتی در اواخر دبیرستان به دنبال مرجعی برای مطالعه تاریخ ساسانیان میگشتم، همه راهها به کتاب ایران در زمان ساسانیان، اثر آرتور کریستنسن ختم میشد. کتابی سترگ که پیش از جنگ جهانی دوم تألیف شده بود و برای اولین بار روایتی منسجم از تاریخ ایران در دوران ساسانی ارائه میداد. کتاب کریستنسن مفصل، دقیق و بسیار ارزشمند است، بسیاری از نکاتش از ساحت توجه کتابهای جدیدتر بیرون مانده و همچنان خواندنیست. هدف از این مقال تخفیف اثر بزرگ کریستنسن و «چوب زدن به مرده» نیست . اما به دلیل جامعیت کتاب، روایت کریستنسن از ساختار سیاسی شاهنشاهی ساسانی به روایت غالب تبدیل شد و تصویری از یک امپراطوری متحد و متحدالشکل ارائه داد که از آسیای میانه تا سند تا بینالنهرین تا قفقاز را تحت سیطره مستقیم حکومت زرتشتی تیسفون میگذاشت. ایران در زمان ساسانیان، طبق این روایت، سرزمینیست یکدست که دچار مرگ مغزی شده است، خبری از تضاد جدی آرا در آن نیست، شاید به جز مانویت و قیام مزدک که از منظر کریستنسن نادیده نماند. در این روایت، به واسطه سلطه نسبتا بیرقیب آئین زرتشت، مشروعیت ذاتی خاندان ساسانی برای پادشاهی مورد موافقت فرهنگی همگانیست هر چند که گاه به گاه مورد چالش قرار میگیرد. چنین سادهانگاری و سادهپنداری را هرگز در مطالعات کلاسیک امپراطوری روم، رقیب سیاسی و نظامی ساسانیان، نمیبینیم. روایت مورخان کلاسیک از تاریخ روم، شکافهای عمیق اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میان عناصر مختلف تشکیلدهنده امپراطوری را باز میکند و جریان تاریخ را به صورت دینامیسم مواجهه این نیروهای متناقض توصیف میکند. اما تصور غالب از دنیای ساسانی نسبتا استاتیک و تهی از رنگآمیزی است ... بود! تا پیش از اثر پروانه پورشریعتی.
پورشریعتی, با شجاعتی که نظیرش را کم دیدهام، از قالب پیشفرضهای کریستنسن بیرون میجهد و با استفاده از منابع جدید، تصویری غریبه، رنگارنگ و بسیار هیجانانگیز از ایران دوران ساسانیان ارائه میدهد. مهمترین آشناییزدایی پورشریعتی اشاره به حضور پرقدرت خانوادههای اشکانی در شمال و شرق ایران ساسانی است. آن طور که قلم پورشریعتی رنگ بر بوم کشیده، ایران در زمان ساسانیان، از نظر سیاسی و مذهبی در دو سوی شکافی عمیق میان فرهنگهای پهلوی و پارسی خطبندی شده است. فرهنگ پهلوی بازمانده دوران اشکانیان است، ریشه در شرق و شمال ایران دارد و از اتحادیه نامنسجم خاندانهای قدیمی پارتی تشکیل شده است که برای ساسانیان مشروعیت ذاتی قائل نیستند. فرهنگ پارسی اما به نوعی ادامه هخامنشیان است، ریشه در جنوب و غرب ایران دارد و توسط خانواده ساسانی نمایندگی میشود. مذهب ساسانیان البته زرتشتی است، اما پورشریعتی به زیبایی نشان میدهد که نخست، ساسانیان به یکی از چندین شعبه زنده دین زرتشت در این زمان تعلق دارند و دیگر، دین زرتشت در نواحی پارتی ایران چندان موفق نیست و به جای آن، مهرپرستی (میترائیسم) در شمال و شرق ایران رونق دارد. کشش لبخند روی صورتم را هنوز به یاد میآورم وقتی به اینجای کتاب رسیدم، و فکری که در آن لحظه از سرم میگذشت: «همیشه برام سوال بود چرا تو شمال انقدر گوردخمه پیدا میشه از زمان ساسانیان در حالی که ساسانیان زرتشتی بودند و دفن نمیکردند ... جواب اینه که احتمالا طبرستان اصلأ زرتشتی نبود! میترائیست بود!»
ادامه در پست بعد
.
Forwarded from بهمن دارالشفایی
نظریه پورشریعتی در مورد ساختار پادشاهی ساسانی و شکنندگی اتحاد میان عناصر پارتی و پارسی، بسیاری از مشاهدات تاریخی و جغرافیایی را بهتر از دیدگاه کریستنسن توضیح میدهد. مثلاً چرا بیشتر آثار باستانی بهجایمانده از ساسانیان در غرب و جنوب ایران متمرکزند؟ یا اینکه چرا پادشاهی ساسانی پس از چند شکست از اعراب در غرب ایران بهکلی از هم پاشید؟ چرا قسمت بزرگتر این امپراطوری یکدست در شرق به کمک نواحی غربی نیامد؟ پاسخ پورشریعتی به این سوالات بسیار هیجانانگیز و آشناییزدایانه است. نخست اینکه پورشریعتی نشان میدهد در زمانی که اعراب به تیسفون وارد شدند، شهر تیسفون برای چندمین بار بود که در آن سالیان فتح میشد، پیش از اعراب به دست خاندانهای پارتی. در این زمان، به دنبال جنگهای ساسانی-بیزانسی و نیز به دنبال زنجیر پیوستهای از جنگهای داخلی میان پارتیان و ساسانیان، که قیام بهرام چوبینه نمونه شناختهشدهتر آنهاست، یزدگرد سوم، معلق بر چاه انقراض، از ریسمان رستم فرخزاد آویخته بود که خود از اسپهبدان پارتی بود. همچنین پورشریعتی نشان میدهد که به دلیل همین ناهمگونی سیاسی، سقوط ساسانیان در برابر اعراب، بلافاصله منجر به سقوط خاندانهای پارتی در شرق و شمال ایران نشد. قسمتی از کتاب که به وقایع مربوط به سقوط ساسانیان میپردازد نه تنها از نظر تاریخ ایران، بلکه از دید تاریخ اسلام هم قابل توجه است چرا که زمانبندی که پورشریعتی از تاریخ و توالی حملات اعراب ارائه میدهد با زمانبندی سنتی تفاوتهای قابل توجهی دارد.
کلام به درازا کشید. پیش از اینکه بهمن پشیمان شود، این مختصر را با مصرعی از مولوی به پایان میبرم که در طول خواندن کتاب پروانه پورشریعتی مدام در ذهنم صدا میکرد: «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود.»
آرش افراز
تیر ۱۴۰۲
.
کلام به درازا کشید. پیش از اینکه بهمن پشیمان شود، این مختصر را با مصرعی از مولوی به پایان میبرم که در طول خواندن کتاب پروانه پورشریعتی مدام در ذهنم صدا میکرد: «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود.»
آرش افراز
تیر ۱۴۰۲
.
ما همیشه این حس را داشتهایم که «مدرسهی سادبری ولی» بهترین محیط برای بالفعل کردن تمام و کمال تواناییهای بالقوه و منحصربهفرد کودک است. سؤال اینجاست که چطور میشود این اندیشهی دلنشین را در راهاندازی مدرسه لحاظ کرد؟ وقتی به ایدهی محقق کردن سرنوشت خاص هر کودک فکر میکنید، متوجه ارتباط مستقیم آن با بحث داغ سرشت یا تربیت میشوید. حداقل در این برهه از تاریخ بشر حقیقتاً هیچکس جوابی برای این سؤال ندارد که کدامیک از این دو عامل تعیینکنندهتر یا مهمتر است یا هرکدام چقدر تأثیر دارد. بنابراین با فرض تأثیرگذاری هردو، سؤالمان تبدیل شد به اینکه محیط این مدرسه چطور به کودک در تعیین سرنوشتش کمک میکند، فارغ از اینکه سرشت عامل تعیینکنندهی سرنوشت شمرده شود یا تربیت؟
در مورد سرشت بحث بر سر این است که ترکیب ژنتیکی است که بیشترِ استعدادها و قابلیتهای کودک را تعیین میکند، چیزی که از بدو تولد در کودک وجود دارد. کودک با ویژگیهای ذاتی مشخصی پا به دنیا میگذارد که با بزرگ شدنش بروز پیدا میکنند ــ همچون رنگ مو یا توان جسمی. اگر این ایده صادق باشد، تنها راه ارتقای توانایی کودک در تعیین سرنوشتش این است که بگذاریم سرشت راه خودش را برود. یعنی اگر بخشی از سرنوشت آدمی ذاتی باشد، بهترین راه برای اطمینان از تحققش این است که سایرین مزاحمتی ایجاد نکنند و بگذارند سرشت کار خودش را بکند.
این ایده خاستگاه اعتقادِ مدرسه به «هنر هیچ کاری نکردن» است. هیچ کاری نکردن به این معنا نیست که از سر راه کودک کنار بکشیم و بگذاریم سرشت کاری کند. بلکه ما ــ کارمندان یا والدین یا سایر اعضای انجمن مدرسه ــ باید شدیداً مراقب باشیم که در روندِ طبیعیِ شکوفایی استعدادهای کودک مداخله نکنیم. در سادبری ولی این موضوع برایمان خیلی مهم است. تجربیات مکررمان هم بر آن صحه گذاشتهاند. متوجه شدهایم هر دخالت مدرسه تا حدی نیروهای درونی و تمایلات کودکِ در حال رشد را تخریب میکند.
وقتی از نقش والدین حرف زدیم، به اهمیت این موضوع پرداختیم که والد قبل از هر مداخلهای سود و زیان آن را بسنجد. در محیط مدرسهی ما، که خیلی با محیط خانه متفاوت است، بهانههای مداخله کمترند. در سادبری ولی نباید به این هدفمان که بگذاریم گرایشهای طبیعی کودک بروز پیدا کنند، خدشهای وارد شود. باید در مقابلِ مانعتراشی یا هدایت جریان رشد کودک تا جایی که میتوانیم خویشتنداری کنیم.
از کتابِ نمایی روشنتر
بینشی جدید در مدل مدرسهی سادبری ولی
نوشتهی دنیل گرینبرگ
ترجمهی شقایق آراسته
ما همیشه این حس را داشتهایم که «مدرسهی سادبری ولی» بهترین محیط برای بالفعل کردن تمام و کمال تواناییهای بالقوه و منحصربهفرد کودک است. سؤال اینجاست که چطور میشود این اندیشهی دلنشین را در راهاندازی مدرسه لحاظ کرد؟ وقتی به ایدهی محقق کردن سرنوشت خاص هر کودک فکر میکنید، متوجه ارتباط مستقیم آن با بحث داغ سرشت یا تربیت میشوید. حداقل در این برهه از تاریخ بشر حقیقتاً هیچکس جوابی برای این سؤال ندارد که کدامیک از این دو عامل تعیینکنندهتر یا مهمتر است یا هرکدام چقدر تأثیر دارد. بنابراین با فرض تأثیرگذاری هردو، سؤالمان تبدیل شد به اینکه محیط این مدرسه چطور به کودک در تعیین سرنوشتش کمک میکند، فارغ از اینکه سرشت عامل تعیینکنندهی سرنوشت شمرده شود یا تربیت؟
در مورد سرشت بحث بر سر این است که ترکیب ژنتیکی است که بیشترِ استعدادها و قابلیتهای کودک را تعیین میکند، چیزی که از بدو تولد در کودک وجود دارد. کودک با ویژگیهای ذاتی مشخصی پا به دنیا میگذارد که با بزرگ شدنش بروز پیدا میکنند ــ همچون رنگ مو یا توان جسمی. اگر این ایده صادق باشد، تنها راه ارتقای توانایی کودک در تعیین سرنوشتش این است که بگذاریم سرشت راه خودش را برود. یعنی اگر بخشی از سرنوشت آدمی ذاتی باشد، بهترین راه برای اطمینان از تحققش این است که سایرین مزاحمتی ایجاد نکنند و بگذارند سرشت کار خودش را بکند.
این ایده خاستگاه اعتقادِ مدرسه به «هنر هیچ کاری نکردن» است. هیچ کاری نکردن به این معنا نیست که از سر راه کودک کنار بکشیم و بگذاریم سرشت کاری کند. بلکه ما ــ کارمندان یا والدین یا سایر اعضای انجمن مدرسه ــ باید شدیداً مراقب باشیم که در روندِ طبیعیِ شکوفایی استعدادهای کودک مداخله نکنیم. در سادبری ولی این موضوع برایمان خیلی مهم است. تجربیات مکررمان هم بر آن صحه گذاشتهاند. متوجه شدهایم هر دخالت مدرسه تا حدی نیروهای درونی و تمایلات کودکِ در حال رشد را تخریب میکند.
وقتی از نقش والدین حرف زدیم، به اهمیت این موضوع پرداختیم که والد قبل از هر مداخلهای سود و زیان آن را بسنجد. در محیط مدرسهی ما، که خیلی با محیط خانه متفاوت است، بهانههای مداخله کمترند. در سادبری ولی نباید به این هدفمان که بگذاریم گرایشهای طبیعی کودک بروز پیدا کنند، خدشهای وارد شود. باید در مقابلِ مانعتراشی یا هدایت جریان رشد کودک تا جایی که میتوانیم خویشتنداری کنیم.
از کتابِ نمایی روشنتر
بینشی جدید در مدل مدرسهی سادبری ولی
نوشتهی دنیل گرینبرگ
ترجمهی شقایق آراسته
تصاویری از مدرسهی سادبری ولی؛ از وبسایت مدرسه
بخشی از کتابِ نمایی روشنتر
بینشی جدید در مدل مدرسهی سادبری ولی
نوشتهی دنیل گرینبرگ
ترجمهی شقایق آراسته
تصاویری از مدرسهی سادبری ولی؛ از وبسایت مدرسه
بخشی از کتابِ نمایی روشنتر
بینشی جدید در مدل مدرسهی سادبری ولی
نوشتهی دنیل گرینبرگ
ترجمهی شقایق آراسته
اگر زنان منحصراً انسانهایی نباشند که کودکان مذکر احساسهایشان از یک "خودِ" مجزا و فردیتیافته را علیه آنان پرورش دهند، در این صورت "دانش انسانی" چندان دلمشغولِ معضلات مربوط به فردیتیافتن و جدایی کودک نخواهد بود. "تحلیلْ مرحلهای متوقفمانده از رشد انسانی را... در پسِ اغلب شکلهای دانش و عقل آشکار میکند. جدایی و فردیتیافتن [کودکان نسبت به پرستارانشان] در صورتی کامل میشود و تقابل حقیقی در صورتی بروز میکند که 'دیگری' بهناگزیر زیر سلطه قرار گیرد و / یا سرکوب شود. بهجای آنکه درعین پذیرش تفاوت، در 'خودِ' [کودک] ادغام شود". دانشِ انسانی تنها درصورتی میتواند مسائل بزرگترها در مورد به حداکثررساندن تقابل و ارجنهادن بر تفاوت را بازتاب دهد که نخستین "دیگری" بهجای تحت سلطه قرارگرفتن و / یا سرکوب شدن، "در 'خود' ادغام شود."
عقیدهی فلکس این نیست که مردان بزرگ تاریخ فلسفه بهتر بود بهجای نوشتن فلسفه، وقت خود را روی تخت روانکاوی میگذراندند (البته اگر در دسترس میبود.) همچنین عقیده ندارد که فلسفه چیزی غیر از عقلانیکردن مردانهی تجربهی دردناک کودکی نیست. بلکه به اعتقاد او، نمایشِ فمینیستیِ روابط "بهنجار" میان فرآیندهای جنسیتدهندهی دوران کودکی و الگوهای اندیشهی بزرگسالانِ مذکر "آشکارکنندهی محدودیتهای بنیادین در توانایی فلسفه [ی مردان] برای درک تجربههای زنان و کودکان است"؛ بهویژه آشکارکنندهی این گرایش فیلسوفان است که تجربهی خود را بهمنزلهی تجربهی الگووار انسانی در نظر میگیرند و نه صرفاً تجربهای نوعاً مردانه. ما میتوانیم به سمت یک شناختشناسی فمینیستی گام برداریم، آن هم از طریق نشاندادنِ معضلات اجتماعی دوران کودکی که مردان بالغ آنها سرکوب کردهاند و "راهحلها"ی آنها در شکلی انتزاعی و کلیتبخش، بهمنزلهی انگیزهی جمعی و موضوعِ شناختشناسی پدرسالارانه دوباره ظاهر میشود. ابعاد زنانهی تجربه در تمام اندیشههای در چارچوب پدرسالاریها رو به ناپدید شدن است. اما تجربهی زنان فینفسه نمیتواند بنیانی کافی برای نظریه ارائه دهد، زیرا "همچون قطب دیگر دوگانهانگاریها، میبایست ادغام و پشتسر گذاشته شود." پس یک فلسفهی فمینستی مناسبْ "نظریه و عملی انقلابی" را طلب میکند و "... چیزی کمتر از مرحلهای جدید در توسعهی انسانی که در آن برای نخستینبار ارتباط متقابل میتواند بهمنزلهی پایهی روابط اجتماعی سربرآورد طلب نمیشود".
از مقالهی برگرفتهای از تجربهگراییِ فمینیستی تا شناختشناسیهایِ دارایِ دیدگاهِ فمینیستی؛ نوشتهی سندرا هاردینگ؛ ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده
از کتابِ از مدرنیسم تا پستمدرنیسم؛ لارنس کهون، ویراستار فارسی: عبدالکریم رشیدیان
عقیدهی فلکس این نیست که مردان بزرگ تاریخ فلسفه بهتر بود بهجای نوشتن فلسفه، وقت خود را روی تخت روانکاوی میگذراندند (البته اگر در دسترس میبود.) همچنین عقیده ندارد که فلسفه چیزی غیر از عقلانیکردن مردانهی تجربهی دردناک کودکی نیست. بلکه به اعتقاد او، نمایشِ فمینیستیِ روابط "بهنجار" میان فرآیندهای جنسیتدهندهی دوران کودکی و الگوهای اندیشهی بزرگسالانِ مذکر "آشکارکنندهی محدودیتهای بنیادین در توانایی فلسفه [ی مردان] برای درک تجربههای زنان و کودکان است"؛ بهویژه آشکارکنندهی این گرایش فیلسوفان است که تجربهی خود را بهمنزلهی تجربهی الگووار انسانی در نظر میگیرند و نه صرفاً تجربهای نوعاً مردانه. ما میتوانیم به سمت یک شناختشناسی فمینیستی گام برداریم، آن هم از طریق نشاندادنِ معضلات اجتماعی دوران کودکی که مردان بالغ آنها سرکوب کردهاند و "راهحلها"ی آنها در شکلی انتزاعی و کلیتبخش، بهمنزلهی انگیزهی جمعی و موضوعِ شناختشناسی پدرسالارانه دوباره ظاهر میشود. ابعاد زنانهی تجربه در تمام اندیشههای در چارچوب پدرسالاریها رو به ناپدید شدن است. اما تجربهی زنان فینفسه نمیتواند بنیانی کافی برای نظریه ارائه دهد، زیرا "همچون قطب دیگر دوگانهانگاریها، میبایست ادغام و پشتسر گذاشته شود." پس یک فلسفهی فمینستی مناسبْ "نظریه و عملی انقلابی" را طلب میکند و "... چیزی کمتر از مرحلهای جدید در توسعهی انسانی که در آن برای نخستینبار ارتباط متقابل میتواند بهمنزلهی پایهی روابط اجتماعی سربرآورد طلب نمیشود".
از مقالهی برگرفتهای از تجربهگراییِ فمینیستی تا شناختشناسیهایِ دارایِ دیدگاهِ فمینیستی؛ نوشتهی سندرا هاردینگ؛ ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده
از کتابِ از مدرنیسم تا پستمدرنیسم؛ لارنس کهون، ویراستار فارسی: عبدالکریم رشیدیان
لکان در ۲۷ ژانویۀ ۱۹۶۰ و در ادامۀ بحث تصعید به مقالهای از ملانی کلاین به نام «بازتاب حالات اضطرابآلود اطفال در یک اثر هنری و در تکانۀ خلاق» اشاره میکند. قسمت اول این مقاله تفسیر اُپرایی به نام طفل و طلسم اثر موریس راول است.
اُپرا دربارۀ پسربچۀ بازیگوشی است که از انجام تکالیف بهزعم خود احمقانۀ مدرسه سر بازمیزند و در عوض میل دارد برای بازی به پارک برود، همۀ کیکهای خوشمزۀ دنیا را بخورد، دم گربهها را بکشد، پر طوطیها را بکند و در یک کلام حساب عالم و آدم و بهخصوص مادرش را برسد اما مشق ننوسید. اینجاست که ناگهان مادر وارد میشود. پسربچه زبانش را برای مادر بد دراز میکند و مادر هم کوتاه نمیآید و اعلام میکند که به خاطر این نافرمانی چیزی غیر از نان خشک و چای بدون شکر نصیبش نخواهد شد. این تنبیه سخت، خشم طفل را برانگیخته و از او هیولای کوچکی میسازد: خانه را به هم میریزد، به سنجابی آسیب میزند، دم گربهای را میکشد، کاغذ دیواری را چنان پاره و پوره میکند که چوپانی که در نقاشی روی دیوار از معشوقش جدا شده نوایی غمانگیز سر میدهد و از این قبیل ماجراها. ولی اشیاء آسیبدیدۀ خانه از پای ننشسته و چون مردهها از نو زنده شده و بازمیگردند و مقابله به مثل آغاز میشود. صندلی اجازه نمیدهد که بچه روی او بنشیند. میز و نیمکت و بقیه اشیاء همگی جیغ میزنند که: دور شو ای کوچولوی کثیف! ...کمی بعد پیرمردی هم از زیر جلد یکی از کتابها بیرون میآید که کلاهش شبیه عدد π و لباسش مملو از عدد است. پیرمرد آمده تا تعلیم ریاضیات بدهد. تندوتند، درست و غلط از میلیمتر، سانتیمتر، جدول ضرب و انواع و اقسام کابوسهای ریاضیاتی میگوید ... در این وضعیت سرسامآور است که کودک فرار را بر قرار ترجیح میدهد و از خانه بیرون میزند. اما اوضاع آن بیرون بدتر است: به جای شیره از تنۀ درخت خون سرازیر است. حیواناتی که طفل قبلاً اذیتشان کرده بود حالا دست در دست هم تهدیدکنان نزدیک و نزدیکتر میشوند ولی حین دعوا بر سر اینکه کدامیک اول باید به کودک حمله کنند، سنجاب صدمه میبیند و پسرک به جای فرار متأثر شده و درصدد پرستاری از سنجاب برمیآید و در همین اثنا آن نام سحرآمیز را بر زبان میآورد: مامان! و بهاینترتیب جهان آرام شده و اُپرا با ذکر کلمۀ مامان به پایان میرسد.
از کتابِ حد تقریر
نوشتهی ناتاشا محرمزاده
اُپرا دربارۀ پسربچۀ بازیگوشی است که از انجام تکالیف بهزعم خود احمقانۀ مدرسه سر بازمیزند و در عوض میل دارد برای بازی به پارک برود، همۀ کیکهای خوشمزۀ دنیا را بخورد، دم گربهها را بکشد، پر طوطیها را بکند و در یک کلام حساب عالم و آدم و بهخصوص مادرش را برسد اما مشق ننوسید. اینجاست که ناگهان مادر وارد میشود. پسربچه زبانش را برای مادر بد دراز میکند و مادر هم کوتاه نمیآید و اعلام میکند که به خاطر این نافرمانی چیزی غیر از نان خشک و چای بدون شکر نصیبش نخواهد شد. این تنبیه سخت، خشم طفل را برانگیخته و از او هیولای کوچکی میسازد: خانه را به هم میریزد، به سنجابی آسیب میزند، دم گربهای را میکشد، کاغذ دیواری را چنان پاره و پوره میکند که چوپانی که در نقاشی روی دیوار از معشوقش جدا شده نوایی غمانگیز سر میدهد و از این قبیل ماجراها. ولی اشیاء آسیبدیدۀ خانه از پای ننشسته و چون مردهها از نو زنده شده و بازمیگردند و مقابله به مثل آغاز میشود. صندلی اجازه نمیدهد که بچه روی او بنشیند. میز و نیمکت و بقیه اشیاء همگی جیغ میزنند که: دور شو ای کوچولوی کثیف! ...کمی بعد پیرمردی هم از زیر جلد یکی از کتابها بیرون میآید که کلاهش شبیه عدد π و لباسش مملو از عدد است. پیرمرد آمده تا تعلیم ریاضیات بدهد. تندوتند، درست و غلط از میلیمتر، سانتیمتر، جدول ضرب و انواع و اقسام کابوسهای ریاضیاتی میگوید ... در این وضعیت سرسامآور است که کودک فرار را بر قرار ترجیح میدهد و از خانه بیرون میزند. اما اوضاع آن بیرون بدتر است: به جای شیره از تنۀ درخت خون سرازیر است. حیواناتی که طفل قبلاً اذیتشان کرده بود حالا دست در دست هم تهدیدکنان نزدیک و نزدیکتر میشوند ولی حین دعوا بر سر اینکه کدامیک اول باید به کودک حمله کنند، سنجاب صدمه میبیند و پسرک به جای فرار متأثر شده و درصدد پرستاری از سنجاب برمیآید و در همین اثنا آن نام سحرآمیز را بر زبان میآورد: مامان! و بهاینترتیب جهان آرام شده و اُپرا با ذکر کلمۀ مامان به پایان میرسد.
از کتابِ حد تقریر
نوشتهی ناتاشا محرمزاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از اپرای طفل و طلسم، اثر موریس راول، با اشعار گابریل کولت
اپرای لیون، سال ۱۹۹۹
بخشی از اپرای طفل و طلسم، اثر موریس راول، با اشعار گابریل کولت
اپرای لیون، سال ۱۹۹۹
افسانهی موسی، آنگونه که امروزه میشناسیم، دلتنگ و خسته پساپشت انگیزههای پنهان خویش وامانده است. اگر موسی از خاندانی سلطنتی نباشد، افسانهی ما نمیتواند از او یک قهرمان بسازد؛ و اگر او فردی یهودی بماند، این برای ترفیع منزلت وی توفیری ندارد. فقط یک ویژگی کوچک کل افسانه تأثیرگذار میماند: اطمینان به اینکه نوزاد بهرغم تهدید نیروهای پرقدرت بیرونی زنده ماند. این ویژگی در سرگذشت عیسای کودک تکرار میشود، آنجا که هرود کبیر، پادشاه یهودیان، نقش فرعون را میپذیرد. پس درواقع حق داریم فرض کنیم که اقتباسکنندگان در برخورد نسبتاً خام و نپختهشان با مواد و عناصر افسانه صلاح دیدند ویژگیهای خاصی را به قهرمان خویش، موسی، نسبت دهند که جز ویژگیهای قهرمانان افسانههای سنتیِ بیپناهماندن، بودند و بااینهمه نظر به اوضاع و احوال خاص موسی با او تناسب نداشتند.
از کتابِ موسی و یکتا پرستی
زیگموند فروید
ترجمهی صالح نجفی
افسانهی موسی، آنگونه که امروزه میشناسیم، دلتنگ و خسته پساپشت انگیزههای پنهان خویش وامانده است. اگر موسی از خاندانی سلطنتی نباشد، افسانهی ما نمیتواند از او یک قهرمان بسازد؛ و اگر او فردی یهودی بماند، این برای ترفیع منزلت وی توفیری ندارد. فقط یک ویژگی کوچک کل افسانه تأثیرگذار میماند: اطمینان به اینکه نوزاد بهرغم تهدید نیروهای پرقدرت بیرونی زنده ماند. این ویژگی در سرگذشت عیسای کودک تکرار میشود، آنجا که هرود کبیر، پادشاه یهودیان، نقش فرعون را میپذیرد. پس درواقع حق داریم فرض کنیم که اقتباسکنندگان در برخورد نسبتاً خام و نپختهشان با مواد و عناصر افسانه صلاح دیدند ویژگیهای خاصی را به قهرمان خویش، موسی، نسبت دهند که جز ویژگیهای قهرمانان افسانههای سنتیِ بیپناهماندن، بودند و بااینهمه نظر به اوضاع و احوال خاص موسی با او تناسب نداشتند.
از کتابِ موسی و یکتا پرستی
زیگموند فروید
ترجمهی صالح نجفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️بهترین و بدترین ایدههای افلاطون
شمار قلیلی از افراد بهاندازۀ افلاطون بر جهان و بسیاری از اندیشمندان امروزی تأثیر گذاشتهاند. تا آنجا که حتی یکی از فیلسوفان قرن بیستمی، تمام فلسفۀ غرب را پانوشتهایی بر افلاطون دانست. افلاطون اولین دانشگاه غربی را بنا کرد و استاد بسیاری از متفکران بزرگ یونان ازجمله ارسطو بود. افلاطون در کنار ایدههای درخشانش چند ایده دیگر مطرح کرده است که در طول زمان صحتشان تصدیق نشده است.
افلاطون این استدلال را مطرح کرد که ورای جهان ناقص ما، جهان کامل لایتغیرِ «صُوَر» یا «مُثُل» قرار دارد. «صُوَر» عبارتند از نسخههای ایدهآلِ چیزها و مفاهیمی که اطرافمان میبینیم. آنها شبیه به دفترچههای راهنمایی برای جهانمان عمل میکنند. جهان «صُور» مشتمل بر درخت ایدهآل، کانال یوتیوب ایدهآل و حتی عدالت ایدهآل و عشق ایدهآل است. واقعیتی که با آن طرفیم نسخههای ناقصی از این «صُور» آرمانیاند. افلاطون معتقد بود که فیلسوفان باید در این «صُور» کامل غور کرده و آنها را فهم کنند تا بتوانند واقعیت گمراهکنندۀ اطرافمان را بهتر درک کنند.
ویدئو از TED-Ed
ترجمه و تنظیم: نشر نی
▫️بهترین و بدترین ایدههای افلاطون
شمار قلیلی از افراد بهاندازۀ افلاطون بر جهان و بسیاری از اندیشمندان امروزی تأثیر گذاشتهاند. تا آنجا که حتی یکی از فیلسوفان قرن بیستمی، تمام فلسفۀ غرب را پانوشتهایی بر افلاطون دانست. افلاطون اولین دانشگاه غربی را بنا کرد و استاد بسیاری از متفکران بزرگ یونان ازجمله ارسطو بود. افلاطون در کنار ایدههای درخشانش چند ایده دیگر مطرح کرده است که در طول زمان صحتشان تصدیق نشده است.
افلاطون این استدلال را مطرح کرد که ورای جهان ناقص ما، جهان کامل لایتغیرِ «صُوَر» یا «مُثُل» قرار دارد. «صُوَر» عبارتند از نسخههای ایدهآلِ چیزها و مفاهیمی که اطرافمان میبینیم. آنها شبیه به دفترچههای راهنمایی برای جهانمان عمل میکنند. جهان «صُور» مشتمل بر درخت ایدهآل، کانال یوتیوب ایدهآل و حتی عدالت ایدهآل و عشق ایدهآل است. واقعیتی که با آن طرفیم نسخههای ناقصی از این «صُور» آرمانیاند. افلاطون معتقد بود که فیلسوفان باید در این «صُور» کامل غور کرده و آنها را فهم کنند تا بتوانند واقعیت گمراهکنندۀ اطرافمان را بهتر درک کنند.
ویدئو از TED-Ed
ترجمه و تنظیم: نشر نی
Forwarded from خیر و خرد
«معنویت، آموزش و سلامتِ روان» عنوانِ دومین پیشنشستِ چهارمین جایزه سالانهیِ الفبای فرداست که به موضوعِ «پیوستگیِ حق بر تحصیل و سلامتِ روان» اختصاص خواهد یافت.
جایزهی سالانهی الفبای فردا هر ساله همزمان با روز جهانی حقوق کودک (۲۹ آبان ماه) از سوی دارالاکرام و کمیسیون حقوق بشر اسلامی برگزار میشود.
در این نشست مصطفی ملکیان و محمدحسن ضیاییفر از دو منظر متفاوت به نسبت میان معنویت و سلامت روان کودکان خواهند پرداخت.
زمان: دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲
ساعت: ۱۷ تا ۱۹
آدرس نشست حضوری: سید خندان، ابتدای سهرودی شمالی، کوچه سلطانی(قرقاول سابق)، پلاک ۲، کمیسیون حقوق بشر اسلامی، سالن جلسات.
مشاهده آنلاین در سایت الفبای فردا:
alefbayefarda.ir/award4-2
شرکت در این برنامه برای تمام افراد امکانپذیر است.
@kheir_o_kherad
جایزهی سالانهی الفبای فردا هر ساله همزمان با روز جهانی حقوق کودک (۲۹ آبان ماه) از سوی دارالاکرام و کمیسیون حقوق بشر اسلامی برگزار میشود.
در این نشست مصطفی ملکیان و محمدحسن ضیاییفر از دو منظر متفاوت به نسبت میان معنویت و سلامت روان کودکان خواهند پرداخت.
زمان: دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲
ساعت: ۱۷ تا ۱۹
آدرس نشست حضوری: سید خندان، ابتدای سهرودی شمالی، کوچه سلطانی(قرقاول سابق)، پلاک ۲، کمیسیون حقوق بشر اسلامی، سالن جلسات.
مشاهده آنلاین در سایت الفبای فردا:
alefbayefarda.ir/award4-2
شرکت در این برنامه برای تمام افراد امکانپذیر است.
@kheir_o_kherad
منتشر شد
«او را صدا بزن»
(رمان)
نوشتهی پگاه پزشکی
هزار جور شایعهی بیسروته راه افتاده که دیگر هیچوقت وصل نمیکنند و کلاً مرزها را هم میبندند و از این مزخرفات. هرچه پیامک میآید که قضیه داخلی نیست و کلاً قطع شده بابا… یکی نیست بگوید یعنی چه؟ یعنی یکی دستش خورده به سیم اینترنت جهان و یکهو آن همه بندوبساط و یالوکوپال هیچی به هیچی؟ چه میدانم.
بدون اینکه به امیر و حسین چیزی بگویم، بلند میشوم و پیاده میروم تا داروخانهی دور میدان که ده دقیقه بیشتر راه نیست. از هر پنج ماشین توی خیابان، چهار تا پر است از چمدان و جاروبرقی و فرش و فلان. کردهاند توی هر جای ماشین که میشود: باربند، روی خودشان… فاصلهی بین گاز و کلاج، که مثلاً فرار کنند! آن بقیه هم که باروبندیلشان را نبستهاند حتماً دل توی دلشان نیست که زودتر برسند خانه و… این چیزی که من توی خیابان میبینم، باید تهران تا دو سه روز دیگر کلاً خالی بشود.
از صفحهی ۸-۹ کتاب
منتشر شد
«او را صدا بزن»
(رمان)
نوشتهی پگاه پزشکی
هزار جور شایعهی بیسروته راه افتاده که دیگر هیچوقت وصل نمیکنند و کلاً مرزها را هم میبندند و از این مزخرفات. هرچه پیامک میآید که قضیه داخلی نیست و کلاً قطع شده بابا… یکی نیست بگوید یعنی چه؟ یعنی یکی دستش خورده به سیم اینترنت جهان و یکهو آن همه بندوبساط و یالوکوپال هیچی به هیچی؟ چه میدانم.
بدون اینکه به امیر و حسین چیزی بگویم، بلند میشوم و پیاده میروم تا داروخانهی دور میدان که ده دقیقه بیشتر راه نیست. از هر پنج ماشین توی خیابان، چهار تا پر است از چمدان و جاروبرقی و فرش و فلان. کردهاند توی هر جای ماشین که میشود: باربند، روی خودشان… فاصلهی بین گاز و کلاج، که مثلاً فرار کنند! آن بقیه هم که باروبندیلشان را نبستهاند حتماً دل توی دلشان نیست که زودتر برسند خانه و… این چیزی که من توی خیابان میبینم، باید تهران تا دو سه روز دیگر کلاً خالی بشود.
از صفحهی ۸-۹ کتاب
او را صدا بزن.pdf
118.6 KB
بخشی از رمان «او را صدا بزن»
نوشتهی پگاه پزشکی
بخشی از رمان «او را صدا بزن»
نوشتهی پگاه پزشکی
چاپ دوم منتشر شد
«شب پرستاره»
داستانهایی از تاریخ هنر به زبان ساده
مایکل برد
ترجمهی نرگس انتخابی
سفری چهلهزارساله در دنیای هیجانانگیز هنر، از غارنگاریهای پیش از تاریخ تا امروز.
روایتی خواندنی از زندگی هنرمندان و شاهکارهای هنری در قالب کتابی مصور که برای همگان نوشته شده است.
مایکل برد (۱۹۵۸- ) نویسندهی انگلیسی و مورخ هنر است و بهخصوص دربارهی هنرمندان مدرن مطالب بسیاری نوشته است. شعرها و قصههایی نیز برای کودکان گفته است و در نشریههای معتبر قلم میزند. او محقق و مروج هنر است.
کیت ایوانز (۱۹۷۲- ) گرافیست و تصویرساز انگلیسی است و با مؤسسههای انتشاراتی و نشریههای معتبری همکاری میکند. آثارش در انگلستان و کشورهای دیگر به نمایش گذاشته شده است.
چاپ دوم منتشر شد
«شب پرستاره»
داستانهایی از تاریخ هنر به زبان ساده
مایکل برد
ترجمهی نرگس انتخابی
سفری چهلهزارساله در دنیای هیجانانگیز هنر، از غارنگاریهای پیش از تاریخ تا امروز.
روایتی خواندنی از زندگی هنرمندان و شاهکارهای هنری در قالب کتابی مصور که برای همگان نوشته شده است.
مایکل برد (۱۹۵۸- ) نویسندهی انگلیسی و مورخ هنر است و بهخصوص دربارهی هنرمندان مدرن مطالب بسیاری نوشته است. شعرها و قصههایی نیز برای کودکان گفته است و در نشریههای معتبر قلم میزند. او محقق و مروج هنر است.
کیت ایوانز (۱۹۷۲- ) گرافیست و تصویرساز انگلیسی است و با مؤسسههای انتشاراتی و نشریههای معتبری همکاری میکند. آثارش در انگلستان و کشورهای دیگر به نمایش گذاشته شده است.