🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_آخر
دایی:
- می دونم که بالاخره یه روز یکی این دفتر رو پیدا می کنه. روزي که من دیگه نیستم و عجیب خودم رو به اون روز نزدیک
حس می کنم. پدرم می گفت چند روز قبل از مردن خدا به بنده ش الهام می کنه. نشانه هاي رفتنش رو نشون میده. به دلش
میندازه. دیگه بستگی داره به اون بنده که چقدر با دلش، با خودش، با خداش صادق باشه و واقعیت رو بپذیره. این روزا من اون
نشانه ها رو می بینم و اون قدر خسته م که هیچ دلیلی واسه فرار از مرگ ندارم. خیلی وقته که دلم یه خواب راحت می خواد.
یه خواب آروم، یه خواب بدون بیداري! اما دروغ چرا؟ دلم گرفته. بابت همه کارایی که ناتموم می مونن. حرفایی که ناگفته می
مونن. آدمایی که نادیده می مونن. اي کاش هنوز فرصت بود تا همه چیز رو سرجاش بذارم. دلم نوه می خواد. بچه شاهو،
نشمین، دیاکو، دانیار! دلم یه زندگی می خواد مثل همه پیرمردهاي همسن و سالم. یه بازنشستگی قشنگ کنار بچه هام، نوه
هام! پارك برم نوه هامو رو زانوم بذارم و واسشون بستنی باز کنم. اما حیف! روزگار از اول با ما سر سازگاري نداشت. اما شکر!
قسمت من هم همین بوده. اعتراضی نیست. آزاد و رها، از چون و چرا!
به داده ي حق همیشه رضا.
می دونم دفتر زندگیم داره به آخر می رسه. داره بسته میشه. درست مثل همین دفتر خاطرات پونصد برگی. ناراحت نیستم،
نگرانم! نگران بچه ها. می ترسم رفتن من اذیتشون کنه. می ترسم روزاي نبودن من واسشون سخت بگذره، اما اینو هم می
دونم که سخت یا آسون بالاخره می گذره. بالاخره فراموش می کنن. بالاخره به زندگی برمی گردن. مثل همه اونایی که بعد
از مرگ عزیزاشون به زندگی ادامه میدن. این قانون دنیاست. رسم زندگیه. شاید سخت، اما می گذره. زندگی لنگ هیچ آدمی
نمی مونه. دنیا راه خودش رو میره. به قول یه شاعري که می گفت:
"دیدي که سخت نیست، تنها بدون من؟
دیدي که صبح می شود، شب ها بدون من؟
این نبض زندگی
بی وقفه می زند!
فرقی نمی کند
با من، بدون من!
دیروز گرچه سخت
امروز هم گذشت
طوري نمی شود
فردا بدون من!"
پایان
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_آخر
دایی:
- می دونم که بالاخره یه روز یکی این دفتر رو پیدا می کنه. روزي که من دیگه نیستم و عجیب خودم رو به اون روز نزدیک
حس می کنم. پدرم می گفت چند روز قبل از مردن خدا به بنده ش الهام می کنه. نشانه هاي رفتنش رو نشون میده. به دلش
میندازه. دیگه بستگی داره به اون بنده که چقدر با دلش، با خودش، با خداش صادق باشه و واقعیت رو بپذیره. این روزا من اون
نشانه ها رو می بینم و اون قدر خسته م که هیچ دلیلی واسه فرار از مرگ ندارم. خیلی وقته که دلم یه خواب راحت می خواد.
یه خواب آروم، یه خواب بدون بیداري! اما دروغ چرا؟ دلم گرفته. بابت همه کارایی که ناتموم می مونن. حرفایی که ناگفته می
مونن. آدمایی که نادیده می مونن. اي کاش هنوز فرصت بود تا همه چیز رو سرجاش بذارم. دلم نوه می خواد. بچه شاهو،
نشمین، دیاکو، دانیار! دلم یه زندگی می خواد مثل همه پیرمردهاي همسن و سالم. یه بازنشستگی قشنگ کنار بچه هام، نوه
هام! پارك برم نوه هامو رو زانوم بذارم و واسشون بستنی باز کنم. اما حیف! روزگار از اول با ما سر سازگاري نداشت. اما شکر!
قسمت من هم همین بوده. اعتراضی نیست. آزاد و رها، از چون و چرا!
به داده ي حق همیشه رضا.
می دونم دفتر زندگیم داره به آخر می رسه. داره بسته میشه. درست مثل همین دفتر خاطرات پونصد برگی. ناراحت نیستم،
نگرانم! نگران بچه ها. می ترسم رفتن من اذیتشون کنه. می ترسم روزاي نبودن من واسشون سخت بگذره، اما اینو هم می
دونم که سخت یا آسون بالاخره می گذره. بالاخره فراموش می کنن. بالاخره به زندگی برمی گردن. مثل همه اونایی که بعد
از مرگ عزیزاشون به زندگی ادامه میدن. این قانون دنیاست. رسم زندگیه. شاید سخت، اما می گذره. زندگی لنگ هیچ آدمی
نمی مونه. دنیا راه خودش رو میره. به قول یه شاعري که می گفت:
"دیدي که سخت نیست، تنها بدون من؟
دیدي که صبح می شود، شب ها بدون من؟
این نبض زندگی
بی وقفه می زند!
فرقی نمی کند
با من، بدون من!
دیروز گرچه سخت
امروز هم گذشت
طوري نمی شود
فردا بدون من!"
پایان
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg