روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.02K photos
895 videos
9 files
1.72K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_ششصدوسیوشش

با اينكه آوش تنها فكر كنم ١٢ سال سن داشت ولي خيل ي
بيشتر از سنش ميفهميد و رفتار ميكر د
گاهي فكر ميكردم زياد ي اقاس و قاطي بزرگاس چندبار لا ي
صحبتا ي دايي شنيدم كه ميگفت بايد بچه رو از همون بچگ ي
برا ي بزرگي اماده كر د!
كار ي كه دقيقا خودش داشت انجام ميداد و من شد يدا
مخالفش بود م…
خلاصه بعد از ده دقيقه بچها اجازه دادن كه دايي بياد و
كنارمون بشين ه هيوا هم مثل هميشه خانم و متين باهاشون
سلام و احوال پرسي كر د…
دامون با دايي ارسلان مسغول حرف از كار و تجارت شدن منم
با زندايي ها نيه گرم گرفتم..
اين وسط هيلا سرش تو ي گوشيش بود و آوش تنها. رو ي مبل
بغ كرده بود و انگار اصلا اين ضيافت براش جذاب نبود…
با صدا ي زر ي خانم كه خبر از بيدا ر شدن همراز م يدا د از جام
بلند شدم گفت م:
_ببخش يد الان ميام
دايي قهقه ايي زد گفت:
_برو دايي جان اين دختر پدر سوخته رو بيا ر ببينم ش دلم
براش تنگ شد ه..
چشمي گفتم و حركت كردم كه چشمم به آوش افتاد و گفتم:
_عزيزم م يخوايي با من بيايي پيش همرا ز
اخمي كرد و نگاهي به مادرش انداخت كه هان يه جون گفت:
_اره عز يزم پاشو برو همراز كوچولو رو ببين حوصلت سر رفت ه
با نارضايتي از جاش بلند شد و دنبالم اومد باهم به طبقه ي
خودمون رفتيم و بعد از وارد شدن به اتاق
زر ي خانم از جاش بلند شد و همراز رو به سمتم اورد معلوم
بود گريه كرده چون داشت اروم سكسكه ميكرد…
رو به زر ي خانم كردم گفتم:
_تازه ب يدار شده؟
_اره خانم
فكر كنم جاشو خيس كرده
ميخواستم عوضش كنم ولي نزاشت..
باشه ايي گفتم و زر ي خانم رو مرخص كردم..همراز رو رو ي
شونم گزاشتم و شروع به راه رفتن كردم رو به آوش گفتم:
_بيا داخل عز يزم
اوش بي حرف رو ي مبل نشست و بهمون خي ره شد به سمت
تخت رفتم و پشت به آوش كردم و بدون ا ينكه چيز ي ب بينه
پوشك همراز رو عوض كردم
چند دقيقه ايي شيرش دادم و بعد گفتم:
_عزيزم بيا ا ينجا همراز رو بغل كن
بازم ب ا تعلل از جاش بلند شد و كنارم رو ي تخت نشست همراز.
رو بغل كردم و گزاشتم بغلش و با يه دستم م واظب بودم كه
نيفته
آوش چند ثاني ه ايي مكث كرد و با كنجكاو ي به همراز خير ه
شد كم كم داشت نيشش باز م يشد كه يهو همراز سكسكه اي ي
زد و تموم شي ر ي كه خورده بود رو بالا اورد..
آوش با ديدن ا ين صحنه اَهي زير لب زمزمه كرد و همرازو به
سمت من هل داد
سر ي همراز رو خم كردم و لباشو تميز كرد م
آوشم با خشم از رو ي تخت بلند شد و از اتاق خارج شد با
ديدن اين حركتش پقي زدم ز ير خنده و گفت م:
_اين چه كار ي بود كرد ي دخترم
پسر مردمو ناراحت كرد ي.
بعد از تعويض لباساش با خودم به طبقه ي پايين بردشم
ديگه تا پا يان مهموني اتفاق خاصي نيفتا د جز دمق بودنا ي
آوش كه تقريبا همه فهميد ه بوديم!
و چندبار ي هم دايي بهش گفت كه چت شده كه با كمال ادب
گفت چيز ي ن يست
ولي كاملا مشخص بود كه از بودن اينجا اصلا رضايت ندار ه..
خلاصه نزديك ساعت دوازده بود كه دايي اينا عزم رفتن كردن
و بعد از رفتنشون منو دامون هم بعد از مطمعن شدن از
خوابيدن بچها به اتاقمون رفت يم…
چند دقيقه اي ي بي حرف تو ي بغل هم دراز كشيديم مطمعن
بودم كه دوتامون داشتيم به گذشته فكر ميكرديم
گذشته ايي كه برامون پر از فراز و نش يبها ي ز ياد ي بود!
ولي بعد از اون همه اتفاق بلاخره زندگيمو ن افتاده بود رو ي
دور خوشبخت ي و ديگ ه چ يز ي نبود كه بتونه اين خوشي رو
ازمون بگير ه…
اين چ يز ي بود كه من فكر ميكرد م ولي خبر نداشتم كه بازم
اين روزگار نامرد خوابايي برام ديده كه حتي تو خوابم فكرشو
نميكرد م…

پایان فصل اول


💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M