روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.02K photos
895 videos
9 files
1.72K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_ششصدوسیویک

دامون بوسه ايي پشت دستم زد گفت:
_عشقم نياز ي نيست چ يز ي ب گي و تشكر كن ي..
با رس يدن به هيلا كه مثل چوب سرجاش ا يستاد ه بود به
سمتش رفتم و بغلش كردن گفتم:
_هيلاا حالت خوبه عزيزم ؟
سر ي تكون داد كه ادامه دادم:
_ميدونم همه ي حرفا و اتفاقاتو ديد ي
ايشون دايي ارسلان هستن
همون كسي كه تموم اين سالها ازش تعريف كردم..
تنها كسي كه مارو دوست داشت…
دايي ارسلان ت و ي حرفم پرسد و گفت:
_دوست داشت نه
دوست داره…
لبخند ي زدم گفتم:
_بله بره من معذرت م يخوا م
بعد بغلشو باز كرد گفت:
_پرنسس كوچولو ي من چقدر بزرگ شد ه
بيا بغلمم عزيز م
بيا كه اندازه ي يك دنيا دلم هواتونو كرد ه
هيلا مردد بهم نگاه كرد و با ديدن نگاه اط مينان بخشم از
جاش كنده شد وحودشو تو ي بغل دايي انداخت..
دايي محكم دستاشو دورش حلقه كرد و به خودش فشارش
داد سر و صورتشو غرق بوسه كرد گفت:
_شمالو ي خواهرمو ميدين
چطور تونستم ا ين همه سال ازتون دور باشم و دوام بيارم ؟
سكوت كردم و چيز ي نگفتم با اه عميقي كه از گلوم خارج
شد با لبخند به عشق ورزيدنش به خواهر كوچولوم خ ير ه
شدم..
بلاخره دايي راضي شد كه از هيلا جدا بشه همون وقت هم
بچها سر رسيدن و شروع به حرف زدن كرد ن…
دا ي با خنده به سه قلوها نگاه كرد گفت:
_وايي خدا ي من چيد ر شير ينن
قبلا عكسشونو ديدم دلم براشون ضعف رفت…
با تعجب گفتم:
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
_واقعا؟
كجا ديدين دايي جان؟
دايي به دامون نگاه كرد گفت:
_منو دامون جان چند روز ي هست هموديد يم ولي ديدار با
شمارو گزاشتي م روز جشن بچه ا
به دامون نگاه كردم گفتم:
_واقعا؟!
خيلي بدجنس ي
دامون دستي به موهاش كش يد گفت:
_قضي ش طولان يه عزيز م
بايد سر فرصت برات تعر يف كنم
_بره حتماااا
خيلي مشتاقم كه بفهمم چطور ي دايي رو پيدا كرد ي
با صدا ي دنيا كه از پشت سر بلند شد توجهمون بهش جلب
شد

💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M