روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
9.09K photos
913 videos
9 files
1.74K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهفتاد

چین بر پیشانی اش انداخت و گفت:
- نمی شه به دیاکو بگی؟
نمی شد. می دانستم از فراموشکاري من حس بدي خواهد داشت. می دانستم وظیفه اي را که به عهده گرفته ام خودم باید
انجام دهم. نمی خواستم فکر کند از سر باز می کنم.
- نه نمی شه.
نشستم و جوراب هایم را پوشیدم. پیراهن چروك شده ام را مرتب کردم و دستی به موهایم کشیدم. شاداب پشت سرم ایستاد.
- منم بیام؟
چرخیدم.
- نه کوچولو.
سگک کمربندم را میزان کرد.
- زود برمی گردي؟
این روزها براي تا سر کوچه رفتنم هم بهانه گیري می کرد.
- آره.
قلبم تیر کشید. ترسیدم. نکند زود برنگردم. نکند اصلا ...
- شاداب؟
- جونم؟
محکم میان بازوانم گرفتمش. در خودم حلش کردم. دایی از وقت حرف زده بود. از کارهایی که قبل از مرگ باید انجام می شد.
از حرف هاي نگفته. از کارهاي ناتمام.
- دوستت دارم.
آن قدر تنگ در بر گرفته بودمش که بفهمم نفسش رفت. کمی فاصله گرفت و حریصانه چشمانم را جستجو کرد. می خواست
باور کند که اشتباه نشنیده. کمکش کردم.
- دوستت دارم کوچولو. خیلی!
بدون این که پلک بزند اشک هایش سرازیر شد. خم شدم و قطره هاي درشت روي پوست نرم و لطیفش را بوسیدم. دست
هایش را دور گردنم انداخت مثل بچه ها و به جاي حرف زدن هق زد. آن قدر شوکه شده بود که حتی نتوانست بگوید "من
هم."
- نخواب تا برگردم. باشه؟
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با سر جواب داد. به بهتش لبخند زدم. صورت قشنگش را توي ذهنم حک کردم و رفتم.
چقدر احساس سبکی می کردم.
تهران و شب هایش، تهران و مردم سردرگمش، تهران و شب هاي پر رمز و رازش، تهران و ...
- سه ساعته علاف یه آمپول زدنیم. یه بار دکتر هست پرستار نیست، پرستار هست دارو نیست، دارو هست تجهیزات نیست.
خدا به داد اونی برسه که مریض اورژانسی داره. خدا به داد مردم این کشور برسه.
به ساعت ماشین نگاه کردم. دوازده را رد کرده بود.
- اي کاش گذاشته بودي با دیاکو برم. خوب نیست زنت تا این وقت شب تنها بمونه.
پخش را روشن کردم. آهنگ ملایم و محبوب شاداب در فضا طنین انداز شد. هوا را به زور توي ریه هایم چپاندم و گفتم:
- مشکلی نیست.
آستین هایش را پایین داد و دکمه هایش را بست.
- مشکل که هست. فقط نمی دونم چیه.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_سیصدوهفتاد

منم ايدارو بغل كردم و دوباره براش ارزوي خوشبختي كردم
پاكت كادرو دستش دادم و زير گوشش زمزمه كردم:
_شب خوبي داشته باشي عروس خانم
ايدا بيشگوني از بازوم گرفت گفت:
_اي دختر پر و
نه بابا خبري نيست انقدر خستم دارم از هوش مير م
نامحسوس به كامران اشاره كردم گفتم:
_به نظرت اين اقاي داماد ميزاره تو بخوابي..
تو خودت شيطون تر از اوني كلك
زير لب فوشي نثارم كرد كه ازش با خنده جدا شدم دوباره
بهشون تبريك گفتيم و از باغ خارج شدي م
سوار ماشين شديم و به سمت خونه حركت كرديم
تو ي ماشين به نيم رخ خسته ي دامون خيره شدم گفتم:
_ياد عروسيه خودمون افتادم
يادش بخي ر
با زدن اين حرفم نيش دامون باز شد گفت:
_اره واقعا شب خوبي بود
بعد انگار چيزي يادش اومد زد رو فرمون گفت:
_ااا راستي يادم رفت بهت بگ م
فيلم بردار زنگ زد گفت فيلم و عكسامون امادس
دستامو بهم كوبيدم گفتم:
_وايي پس بلاخره اماده شدن
كي ميري تحويل بگيري ؟
_فرد ا
دو روز ازعروسيه ايدا و كامران گزشته بود و ما كم كم به فكر
برگشتن بوديم
تو ي اتاق مشغول جمع و جور كردن وسيله هزم بودم كه
موبايلم زنگ خور د
با ديدن شماره ي ايدا روش لبخندي زدم و دكمه ي اتصال
رو زدم
به محض برقرار شدن تماس بهش اجازه ي حرف زدن ندادم
گفتم:
_به به عروس خانم
پارسال دوست امسال اشن ا
رفتي حاجي حاجي مكه
ايدا سرخوشانه خنديد گفت:
_الان دست پيش گرفتي پس نيفتي ؟
_نه خيرم
خودتو تبرعه نكن
معلوم هست كجاي ي
فكر كنم حسابي خوش ميگزره بهت ازت خبري نيست كجايي
الان
ايدا با عشوه خنده ايي كرد گفت:
_الان دقيقا توي بغل يار
كنار دريا ايستاديم
_اوه
ايول بابا رفتين شمال ماه عسل،؟
_اره عزيزم فرداي روزعروسي اومديم
_اي جونم
خوش بگزره
ايدا تشكري كرد ادامه داد:
_فدات عزيزم زنگ زدم بهت بگم
كتايون خواهر كامران براي عصر برات وقت خالي كرد ه
گيج گفتم:
_وقت چي؟
ايدا جدي گف ت:
_ااا دختره ي هواس پرتو ببين ا.(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)

#هوس 💦🔥
اون دختره هم به نظر ریزه
و لاغر می اومد.. ولی انگار اندام های
تو پر تر و شایدم ورزیده تری داشت نسبت به سنش
با چسبیدن لبای گرم و مرطوبی به لبام سر جام خشک شدم و
هرچی فکر و خیال تو سرم داشتم پر
کشید.. مات و مبهوت زل زدم به دختر هجده ساله ای که تو
بغلم بود و به خودش جرات بوسیدنم و
داده بود . چطور همچین چیزی ممکنه؟ من چقدر به این دختر
رو داده بودم که به خودش اجازه داد
تا اینجا پیش بره؟

ادامه داستان رو از کانال زیر دنبال کنید👇👇

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M