#تربیت فرزند 👨👩👧👦
🔻 جالبه بدونید که الگوی مغزی کودکانی که در مشاجرات خانگی بزرگ میشوند شبیه سربازانیست که در جنگ بوده اند
• بذارید بچه ها محبت بین شما رو ببینن و در هنگام مشاجره بچه ها رو از محیط دور کنید.
👩👧👦 @koodak_madar_method
🔻 جالبه بدونید که الگوی مغزی کودکانی که در مشاجرات خانگی بزرگ میشوند شبیه سربازانیست که در جنگ بوده اند
• بذارید بچه ها محبت بین شما رو ببینن و در هنگام مشاجره بچه ها رو از محیط دور کنید.
👩👧👦 @koodak_madar_method
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوشانزده
وقتي مقابل دنيا و شوهرش اريا قرار گرفتيم دنيا بازم به سردي
جواب سلاممو داد ولي برخلاف خودش شوهرش اريا گرم و
صميمي احوال پرسي كرد باهام!..در كمال تعجب خبري از
عسل و دانيال نبود!!
روي مبل كه نشستم نفس عميقي كشيدم و عرق روي
پيشونيمو پاك كردم با نگاهم دور تا دور سالن چرخي زدم تا
هيلا رو پيدا كنم..
يك گوشه از سالن با پسر بچه ايي هم سن و سال خودش
مشغول بازي بود داريه كمي دورتر ازشون با لبخند بهشون
خيره بود...
با صداي اروم دامون كنار گوشم سمتش برگشتم كه گفت:
_نگران نباش دايه مواظبش هست..
دوباره بهشون خيره شدم و گفتم:
_اون پسر بچه كيه؟!
_پسر دنيا و ارياس...نهاد
اهاني گفتم و ديگه حرفي نزدم،نيم ساعتي از اومدنمون
گزشته بود و همه مشغول حرف زدن و خوردن بودن..
پيش خدمت جامي حاوي مشروب ب رامون اورد كه من رد
كردم ولي دامون گيلاسي برداشت و شروع به خوردن كر د.
توجهم سمت اقا بزرگ جلب شد كه از جاش بلند شد و با
صداي بلند شروع به حرف زدن كر د
_خوب امشب از همتون دعوت كردم كه بياين اينجا تا خبري
كه به تازگي شنيدين و رسما اعلام كنم
بعد رو به ما اشاره ايي كرد كه بلند شديم و سمتش رفتيم
كنارش ايستاديم كه ادامه داد:
_امشب رسما نامزدي دامون و هيلدا و اعلام ميكنم و براي دو
هفته ي ديگه تاريخ عروسي مشخص كرد م
با زدن اين حرف همه شروع به دست زدن و هوو كردن،كردن
اقا بزرگ اشاره ا به خانم بزرگ كرد كه به سمتمون اومد
درحالي كه جعبه كوچكي تو دستش بود!
درش باز كرد انگشتر سفيد رنگ زيبايي كه روش پر نگين
بود در اورد و به دست دامون داد و گفت:
_اينو دست عروس خوشگلم كن
دامون انگشتر از مادرش گرفت دست يخ زده از استرسمو توي
دستش گرفت.همين كه انگشترو توي دستم كرد صداي
دست زدن و تبريكا بلند شد و هم زمان در سالن باز شد و
عسل و دانيال وارد شدن!...
خانم بزرگ زودتر از همه سمتم اومد و با مهرباني بغلم كرد و
تبريك گفت..بعد يكي يكي همه به سمتمون اومدن تبريك
گفتن
صداي دانيال از پشت سر مهمونا اومد كه گف ت:
همراهان گرامی فایل کامل رمان برای دریافت در کانال زیر قرار گرفت از دستش ندید😍 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_اووه مثل اينكه دير رسيديم بابت تاخيرمون معذرت ميخوام
كار مهمي پيش اومد ..
خودشو به دامون رسوند محكم بغلش كرد و گفت:
_خوب بلاخره توهم قاطي مرغا شدي داداش بزرگه انشالا كه
خوشبخت باشين
و رو به من ادامه داد:
_به شماهم تبريك ميگم زنداداش
از لفظ زن داداش خيلي خوشم اومد لبخندي زدمٌ ازش تشكر
كردم همه بهمون تبريك گفتن جز عسل كه كمر درد بهونه
كرد و مستقيم رفت روي مبل نشست و خصمانه بهمون خيره
شد..
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوشانزده
وقتي مقابل دنيا و شوهرش اريا قرار گرفتيم دنيا بازم به سردي
جواب سلاممو داد ولي برخلاف خودش شوهرش اريا گرم و
صميمي احوال پرسي كرد باهام!..در كمال تعجب خبري از
عسل و دانيال نبود!!
روي مبل كه نشستم نفس عميقي كشيدم و عرق روي
پيشونيمو پاك كردم با نگاهم دور تا دور سالن چرخي زدم تا
هيلا رو پيدا كنم..
يك گوشه از سالن با پسر بچه ايي هم سن و سال خودش
مشغول بازي بود داريه كمي دورتر ازشون با لبخند بهشون
خيره بود...
با صداي اروم دامون كنار گوشم سمتش برگشتم كه گفت:
_نگران نباش دايه مواظبش هست..
دوباره بهشون خيره شدم و گفتم:
_اون پسر بچه كيه؟!
_پسر دنيا و ارياس...نهاد
اهاني گفتم و ديگه حرفي نزدم،نيم ساعتي از اومدنمون
گزشته بود و همه مشغول حرف زدن و خوردن بودن..
پيش خدمت جامي حاوي مشروب ب رامون اورد كه من رد
كردم ولي دامون گيلاسي برداشت و شروع به خوردن كر د.
توجهم سمت اقا بزرگ جلب شد كه از جاش بلند شد و با
صداي بلند شروع به حرف زدن كر د
_خوب امشب از همتون دعوت كردم كه بياين اينجا تا خبري
كه به تازگي شنيدين و رسما اعلام كنم
بعد رو به ما اشاره ايي كرد كه بلند شديم و سمتش رفتيم
كنارش ايستاديم كه ادامه داد:
_امشب رسما نامزدي دامون و هيلدا و اعلام ميكنم و براي دو
هفته ي ديگه تاريخ عروسي مشخص كرد م
با زدن اين حرف همه شروع به دست زدن و هوو كردن،كردن
اقا بزرگ اشاره ا به خانم بزرگ كرد كه به سمتمون اومد
درحالي كه جعبه كوچكي تو دستش بود!
درش باز كرد انگشتر سفيد رنگ زيبايي كه روش پر نگين
بود در اورد و به دست دامون داد و گفت:
_اينو دست عروس خوشگلم كن
دامون انگشتر از مادرش گرفت دست يخ زده از استرسمو توي
دستش گرفت.همين كه انگشترو توي دستم كرد صداي
دست زدن و تبريكا بلند شد و هم زمان در سالن باز شد و
عسل و دانيال وارد شدن!...
خانم بزرگ زودتر از همه سمتم اومد و با مهرباني بغلم كرد و
تبريك گفت..بعد يكي يكي همه به سمتمون اومدن تبريك
گفتن
صداي دانيال از پشت سر مهمونا اومد كه گف ت:
همراهان گرامی فایل کامل رمان برای دریافت در کانال زیر قرار گرفت از دستش ندید😍 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_اووه مثل اينكه دير رسيديم بابت تاخيرمون معذرت ميخوام
كار مهمي پيش اومد ..
خودشو به دامون رسوند محكم بغلش كرد و گفت:
_خوب بلاخره توهم قاطي مرغا شدي داداش بزرگه انشالا كه
خوشبخت باشين
و رو به من ادامه داد:
_به شماهم تبريك ميگم زنداداش
از لفظ زن داداش خيلي خوشم اومد لبخندي زدمٌ ازش تشكر
كردم همه بهمون تبريك گفتن جز عسل كه كمر درد بهونه
كرد و مستقيم رفت روي مبل نشست و خصمانه بهمون خيره
شد..
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
🔹جملات و حرکاتی که مردان را دیوانهوار تحریک میکند.
➤ مردان دوست دارند صدای نالهی شما را در رختخواب بشنوند.
➤ به او بگویید با این پوزیشن جذابتر و حشریتر به نظر میرسی.
➤ مردان دوست دارند آلت جنسیشان را لمس کنید.
➤ اسمش را فریاد بزنید.
➤ از بدن او تعریف کنید.
➤ به او بگویید رابطه جنسی خشن دوست دارید.
➤ از او تلمبهزدن تندتر و سریعتر بخواهید.
➤ بگویید دوست دارم تا ابد با تو در رختخواب بمانم.
➤ بعد از پایان سکس، از او تشکر کرده و بگویید این بهترین ارگاسمی است که تابهحال داشتهام.
🌱 @new_method
➤ مردان دوست دارند صدای نالهی شما را در رختخواب بشنوند.
➤ به او بگویید با این پوزیشن جذابتر و حشریتر به نظر میرسی.
➤ مردان دوست دارند آلت جنسیشان را لمس کنید.
➤ اسمش را فریاد بزنید.
➤ از بدن او تعریف کنید.
➤ به او بگویید رابطه جنسی خشن دوست دارید.
➤ از او تلمبهزدن تندتر و سریعتر بخواهید.
➤ بگویید دوست دارم تا ابد با تو در رختخواب بمانم.
➤ بعد از پایان سکس، از او تشکر کرده و بگویید این بهترین ارگاسمی است که تابهحال داشتهام.
🌱 @new_method
براي آنكه دوباره به عزت نفس دست يابيد نكات زير ميتوانند مفيد باشند :
🔹هر روز ساعتي را براي خوشحال كردن خودتان اختصاص دهيد.
🔹 روي نكات مثبت و موفقيتهايتان تمركز كنيد.
🔹«نه» گفتن را ياد بگيريد.
🔹 به خواسته هايتان توجه كنيد.
🔹 بهنظر خودتان اهميت دهيد.
🔹 در ذهنتان تصوير مثبتي از خود داشته باشيد.
🔹 با افراد مثبت نشست و برخاست كنيد.
🔹 از تنها ماندن لذت ببريد.
🌱 @new_method
🔹هر روز ساعتي را براي خوشحال كردن خودتان اختصاص دهيد.
🔹 روي نكات مثبت و موفقيتهايتان تمركز كنيد.
🔹«نه» گفتن را ياد بگيريد.
🔹 به خواسته هايتان توجه كنيد.
🔹 بهنظر خودتان اهميت دهيد.
🔹 در ذهنتان تصوير مثبتي از خود داشته باشيد.
🔹 با افراد مثبت نشست و برخاست كنيد.
🔹 از تنها ماندن لذت ببريد.
🌱 @new_method
آنکس که به نقش او جهان مفتَخر است
از خالق خود نمونه ای مختصر است
چون کوه قوی و مثل دریا آرام
اعجاز خدا در آفرینش پدر است
پیشاپیش روز پدر مبارک
🍃 @infostory 🍃
از خالق خود نمونه ای مختصر است
چون کوه قوی و مثل دریا آرام
اعجاز خدا در آفرینش پدر است
پیشاپیش روز پدر مبارک
🍃 @infostory 🍃
🔻قطعا شل شدن ماهیچه های واژن می تواند حس ناخوشایندی را برای زنان ایجاد کند. این مسئله می تواند به قدری اهمیت داشته باشد که میل زنان را برای ایجاد سکس از بین ببرد.
🔻ورزش کردن تا حدودی می تواند بسیاری از مشکلات جنسی ایجاد شده در زنان را حل کند. همچنین باعث ایجاد نشاط و حس شادی خواهد شد. از این رو می توان ورزش را یک مورد مهم برای تقویت قوای جنسی زنان دانست.
🌱 @new_method
🔻ورزش کردن تا حدودی می تواند بسیاری از مشکلات جنسی ایجاد شده در زنان را حل کند. همچنین باعث ایجاد نشاط و حس شادی خواهد شد. از این رو می توان ورزش را یک مورد مهم برای تقویت قوای جنسی زنان دانست.
🌱 @new_method
🔹 ارگاسم نمایشی
ارگاسم فیک، یکی از پدیده هایی است که زنان زیادی مجبورند برای طبیعی به نظر رسیدن شرایط و ناراحت نشدن همسر، به آن پناه ببرند.
ارگاسم نمایشی، زمانی اتفاق میافتد که زن به ارگاسم نرسیده باشد اما با تظاهرات صوتی، کلامی و رفتاری وانمود کند که ارضا شدن اتفاق افتاده در حالی که خود این حس را تجربه نکرده باشد.
خانم ها و آقایان عزیز به خاطر داشته باشید که بدن هر زن به انواع مختلف روابط جنسی پاسخ متفاوتی میدهد و زنان ترجیحات متفاوتی برای این که چگونه میخواهند تحریک و ارضا شوند دارد.
تنها ۱۰% از زنان به راحتی و بدون در نظر گرفتن هیچ موردی، به ارگاسم میرسند و در ۹۰% دیگر باید نقش بسیاری از عوامل خارجی را در رسیدن به اوج لذت جنسی در نظر داشته باشند.
بدن هر زنی به شکل متفاوتی ساخته شدهاست و فهمیدن این که چه چیزی برای رسیدن شما به ارگاسم کمک کننده است و چه چیزی بر عملکرد شما در اتاقخواب تاثیر منفی دارد، میتواند کار پیچیدهای باشد.
🌱 @new_method
ارگاسم فیک، یکی از پدیده هایی است که زنان زیادی مجبورند برای طبیعی به نظر رسیدن شرایط و ناراحت نشدن همسر، به آن پناه ببرند.
ارگاسم نمایشی، زمانی اتفاق میافتد که زن به ارگاسم نرسیده باشد اما با تظاهرات صوتی، کلامی و رفتاری وانمود کند که ارضا شدن اتفاق افتاده در حالی که خود این حس را تجربه نکرده باشد.
خانم ها و آقایان عزیز به خاطر داشته باشید که بدن هر زن به انواع مختلف روابط جنسی پاسخ متفاوتی میدهد و زنان ترجیحات متفاوتی برای این که چگونه میخواهند تحریک و ارضا شوند دارد.
تنها ۱۰% از زنان به راحتی و بدون در نظر گرفتن هیچ موردی، به ارگاسم میرسند و در ۹۰% دیگر باید نقش بسیاری از عوامل خارجی را در رسیدن به اوج لذت جنسی در نظر داشته باشند.
بدن هر زنی به شکل متفاوتی ساخته شدهاست و فهمیدن این که چه چیزی برای رسیدن شما به ارگاسم کمک کننده است و چه چیزی بر عملکرد شما در اتاقخواب تاثیر منفی دارد، میتواند کار پیچیدهای باشد.
🌱 @new_method
وقتي خدا بخواد كسيو بزنه زمين ؛
همه مردم هم جمع بشن ببرنش بالا
خدا كارشو ميكنه و فقط نگاه ميكنه به باقي مردم.
يه وقتيم خدا بخواد كسي و ببره بالا؛
باز همه تلاش كنن بزننش زمين،
اين بارم خدا، نگاه ميكنه و ميخنده ...
انشالا كه هميشه جزو دسته ي دوم باشيم
شبتون آرووم
🍃 @infostory 🍃
همه مردم هم جمع بشن ببرنش بالا
خدا كارشو ميكنه و فقط نگاه ميكنه به باقي مردم.
يه وقتيم خدا بخواد كسي و ببره بالا؛
باز همه تلاش كنن بزننش زمين،
اين بارم خدا، نگاه ميكنه و ميخنده ...
انشالا كه هميشه جزو دسته ي دوم باشيم
شبتون آرووم
🍃 @infostory 🍃
سلام
آرزو میکنم دقایق امروز
برایتان سرشــار از عـشق
برکـت و تندرستی باشد
و به هـر آنچه آرزویش
را دارید برسید
صبحتون پر از مهر و شادی
🍃 @infostory 🍃
آرزو میکنم دقایق امروز
برایتان سرشــار از عـشق
برکـت و تندرستی باشد
و به هـر آنچه آرزویش
را دارید برسید
صبحتون پر از مهر و شادی
🍃 @infostory 🍃
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوهفده
بعد از اعلام رسمي نامزدي بزن و بكوب شروع شد،اهنگ
پخش شد و دختر پسراي فاميل يكي يكي براي رقص رفتن
وسط...
روي مبل تنها نشسته بودم و دامون گوشه ي سالن مشغول
حرف زدن با پسر عموش بود به انگشتر توي دستم نگاه كردم
با انگشت ديگم لمسش كردم خيلي قشنگ بود لبخندي
ناخوداگاه روي لبام اومد..
صدايي از كنار بلند شد گفت:
_خيلي خوشحال نباش...
با تعجب سمت صدا برگشتم كه ديدم عسل با پوزخندي گوشه
ي لبش بهم خيره شده با گيجي گفتم:
_چيزي گفتي ؟
قري به گردنش داد گفت:
_ميگم خيليم خوشحال نباش به اين نامزدي دل خوش نكن..
_چرا؟!منظورت چيه ؟
بعد با بدجنسي گفت:
_منظورم واضحه از قيافه و رفتار دامون معلومه به زور تن به
اين مراسم و خيمه شب بازي داده،اون نميتونه عاشق كسي
باشه
بي حرف بهش زل زدم صداشو پايين تر اورد و ادامه داد:
_اخه اون عاشق كس ديگ س
همراهان گرامی فایل کامل رمان برای دریافت در کانال زیر قرار گرفت از دستش ندید😍 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با اين حرفش احساس كردم تيري به قلبم اصابت كرد،تپش
قلبم بالا رفت و كف دستام عرق كرده بود!دليل اين دگرگون
شدن حالمو نميفهميدم!
اب دهنمو قورت دادم و با صداي لرزوني گفتم:
_عاشق كيه ؟!
تا اومد جوابمو بده با صداي دامون توجه دوتامون سمتش
جلب شد بهش نگاهي كردم مشكوك بهم نگاه كرد گفت:
_چيزي شده!حالت خوبه؟!
سري به نشانه مثبت تكان دادم كه ايبار رو به عسل گفت:
_چي داشتي بهش ميگفتي؟!
عسل پشت چشمي نازك كرد و از جاش بلند شد با تمسخر
گفت:
_هيچي داشتم از ويژگي هاي خوبي كه داري براش
ميگفتم...!
و بدون اينكه به دامون نگاه كنه به سمت ديگه ي سالن
رفت...دامون كنارم نشست خودشو سمتم كشيد از بازوم اروم
گرفت و مجبورم كرد بهش نگاه كنم گفت:
_چرا رنگت انقدر پريده!من كه ميدونم داشت يه چيزي زير
گوشت وز وز ميكرد..!بگو چي ميگف ت
به چشماش خيره شدم چشماي مشكي و جذابش توشون
غرور موج ميزد،ولي هميشه ته ته چشماش حرف ديگه ايي
داشت..!چيز ديگه ايي ميگفتن برخلاف رفتار و حرفا ش!
يعني حس من اشتباه بود!يعني اين برق چشماش الكي بود!
اينبار اروم تكونم داد وگفت:
_كجايي!!؟يك ساعته دارم باهات حرف ميزنم زل زدي به
من!..
نگاهمو ازش گرفتم از جام بلند شدم گفتم:
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوهفده
بعد از اعلام رسمي نامزدي بزن و بكوب شروع شد،اهنگ
پخش شد و دختر پسراي فاميل يكي يكي براي رقص رفتن
وسط...
روي مبل تنها نشسته بودم و دامون گوشه ي سالن مشغول
حرف زدن با پسر عموش بود به انگشتر توي دستم نگاه كردم
با انگشت ديگم لمسش كردم خيلي قشنگ بود لبخندي
ناخوداگاه روي لبام اومد..
صدايي از كنار بلند شد گفت:
_خيلي خوشحال نباش...
با تعجب سمت صدا برگشتم كه ديدم عسل با پوزخندي گوشه
ي لبش بهم خيره شده با گيجي گفتم:
_چيزي گفتي ؟
قري به گردنش داد گفت:
_ميگم خيليم خوشحال نباش به اين نامزدي دل خوش نكن..
_چرا؟!منظورت چيه ؟
بعد با بدجنسي گفت:
_منظورم واضحه از قيافه و رفتار دامون معلومه به زور تن به
اين مراسم و خيمه شب بازي داده،اون نميتونه عاشق كسي
باشه
بي حرف بهش زل زدم صداشو پايين تر اورد و ادامه داد:
_اخه اون عاشق كس ديگ س
همراهان گرامی فایل کامل رمان برای دریافت در کانال زیر قرار گرفت از دستش ندید😍 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با اين حرفش احساس كردم تيري به قلبم اصابت كرد،تپش
قلبم بالا رفت و كف دستام عرق كرده بود!دليل اين دگرگون
شدن حالمو نميفهميدم!
اب دهنمو قورت دادم و با صداي لرزوني گفتم:
_عاشق كيه ؟!
تا اومد جوابمو بده با صداي دامون توجه دوتامون سمتش
جلب شد بهش نگاهي كردم مشكوك بهم نگاه كرد گفت:
_چيزي شده!حالت خوبه؟!
سري به نشانه مثبت تكان دادم كه ايبار رو به عسل گفت:
_چي داشتي بهش ميگفتي؟!
عسل پشت چشمي نازك كرد و از جاش بلند شد با تمسخر
گفت:
_هيچي داشتم از ويژگي هاي خوبي كه داري براش
ميگفتم...!
و بدون اينكه به دامون نگاه كنه به سمت ديگه ي سالن
رفت...دامون كنارم نشست خودشو سمتم كشيد از بازوم اروم
گرفت و مجبورم كرد بهش نگاه كنم گفت:
_چرا رنگت انقدر پريده!من كه ميدونم داشت يه چيزي زير
گوشت وز وز ميكرد..!بگو چي ميگف ت
به چشماش خيره شدم چشماي مشكي و جذابش توشون
غرور موج ميزد،ولي هميشه ته ته چشماش حرف ديگه ايي
داشت..!چيز ديگه ايي ميگفتن برخلاف رفتار و حرفا ش!
يعني حس من اشتباه بود!يعني اين برق چشماش الكي بود!
اينبار اروم تكونم داد وگفت:
_كجايي!!؟يك ساعته دارم باهات حرف ميزنم زل زدي به
من!..
نگاهمو ازش گرفتم از جام بلند شدم گفتم:
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
🍎لیمو برای از بین بردن شورهی سر :
🔹پوست سرتان را با ۲-۳ قاشق غذاخوری آبلیمو ماساژ بدهید و موها را پس از ۱۵ دقیقه با آب معمولی بشویید تا به طور طبیعی از شر شورهی سر خلاص شوید.
💉 @tabibe_hazegh
🔹پوست سرتان را با ۲-۳ قاشق غذاخوری آبلیمو ماساژ بدهید و موها را پس از ۱۵ دقیقه با آب معمولی بشویید تا به طور طبیعی از شر شورهی سر خلاص شوید.
💉 @tabibe_hazegh
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
برادرم گفت:
چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت:
چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت:
تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
اما مادرم در حالی که موهای
مراخشک می کرد گفت:
باران بی موقع
این است
معنی #مادر
👤دکتر علی شریعتی
🍃 @infostory 🍃
برادرم گفت:
چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت:
چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت:
تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
اما مادرم در حالی که موهای
مراخشک می کرد گفت:
باران بی موقع
این است
معنی #مادر
👤دکتر علی شریعتی
🍃 @infostory 🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹 تقویت اسپرم از دیدگاه طب سنتی
⇠ کسانی که اسپرم آنها خیلی ضعیف است و بچه دار نمیشوند میتوانند از معجون زیر (شیر+ عسل+تخم مرغ+پیاز) یک روز در میان و به مدت یک ماه استفاده کنند و نتیجه اش را ببیننند. ضرر ندارد.
⇠ دو قاشق آب پیاز . دو قاشق عسل را در یک لیوان شیر حل کرده و قبل از خواب میل نمایند. بهترین داروی محرک قوه باه و ازدیاد اسپرماتوزوئید است.
🌱 @new_method
⇠ کسانی که اسپرم آنها خیلی ضعیف است و بچه دار نمیشوند میتوانند از معجون زیر (شیر+ عسل+تخم مرغ+پیاز) یک روز در میان و به مدت یک ماه استفاده کنند و نتیجه اش را ببیننند. ضرر ندارد.
⇠ دو قاشق آب پیاز . دو قاشق عسل را در یک لیوان شیر حل کرده و قبل از خواب میل نمایند. بهترین داروی محرک قوه باه و ازدیاد اسپرماتوزوئید است.
🌱 @new_method
چرب شدن ناحیه تناسلی زن در اثر استفاده از مواد لغزنده کننده روغنی (مثل وازلین، روغن زیتون و...) می تواند باعث دلزدگی و کاهش لذت جنسی زن شده و حین دخول حس ناخوشایندی به او دهد، بهترین جایگزین ژل لوبریکانت است.
ژل لوبریکانتِ بر پایه آب ماده ای بدون عوارض، بی رنگ و بی بو بوده که کاربرد پزشکی نیز دارد، این ژل بعد از دخول و رابطه تقریبا ناپدید شده و اثری از خود به جا نمی گذارد و با قیمتی مناسب از تمام داروخانه ها قابل تهیه کردن می باشد. اگر این ژل حین رابطه خشک شد نیاز نیست ژل بیشتری مصرف کنید کافیست چند قطره آب به ناحیه مورد نظر بپاشید تا مجددا لغزنده شود.
🌱 @new_method
ژل لوبریکانتِ بر پایه آب ماده ای بدون عوارض، بی رنگ و بی بو بوده که کاربرد پزشکی نیز دارد، این ژل بعد از دخول و رابطه تقریبا ناپدید شده و اثری از خود به جا نمی گذارد و با قیمتی مناسب از تمام داروخانه ها قابل تهیه کردن می باشد. اگر این ژل حین رابطه خشک شد نیاز نیست ژل بیشتری مصرف کنید کافیست چند قطره آب به ناحیه مورد نظر بپاشید تا مجددا لغزنده شود.
🌱 @new_method
خوشبختترین زوجها هیچگاه شخصیتشان یکسان نیست، آنها بهترین درک را از تفاوتهای همدیگر دارند...
👤 نيل دونالد
🍃 @infostory 🍃
👤 نيل دونالد
🍃 @infostory 🍃
آیا نداشتن رابطه جنسی به مدت زیاد باعث تنگی واژن میشود؟!
بسیاری از مردم این موضوع را باور دارند که نداشتن رابطه جنسی برای مدت طولانی، باعث تنگ شدن واژن می شود؛ اما متخصصان این عقیده را رد می کنند.
باور اشتباه دیگری نیز در بین مردم رایج است و آن، این است که خانم هایی که کمتر تجربه رابطه جنسی دارند، واژن تنگ تری دارند و برعکس، خانمی که واژن گشادی دارد روابط جنسی زیادی داشته است. واژن خانم ها خاصیت ارتجاعی دارد و بعد از هر بار رابطه جنسی، دوباره به حالت ابتدایی خود بازمی گردد.
🌱 @new_method
بسیاری از مردم این موضوع را باور دارند که نداشتن رابطه جنسی برای مدت طولانی، باعث تنگ شدن واژن می شود؛ اما متخصصان این عقیده را رد می کنند.
باور اشتباه دیگری نیز در بین مردم رایج است و آن، این است که خانم هایی که کمتر تجربه رابطه جنسی دارند، واژن تنگ تری دارند و برعکس، خانمی که واژن گشادی دارد روابط جنسی زیادی داشته است. واژن خانم ها خاصیت ارتجاعی دارد و بعد از هر بار رابطه جنسی، دوباره به حالت ابتدایی خود بازمی گردد.
🌱 @new_method
در این شب زیبا
من دعایتان میکنم به خیر
نگاهتان میکنم به پاکی
یادتان میکنم به خوبی
هر جا هستید بهترینها را
برای تک تکتون آرزو دارم
🍃 @infostory 🍃
من دعایتان میکنم به خیر
نگاهتان میکنم به پاکی
یادتان میکنم به خوبی
هر جا هستید بهترینها را
برای تک تکتون آرزو دارم
🍃 @infostory 🍃
سلام
صبحتون
پر از خیر و برکت
و در پناه خداوند
امروزتون بخیرو نیکی
حال دلتون خوب
وجودتون سلامت
زندگیتون غرق در خوشبختی
روزتون پراز زیبایی زندگی
🍃 @infostory 🍃
صبحتون
پر از خیر و برکت
و در پناه خداوند
امروزتون بخیرو نیکی
حال دلتون خوب
وجودتون سلامت
زندگیتون غرق در خوشبختی
روزتون پراز زیبایی زندگی
🍃 @infostory 🍃
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوهجده
نگاهمو ازش گرفتم از جام بلند شدم گفتم:
_ميرم يه سر به هيلا بزنم...
بدون اينكه منتظر جوابش باشم ازش فاصله گرفتم به سمت
هيلا حركت كردم..وقتي نزديكشون شدم دايه برام لبخند
گرمي زد و گفت:
_من مواظبش هستم عزيزم نگران نباش..
كنارش روي صندلي نشستم و با لبخند گفتم:
_حتما همين طوره كه شما ميگين
هيلا توجهش بهم جلب شد به سمتم اومدبا ذوق رو بهم گفت:
_ابجي دوست جديد پيدا كردم اسمش نهاده ...داريم باهم
بازي ميكنيم
دستي به موهاش كشيدم و گفتم:
_چقدر خوب عزيزم برو با دوستت بازي كن
به سمت نهاد دويد و دوباره سرجاش نشست خيره بهش بودم
كه دايه گفت:
_از دور ديدم با عسل حرف ميزدي به نظر ناراحت
ميايي!ميدونم بايد چه حرفايي بهت زده باشه ولي اون اتفاقات
مال خيلي وقت پيشه و چند سال ازش گزشت ه!...
حرفي نزدم دوست داشتم ادامه بده و بفهمم دقيقا چي به چي
ميگذره تو اين خونه!
دايه اهي كشيد و گفت:
_دامون ديگه عاشق عسل نيست من اينو از چشماش ميخون م
با شنيدن حرفش بدنم يخ كرد يعني اون دختري كه دامون
عاشقش بود عسل بود اخه چطور ممكنه! باز با دانيال ازدواج
كرده..
به سمت دايه برگشتمو گفتم:
همراهان گرامی فایل کامل رمان برای دریافت در کانال زیر قرار گرفت از دستش ندید😍 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_چي!؟دامون عاشق عسل بوده؟چطور ممكن ه
دايه شكه از حرفم گفت:
_مگه نميدونستي؟!
_نه
دايه اروم به گونش زد و با عذاب وجدان گف ت:
_خدا منو بكشه نبايد بهت ميگفتم مادر
دستشو توي دستم گرفتم گفتم:
_اين چه حرفيه دايه،ميدونستم قبلا عاشق كسي بوده ولي
نميدونستم اون دختر عسل بوده!
بعد با شك ادامه دادم:
_اخه چطور بعدش زن دانيال شد!
_نميدونم ماد ر من كه اخرش نفهميدم چي به چي شد و
چطور اقا راضي شد باهم ازدواج كنن...
متفكر به رو به روم خيره شدم،يعني بايد هميشه سنگيني
حصور عسل عشق سابق دامون روي زندگيم احساس ميكردم!
اون شب تا نيمه هاي شب همه مشغول بزن و برقص بودن
ساعت دو بود كه همه رفتن و عمارت خالي شد حتي عسل و
دانيال هم به خونه ي خودشون رفتن...
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_صدوهجده
نگاهمو ازش گرفتم از جام بلند شدم گفتم:
_ميرم يه سر به هيلا بزنم...
بدون اينكه منتظر جوابش باشم ازش فاصله گرفتم به سمت
هيلا حركت كردم..وقتي نزديكشون شدم دايه برام لبخند
گرمي زد و گفت:
_من مواظبش هستم عزيزم نگران نباش..
كنارش روي صندلي نشستم و با لبخند گفتم:
_حتما همين طوره كه شما ميگين
هيلا توجهش بهم جلب شد به سمتم اومدبا ذوق رو بهم گفت:
_ابجي دوست جديد پيدا كردم اسمش نهاده ...داريم باهم
بازي ميكنيم
دستي به موهاش كشيدم و گفتم:
_چقدر خوب عزيزم برو با دوستت بازي كن
به سمت نهاد دويد و دوباره سرجاش نشست خيره بهش بودم
كه دايه گفت:
_از دور ديدم با عسل حرف ميزدي به نظر ناراحت
ميايي!ميدونم بايد چه حرفايي بهت زده باشه ولي اون اتفاقات
مال خيلي وقت پيشه و چند سال ازش گزشت ه!...
حرفي نزدم دوست داشتم ادامه بده و بفهمم دقيقا چي به چي
ميگذره تو اين خونه!
دايه اهي كشيد و گفت:
_دامون ديگه عاشق عسل نيست من اينو از چشماش ميخون م
با شنيدن حرفش بدنم يخ كرد يعني اون دختري كه دامون
عاشقش بود عسل بود اخه چطور ممكنه! باز با دانيال ازدواج
كرده..
به سمت دايه برگشتمو گفتم:
همراهان گرامی فایل کامل رمان برای دریافت در کانال زیر قرار گرفت از دستش ندید😍 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
_چي!؟دامون عاشق عسل بوده؟چطور ممكن ه
دايه شكه از حرفم گفت:
_مگه نميدونستي؟!
_نه
دايه اروم به گونش زد و با عذاب وجدان گف ت:
_خدا منو بكشه نبايد بهت ميگفتم مادر
دستشو توي دستم گرفتم گفتم:
_اين چه حرفيه دايه،ميدونستم قبلا عاشق كسي بوده ولي
نميدونستم اون دختر عسل بوده!
بعد با شك ادامه دادم:
_اخه چطور بعدش زن دانيال شد!
_نميدونم ماد ر من كه اخرش نفهميدم چي به چي شد و
چطور اقا راضي شد باهم ازدواج كنن...
متفكر به رو به روم خيره شدم،يعني بايد هميشه سنگيني
حصور عسل عشق سابق دامون روي زندگيم احساس ميكردم!
اون شب تا نيمه هاي شب همه مشغول بزن و برقص بودن
ساعت دو بود كه همه رفتن و عمارت خالي شد حتي عسل و
دانيال هم به خونه ي خودشون رفتن...
🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
پدرم کارگر است
به مزرعه می آید با آخرین ستاره از آسمان صبح
و باز می گردد با اولین ستاره در آسمان شب
پدرم خورشید است !
پیشاپیش روز پدر مبارک ❤️
🍃 @infostory 🍃
به مزرعه می آید با آخرین ستاره از آسمان صبح
و باز می گردد با اولین ستاره در آسمان شب
پدرم خورشید است !
پیشاپیش روز پدر مبارک ❤️
🍃 @infostory 🍃