🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوشصتوهفت
آن سمت سالن دو مرد کرد با لباس محلی قهوه اي، داماد را با لباس مشکی محلی اسکورت می کردند و چه برازنده شان بود
این لباس و این سمت سالن عروسی بود با یک سورپرایز بزرگ براي شوهرش! و چه لذتی داشت دیدن این بهت با شکوه در
چشمان سه اسطوره زندگی ام.
دایی اولین کسی بود که به خودش آمد و از همان جا فریاد زد.
- رحمت به اون شیر پاکی که خوردي عروس.
و باز هم صداي جیغ و کل و هلهله. این بار با شور و شوقی بیشتر.
ورق زدم.
دیاکو و دانیار دست همدیگر را گرفتند و دایی با دو دستمال در دستانش مقابلشان ایستاد. طبال ها بر طبل کوفتند و زمین زیر
پاي سه مرد از خطه کردستان لرزید. قسم به یگانگی خدا که زمین از عظمت و غیرت این سه مرد لرزید.
شانه بالا می انداختند و پاي بر زمین می کوبیدند و همه را مسخ هنر آفرینی خویش می کردند. مهم نبود که این دو برادر از
کردستان بریده شده بودند، مهم این بود که گلبول هاي خونشان هم رسومشان را از بر بود. گلبول به گلبولشان کرد بودنشان را
فریاد می زد.
ورق زدم.
دو برادر در دو طرف من ایستادند. با خنده گفتم:
- من بلد نیستم.
دستم را گرفتند و قدرتشان را به تنم تزریق کردند و با خود بردند.
ورق زدم.
دایی میکروفن را از دست خواننده گرفت و با صدایی رسا که نمی توانست صداي یک مرد شمیایی باشد خواند. سرود ملی
کردستان را!
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- ئەي ڕە قیب ھھر ماوە قەومی کورد زمان
نایشکێنێ دانەریی تۆپی زەمان
کورد مردووە، کورد زیندووە كەس نە
زیندووە قەت نانەوێ ئاڵاكەمان
و دیاکو برایمان ترجمه کرد.
- اي دشمن، قوم کُرد همچنان با نشاط و سرزنده است.
گردش چرخ زمانه نمی تواند او را به تسلیم وا دارد.
چه کسی می گوید کُرد مرده است؟ کُرد زنده است.
زنده ایم و پرچممان هرگز برنخواهد افتاد.
ورق زدم.
میان دعاهاي بی وقفه پدر و مادرم و دایی و دیاکو وارد خانه مشترکمان شدیم. خانه اي که چند روز قبل یکی شدنمان را به
تماشا نشسته بود، اما امشب با تزیینات و گل افشانی هاي تبسم بیشتر به حجله گاه شبیه بود. خانه اي که دیگر مال من و
براي من بود. قلمروي فرمانروایی ام، حریم و حرمتم و من در پیشگاه خدایی که به یکتایی می پرستیدمش سوگند یاد کردم که
هرگز حرمتش را نشکنم. هرگز!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوشصتوهفت
آن سمت سالن دو مرد کرد با لباس محلی قهوه اي، داماد را با لباس مشکی محلی اسکورت می کردند و چه برازنده شان بود
این لباس و این سمت سالن عروسی بود با یک سورپرایز بزرگ براي شوهرش! و چه لذتی داشت دیدن این بهت با شکوه در
چشمان سه اسطوره زندگی ام.
دایی اولین کسی بود که به خودش آمد و از همان جا فریاد زد.
- رحمت به اون شیر پاکی که خوردي عروس.
و باز هم صداي جیغ و کل و هلهله. این بار با شور و شوقی بیشتر.
ورق زدم.
دیاکو و دانیار دست همدیگر را گرفتند و دایی با دو دستمال در دستانش مقابلشان ایستاد. طبال ها بر طبل کوفتند و زمین زیر
پاي سه مرد از خطه کردستان لرزید. قسم به یگانگی خدا که زمین از عظمت و غیرت این سه مرد لرزید.
شانه بالا می انداختند و پاي بر زمین می کوبیدند و همه را مسخ هنر آفرینی خویش می کردند. مهم نبود که این دو برادر از
کردستان بریده شده بودند، مهم این بود که گلبول هاي خونشان هم رسومشان را از بر بود. گلبول به گلبولشان کرد بودنشان را
فریاد می زد.
ورق زدم.
دو برادر در دو طرف من ایستادند. با خنده گفتم:
- من بلد نیستم.
دستم را گرفتند و قدرتشان را به تنم تزریق کردند و با خود بردند.
ورق زدم.
دایی میکروفن را از دست خواننده گرفت و با صدایی رسا که نمی توانست صداي یک مرد شمیایی باشد خواند. سرود ملی
کردستان را!
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- ئەي ڕە قیب ھھر ماوە قەومی کورد زمان
نایشکێنێ دانەریی تۆپی زەمان
کورد مردووە، کورد زیندووە كەس نە
زیندووە قەت نانەوێ ئاڵاكەمان
و دیاکو برایمان ترجمه کرد.
- اي دشمن، قوم کُرد همچنان با نشاط و سرزنده است.
گردش چرخ زمانه نمی تواند او را به تسلیم وا دارد.
چه کسی می گوید کُرد مرده است؟ کُرد زنده است.
زنده ایم و پرچممان هرگز برنخواهد افتاد.
ورق زدم.
میان دعاهاي بی وقفه پدر و مادرم و دایی و دیاکو وارد خانه مشترکمان شدیم. خانه اي که چند روز قبل یکی شدنمان را به
تماشا نشسته بود، اما امشب با تزیینات و گل افشانی هاي تبسم بیشتر به حجله گاه شبیه بود. خانه اي که دیگر مال من و
براي من بود. قلمروي فرمانروایی ام، حریم و حرمتم و من در پیشگاه خدایی که به یکتایی می پرستیدمش سوگند یاد کردم که
هرگز حرمتش را نشکنم. هرگز!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_سیصدوشصتوهفت
سريع شمارشو گرفتم كه با اولين بوق جواب داد گفت:
_سلام
تموم شدي خانمم؟
_سلام
ببخشي د عزيزم متوجه تماست نشد م
اره تموم شديم
_خوب ما دم دريم
الان كاران مياد با لا
_باشه پس من قبلش ميام بالا...
با شيطنت گفت:
_اوووف فقط زود بياد
دارم بال بال ميزنم برا ديدن ت
فقط زيادي خوشكل نكرده باشي كه از حال ميرم ا
ديونه ايي نثارش كردم گفتم:
_الان ميام ميبيني منو
بعد ازش خداحافظي كردم گوشيو توي كيفم گزاشتم مانتومو
و شالمو پوشيدم و بقيه لباسامو جمع كردم
به سمت ايدا كه وسط سالن ايستاده بود رفتم گفتم:
_اقاي داماد و فيلم بردارا دارن مياد بالا
قبلش من ميرم پايين پيش دامون
پايين منتظرتونيم
ايدا باشه ايي گفت كه به سمت كادر ارايشگاه رفتم و يكي
يكي ازشون تشكر كردم
و بعداز خداحافظي از در سالن زدم بيرون
بيروندر ورودي با كامران كه دسته گل دستش بود رو به رو
شدم...
بهش سلام كردم و تبريك گفتم اونم كه به نظر خيلي هول و
دستپاچه ميومد جوابمو با احترام دا د
از اين حالتش خندم گرفت سريع ازشون دور شد م
با رسيدنم به پياده رو با چشم نبال ماشين دامون گشتم در
حال ديد زدن خيابون بودم كه با صداي دامون كه دقيقااز
پشت سرم بلند شد جيغ ريزي زدم و سمتش برگشت م
اب دهنمو قورت دادم و تيپ و قيافه ي اراستشو از بالا تا پايين
گزروندم و گفتم:
_اوه
ببين چه تيپي زده اقا
بعد خودمو بهش نزديك تر كردم و به چشما ي مشتاقش خيره
شدم گفتم:
_چقدر خوشتيپ شدي اقا
دستاشو دور كمر باريكم حلقه كرد گفت:
_ترسوندمت خانومم،؟
پشت چشمي براش نازك كردم گفتم :
_اره
ميخواستم تازه ذوتا فوش بهت بدم ولي با ديدنت داستان
عوض ش د
تك خنده ايي كرد و گفت ؛
_ااا يعني انقدر خوب شدم ؟
حالا فوش نميدي چي ميدي بهم؟
نگاهمو سمت لباش كشيدم گفتم:
_حالا بعد بهت ميگم تو خيابون نميشه..
تا به خودم بيام دستمو گرفت و گفت:
_بيا بريم توي ماشين
من هنوز زوم نكردم روت ز
تو يه نگاه ديدمت انقدر خوشگل كرد ي
اصلا چرا انقدر خوشگل كرد ي!
نميدوني من حصودم ؟
دستمو توي دست مردونش جا دادم و با هم به سمت ماشين
رفتيم گفتم ؛
_خوب براي تو خوشگل كردم عزيز م
در ماشين رو باز كرد كه روي صندليه جلو نشستم خودش
پشت فرمون نشست و كامل به سمتم برگشت با اشتياق لب
زد:
_برا من انقدر خوشگل كرد ي
تو ي چشماش خيره شدم و با اعتماد به نفس زياد گفتم:
_اره فقط براي تو
با شنيدن اين حرفم به وضوح چشماش خنديد انگار هنوز
شك داشت كه چشماي من فقط اونو ميبين ن!!
بعد از چند ثانيه كه بهم خيره بوديم دوباره لب زد:
_اجازه هست رژ لبتو پاك كنم؟
لبخندم عريض تر شد گفتم:
_اگ تونستي پاكش ك ن
ابروهاش بالا رفت گفت:
_چرا نتونم ؟
اشاره ايي به لبام كردم با خنده گفتم:
_چون رژم بيست و چهار ساعتس..
سمتم خم شد گفت:
_الان معلوم ميشه چند ساعتس..(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
#هوس 💦🔥
اون دختره هم به نظر ریزه
و لاغر می اومد.. ولی انگار اندام های
تو پر تر و شایدم ورزیده تری داشت نسبت به سنش
با چسبیدن لبای گرم و مرطوبی به لبام سر جام خشک شدم و
هرچی فکر و خیال تو سرم داشتم پر
کشید.. مات و مبهوت زل زدم به دختر هجده ساله ای که تو
بغلم بود و به خودش جرات بوسیدنم و
داده بود . چطور همچین چیزی ممکنه؟ من چقدر به این دختر
رو داده بودم که به خودش اجازه داد
تا اینجا پیش بره؟
ادامه داستان رو از کانال زیر دنبال کنید👇👇
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_سیصدوشصتوهفت
سريع شمارشو گرفتم كه با اولين بوق جواب داد گفت:
_سلام
تموم شدي خانمم؟
_سلام
ببخشي د عزيزم متوجه تماست نشد م
اره تموم شديم
_خوب ما دم دريم
الان كاران مياد با لا
_باشه پس من قبلش ميام بالا...
با شيطنت گفت:
_اوووف فقط زود بياد
دارم بال بال ميزنم برا ديدن ت
فقط زيادي خوشكل نكرده باشي كه از حال ميرم ا
ديونه ايي نثارش كردم گفتم:
_الان ميام ميبيني منو
بعد ازش خداحافظي كردم گوشيو توي كيفم گزاشتم مانتومو
و شالمو پوشيدم و بقيه لباسامو جمع كردم
به سمت ايدا كه وسط سالن ايستاده بود رفتم گفتم:
_اقاي داماد و فيلم بردارا دارن مياد بالا
قبلش من ميرم پايين پيش دامون
پايين منتظرتونيم
ايدا باشه ايي گفت كه به سمت كادر ارايشگاه رفتم و يكي
يكي ازشون تشكر كردم
و بعداز خداحافظي از در سالن زدم بيرون
بيروندر ورودي با كامران كه دسته گل دستش بود رو به رو
شدم...
بهش سلام كردم و تبريك گفتم اونم كه به نظر خيلي هول و
دستپاچه ميومد جوابمو با احترام دا د
از اين حالتش خندم گرفت سريع ازشون دور شد م
با رسيدنم به پياده رو با چشم نبال ماشين دامون گشتم در
حال ديد زدن خيابون بودم كه با صداي دامون كه دقيقااز
پشت سرم بلند شد جيغ ريزي زدم و سمتش برگشت م
اب دهنمو قورت دادم و تيپ و قيافه ي اراستشو از بالا تا پايين
گزروندم و گفتم:
_اوه
ببين چه تيپي زده اقا
بعد خودمو بهش نزديك تر كردم و به چشما ي مشتاقش خيره
شدم گفتم:
_چقدر خوشتيپ شدي اقا
دستاشو دور كمر باريكم حلقه كرد گفت:
_ترسوندمت خانومم،؟
پشت چشمي براش نازك كردم گفتم :
_اره
ميخواستم تازه ذوتا فوش بهت بدم ولي با ديدنت داستان
عوض ش د
تك خنده ايي كرد و گفت ؛
_ااا يعني انقدر خوب شدم ؟
حالا فوش نميدي چي ميدي بهم؟
نگاهمو سمت لباش كشيدم گفتم:
_حالا بعد بهت ميگم تو خيابون نميشه..
تا به خودم بيام دستمو گرفت و گفت:
_بيا بريم توي ماشين
من هنوز زوم نكردم روت ز
تو يه نگاه ديدمت انقدر خوشگل كرد ي
اصلا چرا انقدر خوشگل كرد ي!
نميدوني من حصودم ؟
دستمو توي دست مردونش جا دادم و با هم به سمت ماشين
رفتيم گفتم ؛
_خوب براي تو خوشگل كردم عزيز م
در ماشين رو باز كرد كه روي صندليه جلو نشستم خودش
پشت فرمون نشست و كامل به سمتم برگشت با اشتياق لب
زد:
_برا من انقدر خوشگل كرد ي
تو ي چشماش خيره شدم و با اعتماد به نفس زياد گفتم:
_اره فقط براي تو
با شنيدن اين حرفم به وضوح چشماش خنديد انگار هنوز
شك داشت كه چشماي من فقط اونو ميبين ن!!
بعد از چند ثانيه كه بهم خيره بوديم دوباره لب زد:
_اجازه هست رژ لبتو پاك كنم؟
لبخندم عريض تر شد گفتم:
_اگ تونستي پاكش ك ن
ابروهاش بالا رفت گفت:
_چرا نتونم ؟
اشاره ايي به لبام كردم با خنده گفتم:
_چون رژم بيست و چهار ساعتس..
سمتم خم شد گفت:
_الان معلوم ميشه چند ساعتس..(رمان جدید زیر عالیه از دستش ندید 👇🔞)
#هوس 💦🔥
اون دختره هم به نظر ریزه
و لاغر می اومد.. ولی انگار اندام های
تو پر تر و شایدم ورزیده تری داشت نسبت به سنش
با چسبیدن لبای گرم و مرطوبی به لبام سر جام خشک شدم و
هرچی فکر و خیال تو سرم داشتم پر
کشید.. مات و مبهوت زل زدم به دختر هجده ساله ای که تو
بغلم بود و به خودش جرات بوسیدنم و
داده بود . چطور همچین چیزی ممکنه؟ من چقدر به این دختر
رو داده بودم که به خودش اجازه داد
تا اینجا پیش بره؟
ادامه داستان رو از کانال زیر دنبال کنید👇👇
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
Telegram
Patooghe banovan
💢💢
جهت رزرو تبلیغات ؛
🆔
💢💢
جهت رزرو تبلیغات ؛
🆔
💢💢