روش زندگی زیبا
1.63K subscribers
8.68K photos
808 videos
9 files
1.67K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_ششصدوسیوسه

هنوز مجردين؟
دايي قهقه ايي زد و گفت:
_دايي جون من ديگه پ ير شدم انتظار ندار ي كه مجرد باشم
من ازدواج كردم
با شوق گفتم:
_واقعااا ؟
پس چرا تنها اومدين؟
بچه هم دارين ؟
دايي دستي به گردنش كشيد گفت:
_بله يه پسر دارم ده سالش ه
چشام از شاد ي درخش يد گفتم:
_پس چرا امشب تنها اومدين؟
_خوب عزيزم نميدونستم امشب چي در انتظارمونه برا ي
همين ترجيح دادم تنها بيا م
زندايت خيلي مشتاقه بب ينتتو ن
سر ي به تاييد حرفاش تكان دادم گفتم:
_منم خيلي دوست دارم زودتر ببينمشو ن
و با اوردن چايي ها توسط خدمتكار لحظه ايي ساكت شدم و
بعد با خنده ادامه دادم ؛
_امشب رو اينجا ميمونيد؟يا اجازه نداريد ؟
دايي قهقه ايي زد و گفت:
_نكنه دوست دار ي اخرين ديدارمون باشه دختر..
از حرف دايي هر سه تامون زديم زير خنده و بعد مشغول
خوردن چايي هامون شديم..
اون شب ديگه حرف خاص ي ب ينمون رد و بدل نشد و قرار شد
سر ي ك فرصت مناسب دورهم جمع بشي م و قضيه ب پيد ا
كردن دايي رو دامون تعريف كنه برا م.
منم ديگه بعد از اون چ يز ي نگفتم تا خودش حرفشو پ ي ش
بكشه..دقيقا دو روز بعد تولد بچها كه همه ي خونه مرتب و
تميز شده بود
از صبح كه بيدا ر شدم دردا ي ر يز ي تو ي كمر و شكمم احساس
ميكردم
با اين دردا دو هزاريم افتاد كه وقت زايمانم شده..
برخلاف دفعه ي قبل كه كل ي استرس داشتم اين باز خي لي
اروم تر بودم.
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
دردام كم بود و ميتونستم كارامو كنم..
به اتاق هيوا رفتم و يك بار ديگه ساك نوزاد رو كه اماده كرده
بودم بررسي كردم
همه چي گرفته بودم و چ يز ي از قلم نيفتاده بود..
بچه ها سر كلاس موسيقي بودن و هيوا هم مدرسه بود.
به سمت تلفن رفتم و شماره ي دامون رو گرفتم خيلي زود
جواب تلفنمو داد گفت:
_جانم عشقم..
_سلام عز يزم خوبي
خسته نباشي.
_مرسي عز يزم
تو چطور ي خانمم؟
رو ي صندلي كنار تلفن نشستم و جواب دادم:
_من خوبم
ولي..
تو ي حرفم دو يد و با استرس گفت:
_ولييي چي؟
نكنههه وقتشه..
از اين همه ه يجان و استرسش ميون دردام خندم گرفت و
گفت:
_اره فكر كنم وقتشه از صزح كه بيدار شدم دردا ي ريز ي دار م
هول شده گف ت:
_واييي من الان ميام عزيز م
اصلا هول نك ن
استرس نداشته باش
نتر س
الان ميرس م

💦🔥#هوس
_الان با لباس عروس تو خونه منی.
کتم و درآوردم و پرت کردم رو زمین و پاپیونم و از دور گردنم باز کردم..
-حتی اینم یادمه که شک داشتی تهدیدام و عملی کنم و میگفتی ممکنه پوشالی باشه هوم؟حین باز کردن بند ساعتم با خونسرد ترین لحنی که خوب میدونستم وحشتزده ترش می کنه ادامه دادم:
-حالا دیگه وقتشه که نشونت بدم توحرفای من.. خبری از پوشال نیست ..
بعد از سکوت و سکون چند دقیقه ایش بالاخره به خودش اومد،آب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت . . چند بار دهنش و بی هدف باز و بسته کرد و آخر سر گفت: وایستا! تو. .تو نمی دونی..
همون لحظه پاش گیر کرد به دامن لباسش و محکم از پشت خورد زمین. منم که انگار یه پلنگ بودم و منتظر گیر افتادن طعمه ام. . با قدم های بلند رفتم سمتش و بالاتنه لباسش و وحشیانه تو مشتم گرفتم ....

https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M
https://t.me/+SQkQgrkwrrmmyT_M