روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
8.9K photos
863 videos
9 files
1.71K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_صدوهفتاد

همان طور که عقب عقب می رفتم دستانم را باز کردم و گفتم:
- فکر می کردم فقط من و شما خلیم که تو این سوز و سرما میایم کوه، اما انگار نصف مردم تهران عقل تو کلشون نیست.
و با لذت دور خودم چرخیدم.
- کاش شادي هم اومده بود. کلی سفارش کرد بیدارش کنم، اما صبح فقط مونده بود لگد بزنه بهم.
و خندیدم.
- شاداب بسه دیگه. بیا اینجا.
فایل کامل رمان در لینک زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
وقتی صدایش این چنین زنگ دار و هشدار دهنده می شد یعنی دیگر جایی براي جدل نبود. به گروهی از پسرهایی که از
مقابل ما می آمدند نگاه کردم و سر به زیر انداختم و کنارش رفتم و قدم هایم را با قدم هاي او هماهنگ کردم. هنوز سر
بالایی شروع نشده بود. دلم می خواست بدوم، اما خط قرمزهاي دانیار با وجود این شلوغی اجازه نمی داد. با این وجود گفتم:
- دلم دویدن می خواد. هوا خیلی تمیزه، میشه؟
دست هایش را توي جیب پالتویش فرو برده و شالش را ساده روي شانه انداخته بود.
- اینجا نه.
همان جا دوچرخه هم کرایه می دادند. می شد در دامنه کوه دوچرخه سواري هم کرد. عاشق دوچرخه بودم، اما هیچ وقت
نتوانستم یکی براي خودم داشته باشم. با حسرت به آن هایی که سوار بودند نگاه کردم و گفتم:
- دوچرخه هم نمی شه؟
التماس و حسرت درون صدایم لبخند بر لبش آورد اما دلش به رحم نیامد.
- نه نمی شه.
عبور کردیم. سرم را چرخاندم و مسیر حرکتشان را نگاه کردم. پایم به سنگی گیر کرد و سکندري خوردم. بازوي دانیار را
چسبیدم. ایستاد و با چشمان بداخلاقش نگاهم کرد.
- آخه وقتی بلد نیستی رو زمین صاف راه بري چطور می خواي با این همه پستی و بلندي دوچرخه سواري کنی؟
خجالت کشیدم و نگاهم را دزدیدم و گفتم:
- دوست دارم خب!
پوفی کرد و گفت:
- تو مطمئنی بیست سالته؟ یه بار دیگه شناسنامه ت رو نگاه کن. فکر کنم اشتباه شده.
زیرچشمی نگاهش کردم و با شیطنت نهفته در چشمانم گفتم:
- آره مطمئنم.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- اما من شک دارم.
و بعد اشاره اي به کوه داد و گفت:
- سربالایی داره شروع میشه. غر زدن و آي خسته شدم و آي نمی تونم نداریم. یا همین الان برگرد تو ماشین یا تا آخرش باید
بیاي.
سینه ام را جلو دادم و گفتم:
- تا آخرش میام.
چین هاي کنار چشمش قوت قلبم بودند. این چین ها یعنی می خندید.
دانیار:
با سماجت پا به پایم بالا آمد. به شدت نفس نفس می زد و صورتش گل انداخته بود، اما اعتراض نمی کرد. می دانستم فضاي
اینجا را دوست دارد و براي این که بهانه به دست من ندهد و از این جمعه هاي دوست داشتنی اش محروم نشود تحمل می
کند و دم نمی زند. دلم نیامد بیشتر از این اذیتش کنم. به هرحال من ورزشکار بودم و این مسیر سال ها پذیراي من بود اما
براي این دختر نحیف و ضعیف این راه فراتر از طاقتش بود. به ایستگاه بعدي که رسیدیم با دست مسیرش را عوض کردم و
گفتم:
- بیا اینجا یه کم استراحت کنیم.
نفسش در نمی آمد، اما کم نمی آورد.
- وا! چه زود خسته شدین. هنوز که راهی نیومدیم.

#اندوه🔞

گردنم رو بوسید و با خنده گفت:
- چقدر تو شیرینی دختر !
خنده ریزی کردم و باعشوه گفتم :
- سیرمونی نداری که ... ببین کل بدنمو کبود کردی مخصوصا...
بلند خندید و سرشو فشار داد بین سینه هام...
- قربون این هلوی های شیرین بشم من !
و همینطور آروم دستشو برد پایین تا به شکمم و بعد.... 💦👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEWL3bSZW9qooiHVhA
🌱#جسم_سرد

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/5888

#قسمت_صدوهفتاد

جوابش رو ندادم چشمام رو بستم وفهمیدم که شام سفارش داد و نه خودش و نه من حوصله ی
آشپزی نداشتیم ...
کنارم روی تخت نشست و بدنش رو کشید :
-آخییییییییییش فردا الناز میاد مطب کلی دلم براش تنگ شده .
الناز ؟؟؟ اخم هام یه کم تو هم رفت و هرچی فکر کردم نسبت آشنایی نداشت .
-الناز کیه ؟
-انقدر خوشگله که نگو چشماشم مثل چشمای تو سبزه خیلی دوسش دارم .
به من نگفته بود دوستم داره و از دوست داشتن یکی دیگه حرف میزنه ؟
-خوش به سعادتش .
بلند خندید :
-تازه کلی هم دوستم داره همشم بوسش میکنم .
-چشمم روشن .
اعتمادم زیاد بود ، ولی منم زن بودم بهش شکی نداشتم ولی کنجکاو بودم ...
صورتش رو نزدیک کرد :
-فردا فقط صبح میرم یه سر مطب و میام میخوای با هم بریم الناز و ببینی ؟
از خدا خواسته سرم رو تند تکون دادم .
-حسود .
-حرفت رو نشنیده میگیرم .
-میتونی شنیده هم بگیری .
جوابش رو ندادم و دلم میخواست فریاد بزنم دوستت دارم و کاش همه ی حس های بد دور شه ...
از خداوند سپاسگزارم برای اعطای تو به من ، عشق من ...
تو خانه ات را یافتی اینجاست کنار من ...
و من اینجا در کنارت هستم ...
حالا اجازه بده تو را با چیزی آشنا کنم ...
تو دریچه قلبم را گشودی ، من همیشه فکر میکردم عشق دروغ است ...
اما همه چیز تغیر کرد وقتی تو آمدی ...
و حالا کلماتی است که میخواهم برایت بازگو کنم ...
برای باقی زندگی ام ، با تو خواهم ماند ...
در کنارت خواهم ماند ، صادقانه و واقعی ...
تا پایان زندگی ام دوستدار تو خواهم ماند ...
در میان روزها و شب ها ...
از خداوند سپاسگزارم که چشمهایم را گشود ...
و از حالا تا ابد ، من ...
من به تو تعلق دارم ...
در اعماق وحودم میدانم که ...
تو همسر ، دوست ، همت و نیروی من هستی ...
و دعا میکنم که دربهشت هم در کنار هم باشیم ...
تا پایان زندگی ام دوستدار تو خواهم بود ...
دوستدار تو ...
******
بهرام :
پتو رو تا زیر گردنش کشیدم ، باید گرم باشه ... خدا میدونه که چقدر دلم رو لرزوند با اشک ها و
حرفاش ...
-مطمئنی فردا میای ؟
-آره کی میری ؟
. 8-
-میام .
حرص دادنش خوب بود ...
-به نظرت هووت چه جوریه ؟
چشماش که درشت شد لبخند زدم .
-هی من هیچی نمیگم خیلی پرووییا اصلا الناز کیه ؟
خندیدم :
-فردا میبینیش ، بعدشم به من میاد هوو بیارم سرت .
-بله میاد .
بلندتر خندیدم و این اثرات عاطفه بود و شک نداشتم ... آروم گونش رو بوسیدم که لرزش تنش
رو حس کردم ...
-بخواب ، شب بخیر .

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#ماساژور

لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673

#قسمت_صدوهفتاد

ولي اينا باعث نميشد دلم براش بسوزهه چون خودش با
هوسش اين بلارو سرم اورده بود نزديك ساحل بوديم كه با
متلك گفت:
_جات خوبه؟؟چيزي كم نداري؟
منم مثل خودش جواب دادم:
_بد نيست دارم تحمل ميكنم فقط
عجبي زير لب گفت با صداي بلند ادامه داد:
_ميتوني تحمل نكني
داشتم حرفشو تجزيه تحليل ميكردم كه گره ي دستاشو باز
كرد و بنده با باسن مبارك پرت شدم تو اب هيني كردم و با
عصبانيت گفتم:
_اين چه كاري بود كردي؟
دامون به سر و وضعم نگاه كرد پقي زد زير خنده زير لب
مرضي نثارش كردم و از جام بلند شدم
چون چند متر بيشتر با خشكي فاصله نداشتيم اب تا زير
زانوهام بود با عصبانيت پاهامو توي اب كوبيدم و بي توجه
بهش به سمت خشكي رفتم..
ولي همچنان صداي دامون كه سعي داشت خندشو جلوشو
بگيره رو ميشنيدم كه داشت اسممو صدا ميزد
بعد از دوش گرفتن سرپايي كنار ساحل روپوشمو پوشيدم به
سمت هتل راه افتادم
دامون بدون اينكه دوش بگيره شلواركشو پوشيد و سمتم دويد
از پشت دستمو كشيد كه متوقف شدم سمتش برگشتم گفتم:
_چته دستمو كند ي
دستمو توي دستش گرفت گفت:
_كجا كله كردي ميري ؟!مگه بلدي اينجاهارو؟
_مگه كجاس هتل همين كنار ه
_چون همين كناره بابد بدون توجه به من بري؟
دستشو انداخت دور شونم و راه افتاد گفت:
باهات شوخي كردم چرا جوش اوردي بچه جون..حالا بيا بريم
هتل كه حسابي تنم خارش گرفته..
وباهم به سمت هال رفتيم بعد از دوش گرفتن و پوشيدن
لباسامون روي تخت ولو شديم...
با سوزش باسنم از جام بلند شدم وارد سرويس شدم شورتمو
پايين كشيدم و لمبره هاي باسنمو از هم باز كردم سعي كردم
ببينم چه به سرم اومده
با ديدن فرمزي و زخم كوچيك پشتم تازه متوجه شدم اين
همه سوزش بي دليل نبودم..
از سرويس بيرون اومدم كرم و از رو ميز برداشتم شورتمو در
اوردم بي توجه به دامون سعي كردم به پشتم كردم بزنم
كه دامون متعجب گفت:
_داري چيكار ميكني
با غيض گفتم:
_هيچي دارم خراب كاري شمارو درست ميكنم
رو ي تخت نشست و گفت:
_بيا اينجا ببينم چي شده پشتت
لج كردمو از جام تكون نخوردم كه اين بار با عصبانيت گفت:
_هيلدا يه كار نكن خودم ببند بشه گفتم بيا اينج ا
از لحن تهديد وارش يك ترسيدم و رفتم سمتش كه گفت:
_دراز بكش رو پا م.

🔞سارا دوستم نازا بود برای همین به من پیشنهاد داد مدتی #صیغه همسرش بشم و براشون بچه ای بیارم...
منم بهرام شوهرشو دوست داشتم برای همین موافقت کردم صیغه اون بشم... اما سارا برام یه شرط سخت گذاشته بود... میخواست موقع #رابطه خودشم حضور داشته باشه😱
روز موعود رسید... من رو تخت کنار سارا نشسته بودم که بهرام وارد شد اما بدون لباس...
واقعا باورم نمیشد که با این شرط موافقت کرده باشم... دیگه بی توجه به سارا خودمو سپردم دست بهرام و اون مشغول شد...
تو حال خودم بود که یهو احساس کردم یه دست... 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEdpamuJOxODdtP5Cw
🌱#توهم

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360

#قسمت_صدوهفتاد

جلوی تخت ایستاد و همزمان با ریتم آهنگ، بدنش
را شروع به رقصدر آورد.
#پارت دویست وچهل وهفت
)بیا کنارم سرو ناز بی تاب
بیا کنارم زیر طاق مهتاب
عطش ببازیم به نسیم دریا
غزل برقصیم تا طلوع فردا)
همراه با هر پیچ و خم بدن اش، یکی از دکمه های
پیراهن طرح مردانه اشرا باز می کرد.
)بیا کنارم ساقه ی بهاره
رو فرش برگ و پولک ستاره
خمار شعرم می شکنه پیش تو
عجب شرابی نفستو داره)
کشموهایشرا باز کرد تا آبشار موهای فرش،
دورشپخششوند.
نگاه تب دار و منتظر امیر کیا را حسمی کرد اما
بی توجه به او سعی داشت با تمام وجود،
تحریک آمیز برقصد!
)گل بهارم ، در انتظارم
حریق سبزی ، بیا کنارم)
به آخرین دکمه پیراهن یاسی رنگشکه رسید، زیر
چشمی نگاهی به امیرکیا انداخت.
بی تاب و تحریک شده نگاهشمی کرد.
لبخند نامحسوسی زد و همزمان با تکان دادن کمر و
باسن اش، پیراهنشرا از تن خارج کرد و هماهنگ با
ضرب آهنگ، او را به سمت امیر کیا پرتاب کرد.
)تن حریرت جوی عطر جاری
صدای گرمت حیرت قناری
بذار بگیرم مثل تور دریا
تو رو در آغوش ماهی فراری)
حالا تنها پوشش اشیک سوتین اسفنجی قرمز و
دامن حریر و بلند سفید بود.
و با هر چرخش، دامنشرا تا روی زانوهایش بالا
می کشید تا پاهای سفید و خوش تراششرا به
نمایش بگذارد.
کانال جدیدمون که ربات هایی که مطمئن هستیم دلار میدن معرفی میکنیم حتما عضو بشید و از ربات ها استفاده کنید.
(بیا کنارم سرو ناز بی تاب
بیا کنارم زیر طاق مهتاب
عطش ببازیم به نسیم دریا
غزل برقصیم تا طلوع فردا
گل بهارم ، در انتظارم
حریق سبزی ، بیا کنارم)
تحریک شده بود.
آنقدر زیاد که می ترسید نتواند خودشرا نگه دارد و
مانند پسرهای نوبلوغ، منفجر شود!
آب دهانشرا بلعید و سعی کرد زیاد از حد به پیچ و
تاب بدن نیمه عریان یلدا نگاه نکند.
اما نمی شد... لعنتی قصد کرده بود او را به جنون
بکشاند.

🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇

@airdbcoins💚