گفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبتر
می‌بینمت چون نیشکر، شیرینی از سر تا قدم

#سعدی

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

#سعدی

هزار سال برآید همان نخستینی




#سعدی

گر خون دل خوری فرح افزای میخوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی

#سعدی

به وصالت ، که مرا طاقت هجران تو نیست
#سعدی

درمان درد عاشقان صبرست و من دیوانه ام
نه درد ساکن می شود نه ره به درمان می برم

ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن
تو بار جانان می بری من بار هجران می برم



#سعدی

ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن

#سعدی

‌
علاج درد مشتاقان، طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان، غمِ مجنونِ شیدا را



#سعدی

.
ساقیا می ده که ما دردی‌کش میخانه‌ایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ام...





#سعدی
.

‌
‌.

گر جان طلبی فـــدای جانت
سهلست جواب امتحـــانت

سوگند به جانت ار فــــروشم
یک موی به هر که در جــــهانت❤


#سعدی

چنان مُشتاقم ای دلبر
به دیدارت ڪه از دوری

برآید از دلم آهی،
بسوزد هفت دریا را

#سعدی

اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم


که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان

#سعدی

عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد




#سعدی

چنانت دوست می‌دارم
که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم...🍃

#سعدی

#عشق_سیاه_و_سپید


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌  ‌‌‎‌‌‎

دوست نزدیکــتر از من به من است
وین عجب تر کــــــه من از وی دورم

چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهــــــــــــجورم

َ#سعدی

**
صبح است و دلم ،
                     در تپش لحظه‌ٔ دیدار ...
باز این دل من ،
                    گشته به امید تو بیدار ...
**
#سعدی

‌__🍃🌸🍃__

چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را

بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

#سعدی