This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهمان نوازی در کشور امام زمان!!!
#اردوگاه عسکر آباد ورامین
https://t.me/joinchat/AAAAAD4rzjYSU_jLqaUuRA
#اردوگاه عسکر آباد ورامین
https://t.me/joinchat/AAAAAD4rzjYSU_jLqaUuRA
بازداشت یک تبعه #ایرانی در کابل به علت نداشتن مدرک شناسایی
به گزارش رنا علی عبدی در کانال تلگرامش نوشت: برای چند ساعت در کابل بازداشت شدم. قصه این بود که عقب یک تاکسی نشستهبودم و از یکی از ایستهای بازرسی رد میشدیم که مأمور پلیس روی پنجره زد و کارت شناساییام را خواست. فکر کنم اولین بار بود در این سه سال که مأمور پلیسی شک کردهبود که شاید افغان نباشم.
مدرکی همراه نداشتم و همین شد که مدتی را در ادارهی پلیس ماندم.
یکی از دانشجوهایم که اتفاقی از آن حوالی رد میشد آمد برای کمک – که این آقا که بازداشت کردهاید معلم ماست. رئیس حوزه گفت که باید پاسپورت داشتهباشد. حق با او بود. اما کسی خانه نبود که زنگ بزنم و پاسپورت را بیاورد.
رفیق دیگری را زنگ زدم که خانهشان نزدیک همان حوزهی پلیس بود و خودش را رساند. به او زحمت دادم.
🔹برخورد اکثر مأموران در آن چند ساعت محترمانه بود.
یک صندلی آوردند که بنشینم؛ و تعارف کردند که همراهشان نان بخورم.
🔸با خودم گفتم اگر اینجا ایران بود و من افغان بودم و مدرکی همراه نداشتم بعید بود با تحقیر و توهین مواجه نشوم.
مأمورها هم همین را گفتند؛ که شانس آوردی اینجا #ایران نیست و شما «افغانی» نیستی وگرنه پدرت درآمدهبود.
یکیشان که تلخمزاجتر از بقیه بود جلو آمد و گفت اگر زیاد حرف بزنی میبریمت زندان پل چرخی. گفتم چرا زندان؟ گفت خدا را شکر کن که زندان میروی و نمیفرستیمت #اردوگاه_لب_مرز.
معلوم بود خاطرهی خوشی از ایران ندارد. گفتم من ده سال است ایران نبودهام اما حق با شماست. رفتار دولت ایران با افغانها زشت و نارواست. مأمور دیگری گفت همه جا آدم خوب و بد پیدا میشود. گفتم اما نمیشود در یک مملکت خوب و بد را از همدیگر سوا کرد؛ خوبها هم با سکوتشان سهیماند در آنچه بدها میکنند.
در آن چند ساعتی که در حوزه بودم دو بار به ایشان اعتراض کردم. یک بار وقتی موبایلم را گرفتند و خواستند شمارههایم را ببینند. که به نظرم میرسد حق این کار را نداشتند. و دوم وقتی متوجه شدم آن مأمور تلخمزاج دارد با موبایل از من فیلم میگیرد. گفتم من به حیث باشندهی این شهر فقط پاسپورت همراه ندارم و فکر نمیکنم حق داشتهباشید از من فیلم بگیرید. گفت ما هر کار بخواهیم انجام میدهیم. گفتم به احتمال زیاد کارتان قانونی نیست. رئیس حوزه که آمد گفت دوربین را خاموش کنند. با خودم گفتم اگر قانون در مواجهه با منِ ایرانی/خارجی زیر پا گذاشته شود احتمالا وضعیت افغانهایی که بازداشت میشوند بدتر است؛ مخصوصا اگر از قشر آسیبپذیر باشند و دستشان به جایی بند نباشد.
مأمورانی که در ایستهای بازرسی ایستادهاند آدمهای زحمتکشیاند؛ با حقوق کم و ساعت کاری زیاد و توقع بالای مردم. تأمین امنیت یک شهر – آن هم شهر کابل - وظیفهی آسانی نیست. هر ماشینی که از ایست بازرسی رد میشود یک خطر بالقوه برای ایشان است. مسئولیت سنگینی دارند. زندگی پر خطری است.
موقع خداحافظی به آن مأمور تلخمزاج گفتم روزی میآید که صلح است و اعتماد. و سلاح زمین گذاشته شده و دست دوستی به آسمان بلند. آن وقت دوباره همدیگر را میبینیم. و بغل میکنیم. و قصه میکنیم از آنچه گذشت. و میخندیم به شبی که یک ایرانی پاسپورتش را همراه نداشت./رنا
https://t.me/joinchat/AAAAAD4rzjY4s5WmLecwBg
به گزارش رنا علی عبدی در کانال تلگرامش نوشت: برای چند ساعت در کابل بازداشت شدم. قصه این بود که عقب یک تاکسی نشستهبودم و از یکی از ایستهای بازرسی رد میشدیم که مأمور پلیس روی پنجره زد و کارت شناساییام را خواست. فکر کنم اولین بار بود در این سه سال که مأمور پلیسی شک کردهبود که شاید افغان نباشم.
مدرکی همراه نداشتم و همین شد که مدتی را در ادارهی پلیس ماندم.
یکی از دانشجوهایم که اتفاقی از آن حوالی رد میشد آمد برای کمک – که این آقا که بازداشت کردهاید معلم ماست. رئیس حوزه گفت که باید پاسپورت داشتهباشد. حق با او بود. اما کسی خانه نبود که زنگ بزنم و پاسپورت را بیاورد.
رفیق دیگری را زنگ زدم که خانهشان نزدیک همان حوزهی پلیس بود و خودش را رساند. به او زحمت دادم.
🔹برخورد اکثر مأموران در آن چند ساعت محترمانه بود.
یک صندلی آوردند که بنشینم؛ و تعارف کردند که همراهشان نان بخورم.
🔸با خودم گفتم اگر اینجا ایران بود و من افغان بودم و مدرکی همراه نداشتم بعید بود با تحقیر و توهین مواجه نشوم.
مأمورها هم همین را گفتند؛ که شانس آوردی اینجا #ایران نیست و شما «افغانی» نیستی وگرنه پدرت درآمدهبود.
یکیشان که تلخمزاجتر از بقیه بود جلو آمد و گفت اگر زیاد حرف بزنی میبریمت زندان پل چرخی. گفتم چرا زندان؟ گفت خدا را شکر کن که زندان میروی و نمیفرستیمت #اردوگاه_لب_مرز.
معلوم بود خاطرهی خوشی از ایران ندارد. گفتم من ده سال است ایران نبودهام اما حق با شماست. رفتار دولت ایران با افغانها زشت و نارواست. مأمور دیگری گفت همه جا آدم خوب و بد پیدا میشود. گفتم اما نمیشود در یک مملکت خوب و بد را از همدیگر سوا کرد؛ خوبها هم با سکوتشان سهیماند در آنچه بدها میکنند.
در آن چند ساعتی که در حوزه بودم دو بار به ایشان اعتراض کردم. یک بار وقتی موبایلم را گرفتند و خواستند شمارههایم را ببینند. که به نظرم میرسد حق این کار را نداشتند. و دوم وقتی متوجه شدم آن مأمور تلخمزاج دارد با موبایل از من فیلم میگیرد. گفتم من به حیث باشندهی این شهر فقط پاسپورت همراه ندارم و فکر نمیکنم حق داشتهباشید از من فیلم بگیرید. گفت ما هر کار بخواهیم انجام میدهیم. گفتم به احتمال زیاد کارتان قانونی نیست. رئیس حوزه که آمد گفت دوربین را خاموش کنند. با خودم گفتم اگر قانون در مواجهه با منِ ایرانی/خارجی زیر پا گذاشته شود احتمالا وضعیت افغانهایی که بازداشت میشوند بدتر است؛ مخصوصا اگر از قشر آسیبپذیر باشند و دستشان به جایی بند نباشد.
مأمورانی که در ایستهای بازرسی ایستادهاند آدمهای زحمتکشیاند؛ با حقوق کم و ساعت کاری زیاد و توقع بالای مردم. تأمین امنیت یک شهر – آن هم شهر کابل - وظیفهی آسانی نیست. هر ماشینی که از ایست بازرسی رد میشود یک خطر بالقوه برای ایشان است. مسئولیت سنگینی دارند. زندگی پر خطری است.
موقع خداحافظی به آن مأمور تلخمزاج گفتم روزی میآید که صلح است و اعتماد. و سلاح زمین گذاشته شده و دست دوستی به آسمان بلند. آن وقت دوباره همدیگر را میبینیم. و بغل میکنیم. و قصه میکنیم از آنچه گذشت. و میخندیم به شبی که یک ایرانی پاسپورتش را همراه نداشت./رنا
https://t.me/joinchat/AAAAAD4rzjY4s5WmLecwBg
Forwarded from نواندیشان افغانستان (ehsan!)
بازداشت یک تبعه #ایرانی در کابل به علت نداشتن مدرک شناسایی
به گزارش رنا علی عبدی در کانال تلگرامش نوشت: برای چند ساعت در کابل بازداشت شدم. قصه این بود که عقب یک تاکسی نشستهبودم و از یکی از ایستهای بازرسی رد میشدیم که مأمور پلیس روی پنجره زد و کارت شناساییام را خواست. فکر کنم اولین بار بود در این سه سال که مأمور پلیسی شک کردهبود که شاید افغان نباشم.
مدرکی همراه نداشتم و همین شد که مدتی را در ادارهی پلیس ماندم.
یکی از دانشجوهایم که اتفاقی از آن حوالی رد میشد آمد برای کمک – که این آقا که بازداشت کردهاید معلم ماست. رئیس حوزه گفت که باید پاسپورت داشتهباشد. حق با او بود. اما کسی خانه نبود که زنگ بزنم و پاسپورت را بیاورد.
رفیق دیگری را زنگ زدم که خانهشان نزدیک همان حوزهی پلیس بود و خودش را رساند. به او زحمت دادم.
🔹برخورد اکثر مأموران در آن چند ساعت محترمانه بود.
یک صندلی آوردند که بنشینم؛ و تعارف کردند که همراهشان نان بخورم.
🔸با خودم گفتم اگر اینجا ایران بود و من افغان بودم و مدرکی همراه نداشتم بعید بود با تحقیر و توهین مواجه نشوم.
مأمورها هم همین را گفتند؛ که شانس آوردی اینجا #ایران نیست و شما «افغانی» نیستی وگرنه پدرت درآمدهبود.
یکیشان که تلخمزاجتر از بقیه بود جلو آمد و گفت اگر زیاد حرف بزنی میبریمت زندان پل چرخی. گفتم چرا زندان؟ گفت خدا را شکر کن که زندان میروی و نمیفرستیمت #اردوگاه_لب_مرز.
معلوم بود خاطرهی خوشی از ایران ندارد. گفتم من ده سال است ایران نبودهام اما حق با شماست. رفتار دولت ایران با افغانها زشت و نارواست. مأمور دیگری گفت همه جا آدم خوب و بد پیدا میشود. گفتم اما نمیشود در یک مملکت خوب و بد را از همدیگر سوا کرد؛ خوبها هم با سکوتشان سهیماند در آنچه بدها میکنند.
در آن چند ساعتی که در حوزه بودم دو بار به ایشان اعتراض کردم. یک بار وقتی موبایلم را گرفتند و خواستند شمارههایم را ببینند. که به نظرم میرسد حق این کار را نداشتند. و دوم وقتی متوجه شدم آن مأمور تلخمزاج دارد با موبایل از من فیلم میگیرد. گفتم من به حیث باشندهی این شهر فقط پاسپورت همراه ندارم و فکر نمیکنم حق داشتهباشید از من فیلم بگیرید. گفت ما هر کار بخواهیم انجام میدهیم. گفتم به احتمال زیاد کارتان قانونی نیست. رئیس حوزه که آمد گفت دوربین را خاموش کنند. با خودم گفتم اگر قانون در مواجهه با منِ ایرانی/خارجی زیر پا گذاشته شود احتمالا وضعیت افغانهایی که بازداشت میشوند بدتر است؛ مخصوصا اگر از قشر آسیبپذیر باشند و دستشان به جایی بند نباشد.
مأمورانی که در ایستهای بازرسی ایستادهاند آدمهای زحمتکشیاند؛ با حقوق کم و ساعت کاری زیاد و توقع بالای مردم. تأمین امنیت یک شهر – آن هم شهر کابل - وظیفهی آسانی نیست. هر ماشینی که از ایست بازرسی رد میشود یک خطر بالقوه برای ایشان است. مسئولیت سنگینی دارند. زندگی پر خطری است.
موقع خداحافظی به آن مأمور تلخمزاج گفتم روزی میآید که صلح است و اعتماد. و سلاح زمین گذاشته شده و دست دوستی به آسمان بلند. آن وقت دوباره همدیگر را میبینیم. و بغل میکنیم. و قصه میکنیم از آنچه گذشت. و میخندیم به شبی که یک ایرانی پاسپورتش را همراه نداشت./رنا
https://t.me/joinchat/AAAAAD4rzjY4s5WmLecwBg
به گزارش رنا علی عبدی در کانال تلگرامش نوشت: برای چند ساعت در کابل بازداشت شدم. قصه این بود که عقب یک تاکسی نشستهبودم و از یکی از ایستهای بازرسی رد میشدیم که مأمور پلیس روی پنجره زد و کارت شناساییام را خواست. فکر کنم اولین بار بود در این سه سال که مأمور پلیسی شک کردهبود که شاید افغان نباشم.
مدرکی همراه نداشتم و همین شد که مدتی را در ادارهی پلیس ماندم.
یکی از دانشجوهایم که اتفاقی از آن حوالی رد میشد آمد برای کمک – که این آقا که بازداشت کردهاید معلم ماست. رئیس حوزه گفت که باید پاسپورت داشتهباشد. حق با او بود. اما کسی خانه نبود که زنگ بزنم و پاسپورت را بیاورد.
رفیق دیگری را زنگ زدم که خانهشان نزدیک همان حوزهی پلیس بود و خودش را رساند. به او زحمت دادم.
🔹برخورد اکثر مأموران در آن چند ساعت محترمانه بود.
یک صندلی آوردند که بنشینم؛ و تعارف کردند که همراهشان نان بخورم.
🔸با خودم گفتم اگر اینجا ایران بود و من افغان بودم و مدرکی همراه نداشتم بعید بود با تحقیر و توهین مواجه نشوم.
مأمورها هم همین را گفتند؛ که شانس آوردی اینجا #ایران نیست و شما «افغانی» نیستی وگرنه پدرت درآمدهبود.
یکیشان که تلخمزاجتر از بقیه بود جلو آمد و گفت اگر زیاد حرف بزنی میبریمت زندان پل چرخی. گفتم چرا زندان؟ گفت خدا را شکر کن که زندان میروی و نمیفرستیمت #اردوگاه_لب_مرز.
معلوم بود خاطرهی خوشی از ایران ندارد. گفتم من ده سال است ایران نبودهام اما حق با شماست. رفتار دولت ایران با افغانها زشت و نارواست. مأمور دیگری گفت همه جا آدم خوب و بد پیدا میشود. گفتم اما نمیشود در یک مملکت خوب و بد را از همدیگر سوا کرد؛ خوبها هم با سکوتشان سهیماند در آنچه بدها میکنند.
در آن چند ساعتی که در حوزه بودم دو بار به ایشان اعتراض کردم. یک بار وقتی موبایلم را گرفتند و خواستند شمارههایم را ببینند. که به نظرم میرسد حق این کار را نداشتند. و دوم وقتی متوجه شدم آن مأمور تلخمزاج دارد با موبایل از من فیلم میگیرد. گفتم من به حیث باشندهی این شهر فقط پاسپورت همراه ندارم و فکر نمیکنم حق داشتهباشید از من فیلم بگیرید. گفت ما هر کار بخواهیم انجام میدهیم. گفتم به احتمال زیاد کارتان قانونی نیست. رئیس حوزه که آمد گفت دوربین را خاموش کنند. با خودم گفتم اگر قانون در مواجهه با منِ ایرانی/خارجی زیر پا گذاشته شود احتمالا وضعیت افغانهایی که بازداشت میشوند بدتر است؛ مخصوصا اگر از قشر آسیبپذیر باشند و دستشان به جایی بند نباشد.
مأمورانی که در ایستهای بازرسی ایستادهاند آدمهای زحمتکشیاند؛ با حقوق کم و ساعت کاری زیاد و توقع بالای مردم. تأمین امنیت یک شهر – آن هم شهر کابل - وظیفهی آسانی نیست. هر ماشینی که از ایست بازرسی رد میشود یک خطر بالقوه برای ایشان است. مسئولیت سنگینی دارند. زندگی پر خطری است.
موقع خداحافظی به آن مأمور تلخمزاج گفتم روزی میآید که صلح است و اعتماد. و سلاح زمین گذاشته شده و دست دوستی به آسمان بلند. آن وقت دوباره همدیگر را میبینیم. و بغل میکنیم. و قصه میکنیم از آنچه گذشت. و میخندیم به شبی که یک ایرانی پاسپورتش را همراه نداشت./رنا
https://t.me/joinchat/AAAAAD4rzjY4s5WmLecwBg
#افغان_بگیر را در ایام عزاداری متوقف کنید!
منبری که دردهای امروز مردم رو نتونه بازگو کنه، حسینی نیست!
درخواست طلبه و منبری امام حسین(عليه السلام) از مسئولین ایرانی:
#افغان_بگیر را در ایام عزاداری متوقف کنید!
قبل منبر کنارم نشست و گفت؛ التماس دعا
بعد منبر کنارش نشستم...
چهرهاش خیلی خسته و درمانده بود
گفتم؛ شمارو شبهای قبل در هیئت ندیدم، اهل کجائید؟
گفت مهاجر است و منزلش سمت کرج است و بهدنبال پسر نوجوانش به ورامین آمده
کنجکاویم بیشتر شد...
گفت که امروز صبح برای اخذ نوبت تمدید کارت شناسایی به دفترکفالت در کرج رفتم و مدارک خانواده را هم باید میبردم، پسرم از منزل خارج میشود و گرفتار طرح #افغان_بگیر میشود... امروز حدود ۱۰۰نفر را گرفتند و همه را آوردند #اردوگاه_عسکرآباد ورامین...
.
مدرک اقامتی پسرم را بردم اردوگاه...(آهی کشید و سکوت کرد)
گفتم چه شد؟ آزادش کردند؟
... مسئولین اردوگاه گفتند بهخاطر ایام #تاسوعا و #عاشورا اردوگاه تا چهارشنبه کسی را آزاد نمیکند!/ mohajerpress
@nawandishanafg
منبری که دردهای امروز مردم رو نتونه بازگو کنه، حسینی نیست!
درخواست طلبه و منبری امام حسین(عليه السلام) از مسئولین ایرانی:
#افغان_بگیر را در ایام عزاداری متوقف کنید!
قبل منبر کنارم نشست و گفت؛ التماس دعا
بعد منبر کنارش نشستم...
چهرهاش خیلی خسته و درمانده بود
گفتم؛ شمارو شبهای قبل در هیئت ندیدم، اهل کجائید؟
گفت مهاجر است و منزلش سمت کرج است و بهدنبال پسر نوجوانش به ورامین آمده
کنجکاویم بیشتر شد...
گفت که امروز صبح برای اخذ نوبت تمدید کارت شناسایی به دفترکفالت در کرج رفتم و مدارک خانواده را هم باید میبردم، پسرم از منزل خارج میشود و گرفتار طرح #افغان_بگیر میشود... امروز حدود ۱۰۰نفر را گرفتند و همه را آوردند #اردوگاه_عسکرآباد ورامین...
.
مدرک اقامتی پسرم را بردم اردوگاه...(آهی کشید و سکوت کرد)
گفتم چه شد؟ آزادش کردند؟
... مسئولین اردوگاه گفتند بهخاطر ایام #تاسوعا و #عاشورا اردوگاه تا چهارشنبه کسی را آزاد نمیکند!/ mohajerpress
@nawandishanafg
کتاب داستان زندگی مهاجرت پناهجوی افغانستانی به ایتالیا چاپ شد
رمان «دریاها تمساح دارند» نوشته فابیو گدا دربرگیرنده داستان واقعی زندگی عنایتالله اکبری مهاجر افغانستانی با ترجمه مرجان مردانی توسط نشر آموت منتشر شد.
رمان «دریاها تمساح دارند» نوشته فابیو گدا دربرگیرنده داستان واقعی زندگی عنایتالله اکبری مهاجر افغانستانی بهتازگی با ترجمه مرجان مردانی توسط نشر آموت منتشر شده است.
فابیو گدا نویسنده ایتالیایی اینکتاب متولد سال ۱۹۷۲ در تورین است. شغل اصلی او آموزش کودکان نیازمند است و در چند روزنامه و نشریه ایتالیایی مطلب مینویسد. او در مدرسه داستاننویسی اسکولا هولدن شهر تورین، تدریس داستاننویسی هم میکند. او رمان «دریاها تمساح دارند» را براساس زندگی واقعی یکی از مهاجران افغانستانی نوشته که در ایتالیا ۴۰۰ هزار نسخه از آن به فروش رفته است. اینکتاب به ۳۰ زبان ترجمه شده است.
مرجان مردانی مترجم کتاب نیز، دارای دکترای زبان و ادبیات انگلیسی است که ترجمه دو کتاب «به سوی آسمانها» و «از سری آخرین مصاحبهها» را در کارنامه دارد.
نویسنده کتاب میگوید باید آن را در زمره آثار داستانی دانست چون قصهای است که براساس واقعیت نوشته شده است. او با عنایتالله اکبری در یک جلسه معرفی کتاب آشنا شده و با او درباره اولین رمانش که درباره پسر مهاجری از رومانی در ایتالیا بوده، صحبت کرده است. در نتیجه مرد افغانستانی به نویسنده ایتالیایی میگوید او هم چنین تجربهای داشته است. در نتیجه صحبتها بین این دو آغاز میشود و فابیو گدا پس از شنیدن داستان زندگی اکبری از او میپرسد آیا میتواند داستان زندگیاش را در قالب کتاب بنویسد یا خیر که با پاسخ مثبت روبرو میشود.
#افغانستان ، #پاکستان ، #ایران ، #ترکیه ، #یونان و #ایتالیا عناوین فصلهای اینکتاب هستند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
آن روز پول را دادیم. ماجرا به همینجا ختم نشد. کاکا حمید بعدا در ون به من گفت که وقتی رفته بود پول بیاورد، دو تا از پسرها را دیده بود که شام میپختند و نفهمیده بودند چه اتفاقی افتاده است. به آنها گفته بود همانجا بمانند و تا وقتی برمیگردیم مواظب وسایلمان باشند. البته اگر به #تل_سیاه یا #سنگ_سفید میرفتیم برگشتی در کار نبود.
خوشبختانه ما را به جای دیگری بودند.
در #اردوگاه سرهایمان را تراشیدند تا احساس کنیم برهنهایم. این طوری مردم میفهمیدند ما #قاچاقی در ایران ماندهایم و بیرونمان کردهاند. وقتی سرم را میتراشیدند، برای اینکه جلوی گریهام را بگیرم به موهایی که روی زمین تلنبار شده بود زل زدم. مو، وقتی روی سرت نیست، چیز عجیب و غریبی است.
اینکتاب با ۱۹۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.
@nawandishanafg
رمان «دریاها تمساح دارند» نوشته فابیو گدا دربرگیرنده داستان واقعی زندگی عنایتالله اکبری مهاجر افغانستانی با ترجمه مرجان مردانی توسط نشر آموت منتشر شد.
رمان «دریاها تمساح دارند» نوشته فابیو گدا دربرگیرنده داستان واقعی زندگی عنایتالله اکبری مهاجر افغانستانی بهتازگی با ترجمه مرجان مردانی توسط نشر آموت منتشر شده است.
فابیو گدا نویسنده ایتالیایی اینکتاب متولد سال ۱۹۷۲ در تورین است. شغل اصلی او آموزش کودکان نیازمند است و در چند روزنامه و نشریه ایتالیایی مطلب مینویسد. او در مدرسه داستاننویسی اسکولا هولدن شهر تورین، تدریس داستاننویسی هم میکند. او رمان «دریاها تمساح دارند» را براساس زندگی واقعی یکی از مهاجران افغانستانی نوشته که در ایتالیا ۴۰۰ هزار نسخه از آن به فروش رفته است. اینکتاب به ۳۰ زبان ترجمه شده است.
مرجان مردانی مترجم کتاب نیز، دارای دکترای زبان و ادبیات انگلیسی است که ترجمه دو کتاب «به سوی آسمانها» و «از سری آخرین مصاحبهها» را در کارنامه دارد.
نویسنده کتاب میگوید باید آن را در زمره آثار داستانی دانست چون قصهای است که براساس واقعیت نوشته شده است. او با عنایتالله اکبری در یک جلسه معرفی کتاب آشنا شده و با او درباره اولین رمانش که درباره پسر مهاجری از رومانی در ایتالیا بوده، صحبت کرده است. در نتیجه مرد افغانستانی به نویسنده ایتالیایی میگوید او هم چنین تجربهای داشته است. در نتیجه صحبتها بین این دو آغاز میشود و فابیو گدا پس از شنیدن داستان زندگی اکبری از او میپرسد آیا میتواند داستان زندگیاش را در قالب کتاب بنویسد یا خیر که با پاسخ مثبت روبرو میشود.
#افغانستان ، #پاکستان ، #ایران ، #ترکیه ، #یونان و #ایتالیا عناوین فصلهای اینکتاب هستند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
آن روز پول را دادیم. ماجرا به همینجا ختم نشد. کاکا حمید بعدا در ون به من گفت که وقتی رفته بود پول بیاورد، دو تا از پسرها را دیده بود که شام میپختند و نفهمیده بودند چه اتفاقی افتاده است. به آنها گفته بود همانجا بمانند و تا وقتی برمیگردیم مواظب وسایلمان باشند. البته اگر به #تل_سیاه یا #سنگ_سفید میرفتیم برگشتی در کار نبود.
خوشبختانه ما را به جای دیگری بودند.
در #اردوگاه سرهایمان را تراشیدند تا احساس کنیم برهنهایم. این طوری مردم میفهمیدند ما #قاچاقی در ایران ماندهایم و بیرونمان کردهاند. وقتی سرم را میتراشیدند، برای اینکه جلوی گریهام را بگیرم به موهایی که روی زمین تلنبار شده بود زل زدم. مو، وقتی روی سرت نیست، چیز عجیب و غریبی است.
اینکتاب با ۱۹۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.
@nawandishanafg