دارم می آموزم وقتی با کودک زندگی و با او کار می کنم، بایستی جهان او را به رسمیت بشناسم و سعی کنم آن را درک کنم.
یکی از سؤالاتی که والدین اغلب از ما می پرسند این است که "کودک اینجا -در مدرسه طبیعت- از انجام کارهای تکراری حوصله اش سر نمی رود؟"
در پاسخ به آنها همیشه تصویر کودکی به ذهنم می آمد که ساعتها، روزها، ماهها و سالها در حیاط کوچک خانه شان با خاک و برگ و درخت و گل وقت می گذراند. آیا او حوصله اش سر می رفت؟
این تصویر همیشه برای پاسخ آن سوال به یاری ام می آمد تا اینکه چند وقت پیش، حین تسهیلگری با یکی از بچه های مدرسه، به مورد جالبی برخورد کردم که مرا سخت به پاسخ سوال مذکور نزدیکتر کرد. اهورا آن روز چیزی حدود 20 دفعه ماشینش را به ماسه خیس آغشته کرده و هر بار، به خواست او، با هم به "کارواش" که همان شیر آب انتهای مدرسه بود رفتیم و تمیزش کردیم. هر دفعه ی ماسه ای کردن و شستن ماشین حدودا 10 دقیقه زمان می برد و مسافتی به تقریب 80 متر توسط ما طی می شد. حال، نخست از دید یک ناظر ناآشنا با مفهوم مدرسه طبیعت، به این عمل اهورا بنگرید؛ به نظر کاری تکراری، بیهوده و کسالت بار می آید. اما حالا ذهن تان را از قضاوت های مرسوم و بزرگسالانه پاک کنید و کمی به او نزدیکتر شوید، در ضمن سعی کنید حرف نزنید و تمرکزش را از او نگیرید. اهورا در هر بار انجام فرآیند آغشته کردن ماشین، فرم و تکنیک تازه ای را امتحان می کند. او یک بار ماسه ها را در دو دستش پر کرده و با هم روی ماشین خالی می کند، یک بار ماسه را اندک اندک روی ماشین می ریزد، یک بار ماشین را به سطح خیس ماسه می مالد و... اگر حوصله تان سر نرفته و همچنان ذهن تان را از گزند قضاوت های مرسوم بالغانه ایمن نگه داشته اید، دارید به دفعات آخر می رسید. حالا خوب به تکنیک کار با دست اش توجه کنید. ببینید ماسه ها را چگونه در مشتش می فشارد و کف دستها را به هم می مالد. جلوتر بیایید. نگاه کنید، این بار دارد به جای ریختن انبوه ماسه روی ماشین، دستهایش را روی بدنه آن می کشد. می بینید حرکت انگشتانش چه ماهرانه و هوشمندانه است. شما دارید یک تابلوی نقاشی را نگاه می کنید و تمام این مدت در حال نظاره کردن یک هنرمند بودید که عاشقانه و خستگی ناپذیر اثرش را خلق می کرد.
در کنار کودک این شمایید که انتخاب می کنید چه باشید. نظاره گر از بالا به پایین و کسی که همه چیز را می داند برخلاف کودک که به زعم او هیچ نمی داند، یا یک تسهیلگر که می خواهد از او بیاموزد. اگر انتخاب شما اولی ست، بله حق با شماست، اهورا و اهوراها دارند در مدرسه طبیعت کارهای تکراری و بیهوده انجام می دهند و بعد از چند روز حوصله شان سر می رود. اما اگر نقش دوم را برگزیدید، باید بتوانید کنار کودک روی زمین بنشینید، دستهایتان را در ماسه خیس فرو ببرید و هر بار 80 متر را با او راه بروید و ماشین را بشویید و دوباره و دوباره و... در نقش دوم، وقتی بتوانید به دنیای زیبای او راه یابید به او و به خودتان فرصت یک تجربه ناب هنری داده اید. شما و او دریافتید که با ماسه خیس هم می توانید نقاشی کنید. در نقش تسهیلگر، شما و کودک فراتر از حوزه فیزیکی و ظاهری عمل می روید و پا به ساحت ناب "احساس" می گذارید. در نقش اول شما تنها یک عمل مکانیکی می بینید اما در مفهوم مدرسه طبیعت شما آن بخش نامرئی دنیای کودک، یعنی تخیلاتش را به رسمیت می شناسید. این بخش از دنیای او بیکران و پویاست. انتخاب با شماست...
حالا که از مدرسه طبیعت بیرون رفتید، در راه خانه، به آفتاب فکر کنید که هر روز صبح طلوع می کند و قبل از شب غروب. یا پیرمردی روستایی را تصور کنید که هر روز صبح، قبل از طلوع آفتاب به مرغها و گوسفندانش غذا می دهد و می رود برای صبحانه نان گرم می خرد. یا مادری که هر روز چند دفعه از عصاره جانش نوزادش را شیر می دهد. به پرستو ها، به قوهای مهاجر فکر کنید. همه اینها زندگی شان بر اساس تکرار است اما بی تردید در این همه تکرار معنایی نهفته است. "چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید."
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschoo
یکی از سؤالاتی که والدین اغلب از ما می پرسند این است که "کودک اینجا -در مدرسه طبیعت- از انجام کارهای تکراری حوصله اش سر نمی رود؟"
در پاسخ به آنها همیشه تصویر کودکی به ذهنم می آمد که ساعتها، روزها، ماهها و سالها در حیاط کوچک خانه شان با خاک و برگ و درخت و گل وقت می گذراند. آیا او حوصله اش سر می رفت؟
این تصویر همیشه برای پاسخ آن سوال به یاری ام می آمد تا اینکه چند وقت پیش، حین تسهیلگری با یکی از بچه های مدرسه، به مورد جالبی برخورد کردم که مرا سخت به پاسخ سوال مذکور نزدیکتر کرد. اهورا آن روز چیزی حدود 20 دفعه ماشینش را به ماسه خیس آغشته کرده و هر بار، به خواست او، با هم به "کارواش" که همان شیر آب انتهای مدرسه بود رفتیم و تمیزش کردیم. هر دفعه ی ماسه ای کردن و شستن ماشین حدودا 10 دقیقه زمان می برد و مسافتی به تقریب 80 متر توسط ما طی می شد. حال، نخست از دید یک ناظر ناآشنا با مفهوم مدرسه طبیعت، به این عمل اهورا بنگرید؛ به نظر کاری تکراری، بیهوده و کسالت بار می آید. اما حالا ذهن تان را از قضاوت های مرسوم و بزرگسالانه پاک کنید و کمی به او نزدیکتر شوید، در ضمن سعی کنید حرف نزنید و تمرکزش را از او نگیرید. اهورا در هر بار انجام فرآیند آغشته کردن ماشین، فرم و تکنیک تازه ای را امتحان می کند. او یک بار ماسه ها را در دو دستش پر کرده و با هم روی ماشین خالی می کند، یک بار ماسه را اندک اندک روی ماشین می ریزد، یک بار ماشین را به سطح خیس ماسه می مالد و... اگر حوصله تان سر نرفته و همچنان ذهن تان را از گزند قضاوت های مرسوم بالغانه ایمن نگه داشته اید، دارید به دفعات آخر می رسید. حالا خوب به تکنیک کار با دست اش توجه کنید. ببینید ماسه ها را چگونه در مشتش می فشارد و کف دستها را به هم می مالد. جلوتر بیایید. نگاه کنید، این بار دارد به جای ریختن انبوه ماسه روی ماشین، دستهایش را روی بدنه آن می کشد. می بینید حرکت انگشتانش چه ماهرانه و هوشمندانه است. شما دارید یک تابلوی نقاشی را نگاه می کنید و تمام این مدت در حال نظاره کردن یک هنرمند بودید که عاشقانه و خستگی ناپذیر اثرش را خلق می کرد.
در کنار کودک این شمایید که انتخاب می کنید چه باشید. نظاره گر از بالا به پایین و کسی که همه چیز را می داند برخلاف کودک که به زعم او هیچ نمی داند، یا یک تسهیلگر که می خواهد از او بیاموزد. اگر انتخاب شما اولی ست، بله حق با شماست، اهورا و اهوراها دارند در مدرسه طبیعت کارهای تکراری و بیهوده انجام می دهند و بعد از چند روز حوصله شان سر می رود. اما اگر نقش دوم را برگزیدید، باید بتوانید کنار کودک روی زمین بنشینید، دستهایتان را در ماسه خیس فرو ببرید و هر بار 80 متر را با او راه بروید و ماشین را بشویید و دوباره و دوباره و... در نقش دوم، وقتی بتوانید به دنیای زیبای او راه یابید به او و به خودتان فرصت یک تجربه ناب هنری داده اید. شما و او دریافتید که با ماسه خیس هم می توانید نقاشی کنید. در نقش تسهیلگر، شما و کودک فراتر از حوزه فیزیکی و ظاهری عمل می روید و پا به ساحت ناب "احساس" می گذارید. در نقش اول شما تنها یک عمل مکانیکی می بینید اما در مفهوم مدرسه طبیعت شما آن بخش نامرئی دنیای کودک، یعنی تخیلاتش را به رسمیت می شناسید. این بخش از دنیای او بیکران و پویاست. انتخاب با شماست...
حالا که از مدرسه طبیعت بیرون رفتید، در راه خانه، به آفتاب فکر کنید که هر روز صبح طلوع می کند و قبل از شب غروب. یا پیرمردی روستایی را تصور کنید که هر روز صبح، قبل از طلوع آفتاب به مرغها و گوسفندانش غذا می دهد و می رود برای صبحانه نان گرم می خرد. یا مادری که هر روز چند دفعه از عصاره جانش نوزادش را شیر می دهد. به پرستو ها، به قوهای مهاجر فکر کنید. همه اینها زندگی شان بر اساس تکرار است اما بی تردید در این همه تکرار معنایی نهفته است. "چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید."
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschoo
Forwarded from نوج🌱
#از_مدرسه_طبیعت_آموختم، تا باور نکنیم کودک خود یک حضور مستقل در جهان است، نه یک بزرگسال با قد و قامت کوچک، نه آموزشش را درست فهمیده ایم و نه سلامت جسم و روانش را. مکرراً با این پرسشها روبرو می شویم که چرا تسهیلگران مدرسه به فضا هیجان نمی دهند؟ چرا بچه ها را به سمت آموزش مهارتهای مهمی مثل نجاری، باغبانی، کشاورزی و... هدایت نمی کنند؟ چرا تسهیلگران، کودکی که چندین جلسه است فقط ماسه بازی می کند را به کار دیگری سوق نمی دهند؟ در تمام این پرسشها حضور مستقل کودک بعنوان یک موجود خردمند و عاطفه مند نادیده گرفته می شود. اگر در ذهن خود چنین سوالاتی دارید، دعوتتان می کنم بیایید مدرسه طبیعت و سعی کنید دست کم قدتان را هم تراز با یک کودک 3 تا 12 ساله تنظیم کنید و یک ساعت در گوشه گوشه مدرسه قدم بزنید. با هم قد شدن با کودک، شما تا حدی متوجه «تفاوت» خواهید شد. با این کار شما درک خواهید کرد که درخت برای یک بزرگسال همان درخت برای یک کودک نیست، یا درک بزرگسال از 200 متر مساحت با درک کودک از آن تفاوت دارد. حال اگر سعی کنید به کودکی خودتان برگردید و به خاطر بیاورید کدام فضاها و فعالیتها را با تمام وجود دوست داشته اید و با مرور خاطراتش وجودتان لبریز از حس خوشایندی می شود، در آن صورت بیشتر به «تفاوت» پی خواهید برد. کدام فضاها، کدام فعالیتها را به خاطر می آورید که تمام وجودتان را مملو از نوستالژی و احساس می کند؟ آنهایی که یک بزرگسال مدام حواستان را پرت می کرد و تذکر می داد و به تجربه کردنشان واردارتان می کرد؟ یا آن دسته ای که با میل خود و بر اساس کنجکاوی و آزادانه انتخابشان کرده بودید؟
از والدین عزیز دعوت می کنم روزهایی را بدون فرزندشان به مدرسه طبیعت شهرشان بروند و «کودکی» کنند. به تسهیلگران عزیر هم پیشنهاد می کنم این شرایط را بوجود بیاورند. مفاهیم «مدرسه طبیعت» و «تسهیلگری» مفاهیمی نو در فرهنگ ماست. بدیهی است که آنها را نشناسیم و برداشت های خودمان را از آنها داشته باشیم، اما برای شناخت این دو مفهوم باید بیشتر صبوری کرد تا قضاوت، بایستی بیشتر مشاهده کرد تا اعمال نظر و می باید بیشتر گوش کرد تا صحبت. این بار که به مدرسه طبیعت شهرتان رفتید، به عناصر و اجزای مدرسه خوب دقت کنید. سعی کنید آنها را از لحاظ دینامیک و جذابیت شان تفکیک کنید. بیایید با هم تماشا کنیم: یک دسته بی تحرک اند، مثل سنگ، چوب، دیوار، چکش و... . دسته ای دیگر کمی تحرک دارند که عموما تحرک شان معلول نیرویی دیگر است. مانند شاخه های درختان، آب، علف و... این اجزا می توانند زنده یا غیر زنده باشند. دسته سوم موجودات زنده ای اند که به میل و اراده خود حرکت می کنند، نگاه می کنند، صدا دارند و... . مانند گربه، سگ، مرغ، گوسفند و غیره. هر کدام از این عناصر سطحی از هیجان و احساس را در کودک برمی انگیزند. تسهیلگر هم یکی از اجزای مدرسه طبیعت است، نه حاکم یا کارگردان مدرسه. تسهیلگر به فراخور موقعیت، سن و شخصیت کودک، روحیه خودش، شرایط آب و هوا، سابقه کودک از حضور در مدرسه طبیعت و... می تواند نقشهای متفاوت ایفا کند. اگر توانستید، مدرسه طبیعت را بدون هر یک از آن دسته عناصر تصور کنید، آن گاه می شود تسهیلگری را هم فقط در یک نقش تعریف نمود. آیا می توان دسته اول و دوم - اشیاء و شاخه درختان و آب و...- را از فضا حذف کرده و آن را پر از حیوانات پر جست و خیز کرد؟ یا برعکس، می توانیم حیوانات را حذف کرده و محیط را پر از تیر و تخته و درخت کنیم؟ مسلماً نه. تسهیلگر خوب گاهی تسهیلگری است که از کودک فاصله گرفته و در سکوت کامل او و فعالیتش را مشاهده می کند یا به گفتگوی کودک با خودش و تکه چوبی که در دست دارد با دقت گوش می دهد. گاهی هم تسهیلگری که در بازی بچه ها مشارکت کرده و هم تای آنان در پیش برد بازی نقش ایفا می کند، تسهیلگر خوبی است.
مدرسه طبیعت دنیای احترام به تفاوتهاست. مطلق نگاه نکنیم. از فرصتی که برای ما و کودکان کشورمان بوجود آمده استفاده کنیم. «کودکی کنیم» و بگذاریم فرزندانمان هم کودکی کنند. مدرسه طبیعت قصد ندارد لیستی از مهارتها و تجربیات متنوع را در مدت زمانی معلوم و در یک دوره فشرده به خورد بچه ها بدهد. مدرسه طبیعت شرایط زندگی و «تجربه کردن» را به کودکان می دهد، به خواست و میل خودشان. مدرسه طبیعت به مانند جریانهای اجتماعی همتای خود روی «آگاهی بخشی» جامعه سرمایه گذاری می کند، نه روی ناآگاهی مردم. رسالت اصلی مدرسه طبیعت این است که این ضرورت تاریخی را به متن جامعه ببرد: تجربه آزادانه طبیعت حق کودکان است. این یادداشت و یادداشتهای مشابه بر آن اند تا والدین عزیز این سرزمین را با مفاهیم تسهیلگری و مدرسه طبیعت آشنا کنند. به امید روزی که همه پدر و مادرهای کشورمان تسهیلگر فرزندانشان باشند.
عارف آهنگر - تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
از والدین عزیز دعوت می کنم روزهایی را بدون فرزندشان به مدرسه طبیعت شهرشان بروند و «کودکی» کنند. به تسهیلگران عزیر هم پیشنهاد می کنم این شرایط را بوجود بیاورند. مفاهیم «مدرسه طبیعت» و «تسهیلگری» مفاهیمی نو در فرهنگ ماست. بدیهی است که آنها را نشناسیم و برداشت های خودمان را از آنها داشته باشیم، اما برای شناخت این دو مفهوم باید بیشتر صبوری کرد تا قضاوت، بایستی بیشتر مشاهده کرد تا اعمال نظر و می باید بیشتر گوش کرد تا صحبت. این بار که به مدرسه طبیعت شهرتان رفتید، به عناصر و اجزای مدرسه خوب دقت کنید. سعی کنید آنها را از لحاظ دینامیک و جذابیت شان تفکیک کنید. بیایید با هم تماشا کنیم: یک دسته بی تحرک اند، مثل سنگ، چوب، دیوار، چکش و... . دسته ای دیگر کمی تحرک دارند که عموما تحرک شان معلول نیرویی دیگر است. مانند شاخه های درختان، آب، علف و... این اجزا می توانند زنده یا غیر زنده باشند. دسته سوم موجودات زنده ای اند که به میل و اراده خود حرکت می کنند، نگاه می کنند، صدا دارند و... . مانند گربه، سگ، مرغ، گوسفند و غیره. هر کدام از این عناصر سطحی از هیجان و احساس را در کودک برمی انگیزند. تسهیلگر هم یکی از اجزای مدرسه طبیعت است، نه حاکم یا کارگردان مدرسه. تسهیلگر به فراخور موقعیت، سن و شخصیت کودک، روحیه خودش، شرایط آب و هوا، سابقه کودک از حضور در مدرسه طبیعت و... می تواند نقشهای متفاوت ایفا کند. اگر توانستید، مدرسه طبیعت را بدون هر یک از آن دسته عناصر تصور کنید، آن گاه می شود تسهیلگری را هم فقط در یک نقش تعریف نمود. آیا می توان دسته اول و دوم - اشیاء و شاخه درختان و آب و...- را از فضا حذف کرده و آن را پر از حیوانات پر جست و خیز کرد؟ یا برعکس، می توانیم حیوانات را حذف کرده و محیط را پر از تیر و تخته و درخت کنیم؟ مسلماً نه. تسهیلگر خوب گاهی تسهیلگری است که از کودک فاصله گرفته و در سکوت کامل او و فعالیتش را مشاهده می کند یا به گفتگوی کودک با خودش و تکه چوبی که در دست دارد با دقت گوش می دهد. گاهی هم تسهیلگری که در بازی بچه ها مشارکت کرده و هم تای آنان در پیش برد بازی نقش ایفا می کند، تسهیلگر خوبی است.
مدرسه طبیعت دنیای احترام به تفاوتهاست. مطلق نگاه نکنیم. از فرصتی که برای ما و کودکان کشورمان بوجود آمده استفاده کنیم. «کودکی کنیم» و بگذاریم فرزندانمان هم کودکی کنند. مدرسه طبیعت قصد ندارد لیستی از مهارتها و تجربیات متنوع را در مدت زمانی معلوم و در یک دوره فشرده به خورد بچه ها بدهد. مدرسه طبیعت شرایط زندگی و «تجربه کردن» را به کودکان می دهد، به خواست و میل خودشان. مدرسه طبیعت به مانند جریانهای اجتماعی همتای خود روی «آگاهی بخشی» جامعه سرمایه گذاری می کند، نه روی ناآگاهی مردم. رسالت اصلی مدرسه طبیعت این است که این ضرورت تاریخی را به متن جامعه ببرد: تجربه آزادانه طبیعت حق کودکان است. این یادداشت و یادداشتهای مشابه بر آن اند تا والدین عزیز این سرزمین را با مفاهیم تسهیلگری و مدرسه طبیعت آشنا کنند. به امید روزی که همه پدر و مادرهای کشورمان تسهیلگر فرزندانشان باشند.
عارف آهنگر - تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
اصرار داریم فرزند مان را هر چه زودتر به جاهایی بفرستیم که الفبا، زبان دوم، ریاضی، خلاقیت و... یادش بدهند. آیا به این نکته هم توجه می کنیم که قرار است بعداً با این الفبا و زبان و ریاضی که به این زودی فرا می گیرد، چه بکند؟ آیا از خودمان می پرسیم که، به طور مثال، الفبا اساساً به چه دردی می خورد؟ مگر نه این است که الفبا برای آن است که ما بتوانیم کلمات و جملات را بخوانیم و بنویسیم؟ آیا به غیر از این ارزش و کاربرد دیگری هم دارد؟ اینکه بتوانیم بخوانیم و بنویسیم مهمتر است یا اینکه چه چیزی بخوانیم و بنویسیم؟ آیا روی محتوای آنچه قرار است فردا کودکان مان بنویسند هم حساسیت داریم؟ اینکه مصرانه در پی آن باشیم که کودک 7 ساله مان مشق اش را به خط نستعلیق بنویسد، طوری که گردی «میم» آنقدر خوشگل بچرخد که از دیدنش حظ کنیم، این یعنی دقیقا به دنبال چه هستیم؟ قرار است این کودک در بزرگسالی اش با این «میم» ها و «الف» ها و «سین» های خوشگل چه بنویسد؟ قرار است کجای این جهان را با آنچه می نویسد آباد کند؟ وقتی درست زمانی که او باید خودش را و جهانش را و زندگی را بشناسد، او را درگیر یادگیری لهجه غلیظ زبان دوم می کنیم، یا در اسارت کلاسهای رنگارنگ الفبا و خلاقیت و ریاضی به بند می کشیم، پس او کی و کجا باید فرصت آن را بیابد که معنای زندگی را بفهمد؟ آخر این روح به بند کشیده قرار است فردا چه گلی به سر خودش و جهانش بزند؟
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان، که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه جیزی عوض می کنیم؟ شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبا؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟ چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما او رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهد. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفتند عوض نکنیم. امروز شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان، که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه جیزی عوض می کنیم؟ شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبا؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟ چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما او رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهد. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفتند عوض نکنیم. امروز شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
بخوانیم گزارش یکی از والدین #مدرسه_طبیعت_نوج را از سفر فرزندش:
سلام، ديروز كارن با دو تا از عكس العملهاش منو شگفت زده كرد، يكي اينكه با وجود اينكه گرمش بود ولي وقتي ديد يه سگ تو آفتاب خوابيده رفت با دستاش جلوي چشمهاي سگ سايبان درست كرد كه آفتاب چشم سگ رو اذيت نكنه. دوم اينكه عليرغم اينكه گرسنش شده بود و براي خودش خوراكي خريد وقتي ديد چند تا بچه گربه بدون مادرشون دارن ميچرخن همه خوراكي هاشو داد اونا خوردن، وقتي ازش پرسيدم چرا خودت نخوردي، گفت اونا مادرشون شايد دير بياد ولي تو اينجايي دوباره برام خوراكي ميخری!
@noojnatureschool
👇
سلام، ديروز كارن با دو تا از عكس العملهاش منو شگفت زده كرد، يكي اينكه با وجود اينكه گرمش بود ولي وقتي ديد يه سگ تو آفتاب خوابيده رفت با دستاش جلوي چشمهاي سگ سايبان درست كرد كه آفتاب چشم سگ رو اذيت نكنه. دوم اينكه عليرغم اينكه گرسنش شده بود و براي خودش خوراكي خريد وقتي ديد چند تا بچه گربه بدون مادرشون دارن ميچرخن همه خوراكي هاشو داد اونا خوردن، وقتي ازش پرسيدم چرا خودت نخوردي، گفت اونا مادرشون شايد دير بياد ولي تو اينجايي دوباره برام خوراكي ميخری!
@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
چند پرسش از معماران و شهرسازان:
سهم کودکان در فضاهای شهری چقدر است؟ نیاز کودکان به بازی آزادانه و سرخوشانه در بستر طبیعت، در کدام طرح جامع شهرسازی تا کنون دیده شده است؟ سرانه ی بازی بی قید و بند، خندیدن، دویدن، نفس کشیدن و زندگی با کیفیت کودکان چه میزان است؟ کجای شهر می توان منظره ی «بازی کردن بچه ها» را تماشا کرد؟
فیلم کوتاه زیر یکی از کودکان مدرسه طبیعت را در شهر نشان می دهد که از اندک فضای موجودِ اتفاقی برای آب بازی و شادی کردن استفاده می کند. به نسبت فضای شادی اش به فضای اتومبیل ها و آسفالت توجه کنید! شهر را برای چه کسانی می سازید؟
به روز جهانی محیط زیست نزدیک می شویم. به محیط زیست گونه ی در حال انقراضی به اسم «کودک شاد» توجه کنیم!
عارف آهنگر، تسهیلگر مدرسه طبیعت نوج
#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
👇
سهم کودکان در فضاهای شهری چقدر است؟ نیاز کودکان به بازی آزادانه و سرخوشانه در بستر طبیعت، در کدام طرح جامع شهرسازی تا کنون دیده شده است؟ سرانه ی بازی بی قید و بند، خندیدن، دویدن، نفس کشیدن و زندگی با کیفیت کودکان چه میزان است؟ کجای شهر می توان منظره ی «بازی کردن بچه ها» را تماشا کرد؟
فیلم کوتاه زیر یکی از کودکان مدرسه طبیعت را در شهر نشان می دهد که از اندک فضای موجودِ اتفاقی برای آب بازی و شادی کردن استفاده می کند. به نسبت فضای شادی اش به فضای اتومبیل ها و آسفالت توجه کنید! شهر را برای چه کسانی می سازید؟
به روز جهانی محیط زیست نزدیک می شویم. به محیط زیست گونه ی در حال انقراضی به اسم «کودک شاد» توجه کنیم!
عارف آهنگر، تسهیلگر مدرسه طبیعت نوج
#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from نوج🌱
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)
مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)
مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
گزارشی از وضعیت سلامت یکی از کودکان ثابت #مدرسه_طبیعت_نوج ، به روایت مادر:
"سلام دوستان خوبم
من چند روز پيش كارن رو براي اينكه از وضعيت سلامتيش مطمئن بشم براي انجام آزمايش بردم، امروز رفتم جوابش رو گرفتم و خداروشكر همه چيز عالي بود
نكته اي كه دوست داشتم با شما در ميون بزارم اين بود، كه دكتر آزمايشگاه از من راجع به منابع ويتامين D كارن پرسيد و براش جالب بود بچه اي كه تو آپارتمان زندگي ميكنه چقدر وضعيت اين فاكتور در بدنش مطلوبه، و به اين نتيجه رسيديم بخاطر اينكه كارن در محيط مدرسه در معرض مستقيم نور خورشيد هست و من هم هميشه با توجه به تذكرها(🙈🙈) بلوز آستين كوتاه يا حلقه اي و شلوارك رو براي كارن در نظر ميگيرم تا پوستش با نور خورشيد تماس مستقيم داشته باشه، شايد پسرم سياه شده باشه يا اينكه رو پاهاش پر از زخم و كبوديه ولي قلبا خوشحالم كه روح و جسم سالمي داره،سپاسگزار بانيان نوج هستم براي اين فرصت سبزي كه در اختيار دلبندان ما قرار دادند
نكته ديگري هم بود كه شايد براي مادران عزيز مهم باشه، كارن علاقه اي به لبنيات نداره و شير رو هم با خواهش و التماس ميخوره ولي روزي ٥ عدد بادام درختي خام بهش ميدم و خوشبختانه ميزان كلسيم بدنش هم در وضع خيلي خوبي بود.
اميدوارم تجربيات من براي شما هم كاربرد داشته باشه و تن و جان همتون همواره سالم و شاداب باقي بمونه❤❤"
#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
@natureschool
"سلام دوستان خوبم
من چند روز پيش كارن رو براي اينكه از وضعيت سلامتيش مطمئن بشم براي انجام آزمايش بردم، امروز رفتم جوابش رو گرفتم و خداروشكر همه چيز عالي بود
نكته اي كه دوست داشتم با شما در ميون بزارم اين بود، كه دكتر آزمايشگاه از من راجع به منابع ويتامين D كارن پرسيد و براش جالب بود بچه اي كه تو آپارتمان زندگي ميكنه چقدر وضعيت اين فاكتور در بدنش مطلوبه، و به اين نتيجه رسيديم بخاطر اينكه كارن در محيط مدرسه در معرض مستقيم نور خورشيد هست و من هم هميشه با توجه به تذكرها(🙈🙈) بلوز آستين كوتاه يا حلقه اي و شلوارك رو براي كارن در نظر ميگيرم تا پوستش با نور خورشيد تماس مستقيم داشته باشه، شايد پسرم سياه شده باشه يا اينكه رو پاهاش پر از زخم و كبوديه ولي قلبا خوشحالم كه روح و جسم سالمي داره،سپاسگزار بانيان نوج هستم براي اين فرصت سبزي كه در اختيار دلبندان ما قرار دادند
نكته ديگري هم بود كه شايد براي مادران عزيز مهم باشه، كارن علاقه اي به لبنيات نداره و شير رو هم با خواهش و التماس ميخوره ولي روزي ٥ عدد بادام درختي خام بهش ميدم و خوشبختانه ميزان كلسيم بدنش هم در وضع خيلي خوبي بود.
اميدوارم تجربيات من براي شما هم كاربرد داشته باشه و تن و جان همتون همواره سالم و شاداب باقي بمونه❤❤"
#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
@natureschool
Forwarded from نوج🌱
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)
مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)
مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به شما که تکه ای از «زمین» در اختیار شماست،با احترام
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانهای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا میکند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمینزادگان را نگه نداشتند و نمیدارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچههایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکیشان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمیتوان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشتهاید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانهای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا میکند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمینزادگان را نگه نداشتند و نمیدارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچههایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکیشان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمیتوان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشتهاید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به معلمان کشورم،با احترام و ادب
من تسهیلگر یکی از مدارس طبیعت کشورم.چند دقیقه دیگر تقویم ورق میخورد و «اول مهر» به پایان میرسد.امروز را خیلیها به خیلیها تبریک گفته اند.من اما دلم غم دارد. غم کودکانی که بیش از یک سال به #مدرسه_طبیعت آمدند و حالا امروز ناگهان خود را در یک دنیای تازه دیده اند.آنها امروز وارد دنیایی شدند که با دنیای قبلی شان تفاوتهای زیادی دارد.این چند خط را می نویسم تا به شما کمک کنم بهتر بشناسیدشان و بتوانید رفتار بهتری با آنها پیشه کنید. آنها بیش از یک سال در «مدرسه طبیعت» زندگی کردند. جایی در میان رنگین کمانی از تجربیات کودکانه. با بچه گربه ها به دنیا آمدند، با مرغها غذا خوردند، با درختها قد کشیدند، روی خاک دراز کشیدند، تا دلتان بخواهد خندیدند، تا دلتان بخواهد دویدند و تا دلتان بخواهد خیال کردند. گاهی گریستند، گاهی دعوا کردند و... آنها در این مدت لحظه لحظه کودکی شان را به بهترین و واقعی ترین کیفیت ممکن زندگی کردند. خواب قدم زدن با لاک پشت در جنگل را دیده اند و رقصیدن با یاکریم ها در لانه شان.
اگر دیدید سر جایشان بند نمیشوند،به آنها نگویید بیش فعال.آنها در این یک سال و چند ماه هرگز بیش فعال نبوده اند.اشکال از آنها نیست؛اشکال از آن قفس تنگ است.اگر دیدید بلند بلند حرف میزنند و میخندند،به آنها نگویید بی ادب.آنها در این یک سال و اندی هرگز بی ادب نبوده اند. ایراد از آنها نیست،ایراد از فضای بی روح و قوانین پادگانی مدرسه است.چون نیک بنگریم،به آنها بی ادبی می شود نه اینکه آنها بی ادب باشند.اگر دیدید دارند در گوش همکلاسیهایشان پچ پچ میکنند،بدانید دارند از پوست نرم جوجه کبوترها میگویند یا دارند خاطره تعقیب مرغها و یافتن تخم مرغها را برایشان تعریف میکنند.حرفشان را قطع نکنید.بگذارید با خاطراتشان لااقل خوش باشند.شما به عنوان معلم کاش بدانید این تجربیات به مراتب مهم تر و حیاتی تر از حفظ کردن الفبا و نوشتن به خط نستعلیق است.
از تمام آن چیزی که یک انسان باید بداند، تنها خواندن، نوشتن و حساب کردن را بیرون نکشید و به خوردشان ندهید.خود شما در طول یک روز چند درصد از زمان تان را از این مهارتها استفاده می کنید؟تمام آن مردمی که در روز تنها سه دقیقه مطالعه می کنند و خیلی هاشان که هیچوقت چیزی نمی نویسند از همین نظام آموزشی خواندن و نوشتن یاد گرفته اند! در رگهای این بچه ها خون زندگی در جریان است.شما را به قداست زندگی سوگند میدهم این رگها را بی حس و خون نکنید.در نگاه آنها دریا خود دریاست، درخت خود درخت است و پروانه خود پروانه. این نگاه را به میل خود یا به اجبار زمانه تغییر ندهید. به جای تغییر، آن را بیاموزیم.
برای آنکه سرزمینی آباد و مردمانی صلح طلب داشته باشیم،مگر کاری جز این می توانیم بکنیم که کودکان این سرزمین را آزاد،پرشور،رها،شاد و توانمند بخواهیم؟مگر راه رسیدن به صلح را می شود جایی غیر از قلبهای مردم یک سرزمین جستجو کرد؟قلبهایی که در کودکی تحقیر،مقایسه،تنبیه و به بند کشیده شده اند آیا می توانند با خود و جهان به صلح برسند؟
چه اتفاقی در جامعه ما افتاده است که والدین هر دو هفته یک بار به مراکز کنکور آزمایشی رفته و همچون آنهایی که روی اسب ها شرط بندی می کنند و مضطربانه به جدول جایگاه اسبها چشم می دوزند تا سرمایه شان نسوزد، به جدول رتبه بندی فرزندانشان نگاه میکنند که مبادا در این میدان مسابقه عقب بمانند؟ در مدرسه های ما کجا حرف از زندگی است؟کدام سؤال امتحانی از عشق و باران و گل میپرسد؟ در کدام کلاسش صدای موسیقی و باد و جیرجیرک در هم میپیچد؟در کدام کلاسش باران می بارد؟ در کدام کتابش باد می وزد؟داریم به فرزندان این سرزمین چه می آموزیم؟چرا نوجوان 16 ساله هنوز نمیداند به چه چیزی علاقه مند است؟چرا مردم زندگی بهتر را حتی نمیتوانند تخیل کنند؟ چرا تیراژ کتاب در این مملکت به 500 جلد رسیده است؟ به اینها فکر کنید بزرگواران. شما معلمید و چراغ راه. به آن حلقه گمشده فکر کنید،آن پله ی نخستین: «شوق».همان که سر کلاسها و در چاردیواری سردِ خانه ها آرام آرام میمیرد.
ساعت از نیمه شب گذشته و من به کارن ها،مسیحاها و اهوراهایی فکر میکنم که صبح به جای آماده کردن کوله پشتی بیلچه و چکمه و خوراکی، باید کیف کتابها و مدادشان را ببندند و به جای انتخاب لباس مورد علاقه،لباس های فرمی را بپوشند که دوست ندارند،بی رنگ و بی تغییر.
اول مهر را خیلیها به خیلیها تبریک گفتند.من اما دلم غم کودکانی را دارد که قرار است بزرگسالان،کودکی آنها را با آنچه خود «صلاح می دانند» معامله کنند.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
من تسهیلگر یکی از مدارس طبیعت کشورم.چند دقیقه دیگر تقویم ورق میخورد و «اول مهر» به پایان میرسد.امروز را خیلیها به خیلیها تبریک گفته اند.من اما دلم غم دارد. غم کودکانی که بیش از یک سال به #مدرسه_طبیعت آمدند و حالا امروز ناگهان خود را در یک دنیای تازه دیده اند.آنها امروز وارد دنیایی شدند که با دنیای قبلی شان تفاوتهای زیادی دارد.این چند خط را می نویسم تا به شما کمک کنم بهتر بشناسیدشان و بتوانید رفتار بهتری با آنها پیشه کنید. آنها بیش از یک سال در «مدرسه طبیعت» زندگی کردند. جایی در میان رنگین کمانی از تجربیات کودکانه. با بچه گربه ها به دنیا آمدند، با مرغها غذا خوردند، با درختها قد کشیدند، روی خاک دراز کشیدند، تا دلتان بخواهد خندیدند، تا دلتان بخواهد دویدند و تا دلتان بخواهد خیال کردند. گاهی گریستند، گاهی دعوا کردند و... آنها در این مدت لحظه لحظه کودکی شان را به بهترین و واقعی ترین کیفیت ممکن زندگی کردند. خواب قدم زدن با لاک پشت در جنگل را دیده اند و رقصیدن با یاکریم ها در لانه شان.
اگر دیدید سر جایشان بند نمیشوند،به آنها نگویید بیش فعال.آنها در این یک سال و چند ماه هرگز بیش فعال نبوده اند.اشکال از آنها نیست؛اشکال از آن قفس تنگ است.اگر دیدید بلند بلند حرف میزنند و میخندند،به آنها نگویید بی ادب.آنها در این یک سال و اندی هرگز بی ادب نبوده اند. ایراد از آنها نیست،ایراد از فضای بی روح و قوانین پادگانی مدرسه است.چون نیک بنگریم،به آنها بی ادبی می شود نه اینکه آنها بی ادب باشند.اگر دیدید دارند در گوش همکلاسیهایشان پچ پچ میکنند،بدانید دارند از پوست نرم جوجه کبوترها میگویند یا دارند خاطره تعقیب مرغها و یافتن تخم مرغها را برایشان تعریف میکنند.حرفشان را قطع نکنید.بگذارید با خاطراتشان لااقل خوش باشند.شما به عنوان معلم کاش بدانید این تجربیات به مراتب مهم تر و حیاتی تر از حفظ کردن الفبا و نوشتن به خط نستعلیق است.
از تمام آن چیزی که یک انسان باید بداند، تنها خواندن، نوشتن و حساب کردن را بیرون نکشید و به خوردشان ندهید.خود شما در طول یک روز چند درصد از زمان تان را از این مهارتها استفاده می کنید؟تمام آن مردمی که در روز تنها سه دقیقه مطالعه می کنند و خیلی هاشان که هیچوقت چیزی نمی نویسند از همین نظام آموزشی خواندن و نوشتن یاد گرفته اند! در رگهای این بچه ها خون زندگی در جریان است.شما را به قداست زندگی سوگند میدهم این رگها را بی حس و خون نکنید.در نگاه آنها دریا خود دریاست، درخت خود درخت است و پروانه خود پروانه. این نگاه را به میل خود یا به اجبار زمانه تغییر ندهید. به جای تغییر، آن را بیاموزیم.
برای آنکه سرزمینی آباد و مردمانی صلح طلب داشته باشیم،مگر کاری جز این می توانیم بکنیم که کودکان این سرزمین را آزاد،پرشور،رها،شاد و توانمند بخواهیم؟مگر راه رسیدن به صلح را می شود جایی غیر از قلبهای مردم یک سرزمین جستجو کرد؟قلبهایی که در کودکی تحقیر،مقایسه،تنبیه و به بند کشیده شده اند آیا می توانند با خود و جهان به صلح برسند؟
چه اتفاقی در جامعه ما افتاده است که والدین هر دو هفته یک بار به مراکز کنکور آزمایشی رفته و همچون آنهایی که روی اسب ها شرط بندی می کنند و مضطربانه به جدول جایگاه اسبها چشم می دوزند تا سرمایه شان نسوزد، به جدول رتبه بندی فرزندانشان نگاه میکنند که مبادا در این میدان مسابقه عقب بمانند؟ در مدرسه های ما کجا حرف از زندگی است؟کدام سؤال امتحانی از عشق و باران و گل میپرسد؟ در کدام کلاسش صدای موسیقی و باد و جیرجیرک در هم میپیچد؟در کدام کلاسش باران می بارد؟ در کدام کتابش باد می وزد؟داریم به فرزندان این سرزمین چه می آموزیم؟چرا نوجوان 16 ساله هنوز نمیداند به چه چیزی علاقه مند است؟چرا مردم زندگی بهتر را حتی نمیتوانند تخیل کنند؟ چرا تیراژ کتاب در این مملکت به 500 جلد رسیده است؟ به اینها فکر کنید بزرگواران. شما معلمید و چراغ راه. به آن حلقه گمشده فکر کنید،آن پله ی نخستین: «شوق».همان که سر کلاسها و در چاردیواری سردِ خانه ها آرام آرام میمیرد.
ساعت از نیمه شب گذشته و من به کارن ها،مسیحاها و اهوراهایی فکر میکنم که صبح به جای آماده کردن کوله پشتی بیلچه و چکمه و خوراکی، باید کیف کتابها و مدادشان را ببندند و به جای انتخاب لباس مورد علاقه،لباس های فرمی را بپوشند که دوست ندارند،بی رنگ و بی تغییر.
اول مهر را خیلیها به خیلیها تبریک گفتند.من اما دلم غم کودکانی را دارد که قرار است بزرگسالان،کودکی آنها را با آنچه خود «صلاح می دانند» معامله کنند.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
کودک، طبیعت و آینده ی زنهای جهان
وقت بیرون آمدن از آب شده بود و همگی می بایست با کمک خاله ها خود را خشک می کردند. کمی از جمع فاصله داشتم. ناگهان صحنه ای دیدم که می توانم بگویم از بهترین خاطرات کاری ام در مدرسه طبیعت بوده است.
با یک دست موهای خیسش را با حوله خشک می کرد و با دست دیگر چکمه اش را از کیسه پلاستیکی در می آورد. دومین پای چکمه را که درآورد، ناگهان باد پلاستیک را از دستش ربود و غلتان غلتان از او دور کرد. با یک دست چکمه و دستی دیگر حوله، به دنبال پلاستیک دوید. باد هم انگار شوخی اش گرفته باشد، همینطور پلاستیک را به جلو پرتاب می کرد. 10-15 متری دوید و به یک قدمی پلاستیک رسید. رفت دستش را دراز کند که پلاستیک را بردارد، ناگهان پا به پا شد و به زمین افتاد. باد بی رحم هم نکرد منتظر بماند تا او بلند شود. اما او به سرعت برخاست و دوباره... از پلاستیک فرار کردن و از او دویدن بود. حالا دیگر تقریبا 40 متری از جمع دور شده بود. دیگر به این فکر افتاده بودم که به کمکش بروم. اما از دور دیدم دوباره به یک قدمی پلاستیک رسیده و این بار مثل یک پلنگ جهید و پلاستیک را از روی زمین قاپید. بی اختیار، از همانجا که ایستاده بودم برایش دست زدم! بلند شد و نگاهی به اطرافش انداخت، ماسه ها را از روی زانوهایش پاک کرد و از دور نگاهی به جمع انداخت و رو به سوی آن پیروزمندانه و با آرامش قدم برداشت. و من از این مبارزهی جانانه و دیدن این پیروزی بغضم گرفته بود.
با خود فکر میکردم، مگر نه این است که کودکی اثرگذارترین و مهم ترین دوران زندگی فرد است؟ اگر ما خواهان این هستیم که دخترانمان در آینده زنهایی قوی، موفق و متکی به خویش باشند، مگر میتوانیم کودکیشان را در رسیدن به چنین آرمانی بی اهمیت بشماریم؟ اگر بانوان این سرزمین به دنبال احقاق حقوق خود هستند، اگر خواهان مشارکت زن های جامعه در ادارهی کشور هستیم، اگر رویای این داریم که جامعه ی ما مملو از زنهای توانمند و با اعتماد به نفس شود، زنهایی که به وقت بروز اتفاقات و مشکلات بتوانند مقاومت کرده و مسائلشان را حل کنند، راهش این است که فضای بازی آزاد و حل مساله برای دخترانمان فراهم کنیم و اجازه بدهیم خودشان از پس مسائلشان بر بیایند. نه اینکه آنها را با مسمومیت عاطفی و انواع تعاریف اغراق آمیز در زرورق عافیت طلبی پوشانده و به جلوه گری های رایج تشویق کنیم.
کدام زن میتواند حق خودش را بگیرد؟ کدام زن میتواند در دنیایی چنین پیچیده، به رؤیاها و باورها و ارزشهای خویش پایبند بماند و در برابر مشکلات و سختی ها مقاومت کند؟ کدام زن میتواند برای زندگی و حفظ قداست زندگیش مبارزه کند؟ زنی که در کودکی یک دختر وابسته بود؟ زنی که کودکیش در زرورق لباسهای رنگارنگ و در پوشش الفاظ و القاب جلوه گرانه و به دور از فرصت هر گونه تلاش و تجربه ی شخصی سپری شده است؟ زنی که در کودکی اش همچون یک «مدل» با او رفتار شده از بسیاری فعالیتها و تجربیات منع شده است؟ کدام زن میتواند امکان شاد زیستن را بدون اتکا به دیگری داشته باشد؟ جز آن زن که نتیجهی کوشش و تجربیات شخصیاش را زندگی میکند؟ چنین زنی کودکیاش چگونه باید گذشته باشد؟ در کانالهایی از پیش طراحیشده و در سیطرهی سلایق و انتخابهای بزرگسالان؟ یا کودکیای توأم با رنگین کمانی از تجربیات متنوع، خودانگیخته، آزادانه و سرخوشانه؟
مگر نه این است که یک زن وابسته هرگز اعتماد به نفس لازم را برای بروز توانمندی ها و پیگیری رؤیاهای خود ندارد؟ اگر میخواهیم آیندهی دخترانمان در این دنیای پیچیده آیندهای باشد که او خود دست به ساختنش زده، نه آنکه برایش ساخته باشند، امروز، همین امروز که او کودک است، به او فرصت ساختن، اشتباه کردن، دویدن، جنگیدن، تجربه کردن و یک کلام «زندگی کردن» بدهیم. مدرسه طبیعت یکی از جریانهای اجتماعی است که برای دختران این سرزمین فضا و بستری غنی و امن ایجاد می کند تا آنها مطابق میل خود تجربه کنند. تجربیاتی که از جنس بازی اند و پرورش دهنده انسانهایی دارای توانایی های اصیل و ضروری حل مسأله، اتکا به خویش، تعامل اجتماعی، فرهنگ پذیری و زنهایی که سراسر شور زندگی خواهند بود.
تماشای تصاویر زیر شما را هم به آن صحنهی دلچسب میبرد که من تجربهاش کردم.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
👇
وقت بیرون آمدن از آب شده بود و همگی می بایست با کمک خاله ها خود را خشک می کردند. کمی از جمع فاصله داشتم. ناگهان صحنه ای دیدم که می توانم بگویم از بهترین خاطرات کاری ام در مدرسه طبیعت بوده است.
با یک دست موهای خیسش را با حوله خشک می کرد و با دست دیگر چکمه اش را از کیسه پلاستیکی در می آورد. دومین پای چکمه را که درآورد، ناگهان باد پلاستیک را از دستش ربود و غلتان غلتان از او دور کرد. با یک دست چکمه و دستی دیگر حوله، به دنبال پلاستیک دوید. باد هم انگار شوخی اش گرفته باشد، همینطور پلاستیک را به جلو پرتاب می کرد. 10-15 متری دوید و به یک قدمی پلاستیک رسید. رفت دستش را دراز کند که پلاستیک را بردارد، ناگهان پا به پا شد و به زمین افتاد. باد بی رحم هم نکرد منتظر بماند تا او بلند شود. اما او به سرعت برخاست و دوباره... از پلاستیک فرار کردن و از او دویدن بود. حالا دیگر تقریبا 40 متری از جمع دور شده بود. دیگر به این فکر افتاده بودم که به کمکش بروم. اما از دور دیدم دوباره به یک قدمی پلاستیک رسیده و این بار مثل یک پلنگ جهید و پلاستیک را از روی زمین قاپید. بی اختیار، از همانجا که ایستاده بودم برایش دست زدم! بلند شد و نگاهی به اطرافش انداخت، ماسه ها را از روی زانوهایش پاک کرد و از دور نگاهی به جمع انداخت و رو به سوی آن پیروزمندانه و با آرامش قدم برداشت. و من از این مبارزهی جانانه و دیدن این پیروزی بغضم گرفته بود.
با خود فکر میکردم، مگر نه این است که کودکی اثرگذارترین و مهم ترین دوران زندگی فرد است؟ اگر ما خواهان این هستیم که دخترانمان در آینده زنهایی قوی، موفق و متکی به خویش باشند، مگر میتوانیم کودکیشان را در رسیدن به چنین آرمانی بی اهمیت بشماریم؟ اگر بانوان این سرزمین به دنبال احقاق حقوق خود هستند، اگر خواهان مشارکت زن های جامعه در ادارهی کشور هستیم، اگر رویای این داریم که جامعه ی ما مملو از زنهای توانمند و با اعتماد به نفس شود، زنهایی که به وقت بروز اتفاقات و مشکلات بتوانند مقاومت کرده و مسائلشان را حل کنند، راهش این است که فضای بازی آزاد و حل مساله برای دخترانمان فراهم کنیم و اجازه بدهیم خودشان از پس مسائلشان بر بیایند. نه اینکه آنها را با مسمومیت عاطفی و انواع تعاریف اغراق آمیز در زرورق عافیت طلبی پوشانده و به جلوه گری های رایج تشویق کنیم.
کدام زن میتواند حق خودش را بگیرد؟ کدام زن میتواند در دنیایی چنین پیچیده، به رؤیاها و باورها و ارزشهای خویش پایبند بماند و در برابر مشکلات و سختی ها مقاومت کند؟ کدام زن میتواند برای زندگی و حفظ قداست زندگیش مبارزه کند؟ زنی که در کودکی یک دختر وابسته بود؟ زنی که کودکیش در زرورق لباسهای رنگارنگ و در پوشش الفاظ و القاب جلوه گرانه و به دور از فرصت هر گونه تلاش و تجربه ی شخصی سپری شده است؟ زنی که در کودکی اش همچون یک «مدل» با او رفتار شده از بسیاری فعالیتها و تجربیات منع شده است؟ کدام زن میتواند امکان شاد زیستن را بدون اتکا به دیگری داشته باشد؟ جز آن زن که نتیجهی کوشش و تجربیات شخصیاش را زندگی میکند؟ چنین زنی کودکیاش چگونه باید گذشته باشد؟ در کانالهایی از پیش طراحیشده و در سیطرهی سلایق و انتخابهای بزرگسالان؟ یا کودکیای توأم با رنگین کمانی از تجربیات متنوع، خودانگیخته، آزادانه و سرخوشانه؟
مگر نه این است که یک زن وابسته هرگز اعتماد به نفس لازم را برای بروز توانمندی ها و پیگیری رؤیاهای خود ندارد؟ اگر میخواهیم آیندهی دخترانمان در این دنیای پیچیده آیندهای باشد که او خود دست به ساختنش زده، نه آنکه برایش ساخته باشند، امروز، همین امروز که او کودک است، به او فرصت ساختن، اشتباه کردن، دویدن، جنگیدن، تجربه کردن و یک کلام «زندگی کردن» بدهیم. مدرسه طبیعت یکی از جریانهای اجتماعی است که برای دختران این سرزمین فضا و بستری غنی و امن ایجاد می کند تا آنها مطابق میل خود تجربه کنند. تجربیاتی که از جنس بازی اند و پرورش دهنده انسانهایی دارای توانایی های اصیل و ضروری حل مسأله، اتکا به خویش، تعامل اجتماعی، فرهنگ پذیری و زنهایی که سراسر شور زندگی خواهند بود.
تماشای تصاویر زیر شما را هم به آن صحنهی دلچسب میبرد که من تجربهاش کردم.
عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
👇