«فقط یک داستان» تجدید چاپ شد.
نیچه گفته است: «آنچه از سر عشق اتفاق میافتد، فراسوی نیک و بد است.» عشق مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم مینوردد و برای بروز یافتن هیچ چهارچوبی نمیشناسد. جولین بارنز «فقط یک داستان» را با یک پرسش آغاز میکند: «ترجیح میدهید نصیبتان عشق بیشتر و رنج بیشتر باشد یا عشق کمتر و رنج کمتر؟ بهنظرم در نهایت تنها سؤال واقعی همین است.» اگرچه این پرسش از همان اول متناقض و سفسطهآمیز به نظر میرسد، خاصیتی را نشان میدهد که عشق با آن شکل گرفته و بر پایۀ همان تناقض رشد میکند.
بسیاری از ما فقط یک داستان داریم که ارزش تعریف کردن دارد. منظور این نیست که در زندگی هر فرد فقط یک اتفاق رخ میدهد. داستانهای بیشماری در زندگیمان رخ میدهد که میتوانیم برای دیگران بازگویشان کنیم. اما دستآخر فقط یک داستان است که از همهٔ داستانها مهمتر است و در نهایت فقط همین یک داستان است که ارزش روایت و تعریف کردن دارد.
«فقط یک داستان» جولین بارنز روایتگر چنین داستانی است. داستان پیامدهای نخستین عشق که همیشگی است. جولین بارنز، همانند دیگر اثرش، «درک یک پایان»، همراه پل، راوی داستان، ما را به سفر در گذشتۀ شخصیت داستانش میبرد. بارنز مانند استادان اعصار گذشته، با نگاهی همهجانبه و کلینگر به بررسی و کندوکاو در نخستین ارتباط عاشقانۀ پل میپردازد. او موشکافانه به واکاوی عشق و نکات و جزئیات کُشنده و زندگیبخش پیرامون عشق میپردازد و خواننده را به تفکر دربارۀ داستانها و داستانِ داستانهای خودش وامیدارد. از این منظر شاید بشود گفت که «فقط یک داستان» اثری است دربارۀ فلسفۀ عشق.
داستان عشقی غریب که مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم میشکند و هیچ چهارچوبی را برنمیتابد. عشقی غیرمتعارف که سرزنش جامعه را باعث میشود و خارج از قواعد مرسوم زندگی نمود پیدا کرده است. و مگر عشق همیشه خصلتی عصیانانگیز و مخاطرهآمیز ندارد؟ جولین بارنز با روایتِ جسورانهاش پاسخ میدهد.
□ فقط یک داستان | جولین بارنز | ترجمۀ سهیل سمی | چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۸۳ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
نیچه گفته است: «آنچه از سر عشق اتفاق میافتد، فراسوی نیک و بد است.» عشق مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم مینوردد و برای بروز یافتن هیچ چهارچوبی نمیشناسد. جولین بارنز «فقط یک داستان» را با یک پرسش آغاز میکند: «ترجیح میدهید نصیبتان عشق بیشتر و رنج بیشتر باشد یا عشق کمتر و رنج کمتر؟ بهنظرم در نهایت تنها سؤال واقعی همین است.» اگرچه این پرسش از همان اول متناقض و سفسطهآمیز به نظر میرسد، خاصیتی را نشان میدهد که عشق با آن شکل گرفته و بر پایۀ همان تناقض رشد میکند.
بسیاری از ما فقط یک داستان داریم که ارزش تعریف کردن دارد. منظور این نیست که در زندگی هر فرد فقط یک اتفاق رخ میدهد. داستانهای بیشماری در زندگیمان رخ میدهد که میتوانیم برای دیگران بازگویشان کنیم. اما دستآخر فقط یک داستان است که از همهٔ داستانها مهمتر است و در نهایت فقط همین یک داستان است که ارزش روایت و تعریف کردن دارد.
«فقط یک داستان» جولین بارنز روایتگر چنین داستانی است. داستان پیامدهای نخستین عشق که همیشگی است. جولین بارنز، همانند دیگر اثرش، «درک یک پایان»، همراه پل، راوی داستان، ما را به سفر در گذشتۀ شخصیت داستانش میبرد. بارنز مانند استادان اعصار گذشته، با نگاهی همهجانبه و کلینگر به بررسی و کندوکاو در نخستین ارتباط عاشقانۀ پل میپردازد. او موشکافانه به واکاوی عشق و نکات و جزئیات کُشنده و زندگیبخش پیرامون عشق میپردازد و خواننده را به تفکر دربارۀ داستانها و داستانِ داستانهای خودش وامیدارد. از این منظر شاید بشود گفت که «فقط یک داستان» اثری است دربارۀ فلسفۀ عشق.
داستان عشقی غریب که مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم میشکند و هیچ چهارچوبی را برنمیتابد. عشقی غیرمتعارف که سرزنش جامعه را باعث میشود و خارج از قواعد مرسوم زندگی نمود پیدا کرده است. و مگر عشق همیشه خصلتی عصیانانگیز و مخاطرهآمیز ندارد؟ جولین بارنز با روایتِ جسورانهاش پاسخ میدهد.
□ فقط یک داستان | جولین بارنز | ترجمۀ سهیل سمی | چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۸۳ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«ایدئولوژیهای سیاسی (ویراست سوم)» تجدید چاپ شد.
این امریّه را در مشاجرات سیاسی بارهای شنیدهایم و احتمالاً خطاب به دیگران به کار بردهایم: «موضعتان را مشخص کنید.» هرکس، یا دستکم کسی که وارد بحث سیاسی-اجتماعی میشود، قرار است دارای موضع باشد وگرنه اساساً جدلی در نمیگیرد. شخص را باید از برچسبِ پُررنگش شناخت، نه فلسفۀ پر پیچوخم و استدلالها و مثالهای قابل تعبیر و تفسیرش. در این عنوانها و برچسبها چه کشفالاسراری نهفته است که ما را از سردرگمی میرهاند و به محل مورد نظر راهبری میکند؟
گاه برچسب مورد نظر به دست داده شده اما مواضع همچنان مبهم مانده است. در ایران در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم چه بسیار آدمهای آزادمنش که به مرام ناسیونال سوسیالیسم اعتقاد پیدا کردند اما بعداً با شکست فاشیسم و افشای فجایع نازیسم در کمال شرمندگی دریافتند نشانی را عوضی گرفتهاند و این همان جایی نبوده که میخواستهاند به آن برسند. بنابراین ظاهراً برچسبِ مشخص هم ممکن است برای سر درآوردن از نیت مبلّغِ ایدئولوژی کفایت نکند. توضیحاتِ کلی و توصیفی هم در مواردی ممکن است به استحالۀ بنیادی و قلب ماهیت بینجامد.
در چند دهۀ گذشته کسانی عصر ایدئولوژی را پایانیافته اعلام کردهاند، با این استدلال که دنیای امروز و شرایط جدید بشر به مراتب پیچیدهتر از آن است که ایدئولوژیها بتوانند آن را توضیح دهند، تا چه رسد که بخواهند در پیِ تغییر آن برآیند. شاید در عرصۀ ایدئولوژی وجود نظریهپردازانی که یکتنه بتوانند طرحی عظیم برای کل بشریت درافکنند مربوط به گذشته باشد. اما اگر مشتاقِ بازی با اصطلاحات نباشیم و به معنا و کاربرد کلمات توجه کنیم، هر راهحلی که برای بیرونرفتن از این تنگنا ارائه شود، چه واقعاً مؤثر باشد و چه به تعبیر و تفسیر پدیدهها محدود بماند، ایدئولوژی است و ایدئولوژیک است. در هر حال، هر ایدئولوژیای نه منظومهای سرودۀ یک حماسهسرای کبیر، که دایرهالمعارفی است حاصل اندیشهورزی دستهجمعی و دربرگیرندۀ چیستهای فلسفی و چه باید کردهای علمی.
✍️ محمد قائد
□ ایدئولوژیهای سیاسی (ویراست سوم) | رابرت اکلشال و مدرسان علوم سیاسی دانشگاه کووینز | ترجمۀ محمد قائد | نشر نو، چاپ چهارم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست + ۳۹۴ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
این امریّه را در مشاجرات سیاسی بارهای شنیدهایم و احتمالاً خطاب به دیگران به کار بردهایم: «موضعتان را مشخص کنید.» هرکس، یا دستکم کسی که وارد بحث سیاسی-اجتماعی میشود، قرار است دارای موضع باشد وگرنه اساساً جدلی در نمیگیرد. شخص را باید از برچسبِ پُررنگش شناخت، نه فلسفۀ پر پیچوخم و استدلالها و مثالهای قابل تعبیر و تفسیرش. در این عنوانها و برچسبها چه کشفالاسراری نهفته است که ما را از سردرگمی میرهاند و به محل مورد نظر راهبری میکند؟
گاه برچسب مورد نظر به دست داده شده اما مواضع همچنان مبهم مانده است. در ایران در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم چه بسیار آدمهای آزادمنش که به مرام ناسیونال سوسیالیسم اعتقاد پیدا کردند اما بعداً با شکست فاشیسم و افشای فجایع نازیسم در کمال شرمندگی دریافتند نشانی را عوضی گرفتهاند و این همان جایی نبوده که میخواستهاند به آن برسند. بنابراین ظاهراً برچسبِ مشخص هم ممکن است برای سر درآوردن از نیت مبلّغِ ایدئولوژی کفایت نکند. توضیحاتِ کلی و توصیفی هم در مواردی ممکن است به استحالۀ بنیادی و قلب ماهیت بینجامد.
در چند دهۀ گذشته کسانی عصر ایدئولوژی را پایانیافته اعلام کردهاند، با این استدلال که دنیای امروز و شرایط جدید بشر به مراتب پیچیدهتر از آن است که ایدئولوژیها بتوانند آن را توضیح دهند، تا چه رسد که بخواهند در پیِ تغییر آن برآیند. شاید در عرصۀ ایدئولوژی وجود نظریهپردازانی که یکتنه بتوانند طرحی عظیم برای کل بشریت درافکنند مربوط به گذشته باشد. اما اگر مشتاقِ بازی با اصطلاحات نباشیم و به معنا و کاربرد کلمات توجه کنیم، هر راهحلی که برای بیرونرفتن از این تنگنا ارائه شود، چه واقعاً مؤثر باشد و چه به تعبیر و تفسیر پدیدهها محدود بماند، ایدئولوژی است و ایدئولوژیک است. در هر حال، هر ایدئولوژیای نه منظومهای سرودۀ یک حماسهسرای کبیر، که دایرهالمعارفی است حاصل اندیشهورزی دستهجمعی و دربرگیرندۀ چیستهای فلسفی و چه باید کردهای علمی.
✍️ محمد قائد
□ ایدئولوژیهای سیاسی (ویراست سوم) | رابرت اکلشال و مدرسان علوم سیاسی دانشگاه کووینز | ترجمۀ محمد قائد | نشر نو، چاپ چهارم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست + ۳۹۴ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«باغبان و نجار» تجدید چاپ شد.
صفحهٔ فروشگاه اینترنتی کتاب را باز میکنید. وارد قسمت روانشناسی میشوید. تا به خودتان میآیید، هزاران کتاب رنگارنگ غالباً با عنوانهایی شبیه «چگونه والدین خوبی باشیم؟»، «چگونه بچهها را باهوش تربیت کنیم؟»، «چگونه به بچهها ثروتاندوزی یاد بدهیم؟»، «چگونه کودکان را روانشناسی کنیم؟»، چگونه چگونه چگونه... احاطهتان کرده است. تمام انتخابها و تمام تصورتان را این «چگونه»ها شکل دادهاند و انگار نمیتوانید خارج از این چگونهها به ارتباط با کودکان و دیگران فکر کنید. ناچارید یا حتی مصمّم و مشتاقاید که کودکان را با «دستورالعملهای چگونه» تربیت کنید تا بتوانند در چهارچوبهای تخصصی و علمی و غیره بگنجند. در فلان درس بیست شوند. در بهمان کار سرآمد شوند. در یک کلام: همشکل و هماندازهٔ قالبی شوند که چگونههای کتابی و رسانهای و غیره برای شما ساخته و پرداختهاند. آلیسون گوپنیک که یکی از خبرهترین روانشناسان رشد در جهان است، دیدگاه دیگری پیش میکشد علیه چگونه و اجبار در تربیت کودک. و نشان میدهد که وظیفهٔ والدین نه «ساختن یک بچهٔ خاص» که پدید آوردن محیطی آمیخته به عشق و امنیت و ثبات و آزادی است. به خواننده نشان میدهد که وظیفهٔ او شکلدادن به افکار فرزندان نیست، بلکه وظیفهاش این است که به افکار آنها اجازه دهد تا همهٔ احتمالاتی را که جهان و زندگی پیش رویشان میگذارد بسنجند. بازی کنند و بفهمند. خطا کنند و بیاموزند. عشق را تجربه کنند و بیاموزند. گوپنیک این ایدهٔ بنیادین را با گریزهای پیدرپی به گذشتهٔ تکاملی و جنبههای گوناگون روان انسان محک میزند. ایدهٔ اساسی کتاب را در قالب دو استعارهٔ «باغبان» و «نجار» خواهید یافت و پس از خواندن دقیق این کتاب درخواهید یافت که بیشتر باغبان هستید یا نجار. میخواهید بچه مثل یک نجار درخت را بُرش بزند و طبق نقشه چند صندلی بسازد یا میخواهید مانند گیاهی حساس رشد کند و شما صرفاً مراقبش باشید تا در امنیت و آزادی ببالد؟ این آن پرسشیست که بلاواسطه «چگونهها» را کنار میزند و پیش روی شما قرار میگیرد: میخواهید نجار باشید یا باغبان؟ پاسخ نویسنده روشن و گویاست: باغبان باشیم، نه نجار.
□ باغبان و نجار | آلیسون گوپنیک | ترجمۀ مریم برومندی | نشر نو، چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۵۰ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
صفحهٔ فروشگاه اینترنتی کتاب را باز میکنید. وارد قسمت روانشناسی میشوید. تا به خودتان میآیید، هزاران کتاب رنگارنگ غالباً با عنوانهایی شبیه «چگونه والدین خوبی باشیم؟»، «چگونه بچهها را باهوش تربیت کنیم؟»، «چگونه به بچهها ثروتاندوزی یاد بدهیم؟»، «چگونه کودکان را روانشناسی کنیم؟»، چگونه چگونه چگونه... احاطهتان کرده است. تمام انتخابها و تمام تصورتان را این «چگونه»ها شکل دادهاند و انگار نمیتوانید خارج از این چگونهها به ارتباط با کودکان و دیگران فکر کنید. ناچارید یا حتی مصمّم و مشتاقاید که کودکان را با «دستورالعملهای چگونه» تربیت کنید تا بتوانند در چهارچوبهای تخصصی و علمی و غیره بگنجند. در فلان درس بیست شوند. در بهمان کار سرآمد شوند. در یک کلام: همشکل و هماندازهٔ قالبی شوند که چگونههای کتابی و رسانهای و غیره برای شما ساخته و پرداختهاند. آلیسون گوپنیک که یکی از خبرهترین روانشناسان رشد در جهان است، دیدگاه دیگری پیش میکشد علیه چگونه و اجبار در تربیت کودک. و نشان میدهد که وظیفهٔ والدین نه «ساختن یک بچهٔ خاص» که پدید آوردن محیطی آمیخته به عشق و امنیت و ثبات و آزادی است. به خواننده نشان میدهد که وظیفهٔ او شکلدادن به افکار فرزندان نیست، بلکه وظیفهاش این است که به افکار آنها اجازه دهد تا همهٔ احتمالاتی را که جهان و زندگی پیش رویشان میگذارد بسنجند. بازی کنند و بفهمند. خطا کنند و بیاموزند. عشق را تجربه کنند و بیاموزند. گوپنیک این ایدهٔ بنیادین را با گریزهای پیدرپی به گذشتهٔ تکاملی و جنبههای گوناگون روان انسان محک میزند. ایدهٔ اساسی کتاب را در قالب دو استعارهٔ «باغبان» و «نجار» خواهید یافت و پس از خواندن دقیق این کتاب درخواهید یافت که بیشتر باغبان هستید یا نجار. میخواهید بچه مثل یک نجار درخت را بُرش بزند و طبق نقشه چند صندلی بسازد یا میخواهید مانند گیاهی حساس رشد کند و شما صرفاً مراقبش باشید تا در امنیت و آزادی ببالد؟ این آن پرسشیست که بلاواسطه «چگونهها» را کنار میزند و پیش روی شما قرار میگیرد: میخواهید نجار باشید یا باغبان؟ پاسخ نویسنده روشن و گویاست: باغبان باشیم، نه نجار.
□ باغبان و نجار | آلیسون گوپنیک | ترجمۀ مریم برومندی | نشر نو، چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۵۰ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«دکتر ژیواگو» تجدید چاپ شد.
باریس لئونیدوویچ پاسترناک در ده فوریۀ ۱۸۹۰ در مسکو به دنیا آمد. پدرش نقاش و تصویرگر و مجسمهساز و معمار، و مادرش پیانیست بود. آنها جزو جامعۀ یهودیانِ اُدِسا بودند و چند ماه پیش از تولد باریس از اُدِسا به مسکو نقل مکان کردند.
سالهای سختِ کمونیسم، جنگ، گرسنگی، آوارگی، و جنگ داخلی ۱۹۲۱ و انقلاب بلشویکی ۱۹۲۲ باعث شد والدین و خواهران پاسترناک به برلین مهاجرت کنند. آنها پس از بهقدرت رسیدن هیتلر در آلمان دوباره مهاجرت کردند. این بار به انگلستان رفتند و برای همیشه در آنجا ماندند. پاسترناک پس از ازدواج اولش در سال ۱۹۲۲ برای آخرین بار در برلین با خانوادهاش دیدار کرد.
در سال ۱۹۳۴ استالین رئالیسم سوسیالیستی را بهعنوان تنها روش هنریِ پذیرفته برای ادبیات شوروی اعلام کرد و از هنرمندان خواست که واقعیت را! آن هم مثبت و فقط در جهت توسعۀ انقلابی و آموزش کارگران بهکار گیرند. با رواج ادبیات فرمایشیِ استالینی، پاسترناک تا سال ۱۹۴۱ کارِ چندانی منتشر نکرد ولی سخنرانیهای بسیار داشت، از جمله در فوریۀ ۱۹۳۶، ضمن سخنرانی در مینسک گفت: «زیباترین هدیهای که هنر به ما میبخشد پیشبینیناپذیری است. بدون ریسک کردن، بدون قربانیدادن، صُوَرِ خیال فقط میتوانند در حیطۀ روزمرّگی گام بردارند و نمیتوانند چیزی خارقالعاده به ما ارزانی دارند. هیچ بخشنامهای به خلق لحظات پیشبینیناپذیر کمکی نمیکند.»
سال ۱۹۴۶ پاسترناک کار روی شاهکار خود رمان دکتر ژیواگو را آغاز کرد و نوشتن آن ده سال طول کشید. این رمان که شاهدی است بر زمانهای که دگرگونی و بحران همۀ عرصههای زندگی روسی را در هم پیچیده بود، با زبانی فاخر در قالب مرثیهای برای زندگان زمانۀ او سروده شد. شخصیتهای اصلیِ رمان برگرفته از قهرمانهای ساخته و پرداختۀ داستانهای کوتاه و بلندی است که پاسترناک پیشتر نوشته بود، بهویژه از دو داستانِ «وقتی که پسربچهها بزرگ میشوند» و «یادداشتهای ژیوولت»، آثاری که در ۱۹۴۱ در آتش سوختند.
در سپتامبر ۱۹۵۶، دبیران انتشارات نووی میر شوروی دستنوشتۀ دکتر ژیواگو را به پاسترناک بازگرداندند، به همراه نامۀ مفصلی که در آن آمده بود روح رمان و محتوای عاطفی و احساسی آن و همچنین دیدگاه نویسنده با روح انقلاب و ایدئولوژی مارکسیسم و بنیاد نظری دولت شوروی همخوانی ندارد.
□ دکتر ژیواگو | باریس پاسترناک | ترجمهٔ پروانه فخامزاده، ویراستۀ محمدرضا جعفری | با نقاشیهای لئونید پاسترناک | نشرنو، چاپ دوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست + ۷۲۲ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
باریس لئونیدوویچ پاسترناک در ده فوریۀ ۱۸۹۰ در مسکو به دنیا آمد. پدرش نقاش و تصویرگر و مجسمهساز و معمار، و مادرش پیانیست بود. آنها جزو جامعۀ یهودیانِ اُدِسا بودند و چند ماه پیش از تولد باریس از اُدِسا به مسکو نقل مکان کردند.
سالهای سختِ کمونیسم، جنگ، گرسنگی، آوارگی، و جنگ داخلی ۱۹۲۱ و انقلاب بلشویکی ۱۹۲۲ باعث شد والدین و خواهران پاسترناک به برلین مهاجرت کنند. آنها پس از بهقدرت رسیدن هیتلر در آلمان دوباره مهاجرت کردند. این بار به انگلستان رفتند و برای همیشه در آنجا ماندند. پاسترناک پس از ازدواج اولش در سال ۱۹۲۲ برای آخرین بار در برلین با خانوادهاش دیدار کرد.
در سال ۱۹۳۴ استالین رئالیسم سوسیالیستی را بهعنوان تنها روش هنریِ پذیرفته برای ادبیات شوروی اعلام کرد و از هنرمندان خواست که واقعیت را! آن هم مثبت و فقط در جهت توسعۀ انقلابی و آموزش کارگران بهکار گیرند. با رواج ادبیات فرمایشیِ استالینی، پاسترناک تا سال ۱۹۴۱ کارِ چندانی منتشر نکرد ولی سخنرانیهای بسیار داشت، از جمله در فوریۀ ۱۹۳۶، ضمن سخنرانی در مینسک گفت: «زیباترین هدیهای که هنر به ما میبخشد پیشبینیناپذیری است. بدون ریسک کردن، بدون قربانیدادن، صُوَرِ خیال فقط میتوانند در حیطۀ روزمرّگی گام بردارند و نمیتوانند چیزی خارقالعاده به ما ارزانی دارند. هیچ بخشنامهای به خلق لحظات پیشبینیناپذیر کمکی نمیکند.»
سال ۱۹۴۶ پاسترناک کار روی شاهکار خود رمان دکتر ژیواگو را آغاز کرد و نوشتن آن ده سال طول کشید. این رمان که شاهدی است بر زمانهای که دگرگونی و بحران همۀ عرصههای زندگی روسی را در هم پیچیده بود، با زبانی فاخر در قالب مرثیهای برای زندگان زمانۀ او سروده شد. شخصیتهای اصلیِ رمان برگرفته از قهرمانهای ساخته و پرداختۀ داستانهای کوتاه و بلندی است که پاسترناک پیشتر نوشته بود، بهویژه از دو داستانِ «وقتی که پسربچهها بزرگ میشوند» و «یادداشتهای ژیوولت»، آثاری که در ۱۹۴۱ در آتش سوختند.
در سپتامبر ۱۹۵۶، دبیران انتشارات نووی میر شوروی دستنوشتۀ دکتر ژیواگو را به پاسترناک بازگرداندند، به همراه نامۀ مفصلی که در آن آمده بود روح رمان و محتوای عاطفی و احساسی آن و همچنین دیدگاه نویسنده با روح انقلاب و ایدئولوژی مارکسیسم و بنیاد نظری دولت شوروی همخوانی ندارد.
□ دکتر ژیواگو | باریس پاسترناک | ترجمهٔ پروانه فخامزاده، ویراستۀ محمدرضا جعفری | با نقاشیهای لئونید پاسترناک | نشرنو، چاپ دوم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست + ۷۲۲ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت!» تجدید چاپ شد.
آلیور ساکس، پزشک مغز و اعصاب انگلیسی-امریکایی، نویسندهای چیرهدست و توانا بود. نویسندهای که همگام با طبابت مینوشت و تا کنون آثارش به بیش از ۲۵ زبان ترجمه شدهاند. ساکس علاوه بر نوشتن کتاب، بهطور منظم در مجلههای نیویورکر، نیویورک ریویو آو بوکز و شمار دیگری از مجلههای علمی و پزشکی و عمومی قلم میزد. «مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت» پرفروشترین و شاید مقبولترین اثر آلیور ساکس باشد. اثری که هنوز هم، ۳۰ سال پس از نخستین چاپش، مورد توجه و استقبال است. در این کتاب حکایت افرادی آمده که گرفتار ناهنجاریهای فکری و ادراکیِ باورنکردنی هستند: بیمارانی که خاطراتشان را از دست دادهاند، و همراه آن بخش بزرگی از گذشتهشان را؛ بیمارانی که قادر به تشخیص افراد یا اجسام آشنا نیستند؛ دستها و پاهایشان برایشان بیگانه شده و حتی انسانهایی عقبافتاده قلمداد شدهاند، اما در همین حال از استعدادهای هنری و ریاضیاتیِ ناشناخته و فوقالعادهای برخوردارند. داستان زندگی بیمارانی که مسافرانی به سرزمینهای تصورناپذیرند. سرزمینهایی که در غیر این صورت هیچگونه تصور یا خیالی از آنها نمیداشتیم.
داستانهایی بینظیر که هر چند به شکلی باورنکردنی عجیب به نظر میرسند، اما در روایت همدلانۀ ساکس عمیقاً انسانی دیده میشوند.
«مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت» ماجرای مواجهۀ بیماران، نزدیکان و پزشکانشان با مشکلات عصبروانشناختی آنهاست. اما در این میان آلیور ساکس لحظهای فراموش نمیکند که مسئولیت نهایی پزشک در برابر کیست: «انسانی دردمند که رنج میکشد و مبارزه میکند.»
□ مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت! | الیور ساکس | ترجمۀ ماندانا فرهادیان | نشر نو، چاپ نهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۳۰ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
آلیور ساکس، پزشک مغز و اعصاب انگلیسی-امریکایی، نویسندهای چیرهدست و توانا بود. نویسندهای که همگام با طبابت مینوشت و تا کنون آثارش به بیش از ۲۵ زبان ترجمه شدهاند. ساکس علاوه بر نوشتن کتاب، بهطور منظم در مجلههای نیویورکر، نیویورک ریویو آو بوکز و شمار دیگری از مجلههای علمی و پزشکی و عمومی قلم میزد. «مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت» پرفروشترین و شاید مقبولترین اثر آلیور ساکس باشد. اثری که هنوز هم، ۳۰ سال پس از نخستین چاپش، مورد توجه و استقبال است. در این کتاب حکایت افرادی آمده که گرفتار ناهنجاریهای فکری و ادراکیِ باورنکردنی هستند: بیمارانی که خاطراتشان را از دست دادهاند، و همراه آن بخش بزرگی از گذشتهشان را؛ بیمارانی که قادر به تشخیص افراد یا اجسام آشنا نیستند؛ دستها و پاهایشان برایشان بیگانه شده و حتی انسانهایی عقبافتاده قلمداد شدهاند، اما در همین حال از استعدادهای هنری و ریاضیاتیِ ناشناخته و فوقالعادهای برخوردارند. داستان زندگی بیمارانی که مسافرانی به سرزمینهای تصورناپذیرند. سرزمینهایی که در غیر این صورت هیچگونه تصور یا خیالی از آنها نمیداشتیم.
داستانهایی بینظیر که هر چند به شکلی باورنکردنی عجیب به نظر میرسند، اما در روایت همدلانۀ ساکس عمیقاً انسانی دیده میشوند.
«مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت» ماجرای مواجهۀ بیماران، نزدیکان و پزشکانشان با مشکلات عصبروانشناختی آنهاست. اما در این میان آلیور ساکس لحظهای فراموش نمیکند که مسئولیت نهایی پزشک در برابر کیست: «انسانی دردمند که رنج میکشد و مبارزه میکند.»
□ مردی که زنش را با کلاه اشتباه میگرفت! | الیور ساکس | ترجمۀ ماندانا فرهادیان | نشر نو، چاپ نهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۳۰ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com