انسانها مدتها قبل از تکاملِ روش علمی طی انقلاب علمی از قرن شانزدهم تا قرن هجدهم، به هنر میپرداختند. درحقیقت، چهرههای برجستهٔ تاریخ هنر نقش بهسزایی در پیشرفت علم داشتند. فیلیپو برونِلِّسکی، هنرمند و زرگر و مهندس، نظام دقیق پرسپکتیو خطی را تدوین کرد که با استفاده از خطوط واقعی یا فرضیای که در یک نقطهٔ گریز روی خط افق به هم میرسند، حس عمق را در تصاویر ایجاد میکنند. پرسپکتیو خطی به هنرمندان و معماران مجال میدهد فضای سهبعدی را واقعگرایانه روی سطح دوبعدیِ تصویر بازنمایی کنند. نظام پرسپکتیو برونِلِّسکی مبنای تصاویر صحنههای سهبعدی کامپیوتری است که در فیلمهای مدرن و بازیهای کامپیوتری رواج بسیار دارد. لئوناردو داوینچی طرحهایی برای ماشینهای پرنده و سلاحهای خودکار آفرید و اجساد را کالبدشکافی کرد و برخی از نخستین یافتههای کالبدشناسیاش پیشرفتهای زیادی در علم پزشکی پدید آورد. داوینچی در پی درک جهان اطراف بود تا بتواند آن را در هنر خود بهتر بازآفرینی کند. بنابراین، تاریخ هنر و علم به هم گره خورد. هنر و علم بهتدریج از هم جدا شدند در همان حالی که آموزش و عمل هنر و علم در فرهنگستانهای هنر و دانشگاهها نهادینه میشد. نخستین فرهنگستانهای هنر در ایتالیا و در قرن شانزدهم در فلورانس (۱۵۶۳)، رم (۱۵۷۳) و بولونیا (۱۵۸۲) تأسیس شد. گرچه علم در آن زمان به این صورت وجود نداشت (اصطلاح scientist/دانشمند ابداع قرن هجدهم است)، همتای نزدیکی در قالب فلسفهٔ طبیعی داشت که عبارت بود از مطالعهٔ طبیعت و جهان مادی. یاکوپو دِزابارِلّا اولین دانشمندی بود که در ۱۵۷۷ استاد فلسفهٔ طبیعی دانشگاه پادوآ شد. اکنون هنر و علم از نظر فرهنگی و آموزشی از یکدیگر جدایند و بسیاری از هنرمندان و محققان علوم انسانی در برابر تلاش برای کاربرد مفاهیم و روشهای علمی در درک هنر مقاومت میکنند. ترسی وجود دارد از اینکه مبادا علم به نوعی هنر را تحقیر کند و راز و رمزش را بزداید و جایگاه هنرمندان بهمنزلهٔ یگانه پاسداران قدرت آن را اشغال کند. دانشمندان نیز بصیرتهای هنرمندان را دستکم یا کاملاً نادیده میگیرند و در عوض معتقدند روش علمیِ مشاهده و آزمایشِ نظاممند تنها راه درست تولید دانش جدید است. با اینهمه، مضمون محوری این کتاب این است که هنرمندان و دانشمندانْ دانش جدیدی دربارهٔ جهان و جایگاه ما در آن تولید کرده و میکنند. درحقیقت، یافتههای آنها غالباً به طرز شگفتانگیزی بر یکدیگر منطبق است.
□ روانشناسی هنر | جورج مَدِر | ترجمۀ محمدرضا ابوالقاسمی | چاپ اول ۱۴۰۲، نشرنو | قطع رقعی، جلد شومیز، ۱۷۴ صفحه، #ازکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
□ روانشناسی هنر | جورج مَدِر | ترجمۀ محمدرضا ابوالقاسمی | چاپ اول ۱۴۰۲، نشرنو | قطع رقعی، جلد شومیز، ۱۷۴ صفحه، #ازکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
باکونین کاملاً مجذوب این دهقان روسی شریف و ساده شده بود. دیدار با هر آدمی مثل مارتیانوف که هنوز بوی وطن میداد تارهای قلب باکونین را به لرزه درمیآورد، اما بر روشنفکرانی مثل هرتسن یا تورگنیف چنین تأثیری نداشت. این بخشی از همان سادگی ذاتیای بود که باکونین را از دیگر رادیکالها و انقلابیون عصر او متمایز میکرد. هرتسن به مردم روسیه صورتی آرمانی بخشید و مارکس نیز به پرولتاریا، اما سخت بتوان باور کرد که هرتسن آرمانهایش را از یک کشاورز یا مارکس از یک کارگر کارخانه میگرفت. در میان آنها فقط باکونین، این اشرافزاده روس بود که کاملاً رها از آگاهی طبقاتی خود میتوانست راحت با یک سرف سابق نشست و برخاست کند و برایش کاملاً طبیعی باشد که همانطور که مارتیانوف ممکن است از او تأثیر بگیرد او نیز از مارتیانوف تأثیر بپذیرد.
□ میخائیل باکونین (شورشی سودایی) | ادوارد هلتکار | ترجمهٔ محمود حبیبی | نشرنو، چاپ دوم ۱۴۰۰، قطع رقعی، جلد سخت، ۶۳۲ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
□ میخائیل باکونین (شورشی سودایی) | ادوارد هلتکار | ترجمهٔ محمود حبیبی | نشرنو، چاپ دوم ۱۴۰۰، قطع رقعی، جلد سخت، ۶۳۲ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
این موضوع را چرازو ضمن عبور از مقابل سلول من، از روزنهٔ در بهگوش من رساند. او داشت گل سرخی را که خود از باغچهٔ زندان کنده بود و در یک لیوان آب گذاشته بود برای عالیجناب میبُرد که روز قبل به این زندان آورده شده بود. وقتی هم که وارد شد، همهٔ ما از سلولهای چرک و بوگندومان بیرون آمده بودیم تا سطلهای مدفوع را خالی کنیم، اما با عجله ما را به سلولهامان برگرداندند، تو گویی اگر چشممان به قیافهٔ او میافتاد، جرمی مرتکب شده بودیم. ولی پس از اینکه به سلول برگشتیم، توانستیم نیمنگاهی از روزنهٔ در به او بیندازیم که شقورق و با سر برافراخته همراه دو نگهبان اِساِس مسلح به مسلسل به طرف سلولش میرفت. او در مقابل سلول روبهروی سلول من ایستاد، نگاهی به داخل انداخت، بعد برگشت چیزی به لحن آمرانه به مارشال فرانتس، رئیس زندان، که پشت سرش ایستاده بود گفت. رئیس زندان هم برگشت دستوری به دو نگهبان ایتالیایی داد که بدو بدو بیرون رفتند و کمی بعد یک تخت سفری، یک میز و یک تشت مستعمل با خود آوردند. هیچ زندانی دیگری در سانویتوره تا آنوقت مشمول چنین استقبالی نشده بود.
چند روز بعد چرازو به سلول من آمد و اعلام کرد که عالیجناب خواسته است مرا ببیند، و با اینکه من محکوم به حبس در سلول انفرادی و ممنوع از ملاقات یا دیدار با دیگران بودم، مرا به سلول ژنرال برد.
□ ژنرال دلا رُوِره | ایندرو مونتانللی | ترجمۀ وازریک درساهاکیان | نشر نو، چاپ دوم ۱۴۰۱، قطع رقعی، جلد شومیز، ۹۶ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
چند روز بعد چرازو به سلول من آمد و اعلام کرد که عالیجناب خواسته است مرا ببیند، و با اینکه من محکوم به حبس در سلول انفرادی و ممنوع از ملاقات یا دیدار با دیگران بودم، مرا به سلول ژنرال برد.
□ ژنرال دلا رُوِره | ایندرو مونتانللی | ترجمۀ وازریک درساهاکیان | نشر نو، چاپ دوم ۱۴۰۱، قطع رقعی، جلد شومیز، ۹۶ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
هیچوقت کسی سروقت او نمیآمد، و هر روز که میگذشت او کمتر و کمتر به یاد خانه و آبادی زادگاهش میافتاد. اینجا از سپیدۀ صبح تا تاریک شب پا به زمین میکوفت و دیگر وقتی برای خیالاتی شدن و در رؤیا فرورفتن نداشت. با آنهای دیگر توی صف ایستاده بود، آنها که به شکمهایشان وعده داده بودند بهزودی چربی خوکشان را به نیش بکشند، روی نانشان کره بمالند، و چایشان را با قند شیرین کنند. شوخوف اما تنها یک آرزو داشت ـاینکه بهموقع بتواند خودش را به افراد دیگر گروه توی غذاخوری برساند و آبزیپویش را تا داغ است سربکشد. یخ که میکرد نصف خاصیتش از دست میرفت. حساب کرد که اگر سزار اسمش را روی تخته ندیده باشد حالا دیگر به خوابگاه برگشته است و دست و صورتش را میشوید، اما اگر اسمش آنجا بود، حالا داشت کیسهها و آبخوری پلاستیکش را جمعوجور میکرد که خوراکیها را توی آنها بریزد. با این حساب شوخوف به خودش گفت ده دقیقه دیگر هم آنجا میماند ـفقط برای اینکه به سزار فرصت داده باشد.
از آدمهایی که توی صف بودند خبرهایی شنید. این هفته هم از تعطیل یکشنبه خبری نبود. بالاییها باز هم آن را مالانده بودند. تازگی نداشت، بار اولشان نبود ـ هر ماهی که پنج روز یکشنبه داشت، سه روز آن را تعطیل میکردند و دو روز دیگر زندانیان را سر کار میفرستادند. شوخوف این را میدانست ـاما از شنیدن آن خبر انگار دنیا را روی سرش خراب کردند و میخواست بالا بیاورد. نمیشد از دست دادن یکشنبه را راحت پذیرفت. هرچند خبر راست بود اما اگر یکشنبه را هم تعطیل میکردند باز توی اردوگاه آدم را به کاری مثل ساختن حمام، بالا بردن یک دیوار یا تمیز کردن محوطه وامیداشتند.
□ یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ | الکساندر سولژنیتسین | رضا فرخفال | نشرنو، چاپ چهارم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، دوازده + ۱۷۱ صفحه، #ازکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو
@nashrenow | nashrenow.com
از آدمهایی که توی صف بودند خبرهایی شنید. این هفته هم از تعطیل یکشنبه خبری نبود. بالاییها باز هم آن را مالانده بودند. تازگی نداشت، بار اولشان نبود ـ هر ماهی که پنج روز یکشنبه داشت، سه روز آن را تعطیل میکردند و دو روز دیگر زندانیان را سر کار میفرستادند. شوخوف این را میدانست ـاما از شنیدن آن خبر انگار دنیا را روی سرش خراب کردند و میخواست بالا بیاورد. نمیشد از دست دادن یکشنبه را راحت پذیرفت. هرچند خبر راست بود اما اگر یکشنبه را هم تعطیل میکردند باز توی اردوگاه آدم را به کاری مثل ساختن حمام، بالا بردن یک دیوار یا تمیز کردن محوطه وامیداشتند.
□ یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ | الکساندر سولژنیتسین | رضا فرخفال | نشرنو، چاپ چهارم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، دوازده + ۱۷۱ صفحه، #ازکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو
@nashrenow | nashrenow.com
فروید در جهانی متولد شد که در آن شیوههای تفکر درباب پرسشهایی از این دست در حال تغییر بود. نسلهای پیش از فروید آدمی را تافتۀ جدابافتۀ خلقت میدانستند و یگانه موجودی که بر صورت خداوند آفریده شده است. اما نظرورزیهای علمی عصر فروید آدمی را از این جایگاه انحصاری بلامنازع به زیر کشید. بر اثر آرای تأثیرگذار داروین نگرشی که آدمی را تافتهای جدابافته از دیگر موجودات میدید رنگ باخت؛ فروید شیفتۀ طبیعت حیوانی مردان و زنان بود، نه صورت خداگونۀ نوع بشر. پرتو درخشانی که فروید بر فهم امروزین ما از تجربۀ آدمی افکند اغلب اشارهای است به کشش خیالات و تکانههای حیوانی و بدوی در زیر پوششی از اخلاق و رفتار متمدنانه.
نزد فروید، برای جامعهپذیری لاجرم باید سرشت حیوانی آدمی رام شود. در نظر او، تجارب آدمی در خردسالی تحت سیطرۀ تکانههای جنسی و پرخاشگرانۀ بدوی و ناپختهای است که در بحران اُدیپی به اوج میرسند. همین که تهدید اختگی موجب حل و فصل این بحران شد، باید انرژی جنسی و پرخاشگرانه به مسیرهای کمخطرتری هدایت شود، و همین انرژی که اینبار در قالبهای تصعیدیافتۀ اجتماعی بروز مییابد در خدمت فرهنگپذیری درمیآید. به باور فروید، موجودی با ویژگیهای ممتاز انسانی از رهگذر همین فرایندِ مهار تکانههای جنسی و پرخاشگرانه حیوانی پدید میآید.
□ تاریخ روانکاوی | استیون میچل، مارگارت بلک | ترجمۀ علیرضا طهماسب و مجتبی جعفری | نشرنو، چاپ اول ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، هفتادوچهار + ۴۹۴ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
نزد فروید، برای جامعهپذیری لاجرم باید سرشت حیوانی آدمی رام شود. در نظر او، تجارب آدمی در خردسالی تحت سیطرۀ تکانههای جنسی و پرخاشگرانۀ بدوی و ناپختهای است که در بحران اُدیپی به اوج میرسند. همین که تهدید اختگی موجب حل و فصل این بحران شد، باید انرژی جنسی و پرخاشگرانه به مسیرهای کمخطرتری هدایت شود، و همین انرژی که اینبار در قالبهای تصعیدیافتۀ اجتماعی بروز مییابد در خدمت فرهنگپذیری درمیآید. به باور فروید، موجودی با ویژگیهای ممتاز انسانی از رهگذر همین فرایندِ مهار تکانههای جنسی و پرخاشگرانه حیوانی پدید میآید.
□ تاریخ روانکاوی | استیون میچل، مارگارت بلک | ترجمۀ علیرضا طهماسب و مجتبی جعفری | نشرنو، چاپ اول ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، هفتادوچهار + ۴۹۴ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«بدن هرگز دروغ نمیگوید» تجدید چاپ شد.
کتاب «بدن هرگز دروغ نمیگوید» اساساً به بررسیِ تأثیراتی میپردازد که انکارِ هیجانهای قوی و واقعی در بدن ما میگذارد. چنین انکاری بیشتر به نام اصول اخلاقی بر ما تحمیل میشود. آلیس میلر، پس از سالها تحقیق و تجربهٔ عملی در روانکاوی، به این نتیجه رسیده است که افراد آزاردیده در کودکی فقط در صورتی میتوانند به فرمان چهارم (پدر و مادرت را حرمت بگذار) از ده فرمانی که یهوه بر موسی در کوه سینا وحی کرد عمل کنند که از احساسات واقعی خود فاصله بگیرند و آنها را بهشدت سرکوب کنند.
این افراد نمیتوانند پدر و مادر خود را دوست داشته باشند و به آنها احترام بگذارند، چرا که هنوز ناخودآگاه از آنها میترسند. افراد آزاردیده در کودکی، هرچقدر هم که تلاش کنند، نمیتوانند رابطهای راحت و مطمئن با والدین خود برقرار کنند. از این رو است که در روابطی که در بزرگسالی برقرار میکنند نوعی وابستگی بیمارگونه ــیعنی آمیزهای از ترس و اطاعت از سر وظیفهــ در کار خواهد بود که نمیتوان آن را عشق یا دوست داشتن نامید، چرا که بدن هرگز دروغ نمیگوید!
آلیس میلر در «بدن هرگز دروغ نمیگوید» این روابط بیمارگونه و کل فرایند منتج به آن را حاصل سوءتفاهمهایی میداند که از قانونهای روانزیستشناختی نشأت میگیرند و مدعاهای اخلاقی، مدتهای مدید، ماهیت تناقضآمیز و هراسآلود آن را پنهان کردهاند.
□ بدن هرگز دروغ نمیگوید | آلیس میلر | ترجمۀ امید سهرابینیک | نشرنو، چاپ دهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۲۰۰ نسخه، ۲۳۰ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
کتاب «بدن هرگز دروغ نمیگوید» اساساً به بررسیِ تأثیراتی میپردازد که انکارِ هیجانهای قوی و واقعی در بدن ما میگذارد. چنین انکاری بیشتر به نام اصول اخلاقی بر ما تحمیل میشود. آلیس میلر، پس از سالها تحقیق و تجربهٔ عملی در روانکاوی، به این نتیجه رسیده است که افراد آزاردیده در کودکی فقط در صورتی میتوانند به فرمان چهارم (پدر و مادرت را حرمت بگذار) از ده فرمانی که یهوه بر موسی در کوه سینا وحی کرد عمل کنند که از احساسات واقعی خود فاصله بگیرند و آنها را بهشدت سرکوب کنند.
این افراد نمیتوانند پدر و مادر خود را دوست داشته باشند و به آنها احترام بگذارند، چرا که هنوز ناخودآگاه از آنها میترسند. افراد آزاردیده در کودکی، هرچقدر هم که تلاش کنند، نمیتوانند رابطهای راحت و مطمئن با والدین خود برقرار کنند. از این رو است که در روابطی که در بزرگسالی برقرار میکنند نوعی وابستگی بیمارگونه ــیعنی آمیزهای از ترس و اطاعت از سر وظیفهــ در کار خواهد بود که نمیتوان آن را عشق یا دوست داشتن نامید، چرا که بدن هرگز دروغ نمیگوید!
آلیس میلر در «بدن هرگز دروغ نمیگوید» این روابط بیمارگونه و کل فرایند منتج به آن را حاصل سوءتفاهمهایی میداند که از قانونهای روانزیستشناختی نشأت میگیرند و مدعاهای اخلاقی، مدتهای مدید، ماهیت تناقضآمیز و هراسآلود آن را پنهان کردهاند.
□ بدن هرگز دروغ نمیگوید | آلیس میلر | ترجمۀ امید سهرابینیک | نشرنو، چاپ دهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۲۰۰ نسخه، ۲۳۰ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«فلسفۀ درد» تجدید چاپ شد.
درد چیست؟ شده است به چیستی چیزی که همیشه در معرضش هستید فکر کنید؟ چیزی که بخشی از تصورات و خاطرات و احساسات آدم با آن یا در مقابل آن شکل گرفته است، چیست؟ آیا درد همیشه چیزی منفی است؟ یعنی چیزی که ذهن و تمام اجزای بدن انسان در برابرش بایستد و در جهت نابودیاش عمل کند. یا گاهی در فرهنگهای گوناگون ممکن است معنایی مثبت به خود بگیرد؟ آنچه امروز تصور رایج از درد است، در تعریف «سازمان بهداشت جهانی» از سلامتی منعکس شده است: منظور از سلامتی، غیاب کامل درد و رنج است. اثباتِ سلامتی، مبتنی بر نفی مطلق درد است، بهنحوی که بلندپروازانهترین مقصد مقصد برای سیاستهای سلامت هنگامی محقق میشود که با درد ــ یا همان دشمن سلامتی ــ آنقدر مبارزه کنیم که از بیخ از بین برود. پزشکی مدرن هم به کمک این تلقی از درد آمده است و زمینهای به وجود آورده است که این رؤیا تا حد زیادی محقق شود. اگر درد آن چیزیست که آزاردهنده است، پس بشر باید همهٔ توان و دانش خود را وقف از بین بردن آن کند. در این تعریف متعارف و همگانی، «لذت» نقطهٔ مقابل درد است. جایی که درد پایان میپذیرد، لذت آغاز میشود. اما کسی هم پیدا میشود که بگوید درد لزوماً همیشه چیزی منفی نیست و ما خیال نکنیم عقلش پارسنگ برداشته؟ آیا اگر بگوید درد ممکن است چیز خوبی باشد و چیز خوشایندی نیز در خود داشته باشد، در دم مسخرهاش نمیکنیم؟ آرنه یوهان ویتِلسِن خطر کرده و در این کتاب ــ با رعایت همهٔ جوانب و محدودیتها ــ از این زاویه به «درد» نگاه کرده است. حالا اولین جملات این متن را نگاه کنید. نویسنده جای هر نقطه، علامت سؤال گذاشته است و کتاب را در پاسخ به این پرسشها نوشته است:
درد چیزی اجتنابناپذیر است؟
درد پدیدهایست که ناگزیر در زندگی هر فردی هست و خواهد بود؟
درد پدیدهایست تکوجهی؟
دردی که از برخورد چاقو با انگشتم احساس میکنم، تصویر کاملی از درد است؟
درد همیشه منشأ بیرونی دارد؟
درد پایان رنج است و آغاز لذت؟
اگر بهجای نقطه علامت سؤال را ترجیح میدهید، به جهان کتاب «فلسفهٔ درد» خوش آمدهاید!
□ فلسفۀ درد | آرنه یوهان وتلسن | ترجمهٔ محمد کریمی | نشر نو، چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۰۴ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
درد چیست؟ شده است به چیستی چیزی که همیشه در معرضش هستید فکر کنید؟ چیزی که بخشی از تصورات و خاطرات و احساسات آدم با آن یا در مقابل آن شکل گرفته است، چیست؟ آیا درد همیشه چیزی منفی است؟ یعنی چیزی که ذهن و تمام اجزای بدن انسان در برابرش بایستد و در جهت نابودیاش عمل کند. یا گاهی در فرهنگهای گوناگون ممکن است معنایی مثبت به خود بگیرد؟ آنچه امروز تصور رایج از درد است، در تعریف «سازمان بهداشت جهانی» از سلامتی منعکس شده است: منظور از سلامتی، غیاب کامل درد و رنج است. اثباتِ سلامتی، مبتنی بر نفی مطلق درد است، بهنحوی که بلندپروازانهترین مقصد مقصد برای سیاستهای سلامت هنگامی محقق میشود که با درد ــ یا همان دشمن سلامتی ــ آنقدر مبارزه کنیم که از بیخ از بین برود. پزشکی مدرن هم به کمک این تلقی از درد آمده است و زمینهای به وجود آورده است که این رؤیا تا حد زیادی محقق شود. اگر درد آن چیزیست که آزاردهنده است، پس بشر باید همهٔ توان و دانش خود را وقف از بین بردن آن کند. در این تعریف متعارف و همگانی، «لذت» نقطهٔ مقابل درد است. جایی که درد پایان میپذیرد، لذت آغاز میشود. اما کسی هم پیدا میشود که بگوید درد لزوماً همیشه چیزی منفی نیست و ما خیال نکنیم عقلش پارسنگ برداشته؟ آیا اگر بگوید درد ممکن است چیز خوبی باشد و چیز خوشایندی نیز در خود داشته باشد، در دم مسخرهاش نمیکنیم؟ آرنه یوهان ویتِلسِن خطر کرده و در این کتاب ــ با رعایت همهٔ جوانب و محدودیتها ــ از این زاویه به «درد» نگاه کرده است. حالا اولین جملات این متن را نگاه کنید. نویسنده جای هر نقطه، علامت سؤال گذاشته است و کتاب را در پاسخ به این پرسشها نوشته است:
درد چیزی اجتنابناپذیر است؟
درد پدیدهایست که ناگزیر در زندگی هر فردی هست و خواهد بود؟
درد پدیدهایست تکوجهی؟
دردی که از برخورد چاقو با انگشتم احساس میکنم، تصویر کاملی از درد است؟
درد همیشه منشأ بیرونی دارد؟
درد پایان رنج است و آغاز لذت؟
اگر بهجای نقطه علامت سؤال را ترجیح میدهید، به جهان کتاب «فلسفهٔ درد» خوش آمدهاید!
□ فلسفۀ درد | آرنه یوهان وتلسن | ترجمهٔ محمد کریمی | نشر نو، چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۰۴ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«زن خارجی» از آن دست چیزهایی است که در ایام جوانی و لاابالیگری مهم است. آنچه در سالهای بعد میماند نوستالژی فناناپذیر است، چون آدم در آن سالهای یلخیگری خجالتی است و سرزبان ندارد و فرصتهای خوب از دستش میروند. میهای دیگر آنقدری در بوداپست زندگی کرده بود که تمام معشوقهایش اهل همان شهر بودند. میشود گفت «زن خارجی» مظهر ایام جوانیاش بود. و آزادی، پس از ارژی، پس از ازدواج معقول، بعد از سالها پشت هم معقول و موجه زندگی کردن. بالاخره نوبت به ماجراجویی رسیده بود: چیزی غیرمنتظره رخ داده بود و معلوم نبود به کجا ختم شود.
حتی بلاهت میلیسنت هم جذاب بود. در عمق حماقت جاذبهای سرگیجهآور و گردابمانند وجود دارد، مثل مرگ: کششِ خلأ.
□ مسافر و مهتاب | آنتال صرب | ترجمۀ فرناز حائری | نشر نو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۹۴ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
حتی بلاهت میلیسنت هم جذاب بود. در عمق حماقت جاذبهای سرگیجهآور و گردابمانند وجود دارد، مثل مرگ: کششِ خلأ.
□ مسافر و مهتاب | آنتال صرب | ترجمۀ فرناز حائری | نشر نو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۹۴ صفحه، #ازکتاب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«دکترهای اعصاب: داستانهای ناگفتۀ روانپزشکی» تجدید چاپ شد.
به گزارش «مؤسسۀ ملی سلامت روان» از هر چهار نفر یک نفر دچار بیماری روانی است، و احتمال اینکه افراد به خدمات روانپزشکی نیاز پیدا کنند بیش از هر تخصص پزشکی دیگری است. با این حال شمار بسیار زیادی از مردم آگاهانه از همان درمانهایی اجتناب میکنند که اکنون ثابت شده است علائم بیماری را از بین میبرند. ساموئل گلدوین میگوید: «هر کس پیش روانپزشک میرود، حتماً مغزش عیب پیدا کرده است.» بیدلیل نیست که خیلیها هرچه از دستشان برمیآید میکنند تا به روانپزشک مراجعه نکنند. حقیقت این است که روزگاری بیشتر مؤسسات روانپزشکی زیر سایۀ ایدئولوژی و علم غیر قابل اعتماد مورد سوءظن بودند و گرفتار دورنمایی از شبهپزشکی بودند که در آن فداییان زیگموند فروید تمام موقعیتهای قدرت را قبضه کرده بودند.
اکنون روانپزشکی، برای اولینبار در تاریخ طولانی و بدنامش، میتواند درمانیهایی علمی، انسانی، و مؤثر به کسانی ارائه دهد که از بیماریهای روانی رنج میبرند. امروز روانپزشکی پس از انزوای علمی طولانی بالاخره جایگاه سزاوارش را در جامعۀ پزشکی کسب کرده است. البته تنها راهی که روانپزشکان میتوانند ثابت کنند که خود را از این ظلمات بیرون کشیدهاند این است که ابتدا به سابقۀ طولانی قدمهای اشتباهی که برداشتهاند اقرار کنند و داستان چگونگی غلبه بر گذشتۀ شبهانگیز خود را بدون هیچ سانسوری به اشتراگ بگذارند. اما تمامی داستان روانپزشکی صرفاً کمدی تلخ و تاریکی پر از لغزشهای عجیب و غریب نیست؛ داستانی کارآگاهی هم هست که با سه پرسش عمیق جلو رفته است، پرسشهایی که نسل اندر نسل روانپزشکان را درگیر کرده و به خود خوانده: بیماری روانی چیست؟ منشأ آن چیست؟ و، از همه ضروریتر برای هر رشتۀ پزشکی سرسپرده به قسم بقراط، اینکه چگونه میتوانیم بیماریهای روانی را درمان کنیم؟
جفری لیبرمن، رئیس پیشین انجمن روانپزشکی امریکا و استاد روانپزشکی در دانشگاه کلمبیا، در «دکترهای اعصاب» تاریخ روانپزشکی را در چشماندازی مدرن قرار میدهد تا دریافتی عمیق از سرگذشت آن بهدست دهد. او جهان پشت صحنۀ روانپزشکی و اشتباهات تاریخی آن را میکاود و دنیای نوین این علم و قلمرو و مرزهایش را پیش چشم خواننده مینهد.
□ دکترهای اعصاب: داستانهای ناگفتۀ روانپزشکی | جفری لیبرمن | ترجمهٔ ماندانا فرهادیان | نشرنو، چاپ چهارم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۷۶ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
به گزارش «مؤسسۀ ملی سلامت روان» از هر چهار نفر یک نفر دچار بیماری روانی است، و احتمال اینکه افراد به خدمات روانپزشکی نیاز پیدا کنند بیش از هر تخصص پزشکی دیگری است. با این حال شمار بسیار زیادی از مردم آگاهانه از همان درمانهایی اجتناب میکنند که اکنون ثابت شده است علائم بیماری را از بین میبرند. ساموئل گلدوین میگوید: «هر کس پیش روانپزشک میرود، حتماً مغزش عیب پیدا کرده است.» بیدلیل نیست که خیلیها هرچه از دستشان برمیآید میکنند تا به روانپزشک مراجعه نکنند. حقیقت این است که روزگاری بیشتر مؤسسات روانپزشکی زیر سایۀ ایدئولوژی و علم غیر قابل اعتماد مورد سوءظن بودند و گرفتار دورنمایی از شبهپزشکی بودند که در آن فداییان زیگموند فروید تمام موقعیتهای قدرت را قبضه کرده بودند.
اکنون روانپزشکی، برای اولینبار در تاریخ طولانی و بدنامش، میتواند درمانیهایی علمی، انسانی، و مؤثر به کسانی ارائه دهد که از بیماریهای روانی رنج میبرند. امروز روانپزشکی پس از انزوای علمی طولانی بالاخره جایگاه سزاوارش را در جامعۀ پزشکی کسب کرده است. البته تنها راهی که روانپزشکان میتوانند ثابت کنند که خود را از این ظلمات بیرون کشیدهاند این است که ابتدا به سابقۀ طولانی قدمهای اشتباهی که برداشتهاند اقرار کنند و داستان چگونگی غلبه بر گذشتۀ شبهانگیز خود را بدون هیچ سانسوری به اشتراگ بگذارند. اما تمامی داستان روانپزشکی صرفاً کمدی تلخ و تاریکی پر از لغزشهای عجیب و غریب نیست؛ داستانی کارآگاهی هم هست که با سه پرسش عمیق جلو رفته است، پرسشهایی که نسل اندر نسل روانپزشکان را درگیر کرده و به خود خوانده: بیماری روانی چیست؟ منشأ آن چیست؟ و، از همه ضروریتر برای هر رشتۀ پزشکی سرسپرده به قسم بقراط، اینکه چگونه میتوانیم بیماریهای روانی را درمان کنیم؟
جفری لیبرمن، رئیس پیشین انجمن روانپزشکی امریکا و استاد روانپزشکی در دانشگاه کلمبیا، در «دکترهای اعصاب» تاریخ روانپزشکی را در چشماندازی مدرن قرار میدهد تا دریافتی عمیق از سرگذشت آن بهدست دهد. او جهان پشت صحنۀ روانپزشکی و اشتباهات تاریخی آن را میکاود و دنیای نوین این علم و قلمرو و مرزهایش را پیش چشم خواننده مینهد.
□ دکترهای اعصاب: داستانهای ناگفتۀ روانپزشکی | جفری لیبرمن | ترجمهٔ ماندانا فرهادیان | نشرنو، چاپ چهارم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۷۶ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
مانوئل کاستلز در کتاب سهجلدی عصر اطلاعات تأثیر فناوری اطلاعات و پدید آمدن و گسترش فضای مجازی و جامعۀ شبکهای را بر ساحتهای گوناگون زندگی انسان بررسی و تحلیل کرده است.
کتاب عصر اطلاعات یک پژوهش مفصل دربارۀ دوران پساصنعتی و چگونگی برآمدن این دوران و ویژگیهای آن است. نشریۀ «وال استریت ژورنال» دربارۀ این کتاب مینویسد: «آدام اسمیت کارآمدی سرمایهداری را توضیح داد و کارل مارکس ناکارآمدی آن را. اکنون مانوئل کاستلز روابط اجتماعی و اقتصادی عصر اطلاعات را نمایان کرده است.»
نشریۀ «فایننشال تایمز» هم دربارۀ اهمیت کتاب عصر اطلاعات چنین نوشته است: «این کتاب در کمک به فهم ما از اقتصاد اطلاعاتی جهانی در روزگار حاضر و جایگاهمان در آن سهم عمدهای دارد.»
همچنین آنتونی گیدنز، جامعهشناس مطرح و سرشناس، کتاب عصر اطلاعات را اثری مرجع معرفی کرده و دربارۀ آن گفته است: «امروزه در دوران دگردیسی عظیم و حیرتانگیزی زندگی میکنیم که چهبسا نشانگر گذار به عهد پساصنعتی باشد. اما چرا خبری از آثار مهم جامعهشناسی که نقشۀ این گذار را ترسیم کنند نیست؟ اهمیت اثر چندجلدی مانوئل کاستلز، که در آن میکوشد تا پویاییهای اجتماعی و اقتصادی عصر اطلاعات را ترسیم کند... [این است که] مرجعی اساسی برای سالیان آینده است.»
از مقدمۀ جلد دوم کتاب عصر اطلاعات:
«پیدایش جامعۀ شبکهای و قدرت فزایندۀ هویتْ فرایندهای اجتماعی درهمتنیدهایست که، با هم، جهانی شدن و جغرافیای سیاسی و دگرگونی اجتماعی در آغاز قرن بیستویکم را تعریف میکنند. درواقع، من تحلیل هویت در ویراست یکم را در چاپ ویراست جدید این کتاب نو کردم تا رشد ناگهانی بنیادگرایی و تأثیرش را بر مسائل جهانی مستند کنم، بیآنکه استدلال اولیه را جرح و تعدیل کنم، چنانکه مشاهدۀ القاعده و دیگر جلوههای بنیادگرایی دینی فرضیههای اصلی من را، که پیشتر ضمن اجتناب از هرگونه پیشگویی بیان کرده بودم، (متأسفانه) تأیید کرد. بهعلاوه، شورش ملتهای ستمدیده در گوشه و کنار جهان و تسخیر دولتها به دست جنبشهای بومی در امریکای لاتین و ریشه دواندن دموکراسی در هویت سرزمینی و ساخت شکلهای نو هویت فردی و جمعی، غالباً با استفاده از شبکههای ارتباطی الکترونیک، برتری ارزشهای فرهنگی را بر منافع اقتصادی ساختاری در ساخت معنیِ کنش انسانی نشان داده است.»
□ عصر اطلاعات (ویراست دوم) | مانوئل کاستلز | ترجمۀ احد علیقلیان | نشرنو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع وزیری، جلد سخت با قاب، ۱۷۹۲ صفحه، #نقد_نو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
کتاب عصر اطلاعات یک پژوهش مفصل دربارۀ دوران پساصنعتی و چگونگی برآمدن این دوران و ویژگیهای آن است. نشریۀ «وال استریت ژورنال» دربارۀ این کتاب مینویسد: «آدام اسمیت کارآمدی سرمایهداری را توضیح داد و کارل مارکس ناکارآمدی آن را. اکنون مانوئل کاستلز روابط اجتماعی و اقتصادی عصر اطلاعات را نمایان کرده است.»
نشریۀ «فایننشال تایمز» هم دربارۀ اهمیت کتاب عصر اطلاعات چنین نوشته است: «این کتاب در کمک به فهم ما از اقتصاد اطلاعاتی جهانی در روزگار حاضر و جایگاهمان در آن سهم عمدهای دارد.»
همچنین آنتونی گیدنز، جامعهشناس مطرح و سرشناس، کتاب عصر اطلاعات را اثری مرجع معرفی کرده و دربارۀ آن گفته است: «امروزه در دوران دگردیسی عظیم و حیرتانگیزی زندگی میکنیم که چهبسا نشانگر گذار به عهد پساصنعتی باشد. اما چرا خبری از آثار مهم جامعهشناسی که نقشۀ این گذار را ترسیم کنند نیست؟ اهمیت اثر چندجلدی مانوئل کاستلز، که در آن میکوشد تا پویاییهای اجتماعی و اقتصادی عصر اطلاعات را ترسیم کند... [این است که] مرجعی اساسی برای سالیان آینده است.»
از مقدمۀ جلد دوم کتاب عصر اطلاعات:
«پیدایش جامعۀ شبکهای و قدرت فزایندۀ هویتْ فرایندهای اجتماعی درهمتنیدهایست که، با هم، جهانی شدن و جغرافیای سیاسی و دگرگونی اجتماعی در آغاز قرن بیستویکم را تعریف میکنند. درواقع، من تحلیل هویت در ویراست یکم را در چاپ ویراست جدید این کتاب نو کردم تا رشد ناگهانی بنیادگرایی و تأثیرش را بر مسائل جهانی مستند کنم، بیآنکه استدلال اولیه را جرح و تعدیل کنم، چنانکه مشاهدۀ القاعده و دیگر جلوههای بنیادگرایی دینی فرضیههای اصلی من را، که پیشتر ضمن اجتناب از هرگونه پیشگویی بیان کرده بودم، (متأسفانه) تأیید کرد. بهعلاوه، شورش ملتهای ستمدیده در گوشه و کنار جهان و تسخیر دولتها به دست جنبشهای بومی در امریکای لاتین و ریشه دواندن دموکراسی در هویت سرزمینی و ساخت شکلهای نو هویت فردی و جمعی، غالباً با استفاده از شبکههای ارتباطی الکترونیک، برتری ارزشهای فرهنگی را بر منافع اقتصادی ساختاری در ساخت معنیِ کنش انسانی نشان داده است.»
□ عصر اطلاعات (ویراست دوم) | مانوئل کاستلز | ترجمۀ احد علیقلیان | نشرنو، چاپ اول ۱۴۰۲، قطع وزیری، جلد سخت با قاب، ۱۷۹۲ صفحه، #نقد_نو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«درک یک پایان» تجدید چاپ شد.
راویِ درک یک پایان با همان جملهی اول راهبردِ خود را آشکار میکند: «بی هیچ ترتیبِ خاصی به یاد میآورم…»؛ و، بلافاصله پس از به یاد آوردنِ گزارهوارِ چیزهایی نظیرِ «نرمهی برّاقِ مُچِ دست»، کنشِ به یاد آوردن را به ایدهی زمان گره میزد: «ما در زمان به سر میبریم ــ زمان ما را در خود میگیرد و شکل میدهد ــ اما من هیچگاه احساس نکردهام که زمان را چندان خوب میفهمم».
درک یک پایان مستقیماً نسب میبرد به تأملنگاریهای پروست و جستوجویی است در زمانِ گذشته، یا حتی جستوجویی در زمان، به مفهومی وولفی، آنگونه که در خانمِ دَلُوِی میبینیم. راویِ این رمان متحرک است؛ متحرک است چون با به یاد آوردن بازمیزید. حافظهی او با دخالت در واقعهی گذشته، در داستانی که اکنون دارد روایت میشود مداخله میکند.
در این رمان مردی به نام تونی وبستر، در سالهای پایانی میانسالی و در دههی هفتم عمر، ناگهان با دریافت نامهای عجیب از مادر معشوقهی سابقش مجبور به بازخوانی روزهای جوانی میشود و در این میان آنچه بیش از همه برایش زیر سؤال میرود حقایقی است دربارهی خودش و دیگران که تا بهحال بدیهی میانگاشته، خاطراتی که برای کاهش خسارات ترومای روحی حادثهای در سال های جوانی و غریزهٔ صیانت نفسش آنها را دیگرگونه و تحریفشده به بایگانی ذهنش سپرده است. حقیقت در این کتاب، نه دشواریهای اجتماعی و مصیبتهای سیاسی، که میانمایگی است. و بیش از حقیقت: زمان در حقیقت. حقیقت در زمان.
□ درک یک پایان | جولین بارنز | ترجمهٔ حسن کامشاد | نشرنو، چاپ هجدهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۱۲ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
راویِ درک یک پایان با همان جملهی اول راهبردِ خود را آشکار میکند: «بی هیچ ترتیبِ خاصی به یاد میآورم…»؛ و، بلافاصله پس از به یاد آوردنِ گزارهوارِ چیزهایی نظیرِ «نرمهی برّاقِ مُچِ دست»، کنشِ به یاد آوردن را به ایدهی زمان گره میزد: «ما در زمان به سر میبریم ــ زمان ما را در خود میگیرد و شکل میدهد ــ اما من هیچگاه احساس نکردهام که زمان را چندان خوب میفهمم».
درک یک پایان مستقیماً نسب میبرد به تأملنگاریهای پروست و جستوجویی است در زمانِ گذشته، یا حتی جستوجویی در زمان، به مفهومی وولفی، آنگونه که در خانمِ دَلُوِی میبینیم. راویِ این رمان متحرک است؛ متحرک است چون با به یاد آوردن بازمیزید. حافظهی او با دخالت در واقعهی گذشته، در داستانی که اکنون دارد روایت میشود مداخله میکند.
در این رمان مردی به نام تونی وبستر، در سالهای پایانی میانسالی و در دههی هفتم عمر، ناگهان با دریافت نامهای عجیب از مادر معشوقهی سابقش مجبور به بازخوانی روزهای جوانی میشود و در این میان آنچه بیش از همه برایش زیر سؤال میرود حقایقی است دربارهی خودش و دیگران که تا بهحال بدیهی میانگاشته، خاطراتی که برای کاهش خسارات ترومای روحی حادثهای در سال های جوانی و غریزهٔ صیانت نفسش آنها را دیگرگونه و تحریفشده به بایگانی ذهنش سپرده است. حقیقت در این کتاب، نه دشواریهای اجتماعی و مصیبتهای سیاسی، که میانمایگی است. و بیش از حقیقت: زمان در حقیقت. حقیقت در زمان.
□ درک یک پایان | جولین بارنز | ترجمهٔ حسن کامشاد | نشرنو، چاپ هجدهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۱۲ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر داستایفسکی صحنۀ اعدام شدنش را تجربه نمیکرد و در سیبری به زندان با اعمال شاقه محکوم نمیشد، میتوانست داستایفسکی شود؟ آیا بدون این تجربۀ وجودی عذابآور میتوانست به خلق آثاری چون یادداشتهایی از خانۀ مردگان، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف نائل آید؟ پاسخی قطعی برای این پرسش وجود ندارد اما بدونشک زندگی در زندان و تبعید چهرۀ دیگری از انسان را در برابر دیدگان او به نمایش گذاشت، انسانی چند ساحتی با زیباییها و زشتیهای خود، انسانی با خودخواهیها، خشونتها، حسادتها، نفرتها، ترسها، عشقها، آرزوها، شجاعتها، شادیها و مهربانیهای خود که در شخصیتهای رمانهای او برای ما زنده میشوند، انسانی که هم زمان پلیدی و نیکی را میتواند در خود داشته باشد.
□ یادداشتهایی از خانۀ مردگان | فیودور داستایفسکی | ترجمۀ سعیده رامز (ترجمه از روسی) | نشر نو، چاپ هفتم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد سخت، ۴۰۸ صفحه، #اویدئو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
□ یادداشتهایی از خانۀ مردگان | فیودور داستایفسکی | ترجمۀ سعیده رامز (ترجمه از روسی) | نشر نو، چاپ هفتم ۱۴۰۲، قطع رقعی، جلد سخت، ۴۰۸ صفحه، #اویدئو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«فقط یک داستان» تجدید چاپ شد.
نیچه گفته است: «آنچه از سر عشق اتفاق میافتد، فراسوی نیک و بد است.» عشق مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم مینوردد و برای بروز یافتن هیچ چهارچوبی نمیشناسد. جولین بارنز «فقط یک داستان» را با یک پرسش آغاز میکند: «ترجیح میدهید نصیبتان عشق بیشتر و رنج بیشتر باشد یا عشق کمتر و رنج کمتر؟ بهنظرم در نهایت تنها سؤال واقعی همین است.» اگرچه این پرسش از همان اول متناقض و سفسطهآمیز به نظر میرسد، خاصیتی را نشان میدهد که عشق با آن شکل گرفته و بر پایۀ همان تناقض رشد میکند.
بسیاری از ما فقط یک داستان داریم که ارزش تعریف کردن دارد. منظور این نیست که در زندگی هر فرد فقط یک اتفاق رخ میدهد. داستانهای بیشماری در زندگیمان رخ میدهد که میتوانیم برای دیگران بازگویشان کنیم. اما دستآخر فقط یک داستان است که از همهٔ داستانها مهمتر است و در نهایت فقط همین یک داستان است که ارزش روایت و تعریف کردن دارد.
«فقط یک داستان» جولین بارنز روایتگر چنین داستانی است. داستان پیامدهای نخستین عشق که همیشگی است. جولین بارنز، همانند دیگر اثرش، «درک یک پایان»، همراه پل، راوی داستان، ما را به سفر در گذشتۀ شخصیت داستانش میبرد. بارنز مانند استادان اعصار گذشته، با نگاهی همهجانبه و کلینگر به بررسی و کندوکاو در نخستین ارتباط عاشقانۀ پل میپردازد. او موشکافانه به واکاوی عشق و نکات و جزئیات کُشنده و زندگیبخش پیرامون عشق میپردازد و خواننده را به تفکر دربارۀ داستانها و داستانِ داستانهای خودش وامیدارد. از این منظر شاید بشود گفت که «فقط یک داستان» اثری است دربارۀ فلسفۀ عشق.
داستان عشقی غریب که مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم میشکند و هیچ چهارچوبی را برنمیتابد. عشقی غیرمتعارف که سرزنش جامعه را باعث میشود و خارج از قواعد مرسوم زندگی نمود پیدا کرده است. و مگر عشق همیشه خصلتی عصیانانگیز و مخاطرهآمیز ندارد؟ جولین بارنز با روایتِ جسورانهاش پاسخ میدهد.
□ فقط یک داستان | جولین بارنز | ترجمۀ سهیل سمی | چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۸۳ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
نیچه گفته است: «آنچه از سر عشق اتفاق میافتد، فراسوی نیک و بد است.» عشق مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم مینوردد و برای بروز یافتن هیچ چهارچوبی نمیشناسد. جولین بارنز «فقط یک داستان» را با یک پرسش آغاز میکند: «ترجیح میدهید نصیبتان عشق بیشتر و رنج بیشتر باشد یا عشق کمتر و رنج کمتر؟ بهنظرم در نهایت تنها سؤال واقعی همین است.» اگرچه این پرسش از همان اول متناقض و سفسطهآمیز به نظر میرسد، خاصیتی را نشان میدهد که عشق با آن شکل گرفته و بر پایۀ همان تناقض رشد میکند.
بسیاری از ما فقط یک داستان داریم که ارزش تعریف کردن دارد. منظور این نیست که در زندگی هر فرد فقط یک اتفاق رخ میدهد. داستانهای بیشماری در زندگیمان رخ میدهد که میتوانیم برای دیگران بازگویشان کنیم. اما دستآخر فقط یک داستان است که از همهٔ داستانها مهمتر است و در نهایت فقط همین یک داستان است که ارزش روایت و تعریف کردن دارد.
«فقط یک داستان» جولین بارنز روایتگر چنین داستانی است. داستان پیامدهای نخستین عشق که همیشگی است. جولین بارنز، همانند دیگر اثرش، «درک یک پایان»، همراه پل، راوی داستان، ما را به سفر در گذشتۀ شخصیت داستانش میبرد. بارنز مانند استادان اعصار گذشته، با نگاهی همهجانبه و کلینگر به بررسی و کندوکاو در نخستین ارتباط عاشقانۀ پل میپردازد. او موشکافانه به واکاوی عشق و نکات و جزئیات کُشنده و زندگیبخش پیرامون عشق میپردازد و خواننده را به تفکر دربارۀ داستانها و داستانِ داستانهای خودش وامیدارد. از این منظر شاید بشود گفت که «فقط یک داستان» اثری است دربارۀ فلسفۀ عشق.
داستان عشقی غریب که مرزهای اخلاق و عرف اجتماعی را در هم میشکند و هیچ چهارچوبی را برنمیتابد. عشقی غیرمتعارف که سرزنش جامعه را باعث میشود و خارج از قواعد مرسوم زندگی نمود پیدا کرده است. و مگر عشق همیشه خصلتی عصیانانگیز و مخاطرهآمیز ندارد؟ جولین بارنز با روایتِ جسورانهاش پاسخ میدهد.
□ فقط یک داستان | جولین بارنز | ترجمۀ سهیل سمی | چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۸۳ صفحه، #تجدید_چاپ.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
◙ بهدلیل جهل و تفرعنم تصور میکردم که خشونت در خانواده مختص طبقات پایین جامعه است؛ طبقاتی که در آن همهچیز بهشکلی متفاوت انجام میشد، طبقاتی که، برحسب دانستههای من که بهجای زندگی در کوچه پسکوچهها، حاصل کتاب خواندن بود، گمان میکردم زنانشان کتک خوردن از شوهرانشان را به خیانت کردن آنها ترجیح میدهند. اگر کتکت بزند، یعنی دوستت دارد، و از اینجور خزعبلات. تصور این که شوهرانی با مدرک کمبریج با همسرانشان خشونت کنند برای من هضمشدنی نبود.
◙ میگفتند مردم بوتان خوشبختترین مردم روی زمین هستند. در بوتان ماتریالیسم جای چندانی نداشت، بلکه نوعی احساس قرابت قوی وجود داشت، و جامعه و دین. حالآنکه او در جهان ماتریالیستی غرب زندگی میکرد، دیاری که در آن جای چندانی برای دین نبود و دلبستگی به جامعه و خانواده هم سستتر بود. این آیا برای او مزیت بود یا کموکاستی؟ بعدها اعلام کردند که خوشبختترین مردم روی زمین دانمارکیها هستند. نه بهدلیل دل خجستهشان، بلکه به واسطهٔ محدودیت دامنهٔ امیدهای بیانشدهشان. آنها بهجای آن که دنبال رسیدن به ستارهها و ماهها باشند، به فکر رسیدن به تیر چراغبرق بعدی بودند، و با رسیدن به آن واقعآ دلشان شاد میشد و ازاینرو، خوشبختتر بودند.
□ فقط یک داستان | جولین بارنز | ترجمۀ سهیل سمی | چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۸۳ صفحه، #ازکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
◙ میگفتند مردم بوتان خوشبختترین مردم روی زمین هستند. در بوتان ماتریالیسم جای چندانی نداشت، بلکه نوعی احساس قرابت قوی وجود داشت، و جامعه و دین. حالآنکه او در جهان ماتریالیستی غرب زندگی میکرد، دیاری که در آن جای چندانی برای دین نبود و دلبستگی به جامعه و خانواده هم سستتر بود. این آیا برای او مزیت بود یا کموکاستی؟ بعدها اعلام کردند که خوشبختترین مردم روی زمین دانمارکیها هستند. نه بهدلیل دل خجستهشان، بلکه به واسطهٔ محدودیت دامنهٔ امیدهای بیانشدهشان. آنها بهجای آن که دنبال رسیدن به ستارهها و ماهها باشند، به فکر رسیدن به تیر چراغبرق بعدی بودند، و با رسیدن به آن واقعآ دلشان شاد میشد و ازاینرو، خوشبختتر بودند.
□ فقط یک داستان | جولین بارنز | ترجمۀ سهیل سمی | چاپ هفتم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۲۸۳ صفحه، #ازکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«مواجهه با مرگ» تجدید چاپ شد.
خوانندهای که مختصر آشنایی با براین مگی دارد چندان در بند ادبیت یگانه رمان این فلسفهدانِ مشهور نخواهد بود. او پیشاپیش مفروض میگیرد که از فیلسوف یا فلسفهدان حرفهای رمان به معنای دقیقِ کلمه توقع نمیرود. مگی از جنسِ کامو یا سارتر نیست که پیش و بیش از آنکه فیلسوف باشند، ادیب و داستاننویساند. او به سبب مصاحبههاش با متخصصان در باب فلاسفۀ بزرگ و فلسفۀ تحلیلی شناخته است؛ نیز به سبب تکنگاریهاش دربارۀ پوپر و شوپنهاور و داستان/سرگذشت فلسفهاش. دغدغۀ اصلیِ او فلسفه است. اما، این آگاهی از لذت خواندن رمان او نمیکاهد. چرا؟ ماهیت لذتی که ممکن است از خواندن «مواجهه با مرگ» نصیب بریم چیست؟ گزارۀ «جان سرطان میگیرد، میمیرد» از همان اول صادق است و تا آخر صادق خواهد بود و نقض نخواهد شد. این، ادبیات به معنای ایجاد کشش در ماجرا نیست. اما، ما هم زندهایم و روزی، به هر علت، خواهیم مرد. بیشتر آدمها به مرگ طبیعی از دنیا میروند؛ بیشتر آدمها بر اثر حوادث طبیعی یا حوادثی که دست بشر در آنها دخالت دارد نمیمیرند. آدمها اغلب، هر گاه فکر مرگ به سرشان میزند، برای خود خواهان مرگ طبیعیاند. تصوری جز مرگ طبیعی برای خودشان ندارند. مرگِ سخت برای دیگران است، برای خودِ هر شخص نیست، با اینکه از این احتمال منطقاً گریزی نیست. کماند آدمهایی که بخواهند در تصادفِ رانندگی یا در جنگ بمیرند. برای همین است که به آنجور مردن میگویند «کشته شدن»، که یعنی سببْ عاملی بیرونی بوده است. آدم ترجیح میدهد بیماری از پا درآوردش، تا یک گلوله، یا تیرآهنی از جوش دررفته. هیچکس خواهان دخالت عامل بیرونی در مرگِ خود نیست. خواستِ مرگ بر اثر تصادف یا اصابت گلوله و ترکش در جنگ یا نشان از شورِ جوانی دارد یا نشان از طبع سوداوی و خُلق قهرمانی. بیشترِ آدمها عادیاند، طبیعیاند. «مواجهه با مرگ» مواجهه با مرگ در وضع طبیعی و عادیست، مرگ آدمی معقول. اما اگر خیال میکنیم مرگِ طبیعی عاری از درد است، سخت در اشتباهیم. سرانجام چطور میپذیریم مرگ را؟ «مواجهه با مرگ»، با نثر درخشان مجتبی عبداللهنژاد، کتابیست پرسشآفرین، و تا مدتها آدم را درگیر خودش نگه میدارد.
□ مواجهه با مرگ | براین مگی | ترجمۀ مجتبی عبداللهنژاد | نشرنو، چاپ یازدهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۵۹۸ صفحه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
خوانندهای که مختصر آشنایی با براین مگی دارد چندان در بند ادبیت یگانه رمان این فلسفهدانِ مشهور نخواهد بود. او پیشاپیش مفروض میگیرد که از فیلسوف یا فلسفهدان حرفهای رمان به معنای دقیقِ کلمه توقع نمیرود. مگی از جنسِ کامو یا سارتر نیست که پیش و بیش از آنکه فیلسوف باشند، ادیب و داستاننویساند. او به سبب مصاحبههاش با متخصصان در باب فلاسفۀ بزرگ و فلسفۀ تحلیلی شناخته است؛ نیز به سبب تکنگاریهاش دربارۀ پوپر و شوپنهاور و داستان/سرگذشت فلسفهاش. دغدغۀ اصلیِ او فلسفه است. اما، این آگاهی از لذت خواندن رمان او نمیکاهد. چرا؟ ماهیت لذتی که ممکن است از خواندن «مواجهه با مرگ» نصیب بریم چیست؟ گزارۀ «جان سرطان میگیرد، میمیرد» از همان اول صادق است و تا آخر صادق خواهد بود و نقض نخواهد شد. این، ادبیات به معنای ایجاد کشش در ماجرا نیست. اما، ما هم زندهایم و روزی، به هر علت، خواهیم مرد. بیشتر آدمها به مرگ طبیعی از دنیا میروند؛ بیشتر آدمها بر اثر حوادث طبیعی یا حوادثی که دست بشر در آنها دخالت دارد نمیمیرند. آدمها اغلب، هر گاه فکر مرگ به سرشان میزند، برای خود خواهان مرگ طبیعیاند. تصوری جز مرگ طبیعی برای خودشان ندارند. مرگِ سخت برای دیگران است، برای خودِ هر شخص نیست، با اینکه از این احتمال منطقاً گریزی نیست. کماند آدمهایی که بخواهند در تصادفِ رانندگی یا در جنگ بمیرند. برای همین است که به آنجور مردن میگویند «کشته شدن»، که یعنی سببْ عاملی بیرونی بوده است. آدم ترجیح میدهد بیماری از پا درآوردش، تا یک گلوله، یا تیرآهنی از جوش دررفته. هیچکس خواهان دخالت عامل بیرونی در مرگِ خود نیست. خواستِ مرگ بر اثر تصادف یا اصابت گلوله و ترکش در جنگ یا نشان از شورِ جوانی دارد یا نشان از طبع سوداوی و خُلق قهرمانی. بیشترِ آدمها عادیاند، طبیعیاند. «مواجهه با مرگ» مواجهه با مرگ در وضع طبیعی و عادیست، مرگ آدمی معقول. اما اگر خیال میکنیم مرگِ طبیعی عاری از درد است، سخت در اشتباهیم. سرانجام چطور میپذیریم مرگ را؟ «مواجهه با مرگ»، با نثر درخشان مجتبی عبداللهنژاد، کتابیست پرسشآفرین، و تا مدتها آدم را درگیر خودش نگه میدارد.
□ مواجهه با مرگ | براین مگی | ترجمۀ مجتبی عبداللهنژاد | نشرنو، چاپ یازدهم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد شومیز، ۵۹۸ صفحه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
«ایدئولوژیهای سیاسی (ویراست سوم)» تجدید چاپ شد.
این امریّه را در مشاجرات سیاسی بارهای شنیدهایم و احتمالاً خطاب به دیگران به کار بردهایم: «موضعتان را مشخص کنید.» هرکس، یا دستکم کسی که وارد بحث سیاسی-اجتماعی میشود، قرار است دارای موضع باشد وگرنه اساساً جدلی در نمیگیرد. شخص را باید از برچسبِ پُررنگش شناخت، نه فلسفۀ پر پیچوخم و استدلالها و مثالهای قابل تعبیر و تفسیرش. در این عنوانها و برچسبها چه کشفالاسراری نهفته است که ما را از سردرگمی میرهاند و به محل مورد نظر راهبری میکند؟
گاه برچسب مورد نظر به دست داده شده اما مواضع همچنان مبهم مانده است. در ایران در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم چه بسیار آدمهای آزادمنش که به مرام ناسیونال سوسیالیسم اعتقاد پیدا کردند اما بعداً با شکست فاشیسم و افشای فجایع نازیسم در کمال شرمندگی دریافتند نشانی را عوضی گرفتهاند و این همان جایی نبوده که میخواستهاند به آن برسند. بنابراین ظاهراً برچسبِ مشخص هم ممکن است برای سر درآوردن از نیت مبلّغِ ایدئولوژی کفایت نکند. توضیحاتِ کلی و توصیفی هم در مواردی ممکن است به استحالۀ بنیادی و قلب ماهیت بینجامد.
در چند دهۀ گذشته کسانی عصر ایدئولوژی را پایانیافته اعلام کردهاند، با این استدلال که دنیای امروز و شرایط جدید بشر به مراتب پیچیدهتر از آن است که ایدئولوژیها بتوانند آن را توضیح دهند، تا چه رسد که بخواهند در پیِ تغییر آن برآیند. شاید در عرصۀ ایدئولوژی وجود نظریهپردازانی که یکتنه بتوانند طرحی عظیم برای کل بشریت درافکنند مربوط به گذشته باشد. اما اگر مشتاقِ بازی با اصطلاحات نباشیم و به معنا و کاربرد کلمات توجه کنیم، هر راهحلی که برای بیرونرفتن از این تنگنا ارائه شود، چه واقعاً مؤثر باشد و چه به تعبیر و تفسیر پدیدهها محدود بماند، ایدئولوژی است و ایدئولوژیک است. در هر حال، هر ایدئولوژیای نه منظومهای سرودۀ یک حماسهسرای کبیر، که دایرهالمعارفی است حاصل اندیشهورزی دستهجمعی و دربرگیرندۀ چیستهای فلسفی و چه باید کردهای علمی.
✍️ محمد قائد
□ ایدئولوژیهای سیاسی (ویراست سوم) | رابرت اکلشال و مدرسان علوم سیاسی دانشگاه کووینز | ترجمۀ محمد قائد | نشر نو، چاپ چهارم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست + ۳۹۴ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com
این امریّه را در مشاجرات سیاسی بارهای شنیدهایم و احتمالاً خطاب به دیگران به کار بردهایم: «موضعتان را مشخص کنید.» هرکس، یا دستکم کسی که وارد بحث سیاسی-اجتماعی میشود، قرار است دارای موضع باشد وگرنه اساساً جدلی در نمیگیرد. شخص را باید از برچسبِ پُررنگش شناخت، نه فلسفۀ پر پیچوخم و استدلالها و مثالهای قابل تعبیر و تفسیرش. در این عنوانها و برچسبها چه کشفالاسراری نهفته است که ما را از سردرگمی میرهاند و به محل مورد نظر راهبری میکند؟
گاه برچسب مورد نظر به دست داده شده اما مواضع همچنان مبهم مانده است. در ایران در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم چه بسیار آدمهای آزادمنش که به مرام ناسیونال سوسیالیسم اعتقاد پیدا کردند اما بعداً با شکست فاشیسم و افشای فجایع نازیسم در کمال شرمندگی دریافتند نشانی را عوضی گرفتهاند و این همان جایی نبوده که میخواستهاند به آن برسند. بنابراین ظاهراً برچسبِ مشخص هم ممکن است برای سر درآوردن از نیت مبلّغِ ایدئولوژی کفایت نکند. توضیحاتِ کلی و توصیفی هم در مواردی ممکن است به استحالۀ بنیادی و قلب ماهیت بینجامد.
در چند دهۀ گذشته کسانی عصر ایدئولوژی را پایانیافته اعلام کردهاند، با این استدلال که دنیای امروز و شرایط جدید بشر به مراتب پیچیدهتر از آن است که ایدئولوژیها بتوانند آن را توضیح دهند، تا چه رسد که بخواهند در پیِ تغییر آن برآیند. شاید در عرصۀ ایدئولوژی وجود نظریهپردازانی که یکتنه بتوانند طرحی عظیم برای کل بشریت درافکنند مربوط به گذشته باشد. اما اگر مشتاقِ بازی با اصطلاحات نباشیم و به معنا و کاربرد کلمات توجه کنیم، هر راهحلی که برای بیرونرفتن از این تنگنا ارائه شود، چه واقعاً مؤثر باشد و چه به تعبیر و تفسیر پدیدهها محدود بماند، ایدئولوژی است و ایدئولوژیک است. در هر حال، هر ایدئولوژیای نه منظومهای سرودۀ یک حماسهسرای کبیر، که دایرهالمعارفی است حاصل اندیشهورزی دستهجمعی و دربرگیرندۀ چیستهای فلسفی و چه باید کردهای علمی.
✍️ محمد قائد
□ ایدئولوژیهای سیاسی (ویراست سوم) | رابرت اکلشال و مدرسان علوم سیاسی دانشگاه کووینز | ترجمۀ محمد قائد | نشر نو، چاپ چهارم ۱۴۰۳، قطع رقعی، جلد سخت، بیست + ۳۹۴ صفحه، #تجدید_چاپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سفارش و خرید از وبسایت نشرنو:
@nashrenow | nashrenow.com