داستانی از مثنوی #مولانا
کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار
در جوی آب (تشنه و صدای آب)
آب در گودالی عميق در جريان بود و-
مردی تشنه از درخت گردو بالا رفت
و درخت را تكان میداد.
گردوها در آب می افتاد و همراه با صدای
زيبای آب حبابهایی روی آب پديد میآمد،
که مرد تشنه از شنيدن صدا و ديدن حباب
لذت میبرد.مردی كه خود را عاقل
میپنداشت از آنجا میگذشت
به مرد تشنه گفت:چه كار میكنی؟
مرد گفت:تشنه صدای آبم.
عاقل گفت:گردو گرم است و عطش میآورد.
در ثانی، گردوها درگودال آب می ريزد
و تو دستت به گردوها نمیرسد.تا تو
از درخت پايين بيایی آب گردوها را میبرد.
تشنه گفت:من نمی خواهم گردو جمع كنم.
من از صدای آب وزيبایی حباب لذت میبرم.
مرد تشنه در اين جهان چه كاری دارد؟
جز اينكه دائم دور حوض آب بچرخد،
اين داستان #سمبوليك است.
آب رمز عالم الهی و صدای آب رمز الحان
موسيقی است.مرد تشنه،رمز #عارف است
كه از بالای درخت آگاهی به جهان نگاه میكند.
و در اشياء لذت مادی نمیبيند.
بلكه از همه چيز #صدای_خدا را میشنود.
مولوی تشنگی و طلب را بزرگترين عامل
برای رسيدن به #حقيقت میداند.
کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار
در جوی آب (تشنه و صدای آب)
آب در گودالی عميق در جريان بود و-
مردی تشنه از درخت گردو بالا رفت
و درخت را تكان میداد.
گردوها در آب می افتاد و همراه با صدای
زيبای آب حبابهایی روی آب پديد میآمد،
که مرد تشنه از شنيدن صدا و ديدن حباب
لذت میبرد.مردی كه خود را عاقل
میپنداشت از آنجا میگذشت
به مرد تشنه گفت:چه كار میكنی؟
مرد گفت:تشنه صدای آبم.
عاقل گفت:گردو گرم است و عطش میآورد.
در ثانی، گردوها درگودال آب می ريزد
و تو دستت به گردوها نمیرسد.تا تو
از درخت پايين بيایی آب گردوها را میبرد.
تشنه گفت:من نمی خواهم گردو جمع كنم.
من از صدای آب وزيبایی حباب لذت میبرم.
مرد تشنه در اين جهان چه كاری دارد؟
جز اينكه دائم دور حوض آب بچرخد،
اين داستان #سمبوليك است.
آب رمز عالم الهی و صدای آب رمز الحان
موسيقی است.مرد تشنه،رمز #عارف است
كه از بالای درخت آگاهی به جهان نگاه میكند.
و در اشياء لذت مادی نمیبيند.
بلكه از همه چيز #صدای_خدا را میشنود.
مولوی تشنگی و طلب را بزرگترين عامل
برای رسيدن به #حقيقت میداند.